eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
22.2هزار عکس
25.9هزار ویدیو
128 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_287 ساعاتى بعد در باز شد داروها و غذا را يكى از آدم هاى پيمان همراه يك كاغذ
عماد سمتش يورش آورد اما چاقو حال نزديك رگ كردن من بود _ بايد بميرى ژاله تو هم بايد بميرى همه امشب با هم ميميريم .ميريم اون ور تصفيه حساب اون نميتونه با مردن از من خلاص شه عماد فرياد زد: _ ولش كن با من طرف باش _ بچه تو زنده است تو يه پدرى برو همين الان از اينجا برو پيش خانوادت از اولم طرف جنگم تو نبودى در را باز كرد ..اما عماد مقاومت كرد و در را كوبيد _ تمومش كن پيمان خواهرم داره ميميره اون حامله است بچه اش چه گناهى داره بزار خواهرام برن همه تصفيه حسابتو بزار واسه من _ ميخوام خودش با بچه اش رو بفرستم پيش باباى بچه !! با همه ناتوانى فرياد زدم _ همه ادعاى عشقت دروغه دروغ با صداى بلند و تلخ خنديد _ تو ازش بچه دارى تو منو ول كردى شدى زن پسر شوفرتون شدى مادر بچه عليلش همه اينها ظلم معينه اون مجبورت كرد اون تو رو ازم گرفت _ نه!! من ٣ سال بعد از خارج شدنم از ايران با امير ازدواج كردم به خواست خودم اونى كه مقصره همه چيه منم نه معين ،خواهرم حالش بده التماست ميكنم بزار بره.. مرا سمت در كشاند فرياد زد و يكى از آدم هايش را صدا زد وحشتناك بود ،،باراد!!!باراد من در چنگال اين جماعت ديو سيرت چه كار ميكرد؟! مرا رها كرد ..پسرم با آن زبان گنگش ميان گريهفرياد ميزد : _ ماما ، ماما ....صندلى چرخدار باراد را به سمت اتاق هل داد عماد مشت به ديوار كوبيد يلدا سرش را به ديوار تكيه داده بود و با ناله ميگريست به سمت باراد رفتم پيمان مانعم شد _ دوستش دارى؟! توله اون آشغال رو دوست دارى؟ بچه منو كشتى كه اينو پس بندازى؟ ولى ميدونى چيه ژاله؟ من هنوز دوستت دارم پس بچه اتم دوست دارم اينم با خودمون ميبريم امشب همه با هم ميپريم وحشت كردم به پايش افتادم _پيمان بچه ام رو ول كن التماست ميكنم !! خم شد و زير بغلم را گرفت و بلندم كرد به سمت داخل هلم داد در را بست و به آدمش دستور داد در را از پشت قفل كند طفل معصومم جيغ ميكشيد و وحشت زده مرا ميطلبيد ..پيمان به تنها پنجره كوچك بين سقف و ديوار گوشه اتاق اشاره كرد !! _ اونجا رو نگاه كن ژاله تا چند لحظه ديگه با فرياد و خواست من يه نارنجك از اونجا مياد و هممون رو با هم ميپرونه ميريم اون ورميدونى كجاست؟ همونجا كه ميگن آدم ها بعد مرگ ميرن؟ راستى ژاله واقعا اون ور وجود داره؟ يا يه دروغه مثل بقيه دروغ ها براى دلخوشى ما آدما... زبانم بند آمده بود روبه روى باراد نشست _ بچه تو ميدونى اون دنيا وجود داره يا نه؟ صبر عماد تمام شده بود با هم گلاويز شدند پيمان در همان بين گفت : _ يادت رفته داد بزنم نارنجك مياد توى اتاق؟ عماد عقب نشينى كرد درمانده شده بود يلدا به او آويزان شد : _ معين مرده معين مرده بگو منم بكشه عماد در آغوشش كشيد _ آروم باش تو رو قرآن آروم باش به خاطر امانتى آقام كه تو وجودته آروم باش.. (وقتش رسيده بود!!اين دم آخر بايد ميدانست) حتى اگر قرار بود همه با هم بميريم _ پيمان تو چه طور ميتونى بچه خودتو بكشى ؟! باراد پسر توئه !!! بعد از شنيدن جمله ام سراسيمه برگشت و به من و پسرم كه حال در آغوشم بود خيره شده فرياد زد: _ دروغه دروغه باز دارى فريبم ميدى _ به جان خودش دروغ نميگم باراد پسر من و توئه خيلى شبيهته نگاش كن ..من و امير به خاطر باراد هيچ وقت بچه دار نشديم همه اين سالها واسش پدرى رو تموم كرده پيمان بيا چشمها پسرتو خوب نگاه كن باراد از آغوشم جدا نميشد پيمان بهت زده نگاهم ميكرد _بچه من چرا فلجه ؟ كى اين بلا رو سرش آورده؟ _ من و تو پيمان!! اين بچه رو من تو بدترين روزها باردار بودم جنايتى كه ما در حق اين بچه كرديم قابل بخشش نيست بى فكرى من نميدونم شايد هم خواست خدا بوده !!!! صداى آژير ماشين پليس و سپس حكمى كه با بلندگو فرياد ميزد پيمان در محاصره است و بايد خودش را تسليم كند.. ميدانستم كار امير است .اما پيمان اصلا نميشنيد اصلا برايش مهم نبود در مقابل ما زانو زد..باراد پدرش را حس كرده بود؟! دلش براى پريشانى اين مرد به درد آمده بود؟! به هم چشم دوخته بودند پيمان در سكوت اشك ميريخت !!باراد به سينه ام زد _ ماما! آدم بدى نيست؟ پسرم در بد بودن پيمان مردد شده بود بغضم را فرو خوردم .. _ نه بد نيست فقط مريض شده ديوونه است يعنى؟ اينبار به جاى من پيمان جواب داد _ آره ديوونه ام پسرم من خيلى ديوونه ام ديوونه مامانت ، ديوونه تو حتى عماد هم براى اين حال پيمان منقلب شده بود و بى مهابا ميگريست ..قبل اينكه جسم ناتوانش را به پدرش ببخشد با همان لحن گنگ و خاص خودش كه به سختى كلمات را هجى ميكرد گفت: _ خدا ديوونه ها رو ميبخشه !! آب روى آتش هشت ساله قلب پدرش ريخت باراد را در آغوش ميفشرد و نام خدا را پشت سر هم فرياد ميزد ...تنها محكوم اين پرونده حماقت و خودخواهى لذت طلبى من بود !! نزديكش شدم دستم را روى شانه اش گذاشتم _ پيمان هنوز دير نشده تو كسى رو نكشتى.. ادامه دارد ..