eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.5هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
🧇🧇🧇 💠مواد لازم: آرد ۲ پ پودر شکر ۱ پ کره آب شده ۲۰۰گ هل ساییده شده ۱ ق س پودر کاکائو ۲ ق س پودر پسته و بادام برای تزیین 💠طرز تهیه:🥪 آرد را روی شعله ملایم قرار می دهیم تا بوی خامی آن گرفته شود. سپس حرارت را خاموش می کنیم. چون بقیه مراحل نیازی به حرارت ندارد. پودر شکر، هل و کره را اضافه کرده و خوب با دست ورز می دهیم در این مرحله مواد را دو قسمت کرده و یک قسمت را با پودر کاکائو مخلوط می کنیم. در کف قالب حلوای ساده و بعد کاکائویی را ریخته و با پودر پسته و بادام تزیین می کنیم. حلوا را در یخچال می گذاریم تا ببندد سپس در قالب به صورت دلخواه برش می زنیم و درظرف می چینیم. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔸بادمجان ترجيحا دلمه اي را پوست بكنيد ، ورقه كنيد ، چند ساعتي در محلول آب و نمك بگذارين سپس خشك كنيد در روغن داغ خيلي كم در حد نرم شدن سرخ كنيد ، بگذارين خنك بشن بعد در تخم زده شده و سپس آرد سوخاري زده و در روغن داغ سرخ كنيد ، بعد از قرار دادن در روغن تا زماني كه برشته بشن جابجا و تكانشون نديد تا آرد سوخاري ازشون جدا نشه و بعد از سرخ شدن روي دستمال حوله اي آشپزخونه گذاشته تا روغن اضافيش گرفته بشه.چندقاشق مايونز و يك قاشق ماست چكيده و فلفل سياه همراه يك حبه سير له شده و يه كوچولو ترخون خشك به سس اضافه و خوب مخلوط كنيد https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسپاگتی متفاوت و خوشمزه مواد لازم: اسپاگتی ۱ بسته پنیر خامه ای ۱ فنجان پوره گوجه فرنگی پنیر پارمسان ۱/۴ فنجان روغن زیتون ۲ قاشق غذاخوری برگهای ریحون تازه برای تزیین گوشت قلقلی آماده شده برای مواد میانی اسپاگتی رو در آب نمک بپزید و آبکش کنید، سپس رشته های اسپاگتی رو مثل ویدیو در کنار هم بر روی صفحه پیچیدن سوشی بچینید. در کاسه ای پنیر خامه ای، پنیر پارمسان و پوره گوجه فرنگی را ترکیب کنید و از این مواد روی اسپاگتی ها بریزید و گوشتهای قلقلی ای که از قبل آماده کرده اید را روی آن بچینید و سوشی را بپیچید. برشهای سوشی را در بشقابی که از پوره گوجه در کف آن ریخته اید بگذارید و روی آن را پنیر پارمسان و ریحون تازه بریزید. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱/۲ پیاز خرد شده سینه مرغ خرد شده ۷۰۰ گرم با یک ق غذاخوری روغن تفت میدهیم ۲ ق چایخوری نمک ۱ ق چایخوری فلفل ۱ ق چایخوری زیره ۲ ق غذاخوری ادویه کاری ۱/۲ ق چایخوری فلفل تند ۲ عدد سیب زمینی پخته و خرد شده نخود فرنگی و هویج خرده شده و پخته شده ۱ پیمانه شیر ۲ پیمانه تمام مواد بالا را به مرغ اضافه کرده و هم میزنیم و میگذاریم جا بیفتدکمی آرد بر روی سطح کار میپاشیم خمیر هزارلا را بر روی سطح باز کرده و به شکل دایره قالب میزنیم(از خمیر پیراشکی هم میتونیم استفاده کنیم)از مواد آماده شده بر روی خمیر گذاشته به صورت نیم دایره میبندیم دور. تا دور آن را با دست جمع میکنیم میتونیم در فربه مدت ۳۰ دقیقه با دمای درجه سانتیگراد بگذاریم(با تخم مرغ رومال شود) میتوانیم در روغن داغ و غوطه ور سرخ کنیم https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
13.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فوری و خوشمزه🌯 تانتونی مرغ🍗یه ساندویچ ترکی لذیذ😋 فیله مرغ (ادویه:نمک،فلفل،سماق ،پولبیبر، زیره سبز ،پاپریکا دودی) نون پیتا🧇 گوجه ،جعفری 🍅☘ پیاز قرمز ، لیموترش🧅🍋 حتما درست کنین که خیلی لذیذه👌 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ای آنکه خدای خویش خوانیم تورا ✨طاعت به سزا کجا توانیم تو را 🌸گویند خدای را به حاجات بخوان ✨حاضرتر از آنی که بخوانیم تو را 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو 🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺خوانند فرشتگان مکرّر صلوات 💚چون هست ز هر ذکر نکوتر صلوات 🌺توحید و نبوت و امامت هر سه 💚چون درنگری جمع بود در صلوات 🌺اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 💚مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🌺وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم 🍁🍂 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻سلام صبح زیبـاتون بخیر ☕️سه شنبه تون سرشاراز موفقیت 🌻امروز از خدا می خواهم ☕️هرآنچه بهترین 🌻هست برایتان رقم بزند ☕️روزی فراوان 🌻دلی خوش ☕️و شادیهای بی پایان 🌻صبحتون شاد و پراز طراوت 🍁🍂 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی🌼🍃 ✨بار الها... 🌼یاریم کن که هر روزم به لطف 🍃و توفیق تو بهتر از روز قبل باشد.. 🌼نه برداشت منفی کنم و 🍃نه کلام منفی بر زبان بیاورم 🌼و نه نا سپاسی کنم.. ✨خداوندا... 🌼نگذارکه از تو فقط نامت را بدانم 🍃و نگذارکه از تو تنها 🌼مشق کردن اسمت را به یاد داشته باشم ✨بارالها... 🌼هموااره در من جاری باش همانگونه 🍃که خون در رگهایم جاری است آمیـن..🙏 🍁🍂 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سـ😊✋️ــلام به➕ خدای زیبایی ها❤️ سلام به زندگی🧡 سلام به گلهای مهربان🌼🍃 امروزتون پرازنعمت🍁 امیدوام🙏 موفقیت سهم امروزتون🍁 و خداوندهر لحظه ❤️ همراهتون باشه🍁 🍁🍂 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
هیچ وقت یک "تشکر" خشک و خالی تحویل شنونده ات نده. همیشه آن را تبدیل کن به " ممنونم به خاطر..." آدم ها اغلب آنقدر از عبارات خشک و خالی " ممنون" استفاده می کنند که دیگر حتی به زحمت آن را می شنوی. وقتی که روزنامه ی صبح را می خریم. یک " ممنونم" خشک و خالی به فروشنده که بقیه ی پولمان را پس می دهد، می گوییم. آیا این همان "ممنونی" است که به عزیزی می گویی که شام خوشمزه ای برایت پخته است؟ پس در موقعیت مناسب ، همراه با عبارت "ممنونم" خود، دلیل تشکرت را هم ذکر کن. - ممنونم که صبر کردی👌 - ممنونم که انقدر مهربونی👌 - ممنونم که منو تنها نذاشتی👌 - ممنونم که به فکر زندگیمون هستی👌 - ممنونم به خاطر اینکه اومدی👌 - ممنونم که درک میکنی👌 ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از گیاه یادگرفتم اگه به خود و ریشه خود ایمان داشته باشی حتی سنگ هم جلودارت نیست موفقیت زمان میبرہ پس ایمانت رو نباز و امیدوار باش ، هر لحظه از زندگی پر از درسِ برای یادگیری و آگاه شدن، از سختی ها نترس ، خدا باهاته رفیق روز پاییزیتون زیبـا🍁 🍁🍂 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸گاهی برای 💞خودت پزشک باش 🌸كمی قرص خنده تجویز‌ کن 💞هر شش ساعت یک بار ، 🌸حتما که نباید 💞مدرک و مطب داشته باشی! 🌸خودت نسخه ای 💞بنویس با خط خوش 🌸روحــت را درمان کن و بخند 💞بی بهانه ،فقط بخند 🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
سه شنبه تون عالی⭐️ ان شاءالله 🙏 امروز را با حال خوش سپری کنید پراز آرامش⭐️ پراز لبخند پراز مهربانی و🌷🍃 پرازحس خوش خوشبختی 🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰امام خودش به ما توجه می‌کند، اگر... ✍️استاد قرائتی: مردم زیادی از من پرسیده‌اند که چه کنیم امام زمان را ببینیم؟ به آن‌ها گفته‌ام: چشمت گناه نکند، لیاقت ملاقات پیدا می‌کنی. شما اگر توی یک ظرفی حنا درست کردی، آن ظرف پس از شستن هم بوی حنا می‌دهد. اگر چشمی گناه کرد، آلوده می‌شود. البته ما وظیفه نداریم که کارهایمان را تعطیل کنیم، برویم دنبال دیدن امام زمان (عج)! همان‌طور که یاران امام صادق علیه السلام وظیفه نداشتند بروند دنبال دیدن امام صادق علیه السلام. آنچه مهم است، شناخت و اطاعت است، گرچه زیارت و ملاقات هم یک ارزش است؛ اما چنین تکلیفی نداریم. اگر تقوا داشته باشیم، امام، خودش، به ما توجه می‌کند. 👤حجت الاسلام قرائتی 📚از کتاب تمثیلات مهدوی ص ۱۱۵ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨ 🔹 تحقیر زمینه ساز گناه 🔹 ✍ از راه هاى مهم تربیت و هدایت، شخصیت دادن به افراد مخصوصاً به كودكان است، بنابراین یكى از امورى كه در مساله تربیت فرزند قطعاً باید مورد توجه قرار گیرد، مساله تحقیر و ایجاد خودكم بینى است. پدر و مادر و مربیان، باید به كودك احترام بگذارند و غرور او را سركوب ننمایند و به عبارت دیگر، از هر موضوعى كه عقده حقارت و خودكم بینى در كودك ایجاد مى كند دورى نمایند و در بزرگسالان نیز مساله چنین است باید احترام كافى به مردم گذارد تا احساس كمبود و حقارت ننمایند و گرنه سر از عقده حقارت بیرون آورده و منشا انحرافات و گناهان خواهد شد. امام هادى علیه السلام مى فرماید: «من هانت علیه نفسه فلا تامن شره» (تحف العقول،ص574) «كسى كه شخصیتى براى خود قایل نیست از شر او بر حذر باش.» 🔸امیر المؤمنین علیه السلام مى فرماید: «من كَرُمَت علیه نفسه لم یُهِینها بالمعصیة» (غرر الحكم،ج2) «كسى كه نفس خویش را گرامى مى دارد با گناه خوارش نمى سازد.» 📚 کتاب گناه شناسی، محسن قرائتی 👤استاد قرائتی 🌿🍁🍂🍁🌿 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشم داشتی هم حتی به پدرتونم نداشته باشیدپولم نداری نگو چیکار کنیم؟ دورکعت نماز بخون به خدا بگید به دل باباتون میفته دست می‌کنه جیبش... فقط خدا... مرحوم ایت الله مجتهدی ره https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
بسم الله الرحـــــــــــــــــمن الرحیم ❤امام کاظم سلام‌الله‌علیه: 🌷هرکه در اتاقی یا خانه‌ای یا دهکده‌ای شب را تنها می‌ماند؛ آیت‌الکرسی بخواند و بگوید: «اَللَّهُمَّ آنِسْ وَحْشَتِي وَ آمِنْ رَوْعَتِي وَ أَعِنِّي عَلَى وَحْدَتِي.» (خدایا وحشتم را آرام کن و ترس و خیالم را ایمن کن و بر تنهایی‌ام یاری‌ام کن.).🌿 🌿وَ مَنْ بَاتَ فِي بَيْتٍ وَحْدَهُ أَوْ فِي دَارٍ أَوْ فِي قَرْيَةٍ وَحْدَهُ فَلْيَقْرَأْ آيَةَ اَلْكُرْسِيِّ وَ لْيَقُلِ اَللَّهُمَّ آنِسْ وَحْشَتِي وَ آمِنْ رَوْعَتِي وَ أَعِنِّي عَلَى وَحْدَتِي .🌷 📚الکافي ج ۲، ص ۵۷۳/المحاسن ج ۲، ص ۳۷۰ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅ البته بايد بتونی، با وجود هر اتفاق بدی كه برات بيفته، با وجود هر مشكل سختی كه پيش روت قـرار بگيره، با وجود هر نتيجه ای كه برات رقم بخوره، باز هم احساس خوبی نسبت به خودت داشته باشی. ✅ باز هم به خودت ايمان داشته باشی، باز هم بلندشی و از نو شروع كنی... ✅ « يادت باشه زندگی راجع به زمين خوردن نيست ، راجع به بلند شدنـه! https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_پنجاه تا غروب پیش اسد موندم و غروب رفتم دنبال مادر و عمه... حوصله داخل رفتن نداشتم .. به حیا
با اینکه هوا تاریک بود با دیدن زن غریبه چشم به زمین دوختم و گفتم با صنم کار دارم .. میشه صداشون کنی؟ بگید یوسف اومده.. زن به در تکیه داد و گفت پس یوسف ، یوسف که میگن تویی؟دیر اومدی ... صنم و داداشش دو سه روزی میشه از اینجا رفتن.. سرم رو تند بالا آوردم و پرسیدم رفتن؟ کجا رفتن؟ زن (که تازه نگاهش کردم و فهمیدم همون شربت) شونه ای بالا انداخت و گفت چه بدونم .. من مشکلی نداشتم والا.. صیغه ام تموم شد برگشتم خونم .. گفتم شما بمونید منم تو یه اتاق زندگیم رو میکنم ولی قبول نکردند ... احساس میکردم تمام تنم میلرزه .. پرسیدم مگه میشه همینطوری برن، یه نشونی یه پیغومی برای من نزاشتند؟ شربت آهی کشید و گفت پیغوم که نه ولی بدبخت ما زنا ... هر نامردی که حریص تنمونه رو با عاشق واقعی عوضی میگیریم .. صنم یه چشمش اشک بود یه چشمش خون.. میگفت یوسف به محرم نامحرم حساس بود حتما روز آخری خواسته منو امتحان کنه .. مثل اینکه ... لبش رو گزید و ادامه داد مثل اینکه شما هم فکر کردید صنم ... زن پاکی نیست و ولش کردید.. محکم به پیشونیم کوبیدم و گفتم آخه چرا باید همچین فکری بکنم؟آخ صنم .. دختره بی عقل... ملتمسانه به شربت گفتم حالا یه فکری کن شاید حرفی، نشونی چیزی یادت اومد که کجا رفتن.. شربت از سوالم به ستوه اومد و گفت ای بابا .. خب اگه میدونستم میگفتم .. نه بخاطر تو .. بخاطر اون دختر که اونجور پریشون بود .. انگار بلند فکر میکردم که گفتم شاید برگشتن ده .. آره ... میرم اونجا... شربت گفت نه.. فکر نکنم.. صمد اومد گفت جایی رو پیدا کردم ، خیالم راحته.. میبرمت اونجا... بدون خداحافظی برگشتم به طرف ماشینم... شربت از پشت سر گفت آقا یوسف حالا هر از چندگاهی اینجا سر بزن شاید خبری شد ... فقط دستم رو بالا بردم .. دهانم قفل شده بود .. انگار وزنه ی سنگینی روی دوشم بود خمیده راه میرفتم .. مستقیم به خونه ی اسد رفتم .. همه چی رو براش تعریف کردم و ازش خواستم بگرده .. هر جا که فکر میکنه.. از هر کجا میتونه یه نشونه از صنم برام پیدا کنه.. اسد فقط چشم میگفت .. همیشه وقتی حالم خیلی بد بود باهام بحثی نمیکرد .. اون شب تا صبح تو حیاط راه رفتم .. فکر اینکه یکبار دیگه صنم رو از دست بدم دیوونم میکرد .. تو دو قدمیش بودم .. کم مونده بود دوباره بهم برسیم و همین درد منو بیشتر میکرد .. اولین نورهای خورشید که ظاهر شد به طرف ده صنم راه افتادم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
زودتر از چیزی که فکر میکردم به ده رسیدم .. پسر نوجوونی رو نزدیک ده دیدم .. ماشین رو نگه داشتم ازش پرسیدم تو کسی رو به اسم صمد میشناسی ؟ پسر متفکر گفت صمد؟ صمد پسر عمومه.. ولی اینجا زندگی نمیکنه.. شهر کار میکنه... اسکناس نوی از جیبم درآوردم و به طرف پسر گرفتم و گفتم اگه هر چی میپرسم راست بگی دو تا از اینا بهت میدم .. پسر یه قدم جلوتر اومد و گفت خو... بپرس... +خواهر صمد، صنم اومده ده.. پیش شما یا خونه ی فامیلهای دیگه اش؟ پسر چشمهاش رو ریز کرد و گفت تو با صنم چیکار داری؟ صنم رو از کجا میشناسی؟ یه اسکناس دیگه در آوردم و هر جفتش رو سمت پسر گرفتم و گفتم تو جواب بده من همه چی رو بهت میگم .. پسر پول رو نگرفت و گفت صنم واسه ما مرده... بابام میگه آبرومون رو برده .. از ده فرار کرده .. بابام قسم خورده ببینتش بکشه... تک تک کلمات پسر خنجری میشد و تو قلبم فرو میرفت باعث همه ی اینها من بودم .. پسر جدی پرسید خب تو بگو .. تو صنم رو از کجا میشناسی؟؟ اسکناس رو تو یقه لباس پسر گذاشتم و گفتم من شوهرشم .. ماشین رو حرکت دادم و از پسر دور شدم .. پسر کنار ماشین دوید و گفت از پیش تو هم فرار کرده؟.. بابام راست میگه صنم بی آبروعه... سرعت ماشین رو بیشتر کردم تا دیگه صداش رو نشنوم ... آشفته بودم .. نمیدونستم کجا برم و چیکار کنم .. به حجره رفتم که فقط بتونم با اسد حرف بزنم .. اسد حرفهام رو شنید و گفت من الان میرم سراغ یعقوب .. شاید اون خبر داشته باشه .. خودم همراه اسد رفتم و برای اطمینان داخل خونشون هم شدم .. یعقوب خوشحال شد و گفت الان میام .. تو همین محله است دیگه؟؟ حس کردم یعقوب فیلم بازی میکنه .. یقه اش رو گرفتم و گفتم صنم رو کجا قایم کردی ؟ با اون داداش عوضیش دستتون تو یه کاسه است؟؟ اسد منو از یعقوب جدا کرد و با فریاد گفت بسه یوسف .. آروم گفت تعهدت یادت رفته .. تمومش کن... زن یعقوب که تو حیاط لباس میشست با دستهای کفی وارد اتاق شد و پرسید صنم کیه؟ شما چی از جون شوهرم میخواهید ؟ اشاره کرد به یعقوب و گفت اونکه هم کور شده هم لال .. یه کلمه با من حرف نمیزنه... اسد گفت صنم کیه مادر جان .. ما دنبال صمدیم .. بدهکار بهمون .‌. رفیق شوهرت .. زن یعقوب ایشی گفت و به حیاط رفت ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
کنار یعقوب نشستم و آروم گفتم به روح پدرم بدونم تو صنم رو قایم کردی میکشمت... اسد بازوم رو گرفت و بیرون رفتیم .. پریشونی فکرم ، از ظاهرم هم مشخص بود .. حتی لباسم رو عوض نمیکردم .. روزها کوچه به کوچه میگشتم شاید صنم رو ببینم .. هر در خونه ای باز بود نگاه میکردم شاید همین جا ، خونه ی صنمه .. با این که قبلا حتی از شنیدن اسم شربت هم خجالت میکشیدم و عار میدونستم .. هر چند روز یکبار به سراغش میرفتم و از صنم میپرسیدم .. پنج ماه از گم شدن صنم میگذشت و هنوز نشونی ازش نداشتم .. غروب مثل همیشه میخواستم زودتر از حجره بیرون بیام و تو کوچه ها بگردم .. اسد جلوی میزم ایستاد و گفت یوسف تا کی قراره بگردی؟ میبینی که نیست.. هر جا بگی رفتم .. خودت رفتی .. کلاهم رو به سرم گذاشتم و گفتم پیداش میکنم .. مطمئنم که پیداش میکنم .. _از کجا؟؟ بابا... شاید از این شهر رفتن.. تو که نمیتونی بری تک تک شهرارو هم بگردی ... بازوم رو گرفت و گفت یوسف از فکرش بیا بیرون .. برو تشکیل زندگی بده .. بچه دار شو .. اینجوری همه چی رو هم فراموش میکنی... دوباره روی صندلی نشستم و گفتم میدونی چی بیشتر داره عذابم میده؟ اینکه من باعث بدبختی و بدنامی صنم شدم ... اینکه صنم فکر کرده من نخواستمش و ولش کردم داره دیوونم میکنه ... _با تقدیر نمیشه جنگید ... اینم تقدیر شما بوده ... خودت رو تو آینه دیدی؟ تو این چند ماه انگار چند سال پیر شدی ... آه بلندی کشیدم و گفتم خودمم خسته شدم .. یکساله رنگ آرامش ندیدم .. نمیدونم چیکار کنم ؟ از اون طرفم مادرم هر روز غر میزنه .. سرم رو به صندلی تکیه دادم و گفتم حاضرم همه ی داراییم رو بدم ولی دوباره آرامش بیاد تو زندگیم .. _تا زن نگیری درست نمیشی .. به حرف مادرت گوش کن .. همون دختره کی بود؟ مرضیه ... همونو برو بگیر .. مگه نمیگفتی هم خوشگله هم خانواده اش خوبه .. برو بگیر هم خودت به آرامش میرسی هم مادرت به آرزوش میرسه.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
دستهام رو روی صورتم گذاشتم و گفتم نمیدونم .. نمیدونم چیکار کنم ؟ ته دلم ، همش یه امیدی دارم که ممکنه هر لحظه صنم پیدا بشه .. زن بگیرم و پیدا بشه چی؟ اسد متفکر چونه اش رو خاروند و گفت اینم حرفیه ولی اگر تا آخر عمرت پیدا نشد چی؟ تو همین شرایط میخواهی بمونی؟ جوابی ندادم .. چند دقیقه هر دو سکوت کردیم .. اسد گفت اینقدر کلافه ای و حالت بده که چند روز میخوام یه حرفی بهت بگم نتونستم .. +حرفت رو بزن چی کار به حال من داری؟ اسد محجوب لبخندی زد و گفت میگم ولی عصبی نشی .. داد و بیداد نکنی .. کنجکاو و نگران پرسیدم د .. بگو دیگه ، ظله نکن آدمو... اسد دستهاش رو برد بالا و گفت باشه .. چشم میگم .. من ننه ام رو فرستادم خواستگاری .. جوابم گرفتیم .. یه چند وقت دیگه سور و سات عروسی به پا میکنم ایشالا... واقعا خوشحال شدم و بلند شدم و اسد رو بغل کردم و گفتم خیلی مبارکت باشه .. این خبر رو میخواستی بدی اینقدر صغری کبری میچیدی؟ اسد کمی ازم فاصله گرفت و گفت آخه .. طرف .. خواهر منوچهر... همون که تو چشم دیدنش رو نداری... آه بلندی کشیدم و گفتم هر کی هست مبارکتون باشه .. من چیکاره ام از کی خوشم بیاد یا نیاد... اسد با تعجب گفت فهمیدی کی رو میگم .. منوچهر.. رفیق همایون .. همون که میگفتی نجسی میخوره بدم میاد یا... میون حرفش پریدم و گفتم من به گور بابام خندیدم از این و اون ایراد گرفتم .. هر چی گفتم همون بلا سرم اومد .. الان هم فقط خوشبختی و خوشحالی تو واسم مهمه .. هر کاری از دستم بیاد واست میکنم .. اسد هیجان زده شد و محکم بغلم کرد نوکرتم یوسف .. تو برام مثل داداش میمونی... از خودم جداش کردم و گفتم هر چقدر پول لازم داشتی فقط به خودم بگو... به ساعتم نگاه کردم .. اسد من میرم خونه .. امشب جایی رو نمیگردم ولی تو هم یادت باشه .. هر جا میری بسپار شاید خبری شد .. اسد دستش رو گذاشت پشتم و گفت برو داداش .. خیالت راحت.. تو همین مدت چند بار به یعقوب سر زدم و آمارش رو گرفتم .. بد وضعیتی داره.. میخواهی کمی کمکش کنی... +اصلا... هر چی بلا سرمون اومده بخاطر اون مرتیکه چلغوز بوده.. اگه کاری که قرارمون بود رو انجام میداد خودش سالم بود و من و صنم هم سر زندگیمون بودیم ... اسد نگاهش رو ازم دزدید و گفت حالا من تو این فکرم که تو نشونی از صنم نداری.. اون که میدونه تو کجایی .. خونت .. حجره... چرا نمیاد به دیدنت .. چرا یه خبر نمیگیره از تو ؟ گوشه ی لبم رو به دندون گرفتم .. جوابی ندادم ولی اینها سوالهایی بود که خودم هم گاهی میپرسیدم ... از حجره بیرون زدم و مستقیم به خونه رفتم ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d