eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
23.4هزار عکس
27.5هزار ویدیو
133 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean @جهت تبلیغات با قبول ....
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_86 با تعجب فرياد زدم _ پژمان؟!! _ آره شيرينمو اونا ازم گرفتن اونا مجبورش كرد
تو هر كثافت خونه اى كه بتونه واسه خماريش پول در بياره و مواد بگيره خرج خودشو و شوهرش كنه ، تو هم دفعه آخرته كه به من دروغ ميگى دختره بيشعور نميگى اين كه آدم حسابى نيست يه باليى سر خودش بياره كه از من پنهان كارى ميكنى ؟! شرمنده بودم حق با معين بود سرم را پايين انداختم و معذرت خواستم قرار شد آن شب به خاطر وضعيت عماد در شركت بمانيم البته با كلى التماس قبول كرد من هم بتوانم بمانم ،من را به اتاق استراحت خودش فرستاد تا روى تختش بخوابم و خودش هم كنار عماد روى يك كاناپه خوابيد ، هنوز آفتاب طلوع نكرده بود كه با صداى بلند معين از خواب بيدارشدم و با سرعت سمت اتاق دويدم ، عماد كه تازه سر حال آمده بود در سكوت و سر به زير فقط شرمنده حرفهاى معين ميشد _ چند بار تعهد دادى كه ديگه نميرى سراغش؟ چند بار گفتى ديگه بازيچه پيمان و پژمان نميشم؟ چند بار عماااااد چند بار؟ لال شدى آره؟! موندم اون زنيكه عملى ارزش داره اين حال و روزت بشه؟! عماد طاقت نياورد و سكوت شكست _ آقا خواهش ميكنم من هنوز دوسش... حرفش تمام نشده بود كه سيلى معين و چشم هاى خشم بارش دهانش را دوخت _ الدنگ بى غيرت اون زن شوهر داره ٢ ابسيلون از چيزى كه اين همه سال سعى كردم يادت بدم تو مغزت باشه ميفهمى غيرت ٢ مرد كه شك دارم مرد باشى نيمزاره راجب ناموس يكى ديگه ابراز علاقه كنه هرچند كه ناموس ٢ مافنگى باشه اسم شوهر روشه بفهم اينو بفهممم الانم اگه اونجور كه حقته آدمت نميكنم فقط واسه مراسم امشبه كه بايد رو پا باشى و خدا بهت رحم كرده معين عصبى از اتاق خارج شد ديدم كه باز كتفش را در دست گرفته بود عماد روى تخت نشست با دست جلوى صورتش را پوشاند گند زدم يلدا آقام اينبار نميبخشتم _ عزيز دلم درستش ميكنيم اينقدر خودتو اذيت نكن _ هيچ كس نميفهمتم _ من ميفهمم باهم درستش ميكنيم قول ميدم و چه قدر مادر بودن براى عماد را دوست داشتم ... *** در مقابل آينه براى آخرين بار خودم را بر انداز كردم با اينكه حس ميكردم اين لباس و آرايش سنم را خيلى بالاتر از سن واقعى ام نشان ميدهد ولى واقعا استايل خانمانه جديدم را دوست داشتم معين در حمام بود و خيال بيرون آمدن نداشت پشت در حمام چند ضربه به در زدم: _ رئيس پوستت كنده شد بيا بيرون ديگه صدايش در حمام پيچيد _ كور خوندى من اون پاپيونى كه روى لباسام گزاشتى رو بزنم يه كراوات مشكى ساده پيدا كن مگه داريم ميريم مراسم تدفين؟؟ همه چى مشكى ؟؟؟ _ كتم مشكى نيست _ نوك مدادى هم فرقى با مشكى نداره حالا بيا بيرون دير شده من از آرايشگاه ٢ساعته اومدم از وقتى اومدم حمامى چند دقيقه بعد حوله به تن خارج شد نگاهش پايين بود از ديروز حتى ٢ لبخند هم نزده بود و چهره اش خيلى عبوس بود _ عافيت باشه خوشگل شدم؟ نگاه عميقى كرد و جلو آمد آنقدر نزديك كه فاصله پوست تنمان تنها لباس من وحوله او بود سردم بود با وجود گرماى نفس هايش كه به الله گوشم ميخورد سردم بود ترسيده بودم ؟ نه !! هيجان بود حالتش شبيه كسى بود كه مغلوب احساسش شده است و هر لحظه ممكن است از فرط مردانگى هايش در جا ببلعدت يا حداقل با جمله اى سرماى هيجان وجودت را از بين ببرد و گرمت كند سرم را با دستش طورى كه گوشم كامل به لب هايش بچسبد حركت داد منتظر بوسه بودم اما آن زمان كه با صداى پر از خشمش در گوشم زمزمه كرد: _ امشب از اين زيباييت سو استفاده كنى نابودت ميكنم فهميدم معين هيچ وقت عاشقانه اى براى گفتن در گوش من نخواهد داشت و تمام ابراز محبتش فقط تهديد است وبس _ برو بيرون حاضر شم... ادامه دارد...