#قسمت_صدو_پنجاهو_دو
هیچ کاری باهاش ندارم..من دیگه سارا رو برای همیشه فراموش کردم..پس بگید اونی که با سارا بوده کیه؟.. خانم بزرگ به پرهام نگاه کرد وگفت:اگر سارا رو فراموش کردی پس چرا هنوز از زن ها متنفری؟.. پرهام با کلافگی بین موهایش دست کشید وگفت:من سارا رو فراموش کردم.برای همیشه..ولی کاری رو که باهام کرد رو نمی تونم فراموش کنم..اون بهم خیانت کرد...اون به خاطر من از خونهشون فرار کرد..چون می گفت دوستم داره ولی نا پدریش اجازه نمیده با من ازدواج کنه..من هم دوستش داشتم..برای همین انقدر رفتم و اومدم و به ناپدریش اصرار کردم و شما رو فرستادم جلو تا قبول کرد اون هم با هزارتا شرط و شروط...هنوز یادم نرفته اون شبی که فرار کرده بود چه بلاهایی که سرش نیومد..2 شب ازش بی خبر بودیم تا اینکه تو کلانتری پیداش کردیم..میون یه مشت اراذل و اوباش...به عنوان دختر فراری گرفته بودنش..ولی منه دیوونه چون دوستش داشتم اینا رو نمی دیدم..عقدش کردم...همیششه بهم ابراز عشق می کرد ومی گفت دوستم داره ..تا اینکه این عکسا اومد دم خونه...شروین تا اون موقع یکی از دوستان خوبم بود ولی بعد برام از دشمن هم بدتر شد..من پدرومادر واقعی سارا رو نمی شناختم..نمی دونم چرا ولی اون هم هیچ وقت چیزی در این مورد بهم نگفته بود...می دونستم پدرش پدر واقعیش نیست ولی همیشه فکر می کردم مادرش مادرو اقعی خودشه...هیچ وقت بهم نگفت شروین برادرشه..هیچ وقت بهم نگفت پدر و مادر واقعیش کیا هستن...ولی به جاش بهم خیانت کرد...وقتی ازش پرسیدم اولش انکار کرد ولی بعد که عکسا رو دید با پررویی گفت که اینکارو کرده ولی نگفت با کی..من هم شکم به شروین رفت..نمی دونستم برادرشه..هیچ وقت بهم نگفت..هیچ وقت...از همون موقع از زن ها متنفر شدم..همشون خیانتکارن..همشون.. خانم بزرگ گفت:چرا میگی همشون؟..
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
۱ بهمن ۱۴۰۲
#قسمت_صدو_پنجاهو_سه
؟..این همه زن اطرافت هستن این همه دختر ...چرا همه رو به یه چوب میزنی پسرم؟..بین ما ادم ها هم ادم خوب هست و هم بد...ولی خب...تقدیر این بوده پسرم..کاریش نمیشه کرد...تو هم باید به فکر اینده ات باشی.. پرهام به خانم بزرگ نگاه کرد وگفت:من اینده رو بی خیال شدم خانم بزرگ..گفتم که سارا رو هم فراموش کردم..فقط می خوام بدونم اون کسی که با سارا بوده کیه؟..بهم بگید.. خانم بزرگ نگاهش کرد وگفت:چرا می خوای بدونی؟برات مهمه؟.. پرهام :برام مهم نیست..ولی من یه زمانی شوهر سارا بودم..نباید بدونم زنم با کی رابطه داشته؟..خواهش می کنم بهم بگید.. خانم بزرگ نفس عمیقی کشید...هومن تمام مدت با تعجب به خانم بززرگ و پرهام نگاه می کرد وسکوت کرده بود.. خانم بزرگ گفت:قول میدی وقتی شنیدی کار اشتباهی نمی کنی؟..تو که میگی سارا رو فراموش کردی پس این هم نباید برات مهم باشه درسته؟.. پرهام سرش را تکان داد و گفت:درسته خانم بزرگ..بهتون قول میدم..حالا بگید اون کیه؟.. خانم بزرگ نگاهش را به هومن دوخت و زمزمه کرد :کامران.. هومن و پرهام هر دو داد زدن:کامران؟.. هومن سریع گفت:کدوم کامران؟..کامران برادر کتی..یا...یا کامران نامزد ویدا؟... خانم بزرگ سرش را پایین انداخت و به فکر فرو رفت.. بعد از چند لحظه سرش را بلند کرد و رو به هومن گفت:کامران..نامزد ویدا... هومن از جایش بلند شد وداد زد:کامران؟..اون..اون اشغال؟..ولی اون که..شما.. کلافه شه بود واز زور عصبانیت به خود می لرزید.. پرهام رو به هومن گفت:اروم باش هومن...صبر کن ببینیم خانم بزرگ چی میگه؟.. هومن با حرص به پرهام نگاه کرد وگفت:مگه نمی بینی؟..نمی بینی خانم بزرگ داره چی میگه؟..میگه کامران ..نامزد ویدا کسیه که با زن عقدی تو رابطه داشته..اینو می فهمی؟..اون عوضی...یه اشغاله... خانم بزرگ رو به هر دوی انها گفت:بهتره اروم باشید وبه تموم حرفای من گوش کنید..من ازهمه ی کارای کامران با خبرم..از همه ش..اون و سارا عاشق هم بودن..برای همین هم کامران وقتی دید سارا زن پرهام شده اومد خواستگاری ویدا و خیلی هم اصرار داشت که با ویدا ازدواج کنه.. هومن کلافه بود و صورتش از زور عصبانیت سرخ شده بود.. پرهام با اخم رو به خانم بزرگ گفت:شما که می دونستید کامران چطور ادمیه..پس چرا اجازه دادید با ویدا نامزد بشه؟.. خانم بزرگ سرش را تکان داد وگفت:من زمانی فهمیدم که کار از کار گذشته بود و نامزدی انجام شده بود.. هومن تقریبا داد زد:ویدا تا چند روز دیگه زنش میشه...اونوقت شما دست روی دست گذاشتید و هیچ کاری نمی کنید؟ خانم بزرگ لبخند زد وبا ارامش گفت:شما از کجا می دونید که من بیکار نشستم و کاری نمی کنم؟.. هر دو با تعجب به خانم بزرگ نگاه کردن..هومن نگاه مشکوکی به خانم بزرگ انداخت وگفت: چی میخواید بگید خانم بزرگ؟.. خانم بزرگ با ارامش لبخند زد وگفت:به موقعش می فهمی پسرم..فقط کمی صبر کن...همه چیز درست میشه. ادامه دارد... هومن لبخند کمرنگی زد وگفت:یعنی ما خیالمون راحت باشه که کامران دستش رو میشه و این عقد صورت نمی گیره؟ خانم بزرگ سرش را تکان داد وگفت:اره مطمئن باش.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
۱ بهمن ۱۴۰۲
#قسمت_صدو_پنجاهو_چهار
ولی به کمک تو خیلی نیاز دارم.. هومن دستش را روی سینه اش گذاشت و با لبخند بزرگی گفت:من چاکر شما هم هستم خانمی..در خدمتم. خانم بزرگ خندید و به پرهام نگاه کرد.. پرهام با لحن کنجکاوی رو به خانم بزرگ گفت:خانم بزرگ واقعا می خواید شروین رو به فرشته واسه این ازدواج صوری پیشنهاد بدید؟ خانم بزرگ با لبخند نگاهش کرد و گفت:تو کیس بهتری رو سراغ داری؟ پرهام کمی هول شد ..اخم هایش را در هم کشید و گفت:نه نه..کسی رو سراغ ندارم.فقط سوال کردم همین... خانم بزرگ با همان لبخند چشمانش را ریز کرد وگفت:چرا این موضوع انقدر برات مهمه؟.. پرهام خواست اعتراض کند که خانم بزرگ دستش را بالا اورد وگفت:نمی خواد انکارش بکنی...مثل روز روشنه که دوست نداری فرشته با شروین ازدواج بکنه..فقط دلیلشو بگو.. پرهام کلافه نگاهش کرد وگفت:دلیله چی رو باید بگم خانم بزرگ؟این زندگی خود فرشته ست..به من ربطی نداره..فقط... خانم بزرگ سریع گفت:فقط چی؟ پرهام سریع گفت:فقط هیچی... هومن خندید .. خانم بزرگ هم با خنده گفت:تو چت شده پرهام؟..چرا اینجوری می کنی؟..مرد و مردونه بگو چی می خوای؟ پرهام نگاهی به هومن انداخت و بعد با صدای ارومی رو به خانم بزرگ گفت:من چیزی نمی خوام خانم بزرگ..فقط میگم که فرشته بهتر از شروین هم براش پیدا میشه..درسته ازدواجش صوریه ولی..ولی خب.. پرهام کلافه شده بود...خانم بزرگ خندید وگفت:خیلی خب منظورتو فهمیدم..حالا تو کیس بهتری سراغ داری؟به ما هم پیشنهاد بده... هومن سریع گفت:من... پرهام و خانم بزرگ متعجب به چشم به او که خیلی جدی این حرف را زده بود دوختند... پرهام با حرص گفت:چرا تو؟.. هومن ابروشو اندخت بالا و گفت:پ نه پ لابد تو..مگه من چمه؟ پرهام سرش را تکان داد و با حرص گفت:مگه من گفتم چیزیت هست؟..ولی مگه تو نگفتی من تا اخر عمرم نمی خوام ازدواج کنم؟ هومن پا روی پا انداخت و به پشتی مبل تکیه داد و گفت:اره گفتم ولی اون واسه ازدواج دائم بود ولی این یکی موقته..واسه ازدواج صوری که اینو نگفتم..
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
۱ بهمن ۱۴۰۲
#قسمت_صدو_پنجاهو_پنج
.. با شیطنت رو به پرهام گفت:تو که منو می شناسی ..از خودگذشتگی تو خونمه...جون پری. پرهام با حرص زد به پهلوی هومن وگفت:خفه شو هومن...این کار به ازخودگذشتگی تو نیاز نداره..هومن بیخودی خودتو قاطی نکن. هومن لبهایش را کج کرد وگفت:تو چرا جوش می زنی؟..من می خوام بگیرمش ..اونوقت تو.. پرهام به طرف هومن خیز برداشت و دستش را مشت کرد وداد زد:یه بار دیگه بگی می گیرمش ..می زنم همین جا لهت می کنم هومن..شنیدی؟... همه ساکت شدند..خانم بزرگ با تعجب به انها نگاه می کرد..هومن لبخند روی لبانش بود وپرهام هم با چشمان به خون نشسته به هومن زل زده بود... هومن با خنده رو به خانم بزرگ گفت:خانمی گزینه ی دوم رو هم به لیست خواستگارای فرشته واسه این ازدواج اضافه کن... پرهام با خشم نگاهش کرد که هومن سریع گفت:خانمی بنویس..پرهام بزرگ نیا.. خانم بزرگ خندید و به پرهام نگاه کرد..پرهام یک دفعه اروم شد و مات و مبهوت با تعجب توی صورت هومن نگاه کرد وگفت:چی داری میگی؟خل شدی؟ هومن ابروش انداخت بالا و گفت:نه .. ولی خدا بخواد تو می خوای خل بشی بری فرشته رو بگیری... پرهام چپ چپ نگاش کرد که هومن هم سریع گفت:خیلی خب اونجوری نگام نکن شب خوابم نمی بره.. پرهام لبخند کمرنگی زد که هومن گفت:چیه خوشت اومد؟..میخوای برو عقد دائمش بکن اونوقت بیا برامون قهقه بزن... پرهام مشت ارومی به بازوی هومن زد : خفه هومن.. هومن لب هایش را کج کرد وگفت:چشم... خانم بزرگ به پرهام و هومن که با هم کل کل می کردند نگاه می کرد و می خندید... خانم بزرگ رو به پرهام گفت:اتفاقا هومن حرف خوبی زد..من تو و هومن و شروین رو میذارم تو لیست و حق انتخاب رو به فرشته میدم..اون همه چیزو به من سپرده ..به نظر من این بهترین کاره که خودش از بین شماها یکی رو انتخاب بکنه.. هومن با تعجب گفت:منو هم میذارید تو لیست؟..بابا بی خیال خانمی..من یه حرفی زدم..تو چرا جدی گرفتی؟ خانم بزرگ لحنش جدی شد وگفت:من با کسی شوخی ندارم..هومن می خوای تو لیست باشی یا نه؟.. خانم بزرگ توی چشمان هومن زل زد ..نگاهش جور خاصی بود که باعث شد لبخند روی لبان هومن بنشیند:اره بابااااا..چی از این بهتر...هستم تا اخرش..نوکر شما و ف... نگاهش به چشمان پر از خشم پرهام افتاد که سریع حرفش را من من کنان عوض کرد وگفت :اااا چیزه..همون نوکر خودتونم دیگه..بقیه نداشت. پرهام لبخند کمرنگی زد ولی خانم بزرگ خندید ...رو به پرهام گفت:پرهام نظر تو چیه؟می خوای تو لیست باشی؟..با فرشته عقد دائم که نمی کنی..فقط به صورت موقت و صوری این کار انجام میشه..قبول می کنی؟.. هومن و خانم بزرگ چشم به دهان پرهام دوخته بودند..پرهام نگاهی به هر دوی انها انداخت و بعد از چند لحظه گفت :نه...من اینکارو نمی کنم.. از جایش بلند شد که خانم بزرگ با لحن جدی سریع گفت:بسیار خب..پس به فرشته میگم از بین شروین و هومن یکی رو انتخاب بکنه...از نگاه هایی که شروین به فرشته مینداخت معلوم بود ازش خوشش اومده
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
۱ بهمن ۱۴۰۲
#قسمت_صدو_پنجاهو_شش
اون می تونه کاری بکنه که فرشته با اون ازدواج بکنه... پرهام سریع نشست و غرید:اون خیلی بیجا کرده بخواد ازاین غلطای اضافه بکنه...از کجا معلوم شاید فرشته هومن رو انتخاب کرد... خانم بزرگ با لبخند گفت:اگر فرشته گفت من هومن رو جای برادری دوست دارم چی؟به هر حال شروین رو تا حالا ندیده وبراش غریبه ست نمی تونه این حرفو بزنه..درضمن اون الان به هر کسی که من پیشنهاد بکنم ازدواج می کنه چون به من اعتماد کرده واینجا هم به جز من کسی رو نداره و روی کسی هم شناخت نداره...اینو چی میگی؟.. پرهام به پشتی مبل تکیه داد وبا لحن ارومی گفت:خب اگر بگه منو هم مثل برادرش دوست داره چی؟.. خانم بزرگ خندید وگفت:خب این که برای تو بد نمیشه..تو که راضی به این ازدواج نیستی..پس نباید نگران باشی. پرهام با اخم نگاهش کرد وگفت:پس در اون صورت باید بره زن شروین بشه؟.. خانم بزرگ گفت :شاید هم زن هومن...معلوم نیست..همه چیز به نظر فرشته بستگی داره. پرهام کلافه نگاهش کرد وگفت:گیج شدم خانم بزرگ..منظورتون چیه؟ خانم بزرگ با لبخند گفت:من منظوری ندارم..فقط میگم اگر مایل هستی اسمت رو به عنوان نفرسوم به فرشته بگم..اون هم از بین شما 3نفر یکی رو انتخاب می کنه. پرهام کمی فکر کرد و در اخر گفت:الان نمی تونم چیزی بگم..فردا صبح باهاتون تماس می گیرم.. خانم بزرگ سرش را تکان داد و لبخند زد... پرهام و هومن هر دو از خانم بزرگ خداحافظی کردند و رفتند. *** توی ماشین نشسته بودند .پرهام پشت فرمان بود و هومن هم کنارش نشسته بود.. هومن گفت:تو که از زنا متنفر بودی پس چی شد قبول کردی؟ پرهام نگاهش کرد وگفت:قبول نکردم..فقط گفتم فردا زنگ می زنم و جوابو میگم.. هومن خندید وگفت:دقت کردی امروز خانم بزرگ ازت خواستگاری کرد؟..فردا هم جواب مثبت یا منفیتو باید بهش اعلام کنی. پرهام لبخند زد وسکوت کرد... هومن گفت:این کامران چقدر نامرده...هیچ فکر نمی کردم انقدر عوضی باشه... پرهام سرش را تکان داد وگفت:اره منم باهات موافقم..من سارا رو فراموش کردم هومن...خیلی وقته.فقط کاری که باهام کرد و نمی تونم فراموش کنم..اون با این کارش به خودم و شخصیتم توهین کرد..من شوهرش بودم ولی بهم خیانت کرد.. فرمان را توی دستانش فشرد و ادامه داد:برای همین از زن ها متنفرم...برای همین نمی خوام دیگه ازدواج کنم..چون می ترسم اون هم بهم خیانت کنه..چون دیگه طاقت ندارم برای بار دوم شکست بخورم..نمی تونم... هومن نفس عمیقی کشید وگفت:ولی پرهام همه که مثل هم نیستن..دختر خوب هم اطرافت زیاده..فقط باید با دید بازتری انتخاب بکنی ... هومن از گوشه ی چشم به پرهام نگاه کرد وادامه داد:مثلا همین فرشته...به نظر من نکات مثبته زیادی داره ومی تونه یه همسر خوب..واسه ی.. پرهام داد زد:ساکت شو هومن...گفتم که از زن جماعت بیزارم و حاضر نیستم ازدواج کنم. هومن گفت:پس چرا می خوای باهاش ازدواج کنی؟ پرهام با حرص نگاهش کرد وگفت:من کی گفتم می خوام باهاش ازدواج کنم؟گفتم می خوام فکر کنم.اگر هم به خانم بزرگ جواب مثبت بدم که بعیده همچین کاری بکنم..واسه ی اینه که خیالم راحته این ازدواج صوریه و دائمی نیست و خیلی زود تموم میشه..
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
۱ بهمن ۱۴۰۲
۱ بهمن ۱۴۰۲
۱ بهمن ۱۴۰۲
۱ بهمن ۱۴۰۲
#سلام_امام_زمانم
هر روز صبح به یادت هستم
سلام بر پدر همه عالم
صبح بخیر امام مهربانم
دستی به روی سینه
و دستی به سوی تو
روی لبم گــل می کند
آقا سـلام از دور
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَـــرَجْ
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
۱ بهمن ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧گوش دادن به آیت الکرسی
در اول صبح را به شما پیشنهاد میکنم...
قلبتون رو آروم میکنه💙
🦋بسم الله الرحمن الرحیم🦋
💫الله لا اله إ لاّ هوَ الحیُّ القیُّومُ لا تَا خذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَومٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرضِ مَن ذَا الَّذی یَشفَعُ عِندَهُ
إلا بِإذنِهِ یَعلَمَ ما بَینَ أَیدِیهمِ وَ ما خَلفَهُم وَ لا یُحیطونَ بِشَی ءٍ مِن عِلمِهِ إلا بِما شاءَ وَسِعَ کُرسِیُّهُ السَّماواتِ و الأرض
وَ لا یَؤدُهُ حِفظُهُما وَ هوَ العَلیُّ العَظیم لا إکراهَ فِی الدَّین قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیَّ فَمَن یَکفُر بِالطَّاغوتِ وَ یُؤمِن بِالله
فَقَد استَمسَکَ بِالعُروَةِ الوُثقی لاَنفِصامَ لَها و الله سَمِیعٌ عَلِیمٌ الله وَلِیُّ الَّذین آمَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلی النُّور
وَ الُّذینَ کَفَروا أولیاؤُهُمُ الطَّاغوتُ یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّور إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أصحابُ النَّارِ هم فیها خالِدُون
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
۱ بهمن ۱۴۰۲
۱ بهمن ۱۴۰۲
🦋💫🦋💫🦋💫🦋💫
خواندن آیت الکرسی
در اول صبح را به شما پیشنهاد میکنم...
قلب وآروم میکنه💙
💙التماس دعای فرج وشهادت💙
🦋بسم الله الرحمن الرحیم🦋
💫الله لا اله إ لاّ هوَ الحیُّ القیُّومُ لا تَا خذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَومٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرضِ مَن ذَا الَّذی یَشفَعُ عِندَهُ
إلا بِإذنِهِ یَعلَمَ ما بَینَ أَیدِیهمِ وَ ما خَلفَهُم وَ لا یُحیطونَ بِشَی ءٍ مِن عِلمِهِ إلا بِما شاءَ وَسِعَ کُرسِیُّهُ السَّماواتِ و الأرض
وَ لا یَؤدُهُ حِفظُهُما وَ هوَ العَلیُّ العَظیم لا إکراهَ فِی الدَّین قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیَّ فَمَن یَکفُر بِالطَّاغوتِ وَ یُؤمِن بِالله
فَقَد استَمسَکَ بِالعُروَةِ الوُثقی لاَنفِصامَ لَها و الله سَمِیعٌ عَلِیمٌ الله وَلِیُّ الَّذین آمَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلی النُّور
وَ الُّذینَ کَفَروا أولیاؤُهُمُ الطَّاغوتُ یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّور إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أصحابُ النَّارِ هم فیها خالِدُون
💫🦋💫🦋💫🦋💫
🦋﴿.قُل.هُوَ.اللَّهُ.أَحَدٌ.۞.اللَّهُ.الصَّمَدُ.۞.لَمْ.يَلِدْ.وَلَمْ.يُولَدْ.۞.وَلَمْ.يَكُن.لَّهُ.كُفُوًا.أَحَد.
📱
🌹دعابرای بیماران فراموش نشود پس بگو🌹
🌻أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء
🌻أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء
🌻أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء
🌻أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء
🌻أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء
🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🌹
📱
💥خلاصه تمامی ادعیه
درچهار جمله💥
💖الحمدللّه علی کل نعمة
💙و اسئل اللّه من کل خیر
💛و استغفر اللّه من کل ذنب
💜و اعوذ باللّه من کل شر
📗بحارالانوار، جلد 91
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
۱ بهمن ۱۴۰۲