💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_132 چشم هايم خيره به صفحه تلوزيون بود تمام حواسم در دستان مردى كه با همه دلخو
#این_مرد_امشب_میمیرد_133
آره خيلى....
با دو دست هر دو پهلويم را گرفت كه قلقلك دهد ولى آرام كشيد و فشار داد
_ ورزشو گزاشتى كنار پهلو آوردى كم كم همه ميفهمن شوهر كردى !!
_ نخير من هميشه خوش هيكل ميمونم
گونه ام را بوسيد و دستم را آرام گرفت و به سمت اتاق برد لباس هايش را در آورد و فقط لباس زير به تن روى تخت خوابيد ..
نگاهم كرد
_ شما نميخوابى
ترسيده بودم؟!
آرام با استرس روى تخت دراز كشيدم حس ميكردم تبم به لرز تبديل شده است باز نفسم سخت بالا مى آمد نگاهش نميكردم بغلم كه كرد براى لحظه اى لرزيدم
ترسيده بودم؟!
موهايم را از پيشانى ام كنار زد و دقيقا همانجا را بوسيد
_عسل معين؟ _ منو ميبخشى
(چه بايد ميگفتم ؟ ميگفتم قلبم بخشيده است قلبم همه دارايى اش را به تو بخشيده است؟)
آرام پلك زدم و چشم هايم را به سقف دوختم
سرم را سمت خودش چرخاند دستش را كه روى كمرم گزاشت حس كردم همه عضلاتم به صورت عصبى منقبض شد و خودم را چون جنينى در آغوشش جمع كردم با نگرانى نگاهم كرد انگشت اشاره اش را روى لبم كشيد و گفت:
_ از من ميترسى؟!
( تو همه جون منى ، من فقط از همه خلوت مردانه مردهاى عالم از شبى كه مادرم زن بودن را برايم با يك اجنبى معنى كرد گريزانم)
هيچ نگفتم بيشتر در آغوشش فشارم داد
_ معين بميره واست ، اينجا جات امنه به قلبت بگو مثل گنجشك بى تابى نكنه ، آروم باش تا ابد اينجا، بخواب عزيزم..
معين گاهى فهميده ترين و با گذشت ترين مرد عالم ميشد ، نوازشم كرد ، بوسيدم ، زير لب برايم آواز خواند كه چون لالایى بود و من در سكوت فقط در امنيت آغوشش، خدا را شكر كردم از داشتنش ، حتى اگر عاشق من نبود...
صبح كه چشم گشودم از اينكه مثل هر روز تنهايى روز را آغاز نكرده بودم خوشحال شدم من هنوز در آغوش معين بودم با اينكه بيدار بود چشم هاى پف كرده اش دليل بر تازه بيدار شدنش بود لبخندى زد و گفت: صبح بخير دختر خوشگل خودم!!
خودم را كش و قوسى دادم و به شكمش مشتى آرام زدم ..
_ با من عين بچه ها حرف نزن
فشارم داد و گفت:
_ باز صبح شد اعلان جنگ كردى؟ خسته نشدى اينهمه وقت منو اذيت كردى
_ نخير مگه تو شدى؟ منو زدى يادت رفته؟ هر موقع هم عصبانى ميشى باز ميزنى..
_ اون يبار لازمت بود زدم كه بفهمى عواقب بعضى حماقت ها چيه با اينكه خودم خيلى عذاب كشيدم ، ولى الان خيلى وقته دارى با من ميجنگى فكر نميكنى ديگه كافيم باشه ؟
_ نه تا قيامتم باشه كافيت نيست منو با سفته ها گول زدى زنت شم كه به ارثت برسى..
آه عميقى كشيد و گفت: اونقدر از خودم داشتم كه واسه پول و ثروت نخوام تو رو بازيچه كنم اين ميراث حقى بود كه يه عمر ازت دريغ شده بود تو هم فقط من ميتونم كنترل كنم و مواظبت باشم پس بايد در كنار خودم از حقت لذت ببرى
(فقط واسه همين، حتى نميگى دوستمداشتى )
رويم را برگرداندم و گفتم:
_ ممنون از اين همه لطفت آقا
_ يلدا جان بيا اون پرچم صلح رو يك بار هم شده واسه خودت تكون بده يك عمر جنگيدى با خودت و دنيا و آدم هايى كه دوستت داشتن كافى نيست بابايى؟
_ هيچ كس منو دوست نداشته
_ پريما ديوانه وار دوستت داره ، و ما كه تازه اومديم توى زندگيت، تو حالا شوهر دارى برادر دارى خانواده دارى اينها كافى نيست واسه خوشبخت بودن؟
(باز هم نگفت دوستم داره !!؟؟)
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ادامه دارد....