eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.5هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_127 تاب نياوردم قطره كه اشكى از گونه ام مسيرى منتهى به لبم را طى ميكند را ميخ
خانه بدون معين كلافه كننده بود ساره آنقدر برايم حرف ميزد و درد دل كرده بود حس ميكردم مغزم باد كرده است شريفه هم كه از رسيدگى به من كم نميگذاشت و معده من را با معده نهنگ اشتباه گرفته بود... بى حوصله به سالن رفتم آوا كلافه دستانش را قالب كرده روى پيشانى اش گزاشته بود مهر سامم در حال جيغ زدن و بهانه جويى بود .. كنارش نشستم _ خوبى ؟ چه خوبى يلدا اين بچه داره ديوونم ميكنه _ خوب بچه است ديگه حرص نخور _ از الان یه پا نامداره ، زورگو و خود راى و بعد با صداى بلند رو به مهرسام گفت: _ داداشت بياد تمام كارهاى امروزتو مو به مو ميگم حالا هى جيغ بزن و حرفها بدتو تكرار كن دلم براى آوا واقعا ميسوخت اشكش بند نمى آمد _ امتحان دارم كلى كار داشتم بيرون اين بچه فلجم كرده از دست اون پيرمرد كه راحت شدم و از صدقه سر تو اون عجوزه ها نميان اينجا و گير نميدن ولى از دست اين يه الف بچه راحتى ندارم.. _ اينهمه آدم منم بودم كه امروز نگهش دارم خوب ميزاشتيش پيش يكى ميرفتى به كارات ميرسيدى! پوف عميقى كشيد و گفت: شوهرتو نشناختى هنوز و بعد صدايش را كلفت كرد و با اداى معين حرف زد _ حق ندارى بچه رو به كسى بسپارى خودش هم خنده اش گرفت.. يلدا خدا بهت صبر بده با اين اخلاق پسر خاله من .. مهرسام كه ساكت شده بود به سمت ما آمد؛ _ مامى ديگه نميرى؟ آوا با حرص آميخته به لبخند خاصى گفت؛ نخير خيالت راحت باشه شازده _ پس به داداش نگو _ اتفاقا همه حرفها بى ادبى و زشتتو ميگم _ منو ميزنه ها متعجب به آوا چشم دوختم و گفتم : _ معين اينو بزنه؟ ميميره واسش كه آوا چشمكى زد و گفت: يه دونه يواش پشتش ميزنه يا پشت دستش، اين به اون ميگه زدن واگرنه نميدونه زدن واقعى معين چيه _ مگه تو ميدونى ؟ خنديد و گفت: آره ژاله رو تقريبا مرده از اين خونه برديم بيرون .. آهى كشيدم و انگار از حرفش پشيمان شد _ يلدا ببخشيد عزيزم منظورى نداشتم _ يادته گفتى شبيهشم؟ _ آره خيلى مخصوصا راه رفتنت و اخم كردنت _ چرا اين طورى شد؟ _ عاشق پيمان شد درست بعد نامزديش با معين _ همديگرو دوست داشتن؟ _ آره ولى نميدونم چى شد كه عشق پيمان نابودش كرد.. ( پس به خاطر ژاله تا اون حد از پيمان متنفره) در افكار خودم بودم كه دستم را گرفت: يلدا الان ولى مطمئنم تو رو خيلى بيشتر دوست داره .. نا اميدانه نگاهش كردم _ اون تا هميشه تو اين خونه و ذهن همه و قلب معين موندگاره به باغ رفتم احتياج داشتم كمى قدم بزنم از ساختمان خانه شهناز مبينا برايم دست تكان داد به ناچار لبخند زدم از اين تغيير رويه ناگهانى اش اصال خوشم نمى آمد شيرين جان در باغ مشغول غذا دادن به گربه ها بود با ديدن من ذوق زده يك به يك گربه هايش را معرفى كرد و بعد ناگهان بغض كرد: هوشنگ هم سياه و سفيد بود پيكو كشتش!! https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ادامه دارد....