eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
25.1هزار ویدیو
124 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
_دشمنى اردلان با ما چيه اين مرد كيه؟ سكوت كرده بود فرياد كشيدم _ اردلان كيه _ يلدا به خدا من نميفهمم چى به چيه چرا اينكارو كرده .. _ به من قرص داد تحريكمم كرد برم اون بالا و سقوط كنم ! اون به معين خبر داده ،اون واسه معين عكسامونو فرستاده!! _ نميفهمم هيچى نميفهمم قبول نكرد چندر غاز انداخت جلومو رفت .. داشت گريه ميكرد؟! اعتراف ميكرد؟ _ يلدا من نميدونم نقشه اش چى بود!! يه روز اومد سراغم و ادعاى عشق كرد !! بعدم شد شوهرم كلا چند ماه بيشتر طول نكشيد بعدم مجبورم كرد بيام سراغ تو عماد،، نقشه كشيد بگم سرطان دارم ميگفت اينجورى بچه هات بر ميگردن.. (واى خداى من دروغ بود ؟! همه چيز نقشه بود؟ ) _ تو با من چى كار كردى اى به اصطااح مادر _ يلدا باور كن من گولشو خوردم من ، من .. من نميدونستم من اينقدر بى رحمم كه بخوام بچه تو رو بكشم؟ من فقط بچه هامو در كنارم ميخواستم .. دلم ميخواست توان كشتن آذر را داشتم ولى فعلا به او محتاج بودم اسمش واقعا اردلانه؟ _ آره آره اردلان پرتو پرتو؟!! چه قدر برايم آشنا بود _ آدرسى ازش دارى؟ _ نه به خدا فقط اسم شركتوش ميدونم _ بگو _ پرتو گستر شرق همه بدنم لرزيد !!! اردلان همان پرتو معروف بود!!! پدر پيمان ؟! دشمن ديرينه خاندان؟؟؟ چرا من ؟! چرا من ؟ چرا بچه من؟ چرا عشق من ؟ واى و واى از اينكه معين بفهمد قاتل بچه اش كيست!!! گوشى از دستم زمين افتاد چه طور نفهميده بودم؟! روى زمين افتادم عمه به كمكم شتافت حتى قدرت گريه هم نداشتم... شبيه آدم مرده اى شده بودم كه از زير خاك بيرون آمده باشم و به زور محكوم به ادامه زندگى باشم!!! رو به روى آينه ايستادم قرص هايم را با ليوانى آب سر كشيدم شال سياهم را روى سرم كشيدم چشمانم گود و بى فروغ بود لبهايم سفيد شده بود چه قدر در اين چند روز پير شده بودم عمه خواب بود هنوز٢ ساعت تا ساعت بازگشت معين به خانه مانده بود يكراست به خانه رفتم خانه اى كه تا همين هفته پيش خانمش من بودم .. روى جدول كنار پياده رو پشت شمشاد ها طورى كه نگهبان مرا نبيند نشستم و زانو هايم را بغل كردم .. پنجره هاى ساختمان ما بسته و چراغ هايش خاموش بود به مسير آمدن معين چشم دوختم حتى توان پلك زدن نداشتم ميترسيدم در عرض يك پلك زدن بيايد كم كم خسته شدم سرم را روى زانوهايم گزاشتم حس كردم معين آمده و سرم را نوازش ميكند سر كه بلند كردم به خيال و وهم خودم گريستم.. چراغ هاى اتومبيل تاريكى كوچه را از بين برد نور چراغ ها اذيتم ميكرد سامى پشت فرمان ليموزين بود اما چون شيشه هاى عقب دودى بود معين را نميديدم مطمئن بودم آنجاست عطرش را حس كرده بودم من از چند فرسخى اين مرد را بو ميكشيدم در آنى خودم را جلوى ماشين انداختم درب باغ باز شده بود و مانع ورودش شدم سامى وحشت زده از ماشين پياده شد _ يلدا خانم شما... صداى جان جانانم دلم را لرزاند... ادامه دارد... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d