💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_107 آه عميقى كشيد و گفت؛ _ اى مادر بچمو تباه كردن نميدونم كجاست . _مهناز خان
#این_مرد_امشب_میمیرد_108
بى توجه به حضورش وارد اتاق شدم و در را بستم چند ثانيه بعد در را گشود و وارد شد كنار پنجره ايستادم و به باغ چشم دوختم.
_ واسه چى با اين حالت راه افتادى دور خونه
_ من خوبم به تو هم ربط نداره اسير كه نيستم
سعى ميكرد جواب بى حرمتى هايم راندهد، کلافه روى تخت نشست و گفت:
_اين خونه امن نيست
با صداى بلند خنديدم و گفتم:
_ مثلا ممكنه ترورم كنن چون زن وارث اول و آخرم ..
_ از اين جماعت هيچى بعيد نيست
_ پس چرا منو آوردى بينشون؟ نكنه منو سپر بلای خودت كردى؟
_ بيا اينجا بشين كارت دارم
_ تو كار دارى من بيام؟
از جايش بلند شد و كنارم ايستاد ياد آن روزها كه بى هيچ فكر و ترسى سرم ر ا در سينه اش غرق ميكردم به خير...
پشت دستش را روى پيشانى ام گذاشت و خيره نگاهم كرد
_ اخم ميكنى زشت ميشى
_ من كلا زشتم معين نامدار بزرگ ، الانم اگه مطمئنى حالم خوبه برو ميخوام بخوابم
_ كجا برم دختر؟
_ جهنم ، سر قبر من اصلا. هرجا جز اينجا !
_ يكم استراحت كن گوشيتم روشن كن پريما مرد از نگرانى عصر بريم خونه بهش سر بزنيم.
_ خودم تنها ميرم
_ خودت تنها برو ولى قبلش استراحت كن
_ با سامى نميرم
_ با سامى نميرى
_ شب اونجا ميمونم
_ شب اونجا نميمونى جاى زن خونه شوهرشه
_ اونجا هم يه قبرستون مثل اينجاست كه ماله توئه
_ هيس استراحت كن حالت خوب باشه ميتونى برى.
_ ممنون زندان بان آخ يادم رفت بگم آقاا..
معلوم بود حسابى عصبى است از اتاق كه بيرون رفت دلم برايش تنگ شد از اين اتاق و وسايل سلطنتى اش بيزار بودم و از اينكه مدام مجبور بودم بخوابم بيشتر عذاب ميكشيدم..
ظهر بود كه ساره نهارم را آورد و با هم مشغول خوردن شديم تنها همدمم در اين خانه فعلا ساره بود و بعد از نهار شريفه خانم و چند خدمت كار ديگر به اتاق آمدند ..
_ خانم اتاقتون آماده است
با تعجب پرسيدم: كدوم اتاق؟ من همينجا راحتم شريفه به خدمتكار ها دستور داد از اتاق خارج شوند و خودش با مهربانى كنارم نشست
_ يلدا خانم اينجا اتاقه مهمانه شما خانم اين خونه اى زن آقايى بهترين اتاق بايد مال شما باشه ..!
_ نميخوام من همينجا راحتم
_ من همه چيو ميدونم مادر ،ولى همون ديشب كه آقا نصف شبى رفت اتاق مطالعه اهل خونه كلى حرف زدن خوبيت نداره زن و شوهر جدا باشن ..
_ چى؟! اونم اونجاست
_ خانومم عزيزم ايشون آقاى خونه است سرور ماست اينجورى حداقل جلوى خدمتكار در موردشون حرف نزن به خدا خيلى خاطرتو ميخواد كه تا اين حد كوتاه مياد واست..
_ هه كارش لنگه بابا
_ دخترى كه پروين تربيت كرده نبايد اين طورى باشه
_ ميشناسيش؟
_ هم سايه و هم بازى هم بوديم يه عمر ، پاشو دخترم وسايلتو بگو بيارن اتاقت اصلا ببين خوشت نمياد عوضش كنيم..
اين زن آنقدر مهربان بود كه نميشد حرفش را زمين زد ...
اتاقى كه آماده شده بود جز تخت دو نفره اش همه چيز در آن عالى بود رنگ اتاق تركيبى از بژ و زرشكى بود رنگ مورد علاقه ام كمد پر بود از لباس هاى نو و شيك كه همه سايز خودم بود خدمتكارها كه وسايلم را چيدند از اتاق خارج شدند دل توى دلم نبود كه پيش عمه بروم سريع آماده شدم و قصد خروج كردم جلوى درب ساختمان اصلى خدمتكار كه مرد جوانى بود مانع خروجم شد..!
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d