eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.5هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_120 معين بى صدا خنديد و دست بين موهايش برد و موهايش را به هم ريخت دكمه بالاى
_ اگه ميخواى بخوابى چراغو خاموش كنم ؟ _ نه فعلا ، ممنون _ بابته؟ _ عماد _ آها كوتاه جواب دادنش را دوست نداشتم _ از كجا فهميدى تو حياطه؟ _ موقع شام زل زده بود به صورتت وقتى رفتى حياط ديدم اومد دنبالت ولى جورى وانمود كردم كه نديدم _ تو با اين سياست و زرنگيت بايد رئيس جمهور شى _ مسواك زدى؟ ( بيشعور انگار من بچه ام) _ نه دوست دارم شب دهنم بو گند بده از بالاى عينك با نگاه خاصى سرزنشم كرد من هم با حرص كنارش طورى كه پشتم به او باشد دراز كشيدم چند دقيقه بعد چراغ ها راخاموش كرد چه قدر دلم ميخواست ميتوانستم اين فاصله كم را هم در هم بشكنم و در آغوشش محو شوم اما او جلو نمى آمد و غرورم هم اجازه جلو رفتن نميداد سهمم امشب هم از او فقط عطرش است و بس..... تمام طول ساعاتى كه در شركت سپرى ميشد با تمام سكوتى كه بينمان بود همه كارهاى شخصى اش را خودم انجام ميدادم و اگر بر حسب اتفاق منشى بيچاره دخالتى ميكرد آنقدر از دخترك ايراد ميگرفتم و سرزنشش ميكردم كه پشيمان ميشد رابطه ام باعماد كم كم از گذشته هم نزديكتر و بهتر شده بود اما هنوز اجازه ديدن مادرش را نداشتم و در اين مسئله حق را به او ميدادم !!! آن روز جلسه مهمى در شركت داير بود بهترين لباس هاى رسمى ام را پوشيده بودم جلوى آينه باز شيطان در جانم رسوخ كرد و دستم را سمت رژ زرشكى ام هدايت كرد... كارم كه تمام شد حس كردم رژم خيلى تيره شده است ولى حداقل كمى دلم خنك ميشد تا شروع جلسه و ورود همه اعضا خودم را از ديد معين دور نگه داشتم چند دقيقه اى كه از جلسه گذشت در سكوت با صداى تق تق بلند كفشهايم اعلام حضور كردم و وقتى در را گشودم و معين سر بالا آورد حس كردم رنگ چشمانش ناگهان دقيقا رنگ رژم شد !! ولى خوب در مقابل ٢١ نفر سرمايه دار بزرگ كشور چاره اى جز تحمل نداشت ، روبه رويش كنار عماد نشستم با چشم هايش چنان خط و نشان ميكشيد كه چند دقيقه بعد واقعا از كارم پشيمان شدم. حتى موقع اعلام نظرش بر عكس هميشه تبعيت از جمع را اعلام كرد و ميدانستم اين يعنى عدم تمركزش در طول ساعات جلسه !!! در انتها نيز زمان بدرقه ، مهندس پدرام شوكت صاحب بزرگترين شركت مهندسى سازه هاى عظيم، خشم اژدها را بيشتر تحريك كرد .. _ خانم افسرى واقعا فكرشو نميكردم خانمى به جوانى شما تا اين حد صلاحيت داشته باشه، واقعا كارتون مثل صورتتون زيباست و البته مسحور كننده!! صداى نفس هاى تند معين گواه وجودش در كنارم بود طورى كه فقط خودم بفهمم مچ دستم را گرفت و فشرد، ميدانستم براى مهندس شوكت احترام خاصى قائل است _ جدا جناب نامدار اين دختر رو چه طور كشف كردين ؟ لبخند تصنعى زد و دستم را كه حلقه داشت بالا آورد و با لحنى كه اصلا دوستانه نبود و توقعش را نداشتم گفت: از بعد نامزديمون كشف كردم كسى كه قدرت اداره احساس منو داره قدرت تسلط به اين شركت هم قطعا ميتونه داشته باشه ...شوكت كه خيره به انگشترم مانده بود با تعجب گفت: بى سر و صدا ؟ _ سر و صداشم به زودى بلند ميشه حتما شما جز مدعوين درجه اول هستين بالاخره اتاق خالى و شد و من هم در حال خروج پنهانى بودم كه صدايش ميخكوبم كرد !!! _ شما وايسا در اتاق را بست نزديكم شد منتظر انفجارش بودم نزديك تر شد ، حال نفس هاى داغ و عصبى اش صورتم را ميسوزاند سرم را پايين انداختم چانه ام را گرفت و محكم سرم را بالا آورد لب گزيدم _ ولم كن ديوونه سرش را كج كرده بودطورى كه وقتى حرف ميزد نفس هايش به لب هايم ميخورد، شايد كمتر از یه سانتى متر فاصله لب هايمان بود _ نميخواى آدم شى؟ _ من آدم هستم به چشم هايش خيره شدم هنوز سرخ بود _ ميدونى اين رنگ رژ مال چه وقتيه؟ _ اَه ول كن _ جوابمو بده ، ميدونى؟ تن صدايش بالاتر رفته بود حالا دست ديگرش دور کمرم حلقه شده بود و تمام اعضاى بدنم را به گونه اى محصور كرده بود ، كلافه پاسخش را دادم كه رهايم كند نه نمیدون..... هنوز ميم نميدونم را كامل ادا نكرده بودم كه لب هايش لبانم را به يغما برد !! طولانى بود... ترسيده بودم؟ خوشحال بودم؟ تجربه اى نو بود؟ لذت داشت؟ نميدانم فقط ميدانم كه مانعش نشدم وقتى كه كارش با لب هايم تمام شد تازه به خودم آمدم به سينه اش كوبيدم كه از آغوشش فرار كنم اما هنوز اسير بودم كمى از خشم چشم هايش كاسته شده بود اما هنوز تند و عصبى نفس ميكشيد.. _ حالا فهميدى اين رنگ مناسب كى و چيه؟ فكر كنم شوكت و همه مردهاى اين سالن هم حس منو داشتن ...!!! شرم تمام بدنم را ميسوزاند ، عشق بود يا تنبيه؟ هوس بود يا ميل دل؟ سرم پايين بود و هنوز نگاهش سنگينى ميكرد بر تمام حواس زنانه ام.... ادامه دارد.... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d