💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_36 _ آره امروز زياد سرم پايين بوده.. قهوه را جلويش گزاشتم و گفتم : _ یه پما
#این_مرد_امشب_میمیرد_37
و تو چه ميدانى از حكايت چگونه قوى شدنم؟! زمانه مجبورم كرد كه قوى باشم زمانه مجبورم كرد دخترانه هايم را چال كنم ...
آن شب مهشيد برايم پيشنهاد كار در باشگاه خصوصى فرشيد را داشت و اصرار كرد فردا به ديدن فرشيد بروم هرچند كه ميدانستم ساعات كارى ام اجازه كار دوم را نميدهد به خاطر احترامى كه براى فرشيد قائل بودم پذيرفتم .
فرداى آن روز به زور یه ساعت مرخصى گرفتم بعد از كلى سوال و جواب شدن توسط معين به دروغ گفتم كه وقت آرايشگاه دارم در آخر تاكيد كرد كه :
_ قيافه و سر و وضعتو تابلو درست نكن!!
وقتى به باشگاه فرشيد رسيدم تازه معنى باشگاه را فهميدم يك خانه تقريبا ٢١١١ مترى دربست مخصوص باشگاه بود چند سالن سونا و ماساژ جكوزى ٢ استخر فوق العاده بزرگ سالن با كلى دستگاه حرفه اى !!! من شبيه اين دستگاه ها را در خواب هم نميديدم!!!
فرشيد استقبال گرمى از من كرد واقعا پيشنهادش وسوسه انگيز بود مبلغ پيشنهادى
اش براى ٣ روز كارى در هفته آن هم ساعت ٧ شب به بعد عالى بود!!!
هرچه گفتم نميرسم قبول نكرد بالاخره راضى شدم یه ماه اول به صورت امتحانى بروم ، فشار كارى ام دوبرابر ميشد اما به امتحانش مى ارزيد،جمعه اولين روز كارى ام در باشگاه بود حسابى به خودم رسيدم و بهترين ست
ورزشى ام كه كادوى افى بود را پوشيدم يك تاپ و شلوار جذب مشكى و صورتى جيغ
آديداس با كتونى دقيقا ستش. موهايم را با ژل بالا بردم به صورت شلوغ درستش كردم .
باشگاه خيلى شلوغ تر از آن روز كه وسط هفته رفته بودم شده بود طبق گفته فرشيد همه
مشترى هاى باشگاه از آدمهاى مهم و معروف شهر بودند چند بازيگر هم بين آن ها ديدم
وقتى فرشيد به عنوان مربى جديد معرفى ام كرد متوجه شيطنت پسر ها شدم .روى تردميل مشغول گرم كردن خودم بودم كه دوتا از پسر ها كنارم آمدند:
_ عجب هيكلى دارى دختر چند سال كار كردى؟
_ ٢١ سال بيشتره
_ دمت گرم شنيدم رزمى هم كار ميكنى درسته؟
_ آره رشته اصليم كيك بوكسينگه .
پسر ديگر سوت بلندى كشيد و گفت:
_ دم فرشيد گرم بين اين همه مربى ها اينجا بالاخره يه خانم حرفه اى آورد
خنديدم و مشغول شدم ، بعد از گرم شدن با چند دختر و پسر برنامه را شروع كرديم و نزديك به ۲ ساعت تمرين كرديم از من راضى بودند و من هم كال در محيط باشگاه شاد و پر انرژى بودم ....
سوزان يكى از شاگردانم كنارم آمد و بوسيدم
_ يلدا جون عاشقتم نامبروانى بريم تنو به آب بزنيم...
_ خيلى دلم ميخواد ولى نيم ساعت ديگه دوتا شاگردام ميان
قول يكشنبه را به او دادم ، برنامه ام را طبق ساعت كارى ام با شاگردها هماهنگ کردم
....
تا شروع كالس بعدى براى استراحت روى صندلى راحتى خوابيده كه پشت ستون هاى اصلى سالن بود رفتم و دراز كشيدم چند دقيقه اى نگذشته بود كه باز همان صداى بم دوست داشتنى ام همه حواسم را ربود ...
_ من اومدم باشگاه نهار رو با هم ميخوريم برگشتم به همه بگو.. نگاهش كردم مشغول صحبت با تلفنش بود ، واى با لباس ورزشى خيلى متفاوت بود عضلاتش در حال پاره كردن تى شرت جذبش بود من چون پشت ستون بودم در ديدش نبودم....
،،واى خدا اين اينجا چى كار ميكرد؟!
وقتى كه روى تردميل رفت از حركاتش فهميدم كه ورزشكار حرفه اى است و نميدانم دقيقا چند دقيقه محو مردانه هاى اندامش شدم...
نميدانم چشمهايم آن روز به چه دردى مبتلا شده بود كه تمام ذهنم را از بدى ها و تلخى هاى معين وادار به فراموشى كرد ، من محو غول چراغ جادوى زندگى ام براى لحظه اى حس كردم كه چه قدر خوشبختم كه اين تك مرد جذاب اين سالن را هر روز ميتوانم از نزدیک ببینم ...
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d