💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_ 214 روز به روز موجود كوچك درونم را بيشتر حس ميكردم.. شبيه يك ماهى قرمز كوچو
#این_مرد_امشب_میمیرد_215
عماد هر شب كه از شركت مى آمد هر چه قدر هم كه خسته بود به ديدنم مى آمد
مثل ساقى مواد مخدر لواشك و آلوچه را چنان پنهانى به من ميرساند كه از چشم تيز بين معين كه با هزار التماس و خواهش مقدار كمى اجازه ميداد بخورم ، دور ميماند
آن شب نگاهش به شكمم خاص بود و خجالت ميكشيدم
_ اين جزغل دايى چرا پس هنوز اين قدر كوچولوئه؟
_ توقع دارى از روز اول شكمم مثل بادكنك شه ؟ حالا حالاها طول ميكشه
لبخند شيرينى زد
_ بين خودمون بمونه ، نميدونم چرا حس ميكنم من دارم بابا ميشم هر شب قيافشو تجسم ميكنم بعد با خودخواهى تموم یه پسر چشم قهوه اى با پوست روشن مياد جلو
چشمم كه فقط شبيه داييشه
لپش را كشيدم و گفتم:
_ اگه دختر باشه چى
_ باز هم شبيه داييشه اروپاييه فيسش
_ اوه اوه مگه صورت شرقى باباش چه ايرادى داره؟
_ ايرادش اينه كه ما تو اين خونه فقط بايد یه آقا داشته باشيم والسلام
معين كه از دستشويى بيرون آمد عماد عزيزم مثل هميشه به رسم ادب جلو رفت و دست داد پشت عماد زد و گفت
_ رئيس حالش چه طوره؟
با همه ابهتش هنوز در مقابل آقايش خاشع بود و سرخ ميشد
_ نفرمايين ، غلامتم
_ كولاك كردى پسر ، امروز شنيدم پرتو بدجور ماست هاشو كيسه كرده و جفت پسر الدنگش گند زدن تو آخرين مزايده
_ دست پروردتيم آقا درس پس ميديم، كارى نكردم فقط توطئه كثيفشون به خودشون برگشت پيمان و پژمان آدم تجارت نيستن دوتا بى خاصيتن كه پشت باباى حرومزادشون قايم شدن
_ هيس پسر اونا بى ارزش تر از اينن كه به خاطرشون دهنتو به ناسزا آلوده كنى
سر پايين انداخته بود
_ نميتونم هنوز...
جمله عماد را نيمه تمام گزاشت
_ ميتونى ، بايد بتونى ، من يادت دادم اگه كسى بهت زخم زد جاى كينه و نابود كردن فكر خودت ، حقشو بزار كف دستش، باشه ؟
باز هم به هم دست دادند و اين مردانه هايشان را دوست داشتم
زندگى جريان داشت و همه چيز خوب كه نه ولى عالى پيش ميرفت.. كاش قدر اين لحظات را بيشتر ميدانستم!!!!
مرد من چيزى كم نذاشت كه هيچ خيلى هم زياد بود بر سر همه حماقت و نادانى ام آذر براى مهمانى شوهرش دعوتم كرد آنقدر ذوق داشت كه نتوانستم دعوتش را رد كنم
چاره اى نداشتم بايد نقشه اى ميكشيدم
باز دروغ!!!
معين كه آدرس ويلاى جديد شوهر آذر را نداشت اصلا كسى جز من نميدانست آذر شوهر كرده است...
نقشه حساب شده بود آذر هم قول همكارى داد
با مظلوميت تمام به معين گفتم يكى از شاگردهاى باشگاه يك دوره زنانه ويلای
مادربزرگش دعوتم كرده است
چشم هايش را ريز كرد و گفت
_ كدوم شاگردت
خيلى ريلكس گفتم
_ شيدا مظلومى همون دختره كه باباشه قهرمان بوده
مناسبتش چيه؟
_ يه دوره زنونه است من كه تو كل عمرم ازين مهمونى ها با كااس نرفتم نميدونم چيه
( من كى ام كه سر معين ميتونم كاله بزارم؟!)
دلش سوخته بود؟
_ دوست دارى برى؟
_ نه نه اگه تو دوست ندارى اصلا
_ پارتى كه نيست ؟
_ وا نه به خدا اصلا خودت برسونم
_ پس دوست دارى برى؟
مظلومانه گفتم
_ برم بابايى؟
_ قول ميدى مواظب خودت باشى؟
_ بله مواظب نى نى هم هستم
كلى سوال كرد و تاريخ و مكان دقيق را جويا شد
ميدانستم با همكارى آذر و همسرش نقشه ام لو نميرود و اى كاش...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ادامه دارد ...