💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_67 مادرم روی تخت کتك هاى پدرم بى پولى هاى عمه پارتى پورشه قرمز بازداشتگا
#این_مرد_امشب_میمیرد_68
عمه كه رفت برايم صبحانه بياورد با همان بى حالى ام از جايم بلند شدم دلم لك زده بود براى فرشته مهربان ديشبم.. در اتاق عمه نبود اتاق كتابخانه هم خالى بود حتما در اتاق معين خوابيده حتما اتاق مشتركشان است ، حتما الان همه چيز را فهميده و ميداند يتيمم.. به آرامى درب اتاق را باز ميكنم و آنچه ميبينم مرا به شك مى اندازد اندام اين مرد كه روى تخت است كه شبيه معين است نه عماد !!
هنوز شك دارم پاورچين پاورچين نزديك ميشوم
قلبم دوباره سازش ناكوك مينوازد ... واين نشانه يعنى خودش است ، دقيقا بالای سرش ايستاده ام ، چشمهايم دروغ بگويد قلبم كه دروغ نميگويد؟!
معين بود ؟ كسى كه تمام شب با من مهربان بود ميتوانست معين باشد؟ اصلا معين نامدار مهربانى هم بلد بود مخصوصا براى چون منى؟ شايد همه ساخته ذهن تب دار توهم پردازم بوده است!! همين كه خواست در جايش غلت بخورد خودم را عقب كشيدم و بى اراده گفتم:
هييييم
چشمانش را به زور نيمه باز كرد و چند بار پلك زد تا بتواند درست چشم باز كند.
واى خاك تو سرت يلدا بيدارش كردى،،
با صداى خواب آلود و گرفته گفت: خوبى؟
سرم را چند بار تند تند به علامت مثبت تكان دادم ، مچ دستم را گرفت و در يك حركت وادارم كرد روى تخت بنشينم با همان صداى خواب آلوده گفت: بيا ببينم حال ندارم پا شم.
سپس دستش را روى پيشانى ام گذاشت و بعد از چند لحظه مكث گفت:
_ تب ندارى ديگه سريع برو صبحانتو كامل بخور درم ببند خسته ام امروز شركت نميرم دفعه بعدم در نزده اينجورى نيا تو اتاق،، باز شد همان مير غضب هميشگى ....
_ منم شركت نرم؟
_ نه استراحت كن
_ كار دارم آخه
با كلافگى سرش را زير بالش كرد و بازوهاى بزرگ برهنه اش با ركابى سورمه اى عجيب خودنمايى ميكرد !! با صداى بلند ترى گفت:
_خوابم مياد
_ رسيد سفارش ها شركت چينى رو خودمون بايد امضا كنيم همين امروز .....
پوف عميقى كشيد و گفت: بيدار شم ميرم خودم تا ظهر !! حالا اگه تموم شد برو!
بايد اعتراف كنم كن معين خواب آلوى تپل كلافه را نميشد گاز نگرفت ولى من هنوز او را براى همه بدى هايش نبخشيده بودم...
تمام ساعاتى كه معين مثل يك خرس به خواب زمستانى فرو رفته بود نگران سفارش هاى شركت بدعهد چينى بودم ساعت ٢ بود و هنوز غرق خواب جرات نميكردم بيدارش كنم...
عمه هم كه در خانه حكومت نظامى اعلام كرده بود كه غول جان راحت بخوابد !!بالاخره نقشه پليدى به سرم زد !!! به اتاقم رفتم و سيم كارت قديمى ام را داخل گوشى ام گزاشتم تا شماره ام ناشناس باشد و بعد شماره همراهش را گرفتم ٥ بوق خورد كه رد تماس داد.....
سريع سيم كارت را در آوردم و از اتاقم پريدم در آشپزخانه چند ثانيه بعد در اتاقش باز شد
ركابى و شلوارك سورمه اى تنش بود موهايش ژوليده روى صورتش ريخته شده بود چشم هايش هنوز نيمه باز بود اين ورژن معين را بار اولى بود كه ميديدم به سختى خنده ام را كنترل كردم ،
با آن صداى گرفته و خواب آلودش عمه را صدا زد عمه باز قربان صدقه اش رفت....
_ نهار داريم ؟
كوفت بخورى شركتو يادش رفته فقط ادعا نظام مندى داره
عمه از گرسنگى غولش هم ذوق ميكرد:
_ كشك بادمجون داريم قيمه هم داريم مادر
_ اى جووووون
،، فقط بلده واسه شيكمش ابراز محبتكنه،،
نزديكم كه شد نميدانم چرا بى اختيار ترسيدم و كمى خودم را عقب كشيدم من از آن شب هنوز به اين آدم فوبيا داشتم..
دوباره دستش را روى پيشانى ام گزاشت :
_ درجه بده خودم تند تند تبمو كنترل ميكنم
_ لازم نيست
بعد روى كاناپه ولو شد و باز چشم هايش را بست
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d