💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_223 پرستار سريع خودش را به اتاق رساند با آذر سعى كردند آرامم كنند چشمش كه به
#این_مرد_امشب_میمیرد_224
_ عماد بس كن من به اندازه كافى درد دارم اصلا واسه چى اومدى ؟ تو هم برو ..
پوزخندى زد و گفت:
_ چندان علاقه اى ندارم شرمم ميشه از هنرنمايى هاى خواهرم حيف كه مجبورم ،
مامورم و مازور ...سكوت كرد و ترجيح داد بيرون اتاق تا زمان ترخيصم منتظر بماند
چرا عمه نيامد؟! آذر رفت!! بى حالى اش را بهانه كرد و رفت !
من ماندم و برادرى كه لایق حرف زدنم هم نميديد! در طول مسير بازگشت فقط وحشت رويارويى با اهل خانه را داشتم شرم بر من باد!!!!
ضربه محكم تر ترمز كردن ماشين جلوى در آپارتمان بود ، عماد مرا به خانه نبر د!!!
شكستم ، معين مرا ديگر در خانه نميخواست
وحشت زده و با بغض چشم به عماد دوختم
_ از خونه بيرونم كرد؟
فكر كنم دلش كمى به رحم آمده بود
_ اينجورى واسه تو هم بهتره
_ بهتره؟ من اينجا ميميرم عماد منو ببر هتل تو رو خدا
_ چمدوناتو بردن اينجا ، پروين خانم بالا منتظرته برو چند روز ديگه يه آپارتمان
ميخرى ،!!
چمدانهايم را بسته بودند؟ به همين راحتى؟ عماد فكر خريد يك خانه برايم بود، اين يعنى راه برگشتى نمانده بود؟!
سرم گيج ميرفت لرزش بدى داشتم كمكم كرد بااا بروم ..خدايا عطر معين در اين خانه مرا خواهد كشت!! عمه چرا سرد است چشمان گريه كرده و متورمش ميگويد كه دوستم دارد ولى چرا مثل هميشه دردم را درمان نميكند
سر تاسف تكان ميدهد
_ چه كردى با خودت و زندگيت يلدا؟؟؟
عماد مانع ميشود
_ ديگه سرزنش كارى رو درست نميكنه ، كمكش كن استراحت كنه و عاقلانه ر فتار كنه ...
قدم هايم سست شده است
اين چه شكنجه اى است؟! معين چرا مرا به اين خانه تبعيد كرده است
تخت خوابمان هنوز مملو از عشق بازى هايمان است ....صدايش در آشپزخانه ميپيچد ،جلوى تلوزيوىن روى كاناپه مرا بغل كرده است و با هم ذرت بو داده ميخوريم !!!
صداى خنده هايمان گوشهايم را كر كردن است
دستانم را روى گوش هايم ميگزارم!!!
به اتاق ميروم و به بخت بد و حماقتم زار ميزنم ...عماد هم ميرود
عمه در سكوت از من نگه دارى ميكند
مهربان است من تنها دارايى اش هستم
توف سر بالا شده ام برايش!!
باز هم من ماندم و عمه و تنهايى
نه مردَم هست نه دختر مو طلایى ام اميد زندگى ام نه برادرم نه خانواده ام ..دلم براى خانم جون و شيرين جان هم تنگ شده است
مهرسام ، آوا ، شريفه ، سامى و ساره!!!
دلم براى خشت خشت خانه ام تنگ شده است
خانه و خانواده ام را باختم ، باختم
چند روز اول هنوز در شك و بهت بودم
از آذر خبرى نبود
عماد هر روز يك ساعت دست پر مى آمد و بعد ميرفت ..
كمى كه به خودم آمدم تصميمم جدى بود وقتش رسيده بود كه بجنگم حتى اگه اين
جنگ نتيجه اى نداشت من براى بقاى هويتم بايد ميجنگيدم ..نه خودكشى و خودخورى گوشه خانه فايده نداشت من بايد خودم را ميكوبيدم دشمن اصلى من خودم بودم بايد خودم را ثابت ميكردم به هر قيمتى ،حتى اگه شده بود به پاى معين مى افتادم!!
نبايد مديون دلم ميماندم هرچى كه از من بر مى آمد بايد انجام ميدادم حتى اگر موفق نميشدم ..
بالاخره موفق شدم با آذر تماس بگيرم
_ يلدا تو كجايى؟ عماد به من آدرستو نميده
_ جايى كه هستم با قبرستون فرقى نداره ، شوهرت كجاست؟
_ رفته پيش زنش آلمان مگه چى شده؟
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ادامه دارد...