💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_95 مامانت خيلى خوشگل و جوون بوده همسن من _ دور از خاكش _ روحش شاد باشه _ ا
#این_مرد_امشب_میمیرد_96
در باران قدم زديم اين مرد امروز تنها مرد كره زمين است ...
_ ٢ دقيقه شد دختر
_ كاش بيشتر بشه اصال ميدوئم بيا بگيرم
_ يلدا سرما خوردى نخورديا حالا گفتم بدونى جاى آمپول قرص نميشه خورد هر چه
قدر هم التماس كنى حالا تا هرجا ميخواى بدو
ناچار تسليمش شدم و به ماشين برگشتيم حتى غرهاى عمه هم به جان خريدم ،
طبق قولى كه داده بود برايم بستنى خريد و موقع خوردن بستنى تمام لحظات فقط مرا نگاه
كرد و من نگاهش را كه روزهاى اول سخت از من دريغ ميكرد دوست داشتم...
آن شب كه معين سرما خورد تازه يادم آمد من پالتو داشتم زير باران و او فقط ٢
پيراهن نازك ، چه قدر عذاب وجدان داشتم تب داشت و سرفه ميكرد چشم هايش بى حال
و اشك آلود شده بود
عمه را به زور راضى كردم كه بخوابد از استرس از كنار تخت معين نميتوانستم تكان بخورم
_ معين تقصير من بود هوا خيلى سرد بود
_ نه چند ساله سرما نخورده بودم اين جيره چند سالمه
_ بميرم الهى چه قدر داغى
_ هييس ديگه اين حرفو نزن بچه كه نيستم خوب ميشم
چشم هايش رابست و گفت
_ برو شما هم اتاقت
_ اينجا ميخوابم نه
_ آره
آنقدر ضعيف شده بود كه توان زور گفتن نداشت صبر كردم خوابش برد اما صداى
ناله هايش در خواب دلم را هزار تكه ميكرد در خواب كه صدايم كرد مطمئن بودم هذيان
ميگويد
_ يلدا !
دستش را ميان دستم گرفتم و گفتم: جان يلدا
_ نرو
با بغض گفتم ؛ كجا رو دارم برم آخه؟
_ پيمان گفته بود ميبردت
كابوس ميبينه؟؟؟
_ اون حرومزاده نقشه كشيده چرا رفتى.
كم كم تمام صورتش غرق عرق شده بود كارى جز گريه از من بر نمى آمد از خواب
ميپريد و دوباره چند دقيقه كوتاه ميخوابيد بعد از ساعتى داروها اثر كرد و خوابش عميق
شد و تبش پايين آمد من هم توانستم قدرى چشم روى هم بگزارم
با صداى گرفته سرما خورده هم لعنتى جذاب بود!!!
_ يلدا خانم !! عزيزم اينجورى چرا خوابيدى پاشو عزيزم الان گردن درد ميگيرى
كمكم كرد بلند شوم چشمانم را به سختى باز كردم_ حالت بهتره؟
_ آره عزيزم خوبم
روى تخت كنارش خوابيدم دستش زير سرم بود و صورتم در سينه اش
_ ميشه همينجا بخوابم يكم؟
_ بخواب بابايى ديشب اذيت شدى
موهايم را نوازش ميكرد و دردها و بدبختى هاى همه زندگى ام را از حافظه ام پاك
ميكرد
_ موندم تو كار دنيا كه اين فرشته كه الان تو بغلم آروم خوابيده چه طور ميتونسته
اينقدر از خودش و دنيا متنفر باشه و بد بشه
خواستم جوابش را بدهم خواستم بگويم عشق تو تمام ضميرم را تحت الشعاع خود
قرار داد و ديگر دلم جز عشق براى نفرت جايى ندارد...
ولى در جوابش فقط بيشتر خودم را جمع كردم و در آغوشش فشردم
به آرامى كمرم را نوازش ميكرد و زير لب مرا به خواب دعوت ميكرد
_ رئيس جاى كمربندها رو دارى ناز ميكنى يادم بره ؟
_ نه عزيزم نميخوام هيچ وقت يادت بره ، بخواب آروم امروز نبايد خواب آلو باشى
وقتى معلمت مياد
_ پس تو هم بمون نرو شركت
_ ميشه نرم بابايى؟ ديگه بايد درشو تخته كنيم كه
_ آخه سرما خوردى منم كه نميزارى بيام پس كى مواظبت باشه ؟
ادامه دارد...