💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_29 قصد خروج از اتاق را كردم كه باز شروع كرد _ اجازه دادم برى؟ بى حوصله سرجا
#این_مرد_امشب_میمیرد_30
_ من فقط...
اجازه نداد حرف بزنم و خودش جمله ام را طبق ميل خودش كامل كرد..
_ تو فقط غلط اضافه كردى مگه نه؟
كم كم نزديكم شد و بادست چپش بازويم را گرفت و نزديك خودش كرد و چه قدر قدرتم به ضعف تبديل ميشد در چنگال اين مرد!!!
قدرت دستش زياد بود و از درد بازويم به سختى نفس ميكشيدم با شصت دست ديگرش در يك حركت با فشار و حرص زياد رژم را پاك كرد تحقير شده بودم و اين دفعه اولش نبود !!
بعد هولم داد و رهايم كرد به سختى تعادلم را حفظ كردم كه زمين نيوفتم بغضم عميق تر شده بود اينبار علاوه بر دستانم پاهايم هم ميلرزيد و چه قدر متنفر بودم از اين يلداى ضعيف و تو سرى خور !!!
،، تالفى ميكنم معين نامدار يك روز همه تحقير هايت را سرت آوار ميكنم..
روبه پنجره و پشت به من ايستاده بود و با كفشش روى سنگفرش اتاق ضرب گرفته بود عصبى بودو اين كاملامشخص بود!!!
بعد از چند دقيقه سكوت كه سعى كرد بر اعصابش مسلط شود ، خيره نگاهم كرد كه نگاهش از هزار فحش بدتر بود.
_ ميرى خونه امروز ريختتو نميخوام ببينم كل پاور پوينت جلسه آخر ماه هم تا فردا آماده ميكنى ....،،!!!
؛ اين غير ممكنه ٢١١ صفحه اساليد ساختن حداقل كار يك هفته بود؛
با ترس گفتم : رئيس تا فردا محاله بشه ..
پوزخندى زد و باز بدبختى ام را ياد آور شد
_ اگه نشه فردا همه قرار دادمو باهات فسخ ميكنم اينو مطمئن باش
آن قدر جدى و محكم گفت كه مطمئن بودم اين كار را خواهد كرد ،
با شرمسارى از شركت خارج شدم وقتى از آسانسور پياده شدم تازه يادم افتاد
اصل صورت جلسه را جا گزاشته ام اما آسانسور بالا رفته بود و بايد منتظر ميماندم
در اين حين صداى زن و مردى تمام توجه ام را از من گرفت ..
زن گريه ميكرد و نفرين ميكرد مرد هم گاه التماس ميكرد و گاه عصبى فرياد ميزد
_ ولم كن مهرداد ولم كن تموم شد خودت خواستى تموم شه عوضى حالل اومدى كه
چى ...
_ من نخواستم اون بابا و داداش قرمساقت بريدن و دوختن و مختو شستشو دادن ..،!!
_ حرف دهنتو بفهم آشغال توى بدبخت پاپتى زن نيمخواستى ماشين مدل بالا و خونه آنچنانى ميخواستى كه از صدقه سر اسمم بهش رسيدى حالا ديگه چى مونده كه پا پى
من ميشى..
_ من زنمو ميخوام
_ زنم زنم نكن تموم شد نعش منم روى دوشت نميزارن
_ داغتو به دلشون ميزارم مهشيد اگه با من نياى ..
_ كثافت اون موقع كه روى تخت من با يك هرزه خوابيدى فكر الانت ميبودى!!
حالم ازت بهم ميخوره
مرد عصبى دستش را گرفت و پيچاند و صداى ناله زن جوان به هوا برخاست
_ ولم كن نامرد بى وجود
_ ميكشمت كه داداشت عزا داريتو كنه
نگهبان به سمت آن دو دويد
_ آقا مهرداد ولش كن ولش كن به والله
زنگ ميزنم آقا فرشيد بياد ميكشتتا
زن جوان رو به نگهبان فرياد زد: حشمت زنگ بزن ۱۱۰ بيان اين جانى رو ببرن
مرد واقعا جانى شده بود زن بدبخت را روى زمين كوبيد و قصد كرد با لگد به جانش بيوفتد كه نفهميدم با آن كفش هاى پاشنه بلند چگونه همه چند سال آموزش رزمى ام يكجا رويش پياده كردم...
بايد اعتراف كنم كه زور مرد هم كم نبود ولى چون حركت اولم غافلگير كننده بود تسلطش را از دست داد و خيلى شانس آوردم كه نگهبان و دو مرد ديگر هم به كمكم آمدند و بعد از كشمكش طولانى ناسزا گويان و تهديد كنان سوار ماشينش شد و از پاركينگ خارج شد...
.
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d