💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_199 اون فقط بهم گفت امشب عروسيه و وقتى اومدم دلش نيومد اجازه نده بيام داخل..
#این_مرد_امشب_میمیرد_200
قشنگترين شب زندگى ام با تلخى تمام شد
سمت ساختان دويدم به اتاقم رفتم و در را قفل كردم تاجم را كندم و گوشه اتاق پرت كردم به سختى لباس هايم را عوض كردم
گريه مجالم نميداد هرچه معين به در كوبيد اهميت ندادم..
عمه التماسم ميكرد خانم جان خواهش ميكرد
عماد صدايم ميكرد
آخرين تهديد معين مجبورم كرد در را باز كنم
_ يلدا درو باز نكنى به جان خودت ميشكنمش
با حرص در را باز كردم خيلى عصبى بود
_ اين ديوونه بازى ها چيه ؟ بچه شدى باز
_ واسه چى بهم نگفتى؟
_ چيو بگم؟
واقعا فشارم بالا رفته بود قاب عكس كنار دستم را برداشتم و پرت كردم
همه بهت زده شده بودند
_ چيو بگى؟!! اينكه بهش باج ميدادى همينايى كه دارين ازم قايم ميكنين و من نميدونم چيه
_ آروم باش چيزى كه ارزش داشته باشه تو بدونى مطرح نيست
با آرامشش عصبى ترم ميكرد رفتارم را نميتوانستم كنترل كنم آباژور را هل دادم و
نقش بر زمين شكست عمه سرم فرياد زد
_ دختر زده به سرت اين كارا چيه ميكنى؟
معين مانع شد جلو بيايد حتى نگذاشت عماد حرف بزند و چه قدر عماد از اعتماد به آذر ناراحت و پشيمان بود..
معين با آرامش جلو آمد لحنش مهربان بود
_ تمومش كن دارى زود قضاوت ميكنى
(از اينكه توقع رو راستى داشت و راحت ميتوانست مسئله به اين مهمى را از من پنهان كند واقعا عصبى بودم)
_ چرا ازم قايم كردى ؟
_ پنهان نكردم باور كن فقط حس كردم ارزش نداره فكرت درگير شه
_ تو بهش باج ميدادى
_ من فقط به كسى كه واسه مريضيش پول لازم داشت كمك كردم
_ چرا عماد بايد بدونه من ندونم
_ چون اول سراغ عماد رفته بود
_ بايد به منم ميگفتين كه امشب اين طور حالم گرفته نشه
_ اى بابا دارى خودتو اذيت ميكنى اونم خيلى الكی ،،،گلدان را سمتش پرتاب كردم و خيلى ماهرانه جا خالى داد جيغ ميزدم
_ منو بچه و خر فرض نكن دروغگوى زرنگ تو منو مجبور كردى تايم دستشويى رفتنم هم پنهانى نباشه بعد خودت هركارى ميخواى پنهان از من ميكنى..
عماد سرم فرياد زد كه آرام باشم،، كسى تا به حال جرات نكرده گلدان سمت آقايش پرتاب كند ، ولى خوب من يلدا بودم !!!
معين عصبى نميشد همه را بيرون كرد و در اتاق را بست
ظرف سفالى قديمى روى كنسول را برداشت و چند ثانيه نگاهش كرد و خنديد
_ يلدا اينو نميخواى بشكونى؟
بعد محكم روى زمين كوبيدش و هزار تكه شد
حالا نوبت تابلو هاى روى ديوار بود
يك به يك روى زمين انداختشان بهت زده نگاهش ميكردم آرام بود و ميخنديد
خرگوش پشمالويم را كه در شمال خودش برايم خريده بود را برداشت و گفت
_ قيچى دارى؟
وحشت زده تدى عزيزم را از دستش قاپيدم
_ روانى چى كار دارى ميكنى؟
روانى؟؟پس این کارا مخصوص روانی هاست ، درسته؟
منظورش را خوب فهميده بودم و بزرگترين دروغ اين مرد اين بود كه به روانشناسى
بى علاقه است
نميخواستم كم بياورم با حرص گفتم
_ ميخوام تنها باشم
سمتم آمد و محكم بغلم كرد
_ نچ نچ يه روانى رو نميشه به حال خودش رها كرد
محكم و پى در پى در سينه اش كوبيدم
_ بايد بهم توضيح بدى معين خان
_هر وقت دختر خوب و آرومى شدى با هى منطقى حرف ميزنيم امشب بهتره به كارهاى زشتى كه جلوى جمع كردى فكر كنى
بى تفاوت شانه بالل انداختم و گفتم
_ من كارى نكردم
_ گلدون پرت كردن به شوهرت كارى نيست نه ؟
شرمزده بودم اما حالا وقت معذرت خواهى نبود...
_ ميخواستم بزنم به ديوار
_ در هر صورت اين شلوغ كاريا و ديوونه بازى ها در شان زن من نبود
ادامه دارد..
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d