eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🖤🥀🖤🥀 رفیقامو بردی کرب و بلا ، پس من چی؟ ●♪♫ قاطیِ زائرا؛ پا برهنه ها، پس من چی؟ ●♪♫ تو دلیلشو بگو؛ امام رضا! پس من چی؟ ●♪♫ رفیقم رفته حرم؛ یه پیام داده واسم ●♪♫ میگه عازمم؛ حلال کنید منو… ●♪♫ تو حرم که ایستاد و… عکسشو فرستاد ●♪♫ آب کرده دلِ این سینه زنوُ ،این نوکرا رو هم بطلب، حسین ●♪♫ جا مونده ها رو هم بطلب، حسین ●♪♫ یکی اومد دخیل، مشهد شد؛ اما من… ●♪♫ اربعینشم که صد در صد شد! اما من… ●♪♫ آخر از مرز مهران رد شد، اما من… ●♪♫ اما من چند سالیه دلم اون حوالیه ●♪♫ خودم اینجا ولی دل تو کربلاست ●♪♫ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d أللَّھُمَ‌؏َـجِّلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْفَرَج
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
❤️ ❤ ●حال ما دنیا نشینان بی تو اصلا خوب نیست بی تو در دنیای ما جز فتنه و آشوب نیست ●باغ های این حوالی را همه سرما زده دور از خورشید هرگز حاصلی مقدور نیست ●خوب میدانم شبیه عاشقانت نیستم خوب میدانی که اوضاع دلم مطلوب نیست ●قلبم از فرط گنه ویرانه شد پس لاجرم جایگاه چون تو شاهی خانه متروک نیست ●بی تو آداب مسلمانی دگرگون گشته است شیعه این روزها چندان به تو منصوب نیست ●دیده آلوده، دل آلوده، نفس آلوده، آه جز تو امیدی برای بنده مخروب نیست ●کاش میشد خاک پایت سرمه چشمم شود آخر این مژگان من کمتر از جاروب نیست ●با تمام این سخن ها کاش برگردی نگار کاسه صبر من بیچاره چون ایوب نیست ✍مصطفی هاشمی نسب ●○●♢●○●♢●○●♢●○●♢●○●♢●○● الـٰلّهُمَ عَجــِّلِ لوَلــیِّکَ اَلْفـ♡ـَرَجْ 🌺🌹🌺🌹 ▫️امسال دارد خیلی سخت میگذرد ... امسال به جای ستون ها اشک های چشم هایم رو می‌شمارم... ▪️مهدی جان! امسال دیگر نمیتوانم در راه کربلا برای فرجت دعا کنم... 🌺🌹🌺🌹 ✅ انتظار فرج ✍حضرت رضا علیه السلام می‌فرمایند: صبر و انتظار فرج چقدر خوب است!آیا نشنیدید که خدا در قرآن می‌فرماید:شما در انتظار باشید من هم در انتظار خواهم بود!پس بردبار باشید زیرا فرج،بعد از نومیدی خواهد رسید.کسانی که پیش از شما بودند از شما بردبارتر بودند. 📚کمال الدین جلد ۲ صفحه ۳۵۷ 🌺🌹🌺🌹 از بزرگی پرسیدند: از کجا بفهمیم در خواب غفلتیم یا نه؟؟ گفت: اگر برای امام زمانت کاری می کنی یا تبلیغی انجام میدهی و خلاصه قدمی برمی داری و به ظهور آن حضرت کمک میکنی بدان که بیداری؛ و الّا اگر مجتهد هم باشی در خواب غفلتی! { الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج } https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🖤🥀🖤🥀 🎤 <َاُیُنُ‌ًتُقٌاّصَ‌ًڪّدّوُمٌ‌ًگَنًاٍھٍہِ؟!..>ً اربعیݩ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
❤️🥀❤️🥀 📱 ؛ 👤 استاد ▪️فلسفه زیارت یعنی امام زمان... 🌺🌹🌺🌹 جان آقام (عج) بخوان دعای فرج رادعااثردارد دعاکبوترعشق است وبال وپردارد 🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى ❤️برای سلامتی آقا❤️ بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 💖دعای فرج💖 بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🥀🥀🥀🥀 مهدی صاحب زمانم❤️ مولاے من چشم وجودمان خیره بہ نورِ حضور شماست و دست استغاثہ و روے حاجتمان متوسل بہ درگاه تان تا خداوند طلعت رشیدتان را بہ ما بنمایاند... ✋سلام آرام جانم صبحت بخیر☀️ 🌺🌹🌺🌹 لطافتــ دختــرانہ ام را زیر چادر مشڪے پنهان میڪنم😌 تا مبادا به دنیاے صورتــے ام خدشہ وارد شود...😰 آخر میدانے دنیاے صورتے دخترانہ حساس استـ .😍🎀 😌 🌺🌹🌺🌹 ❤️ 💚 چشمم گرچه پنهانی به حالم ناظری آقا نگفته حال می دانی  بیا ای علم جاویدان بتاب ای شمسه ی تابان بگو تا کی به پشت ابر ای خورشید می مانی گرفتارم در این مرداب بیا ارباب بیا ارباب  گدای خسته رادریاب دراین گرداب طوفانی بیا ای رهنمای من بیا ای مقتدای من  بگیر این دستهای من در این شبهای ظلمانی بیا ای یوسف زهرا به شهر ما تو از صحرا  که آبادی دل از هجر مبدل شد به ویرانی بیا تا نوکرت باشم ذلیل محضرت باشم  کنم دل را چراغانی به باغ دل گل افشانی نه دل قابل نه سر قابل نه قابل کشت بی حاصل  بیا آقا که من بی تو نه سر دارم نه سامانی  به بند هجر دربندم دوباره عهد می بندم  برای صبح وصل تو در این ابیات پایانی 🌺🌹🌺🌹 لحظه‌ شماری می‌کردیم برای این سفر!! برای برافراشتن پرچم تسلیت ... برای هم‌قدم شدن با مولای‌مان ... برای دعای فرج، زیر قُبّه حسین ... چه‌کنیم که امسال ... مجالِ زیارت فراهم نشد ... هرجا که باشم؛ این‌ بار اما ... زائر می‌شویم ... بحق الحسین علیه السلام اللهم عجل لولیک الفرج https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃 🍃 🔖چطوری از اضطرابم کم کنم؟! راهکارهای مفید برای کاهش اضطراب: ۱. ورزش روزانه ۲. گذاشتن پاها در لگن آب گرم موقع غروب ۳. بوییدن گلاب و خوردن گلاب ۴. خوردن شربت بالنگو : در یک لیوان به نسبت یک سوم از گلاب و بیدمشک و بهارنارنج بریزید و یک قاشق مرباخوری تخم بالنگو بیندازید و بگذارید ۲۰ دقیقه بماند، سپس با شکر یا نبات شیرین کرده و جرعه جرعه میل کنید. ۵. مصرف بادام روزانه، مویز، انجیر ۶. مصرف فالوده سیب: سیب پوست گرفته و رنده کرده به همراه یک قاشق گلاب و بیدمشک با کمی شکر یا عسل ترکیب و میل شود. ۷. اصلاح الگوی خواب، زود خوابیدن، بیداری با طلوع آفتاب، نداشتن خواب روز ۸. پرهیز از مصرف زیاد نسکافه، کافئین، قهوه،گرمی جات مثل خرما، عسل، حلوا ارده ۹. تنفس طبی:انجام تنفس های شکمی با دم ۴ ثانیه ای و سپس حبس کوتاه نفس و سپس بازدم طولانی تر در حالت نشسته 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃 🍃 🔖امام صادق عليه السلام: مَن لَم يَملِك غَضَبَهُ لَم يَملِك عَقلَهُ آنكه مالك خشم خود نباشد، مالك عقل خود نيست 📚تحف العقول صفحه 371 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃 🍃 🔖خواص سبوس برنج ۱) تسهیل عمل دفع و رفع یبوست فیبر موجود در سبوس با جذب آب و افزایش حجم، هم القای حس سیری می‌کند و هم با افزایش حجم مدفوع باعث تسهیل عمل دفع می‌گردد. ۲) حفظ سلامت پوست و مو با داشتن مواد آنتی اکسیدانی مثل Q10، ویتامین B5، B6، منگنز و فسفر، منیزیم، آهن و … به حفظ سلامت پوست و مو کمک می‌کند. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃 🍃 🔖 ( بخش دوازدهم) ✅توصیه‌های مزاج گرم و تر (1) ⚠️در مورد گرمی جات مانند افراد دارای مزاج گرم و خشک هستند و باید از گرمی‌ها پرهیز کنند یعنی زیاده روی نکنند مخصوصا در فصول و اقلیم های گرم. ⚠️خوراکی‌هایی كه غذائیت بالایی دارند مخصوصاً در فصل بهار و تابستان کمتر مصرف کنند، مانند: گوشت قرمز،گوشت شتر و بوقلمون،نان و برنج زیاد ، جگر ⚠️به ‌طور کلی از غذاهای دارای نشاسته مانند ماکارونی، سیب‌زمینی، تخم‌مرغ بپرهیزند. ⚠️مصرف این مواد را به حداقل برسانند: کره، خامه، شیرینی‌ها،شوریجات وتندیجات ⬅️مصرف انواع آش، سوپ و خورشت سبزی و کلا غذاهای سبک گیاهی و آبکی پخته و بخارپز به افراد این گروه توصیه می‌شود. ⬅️روزه داری و حذف با احتیاط بعضی از وعده‌های غذایی (مخصوصا ناهار) برای این افراد بسیار مفید است. تا کاملاً گرسنه نشده‌اند غذا نخورند. ⚠️از مکان‌های گرم و شرایط دَم دار مخصوصاً حمام یا سونای مرطوب به‌شدت بپرهیزند. ⬅️به علت داشتن بدن عضلانی ،نیاز به ورزش زیادی دارند؛عدم تحرك باعث تجمع سريع مواد زائد در بدن اين گروه می‌شود. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃 🍃 🔖از کجا بدانید قلبتان سالم است؟ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://chat.whatsapp.com/IGW9fuCt05pCRNvdE0fYq8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃 🍃 🔖چطور صبحها راحت از خواب بیدار شویم؟ 🎥 استاد خیراندیش ️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://chat.whatsapp.com/IGW9fuCt05pCRNvdE0fYq8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃 🍃 🔖آیا روغن زیتون برای سرخ کردن مناسب است؟ 🎥دکتر شعرا (متخصص طب سنتی ایرانی) 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://chat.whatsapp.com/IGW9fuCt05pCRNvdE0fYq8
✅ تامین بخش عمده بدن با دانه‌های کنف ♻️دانه کنف، شاهدانه گیاهی است. حدود ۱۰۰ گرم بذر شاهدانه حاوی ۳۶.۷ گرم پروتئین است که ۷۳ ٪ نیاز روزانه ما به آن است و آن را به بهترین غذای غیر گوشتی غنی از پروتئین تبدیل می‌کند. ♻️ دانه‌های کنف حاوی گاما-لینولئیک اسید است که ماده‌ای سازنده برای برخی پروستاگلاندین‌هاست که به عضلات صاف کمک می‌کند، درجه حرارت بدن و التهاب را کنترل کرده و سایر عملکرد‌های بدن را تنظیم می‌کند. مکمل گاما-لینولئیک اسید برای بهبود سلامت هورمون لازم است.  🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
تعادل در مصرف خیار🥒،کاهو🥬 و گوجه🍅 💢مصرف مداوم خیار، کاهو، گوجه و نظیر اینها، موجب افزایش رطوبت بدن می‌شود 💢باید دانست که مصرف مداوم خیار، کاهو، گوجه و نظیر اینها، موجب افزایش رطوبت بدن می‌شود که در قالب بافت چربی، که گفتیم طبیعت آن سرد و تر است، در بدن ذخیره می‌شود. 💢رعایت رژیم‌های لاغری بدون در نظر گرفتن مزاج عوارض جدی دارد‌پس اقدام به رژیم‌های لاغری بدون در نظر گرفتن مزاج و شرایط پایه‌ای بدن افراد، می‌تواند موجب عوارض جدی شود. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📝طرز تهیه 🍵چای سیب یک نوشیدنی لذیذ و پرفایده است که به روش‌های مختلفی تهیه می‌شود. رایج‌ترین روش برای درست کردن چای سیب، دم کردن سیب تازه به همراه چای سیاه است. 🍵 اما این چای در ترکیب با انواع ادویه و میوه‌های دیگر نیز بسیار خوشمزه و جذاب می‌شود. برای مثال دمنوش سیب 🍎و دارچین برای فوق‌العاده مؤثر است و عطر دلچسب این چای می‌تواند شما را شیفته خود کند. دمنوش سیب دارچین و زنجبیل یکی دیگر از طعم‌های شگفت انگیز چای سیب است.منبع: مجله کوروش  🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آیا مصرف چند ساله برای بیماران قلبی ـ عروقی مفید است⁉️ 🧄 مصلح سیر سرکه است و هر چه ماندگاری سیر در سرکه بیشتر باشد، خواص درمانی آن قوی‌تر می‌شود. حتی اگر سیر را بکوبید و له کنید و با سرکه یا لیموی تازه مخلوط کنید، مصرف چند قاشق یا نصف فنجان آن به صورت ناشتا برای بازکردن عروق خونی، نفوذپذیری بیشتر و اثربخشی زیادتری دارد.  🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🧄 از دیدگاه طب سنتی 🔸سیر، طبیعت گرم و خشکی دارد، از دیدگاه طب سنتی، سیر از نظر گرمی درجه 3 است، یعنی گرمی خیلی زیادی دارد، به طوری که گرمی درجه 4 منجر به سمیت محصول می‌شود. 🔸سیر برای افرادی که بیماری مرطوب و سردی بالایی دارند، بسیار مطلوب است. و از جمله بیماری‌های سرد هستند که مصرف سیر به التیام درد آنها کمک می‌کند، ⬅️ اما برای گرم مزاج‌ها و افرادی که خشکی بدنشان زیاد است، مناسب نیست. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ضرب‌المثل «خاکشیر مزاج است» : البته باید قبل از هر چیز بگوییم آن چیزی که ما به عنوان «خاکشیر» می‌شناسیم در واقع اسمش «خاکشی» است.خاکشی گیاهی یکساله یا دوساله از تیره شب بویان است که در دشت و کوهستان می‌روید و بلندی ساقه آن تا یک متر نیز می‌رسد. پائین گیاه کرک دارست در حالی‌که بالای آن بدون کرک است‌. تخم این گیاه که همان خاکشی است ریز و کمی دراز و معمولاً به دو رنگ وجود دارد یکی از آن‌ها قرمز که دارای طعم کمی تلخ است و دیگری برنگ قرمز تیره است. ساقه از سطح زمین یا از قسمت‌های بالاتر منشعب شده و در نهایت به گل‌های زرد روشن می‌رسد که از خانواده شب بو می‌باشد. بخش خوراکی گیاه همان دانه‌های خاکشی است که در میوه‌های خورجین مانند و باریک گیاه قرار دارد. خاکشیر را در ایران در تابستان برای رفع عطش و تشنگی مصرف می‌کنند البته این دانه در طب اسلامی کاربردهای بیشتری هم دارد. مساله‌ای که در مورد خاکشیر مورد توجه است آن است که همه افراد با همه سلایق آن را دوست دارند و شربت آن را می‌نوشند‌. اصطلاح خاکشیر مزاج هم از این مساله می‌آید و به آدم‌هایی که می‌توانند با همه نوع آدمی سازگار می‌شوند و هر نوع غذایی را می‌خورند می‌گویند :خاکشیر مزاج 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ضرب‌المثل « کارش زار بودن » : این اصطلاح به شکل‌های مختلف استفاده می‌شود؛ کارم زار است، کارت زار است ، کارش زار است و … زار بودن ،اشاره به زاریدن است ، زاریدن که معمولا" به شکل زک و زار در ادبیات ایران استفاده می‌شود یعنی :شکایت و ناله کردن … پس به طور طبیعی کاری زار است ، یعنی کار آن قدر دچار مشکل و گرفتاری می‌شود که به گریه و ناله و شکایت و گلایه منتهی می‌شود، پس کار زار شدن یعنی:پیچیده شدن کار به شکل منفی ..یا به دردسر افتادن ….یعنی کار به جایی رسیده که جز گریه کردن کاردیگری ندارد. البته برخی ریشه را به زاره می‌رسانند ، زاره چشمه‌ای معروف در بحرین است که خب با گریه کردن تناسب دارد . 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ضرب‌المثل «چاه ویل» : ویل با تلفظ درست کلمه‌ای است که در قرآن کریم بسیار آمده است و معنای آن وای بر است ، این کلمه در مورد کافران ، مشرکان ، تحریف کنندگان کتاب‌های آسمانی افراد بسیار دروغ‌گو و بسیار گنه‌کار، تکذیب کنندگان، کم‌فروشان، عیب‌جویان و مسخره کنندگان به کار رفته است. اما ویل معنای دیگری هم پیدا کرده است ، ویل را چاهی تعریف کرده‌اند در جهنم که افراد گناهکار را در درون آن می‌ریزند، می‌گویند این چاه بسیار عمیق است ، به گونه ای که اگر گناهکاری در درون آن انداخته شود ، ۴۰ سال طول می‌کشد که به انتهای آن برسد ، می‌گویند چاه ویل آن قدر عمیق است که هر چقدر که درون آن گناهکار می‌ریزند پر نمی‌شود. برای این است که در فرهنگ عامه چاه ویل برای حالتی، چیزی یا کاری به کار گرفته می‌شود که انتهایی برای آن تصور نمی‌شود و بسیار طولانی است و تمام نمی‌شود معمول‌ترین شکل استفاده از آن برای هزینه‌های زندگی است. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ضرب‌المثل شماره «برو آن جا که عرب نی انداخت» چیست؟ : در پاسخ به تهدید و یا به جای گفتن ” برو کم شو ” و یا ” برو که هرگز برنگردی ” از این اصطلاح استفاده می‌شود . در آن دوران که از ساعت و حساب نجومی در شبه جزیره‌ی عربستان خبری نبود، وسعت و همواری بیابان و عدم وجود قلل کوه در این منطقه مانع از آن بود که بتوان ساعت و زمان دقیق شب و روز را تعیین نمود و مردم برای انجام مناسک و عبادت‌های خود که بایست در هنگام مشخصی انجام گیرند؛ نمی‌دانستند که آیا هنوز روز است و یا دیگر غروب و یا شب شده است. کوهی هم که آخرین شعاع خورشید را در قله‌ی آن بتوان دید در آن حوالی مطلقا" وجود نداشت. در آن هنگام افراد مخصوصی بودند که برای آن که معلوم کنند که آیا هنوز اثری از خورشید موجود است یا نه، بیرون از آبادی‌ها نی‌ها (یا نیزه‌هایی) را تا آن جا که می‌توانستند به هوا پرتاب می‌کردند و اگر نور خورشید به نیزه برخورد می‌کرد آن ساعت را هنوز روز و در غیر آن صورت شب به شمار می‌آوردند. از آن جا که این ” نی پرانی ” در بیرون از آبادی و در صحرا و بیابان انجام می‌گرفت، عبارت ” برو آن جا که عرب نی انداخت ” را امروز برای کنایه از جایی که متروک و فاقد آب و آبادی است به کار می‌گیرند و به جای گفتن ” برو به جایی که برنگردی ” از آن استفاده می‌کنند و با گفتن ” رفت آنجا که عرب نی انداخت ” ناپدید و گم و گور شدن و یا وخیم شدن وضع کسی را اعلام می‌کنند. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان 🦋💞 و چهارم- بخش اول همینطور که داد می زدم سودابه ..سودابه, آب می زدم به سر و صورتش و تکونش می دادم ..کم کم چشمش رو باز کرد ..چند بار از گلوم صدایی مثل ناله بیرون اومد دلم می خواست گریه کنم ولی نمی خواستم بچه ها بیشتر از این بترسن . هنوز حال سودابه درست جا نیومده بود که رضا و کمال اومدن ..وقتی جریان رو تعریف کردم ..کمال گفت : چیزی نبود پروانه خانم یک مانور نیرو دریایی بود دیگه همه باید برای دفاع از اسلام آماده باشن .. رضا گفت : کمال دوباره شروع نکن الان از دست گوهر خانم نجاتت دادم ..چرا اینطوری حرف می زنی ؟ گفت : چطوری حرف زدم کوکا ؟..به مامان میگم حجابتون رو رعایت کنین دیگه مملکت اسلامی شده ..زیر بار نمیره؛ میگه ما چشم باز کردیم مسلمون بودیم حالا تو می خوای به من یاد بدی ؟ نارمین هنوز درست روسری سرش نمی کنه .. رضا گفت : کوکا جان لحنت بده ؛ اینو بفهم حرف داری بزن با زور که نمیشه؛ خو لج می کنن ..خوب بزار راهشون رو خودشون انتخاب کنن نباید به دل تو باشه که ؛.. گفت : به دل من ؟ شما چی میگی کوکا اسلام اینو میگه دین میگه ..من ای حرفا حالیم نیست .. رو سری سرشون نکنن من دیگه پا توی اون خونه نمی زارم ..می دونین چقدر شهید دادیم تا این انقلاب پیروز شد ؟ داستان 🦋💞 و چهارم- بخش دوم رضا گفت :پس من نمی فهمم تو چی میگی ..چه ربطی به رفتار تو داره و اینکه به زور از دیگران بخوای مثل تو فکر کنن ؟. گفتم : تو رو خدا بحث نکنین ..من از این جر و بحث ها بیزارم ..آخه شما ها همیشه با هم می گفتین و می خندیدن چرا حالا بی خود و بی جهت با هم جر و بحث می کنین ؟ کمال اینو بدون که حرف حق دیر یا زود خودشو نشون میده .. تو راست میگی مطمئن باش نارمین و شرمین هم خودشون به زودی می فهمن ..درست مثل اینکه تو فهمیدی ..حتم داشته باش بهشون فشار نیار .. سودابه یک مرتبه شروع کرد به بالا آوردن و من و رضا خیلی ترسیدیم .. فورا سعید رو گذاشتیم پیش کمال و اونو بردیم دکتر ... تو راه حالش اصلا خوب نبود طوری که واقعا ترسیدم اونو از دست بدم ..با ناله صدام می کرد مامان ... مامان حالمو خوب کن .. همینطور که توی بغلم گرفته بودمش گفتم : مامان جون ..فدات بشم ..حالتو خوب می کنم عزیز دلم ...سودابه , سودابه جانم .. سال 95 .. مامان ؟ حالتون خوبه ؟ برای چی منو صدا می کنین خواب دیدین ؟ تو رو خدا بیدار شین .. تا چشمم رو باز کردم و سودابه رو کنارم دیدم دستهامو باز کردم و گفتم : خدای من ..بیا بغلم مادر ..بیا عزیز دلم ... و درست مثل زمانی که فقط یک دختر بچه بود محکم گرفتمش و بغضم ترکید .. گفت : فدات بشم مامان جان ...حالتون خوبه؟ ..خواب دیدین ؟ داستان 🦋💞 و چهارم- بخش سوم گفتم تو اینجا چیکار می کنی ؟ گفت : دیدم ازتون خبری نیست زنگ زدم ..چندین بار ولی جواب ندادین وقتی سحر بهم زنگ زد و گفت جواب اونم ندادین دیگه طاقت نیاوردم ..اومدم ازتون خبر بگیرم ... خدا می دونه چقدر زنگ زدم ..صبر کن به سعید خبر بدم داره میاد اینجا .. گفتم : الان چه وقت روزه ؟ گفت ده صبح پاشین می خوایم با سعید ببریمتون دکتر ..گفتم تو چطوری اومدی توی خونه ؟ گفت : پسر همسایه تون از بالای در فرستادم درو باز کرد ..دسته کلید تون رو بدین همین امروز برای همه بزنم .. اینطوری که شما می خوابی والله همه ما رو بکشتن میدین ...سعید می گفت دیروزم همین کارو با اون کردین .. گفتم به سعید زنگ بزن بگو نیاد من جایی کار دارم خودم بعدا میرم دکتر .. گفت : حالا اول بیرم دکتر ببینیم شما چرا اینطوری میشین .. گفتم : بهت میگم زنگ بزن نیاد ..لازم شد من و تو با هم میریم ..بی خودی از کار زندگی اونو ننداز ..والله دیشب می خواستم به تو سحر زنگ بزنم ولی اونقدر حرف زده بودم که دیگه مغزم کار نمی کرد .. گفت : الان براتون چایی دم می کنم سر حال بشین .. شماره ی سعید رو گرفتم ..با هیجان ولی معترض و صدای بلند جواب داد که خوب شما چرا این کارو با ما می کنین ؟ همش باید فکرمون پیش شما باشه ؟ داستان 🦋💞 و چهارم- بخش چهارم گفتم :سر من داد نزن سعید؛ من حالم خوبه برو به کارت برس اگر لازم شد سودابه هست تو رو نمی خوام .. گفت : قربونت برم نگرانت شدم .. گفتم : خوبم یکم سنم رفته بالا خوابم سنگین میشه ؛ آخه این چیزیه که شما ها این همه بزرگش می کنین ؟ بچه که نیستم خدا رو شکر هوش و حواسم هم سر جاشه احساس کنم حالم بده خوب میرم دکتر و,لی اصلا لزومی به این کار نیست ..
گفت : خدا رو شکر به هر حال اگر کاری داشتین زنگ بزنین پس من میرم سرکارم ... گفتم : بسلامت پسرم موفق باشی .. گفت : برام دعا کن مامان .. گفتم : کاری دیگه ای ندارم جز دعا کردن برای شماها ... سودابه پرسید : مامان واقعا حالتون خوبه ؟ نمی خواین برین دکتر ؟ گفتم : سحر نگفت امروز بچه ها رو میاره یا نه ؟ گفت : نمی دونم اونقدر ناراحت بود که بچه ها رو فراموش کرد .. گفتم : آره می دونم اون مثل تو نیست که همه چیز رو زود فراموش کنه حتما کینه به دل گرفته باید از دلش در بیارم .. گفت : از شما ؟ نه بابا با هم حرف زدیم می دونیم شما برای چی ما رو بیرون کردین ..حوری چاک و دهن نداره و می ترسیدین تو روی هم وایسیم .. گفتم : در مورد زن برادرت اینطوری حرف نزن ؛ پس سحر برای چی ناراحت بود ؟ داستان 🦋💞 و چهارم- بخش پنجم گفت : نمی دونم والله به منم درست نگفت چی شده ولی هر چی هست مربوط به مهدی میشه ؛ بزار خودش بیاد براتون بگه ..من بهش گفتم هیچ کاری نکنه تا با شما حرف نزده ... گفتم : نگران شدم خدا به خیر کنه ؛ نگفت در مورد چی از مهدی ناراحته ؟ گفت : مهدی مثل اینکه یک کارایی داره می کنه دیگه چیزی نپرسین تا خودش بهتون بگه .... زنگ زدم به سحر ؛ با صدای گرفته ای گفت : مامان خوبین ؟ گفتم آره عزیزم خوبم تو چطوری ؟ گفت : ای منم بد نیستم ..باز دوباره شما خوابتون سنگین شده بود ؟ گفتم : خسته بودم مادر ...تو برنامه ات چیه ؟ گفت :آه راستی سرویس بچه ها رو میاره خونه ی شما منم میام؛؛ برام ناهار نگه دارین .. گفتم : باشه مادر همینو می خواستم بدونم ..منتظرتم .. گوشی رو که قطع کردم گفتم : سودابه زود باش تا ظهر نشده بریم من یک کاری دارم انجام بدم و برگردیم .. گفت : چه کاری ؟ گفتم : بریم مشکل تو رو حل کنیم .. گفت : می خواین چیکار کنین ؟ گفتم : راستش یک سنجاق سینه دارم بریم قیمت کنیم ببینیم چند می ارزه ..یکم هم پول دارم می زارم روش تو دیگه نمی خواد از سعید پول بگیری .. داستان 🦋💞 و چهارم- بخش ششم گفت :چی ؟همون سنجاق سینه ای که شکل پروانه اس ؟وای نه مامان حیفه ؛ گفتم : آره ..من اصلا نمی دونم اون اصل هست یا بدل باید قیمت کنیم ... گفت : اتفاقا سعید بهم گفت چقدر می خوای من میریزم به حسابت ولی گفتم نمی خوام فربیرز حلش کرد .. خاطرتون جمع باشه دیگه تا عمر دارم به سعید رو نمیندازم ..ولی اجازه نمیدم شما سنجاق سینه تون رو بفروشین ..اون یادگار بابامه می دونم چقدر براتون ارزش داره ..نگران نباشین فوقش میرم یک خونه ی کوچیکتر می گیرم .. فقط به خاطر پونه بود که دلم می خواست توی این خونه بمونم ..دیگه بزرگ شده ..نمی خوام جلوی دوست هاش خجالت زده بشه ..لباس پوشیدم و سنجاق سینه رو گذاشتم توی کیفم .. رفتم توی آشپزخونه و برنج خیس کردم و دوبسته سینه مرغ گذاشتم بیرون و گفتم بریم .. برگشتم دمی درست می کنم مرغ ها رو هم سرخ می کنیم و می خوریم ..این واجب تره گفت : مامان نه ..لطفا معذبم نکن ..نمی خوام اون سنجاق سینه رو بفروشی .. گفتم :اگر رضا اینجا بود همینو ازم می خواست که تو غصه نخوری .. حالا فقط می خوام قیمت کنم تا استانبول که راهی نیست و میریم و بر می گردیم .. خوب خریدن می فروشیم نخریدن که نگهش می داریم .. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان 🦋💞 و چهارم- بخش هفتم توی اولین طلا فروشی که سنجاق رو نشون دادم ..یکم زیر و روش کرد و گفت : ما نمی تونم اینو بخرم خانم ..از کجا آوردین ؟ گفتم : چه فرقی می کنه ؟ نگاهی مشکوکی به سر تا پای ما انداخت و گفت کاغذ خرید نداشته باشین نمی تونین اینو آب کنین .. گفتم : آب کنم؟ ..منظورتون اینه که دزدیدم ؟ نه پسرم این یادگار شوهرمه با کاغذ خرید بهم هدیه نداد, چون فکر می کنم از امارات خریده بود .. گفت : چند سال پیش مادر ؟ گفتم : فکر کنم چهل و چهار ؛پنج سال پیش ..با دقت بیشتر بهش نگاه کرد و گفت : تا حالا قیمت نکردین ؟ گفتم : نه قصد فروش نداشتم حالا گرفتار شدم ...فقط بگو تو چند می خری ؟ گفت : راستش اینجا مال من نیست کار می کنم ..ولی می دونم که جا های دیگه هم رفتین و میرین ..بهتون نگفتن چند می ارزه ؟ گفتم : نه همه مثل شما طفره رفتن ..ولی احساس می کنم خیلی می ارزه درسته ؟ گفت : اگر راستشو بخواین خیلی زیاد ..هر کسی این سنجاق رو نمی تونه بخره چون خریدارش کم پیدا میشه و حیف هم هست هم زیباس هم قدیمی ..نه میشه خرابش کرد , نه میشه نگه داشت چون خریدار نداره .. بعد یکم سنجاق سینه رو زیر و رو کرد و با ذره بین روی سنگ هاش دقت کرد و ادامه ..البته ممکنه این کارو بکنن .. چون شش تا الماس بی نظیر داره و این نگین ها زمرد اصل هست , مروارید ها ش هم بی نظیر و کمیابن .. من نمی تونم قیمت بدم اگر می خواین صبر کنین تا صاحب اینجا بیاد .. داستان 🦋💞 و چهارم- بخش هشتم درست منظره ای که رضا این سنجاق رو به من داد جلوی چشمم اومد ..منو کشوند پشت بوته ها و یواشکی فرو کرد توی دست من و رفت نمی دونم اون زمان خودش می دونست که این چقدر قیمت داره یا نه .. سودابه گفت : نه آقا ما از فروشش منصرف شدیم ..فقط اگر میشه بگین حدودا چقدر ارزش داره ؟ گفت : والله نمی دونم ولی این شش الماس درشت خیلی می ارزن ..مواظب باشین سرتون کلاه نزارن .. سودابه سنجاق رو برداشت و گذاشت توی کیف منو و گفت : بریم مامان ... از مغازه اومدیم بیرون و بهم نگاه کردیم ...و خنده مون گرفت .. سودابه گفت : بریم خونه باید یک فکر دیگه بکنیم ..با دوتا مرد بیام ..اینطوری سرمون کلاه می زارن .. بدو مامان می ترسم یکی ازمون بزنه ...حتما بیشتر از این حرفا می ارزه که طلا فروش اینطوری گفت ..و دست منو گرفت و همینطور که میرفتیم بطرف ماشین ادامه داد خدا شانس بده مردم چه شوهرایی داشتن .. شما واقعا این همه سال نمی دونستین که این سنجاق سینه این همه می ارزه ..باور کنین من گاهی شک می کردم که باید قیمتی باشه .. گفتم : سودابه من فکر می کنم اون مروارید ها ی من که صورتی هستن کار تو رو راه میندازه .. گفت : چیه مادر دیدی قیمتیه پشیمون شدی ؟ داستان 🦋💞 و چهارم- بخش نهم گفتم : نه ..میگم اگر خریدارش پیدا نشد ..من هیچوقت به قیمت اون مروارید ها هم فکر نکرده بودم . ولی اگر اصل باشه که حتم دارم هست کار تو راه میفته .. گفت : الهی قربونت برم فکرشو نکن اینا همیشه شما رو یاد بابای خدا بیامرزم میندازه ..نمی خوام غصه بخورین .. داد زدم صد بار گفتم نگو خدا بیامرز ؛ این چه حرفیه می زنی ؟ گفت : چشم ببخشید ..از دهنم در رفت ..و همینطور که در ماشین رو باز می کرد ادامه داد ..تازه مامان خانم من می دونم که اگر سحر و سعید بفهمن منو به کلاغ های کور آسمون نشونن میدن .. گفتم : سعید که غلط کرده یک رشته از اون مروارید رو دادم به حوری.. گفت : مامان جان خوب به من و سحر هم که دادین ..اون حساب نیست .. سوار ماشین شدیم و راه افتاد گفتم : اونی که به حوری دادم فرق می کرد ..ناخدا خودش با دست خودش اونو انداخت گردنم و گفت : با اینکه این بهترین مروارید این طرفاس اما تو مروارید بهتری برای من هستی ... پس باید الان خیلی ارزشش بالا رفته باشه ... پرسید : بابا بزرگم خیلی شما رو دوست داشت ؟ گفتم : آره ولی زیاد اهل حرف زدن با هم نبودیم ..سلام و احوال پرسی و والسلام خیلی می خواست محبت کنه تو و سعید رو میذاشت روی زانوش و دست می کشید روی سرتون ..همین ..ولی مرد خیلی خوبی بود ..خدا رحمتش کنه .. گفت : اصلا می خواین من مروارید خودمو قیمت کنم ..پونه بر داشته برای خودش ازش می گیرم .. گفتم : نه این کارو نکن .بزار بمونه برای اون .. وقتی رسیدیم خونه دوتایی رفتیم سراغ مروارید ها ؛ از اون همه کادویی که بهم داده بودن تنها یک رشته صورتی که بله برونم داده بودن مونده بود و یک دورشته ای که اولین تولدم گوهر خانم بهم داد ... داستان 🦋💞 و چهارم- بخش دهم
گفتم : باشه فردا میریم اینا رو قیمت می کنیم ,دایی مهیار بهتون زنگ زد ؟ گفتم : نه مدتیه ازشون خبر ندارم . گفت : مامان تو رو خدا ناراحت نشو ولی با دایی حرف بزن اینجا رو بدیم چند طبقه بسازن و بدون اینکه زحمتی بکشیم صاحب چند تا آپارتمان میشم ... گفتم : باشه عزیزم حرف می زنم .. با حیرت گفت : واقعا ؟ حرف می زنین ؟ گفتم " آره قربونت برم ..ولی تو حاضری بیای اینجا بشینی ؟ گفت : مجانی باشه چرا که نیام ؟ گفتم : تو در مورد مسکن مهر هم همینو گفتی ولی بعد پیله کردی بفروشی ..تو خونه ی بالای شهر دوست داری .. خندید گفت : به اسمم نکن وسوسه میشم بفروشم ..مال خودتون باشه من می شینم .. هر دو خوشحال بودیم و امیدوار شدیم که می تونیم مشکل سودابه رو حل کنیم .. ظهر شد و اول پونه اومد و بعدم میلاد و پشت سرشم سرویس آرش و ملیکا رو آورد .. آرش با همون حالت خاص خودش که خیلی جدی به نظر میومد وارد شد و گفت : ما اومدیم مامانی دیگه بیرونمون نمی کنی که؟ .. گفتم الهی فدات بشم بیا بغلم من کی تو رو بیرون کردم ؟ ملیکا گفت : دیدی گفتم آقا آرش مامانی اصلا ما رو بیرون نکرده .. گفتم : معلوم که نکردم ..مگه میشه مغز بادوم هامو بیرون کنم .. داستان 🦋💞 و چهارم- بخش یازدهم خوب سر حال بودن من و سودابه روی بچه ها اثر میذاشت ..دور هم نشستیم و ناهار خوردیم و میلاد از اون روز و اتفاقاتی که افتاده بود حرف زد و اینکه دوست دخترش به اصلاح خودش باهاش کات کرده .. همینطور که اون با هیجان برامون تعریف می کرد ..من با خودم فکر می کردم آیا درسته که میلاد رو از خودم برونم؟ تا اینطوری دل حوری رو بدست بیارم ؟ یا برای اون فرقی نمی کنه ؛ باز یک بهانه دیگه می گیره ..ولی میلاد این وسط از مادر بزرگی که همیشه روش حساب می کرده نا امید میشه ..نه ؛ از من بر نمی اومد که چنین کاری بکنم .. در واقع میلاد عزیز جونم بود و نفسم به نفس اون بند بود ..و بیشتر به خاطر اینکه منو یاد پیمان مینداخت جای خاصی توی قلبم داشت ... تا سحر از سرکار اومد .. پونه رفته بود کلاس کنکور و میلاد هم برگشته بود خونه ی خودشون ... من و سودابه منتظرش بودیم که خبر خوب سنجاق سینه رو بهش بدیم که وارد شد و با اون چشم های اشک آلود و صورت پف کرده خوشی ما رو از بین برد .. خودشو انداخت تو بغل منو و زار زار گریه کرد و گفت : مامان به خدا دیگه تحمل ندارم ..چقدر به روی خودم نیارم .. گفتم : آروم باش ..یک چیزی بخور و درست و حسابی برام تعریف کن ببینم چی شده؟ گفت : باشه نمی خوام آرش بشنوه حواسش به حرفای ما هست ..بریم توی اتاق حرف بزنیم ... گفتم : سودابه جان ؟مادر؟ یک بشقاب غذا براش بکش بیار توی اتاق یک لیوان هم آب بیار .. طاقت نداشتم پرسیدم : اول بگو ببینم مهدی خیانت کرده ؟ گفت : نه بابا ..اینطوری بود که می زدم بیرونش می کردم ..بدتر از این حرفاس ..مامان جون گرفتار شدم ..بدبخت شدم .. ادامه دارد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d