eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.5هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_282 چند روزى براى در امان ماندن جانم مهمان خانه كوچك شريفه و سامى شدم امير
تمام اين سالها با حمايت امير ادامه داده بودم هيچ وقت دلم نميخواست به ايران بازگردم هر وقت كه امير باز ميگشت و از سلامت خانواده ام خبر مى آورد خيالم راحت ميشد اما اين اواخر دوست نداشت از ايران و اتفاق هايش برايم بگويد دفترى كه همراه معين بود مرا كنجكاو كرد، تا صبح طول كشيد تا توانستم دست نوشته هاى خواهرم و عمو زاده ام را به اتمام برسانم دفتر را كه بستم تمام بدنم غرق عرق سرد بود ..چه قدر اين خواهر نديده و ندانسته برايم عزيز بود.. چه قدر برايم آشنا بود انگار ساليان سال در كنارش زندگى كرده بودم هق هق ميزدم چه بر سر اين دختر گذشته بود ..پيمان؟! پيمان چه طور توانسته بود تا اين حد بد شود؟! معين عاشقى ات مبارك باشد !! حقا كه جامه عشق برازنده هر قامت نيست و تو براى عاشق شدن بهترين دختر دنيا براى دنياى خودت را انتخاب كردى خدايا معين اينجا چه كار ميكرد؟! چه اتفاقی رخ داده بود ..زودتر بيدار شو پسر عمو زودتر ۸سال فكر كرده بودم ..٨ سال درد كشيده بودم تا توانسته بودم كرامت انسانى ام را باز گردانم من تنبيه شدم تاوان همه اشتباهاتم را خداوند با قرار دادن فرزندى معلول در مقابلم به من داده بودو من اين تاوان را روى چشمانم تا ابد پذيراى جان بودم من هرچه سرم آمده بود نتيجه اعمالم خودم بود و بس ..اما خواهر بى گناهم همه زندگى اش آميخته با درد و غم بود هزار بار چشمانم را بستم و سعى كردم چهره اش را تجسم كنم بوى تنش را تصور كنم چه قدر به وجود يك خواهر همه سال هاى زندگى ام نياز داشتم تك تك جملاتش زمانى كه از من نوشته بود در اوج حسادت زنانه اش نشانى از نفرت نبود ،چه قدر از خودم شرمسار بودم كه سايه نحسم در زندگى اش هميشه خانه كرده بود كاش ميتوانستم در آغوشش بفشرم مثل عماد ،نه اصلا هر دو را بغل كنم بوسه بارانشان كنم چه قدر بى تاب ماناى عماد بودم با توصيف هاى معين قطعا شبيه برادرم زيبا بود دلم براى تو راهى معين و يلدا پر ميكشيد تسبيح خانم جون هميشه و همه جا همراهم بود وقتى با دانه هايش بازى ميكردم بدون گفتن هيچ ذكرى آرام ميشدماما امشب فقط با اين تسبيح نام خدا را صدا ميزنم براى خواهرم براى خواهرم براى خواهرم چشمانم را كه باز ميكنم متوجه ميشوم بيدار است و به سقف چشم دوخته است دستش را روى پيشانى اش گذاشته است و يك آرام وهم انگيزى بر او حاكم شده است ،سريع از جايم بلند شدم دقيقا رو به رويش نگاهش را ميچرخاند با اين كه رخوت در جسمش خانه كرده است از تخت بلند ميشود _ خواهش ميكنم تكون نخور نگاهم كه ميكند درست مثل ٨ سال پيش شرم وجودم را ميسوزاند و سر پايين مى اندازم طنين صدايش خاص است _ نفرينم كردى ژاله؟ سوالش شوكه ام ميكند نفسم به شماره افتاده است _ اين سواليه كه بعد تولد پسرم منم هر روز از خودم پرسيدم كه نفرينه معينه؟! ميخندد خنده اش مرا ميترساند ، عادى نيست يك دقيقه بعد شانه هايش از فرط گريه به شدت ميلرزد آن شير رعنا قامت ديروزها براى بلند شدن دست به ديوار ميگيرد شكسته است وحشت زده نزديكش ميشوم من در بدترين روزهاى تلخ اشك معين را نديده بودم نام عشقش را رقت انگيز هجى ميكند !!! _ يلدا ، يلداى من ، زنمه ، حامله است _ ميدونم همه رو تو دفترت خوندم ، چى شده ؟ سرش را ميان دستانش ميفشرد _ يلدا رو نجات بده نگاهم نميكرد به زمين چشم دوخته بود شايد ميدانست تا چه حد از رويارويى با او شرم دارم...حال اشك امان من را بريده بود _ چى شده؟ خواهرم كجاست؟ بريده بريده حرف ميزد نفس كم مى آورد _ هنوز تو شوكم هنوز باورم نميشه ميخوام آسمون رو به زمين بدوزم .. هر چند ثانيه ميان حرفهايش سكوت ميكرد نفس عميق ميكشيد بغض فرو ميداد حتى حرف زدن برايش مشكل شده بود _ همه اين سالها سعى كردم از زندگى و خوشبختى تو و امير محافظت كنم ميدونستم ديگه نميخوايش ميدونستم خوشبختيت نبايد ميفهميد ازدواج كردى و كجايى هر طور كه تونست به خانوادم ضربه زد ٨ ساله با هم ميجنگيم تموم شده بودداشتم زندگيمو ميكردم !!! آروم ننشست ديگه نتونست بدون تو بودنو تاب بياره تو سوله خودشو با من حبس كرد ميخواست تموم كنه دست و پام بسته بود تازه به هوش اومده بودم فهميدم كل سوله و خودش و منو با بنزين شسته تصميمش جدى بود " آتش بگير تا بدانى چه ميكشم ،،احساس سوختن به تماشا نميشود" ميخواست هر دو بسوزيم و يكبار براى هميشه دردش تموم شه ديگه التماس نميكرد كه نشونى ازت بهش بدم كاش تمومش ميكرد راضى بودم كه هر دو بسوزيم و حداقل بعد مردنش يلدا و بچه ام تو امنيت باشن بغضش عميق تر شد.. _يلدا ٦ ماهشه _ الان كجاست؟ چه اتفاقى افتاد؟ _ نميدونم نميدونم چه طور ما رو پيدا كرد هرچى التماسش كردم به اون هيولا التماس نكنه گوش نداد ٣ روز هر سه تامون توى اون دخمه بوديم ...باز تحريك شد باز يه اميد توى دلش زنده شد كه بتونه پيدات كنه ..يلداى من خودش اين بار داوطلب شد ادامه دارد...