eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
25.1هزار ویدیو
125 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 📚خدایی که در اثر ریاضتهای شیطانی از دهان خارج گردید! عالم بزرگوار سید علی اکبر خوئی فرمود: در زمان جوانی، رفیقی به نام ملا عبدالصمد معلم داشتم که پیوسته اوقات خود را صرف ختم ها و اوراد و اذکار می نمود... - تا آنکه به بیابان رفته و برای خود صومعه ای بنا کرد و دیگر به شهر نیامد. روزی من با دو نفر از محصلین، به قصد دیدن ملا عبدالصمد از شهر خارج شدیم، در وسط راه، یک نفر از ما که چیزی را فراموش کرده بود به شهر بازگشت و ما دو نفر به طرف صومعه عبدالصمد روانه شدیم. هنگامی که به صومعه نزدیک شدیم، ناگهان صدای او را از میان حجره شنیدیم که گفت: در را باز کنید، سید علی اکبر و فلانی است. ما تعجب کردیم که چگونه از پشت دیوار ما را دیده و از کجا دانست که ماییم؟! در را باز كرد و ما داخل شديم. - گفت: شما سه نفر بوديد و در فلان محل، يك نفر از شما جدا شد و برگشت كه فلان چيز را بياورد. الآن به مدرسه رسيد و در اطاق را باز كرد، آن چيز را برداشت، در اتاق را بست و روان شد، از مدرسه خارج گرديد. مانند كسى كه او را میبيند، پيوسته از او خبر مى ‏داد، تا آن كه گفت: از شهر خارج شد و به فلان جا رسيد، الآن سوره ياسين را شروع كرد تا به فلان محل رسيد. - سوره را تمام كرد، آمد و آمد، الآن به فلان محل رسيده... تا آن كه گفت: الآن در را مى‏ كوبد. صداى كوبيدن در بلند شد! بسيار تعجّب كرديم كه از رياضت، انسان به چه مقاماتى مى ‏رسد! به هر حال، از نزد او خارج شديم و پس از گردش، وارد شهر و مدرسه شديم، اما متحيّر بوديم. چند ماه از اين قضيه گذشت. روزى ملا عبدالصمد را در شهر ديدم. تعجب كردم و گفتم: چه شده، شما را در شهر مى ‏بينم؟! - شما هرگز به شهر نمى‏ آمديد و با اهل دنيا آميزش نداشتيد. مقام و مرتبه خود را به كجا رسانديد؟! گفت: خدا لعنت كند را و خدا لعنت كند مجد الاشراف را... پدر شما گاهى به من مى‏ گفت: اين رياضت‏ها عاقبت خوشى ندارد. ولى ‏من قبول نمى‏ كردم و اكنون كرده ‏ام. - گفتم: براى چه؟! شما كه به مقاماتى رسيده بوديد! گفت: بلى، همه روزه مجد الاشراف را در شيراز مى‏ ديدم و با من سخن مى ‏گفت و دستوراتى به من مى ‏داد... و [در اين ايام] اشخاصى بر من ظاهر مى‏ شدند و مطالبى را به من مى‏ گفتند و من پيوسته به اوراد و اذكار مشغول بودم و چيزهايى بر من مكشوف مى‏ شد. روزى مجد الاشراف به نظر من آمد و گفت: ملا عبدالصمد! اكنون كامل شده‏ اى و به مقاماتى رسيده ‏اى... فردا مولود نفسى بر تو ظاهر خواهد شد. چون فردا شد و من مشغول اوراد بودم، ناگاه ديدم از دهان من طفلى ‏خارج شد و برابر من ايستاد و به من خطاب كرد: اكنون كامل شدى، منم خداى تو، مرا سجده نما تا تو را به مقام مجد الاشراف برسانم! من به شگفت آمدم و به فكر فرو رفتم؛ خدا ديدنى و تصور كردنى نيست! چگونه از دهان من بيرون مى‏ آيد. پس معلوم مى‏شود كه شيطان است. گفتم: خدا لعنت كند شيطان را... - ناگاه حال من متغير شد و غشوه به من روى داد. چون به حال آمدم، فهميدم تمام اين رياضت‏ها شيطانى بوده! انسان نبايد براى چند روز دنيا و رياست و بزرگى و مريد خواهى، تا ابد خود را دچار گرداند! لذا توبه كردم و تمام اوضاع را به هم زدم. اكنون چيزى در دست ندارم و از خدا خواهانم توبه مرا قبول نمايد. 📎 منبع: مناظره با دانشمندان، آيت ‏اللَّه سيد على علم الهدى، مناظره 19، ص 130، انتشارات سجده‏. 📚 همراه با عالمان شیعه https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚خدایی که در اثر ریاضتهای شیطانی از دهان خارج گردید! عالم بزرگوار سید علی اکبر خوئی فرمود: در زمان جوانی، رفیقی به نام ملا عبدالصمد معلم داشتم که پیوسته اوقات خود را صرف ختم ها و اوراد و اذکار می نمود... - تا آنکه به بیابان رفته و برای خود صومعه ای بنا کرد و دیگر به شهر نیامد. روزی من با دو نفر از محصلین، به قصد دیدن ملا عبدالصمد از شهر خارج شدیم، در وسط راه، یک نفر از ما که چیزی را فراموش کرده بود به شهر بازگشت و ما دو نفر به طرف صومعه عبدالصمد روانه شدیم. هنگامی که به صومعه نزدیک شدیم، ناگهان صدای او را از میان حجره شنیدیم که گفت: در را باز کنید، سید علی اکبر و فلانی است. ما تعجب کردیم که چگونه از پشت دیوار ما را دیده و از کجا دانست که ماییم؟! در را باز كرد و ما داخل شديم. - گفت: شما سه نفر بوديد و در فلان محل، يك نفر از شما جدا شد و برگشت كه فلان چيز را بياورد. الآن به مدرسه رسيد و در اطاق را باز كرد، آن چيز را برداشت، در اتاق را بست و روان شد، از مدرسه خارج گرديد. مانند كسى كه او را میبيند، پيوسته از او خبر مى ‏داد، تا آن كه گفت: از شهر خارج شد و به فلان جا رسيد، الآن سوره ياسين را شروع كرد تا به فلان محل رسيد. - سوره را تمام كرد، آمد و آمد، الآن به فلان محل رسيده... تا آن كه گفت: الآن در را مى‏ كوبد. صداى كوبيدن در بلند شد! بسيار تعجّب كرديم كه از رياضت، انسان به چه مقاماتى مى ‏رسد! به هر حال، از نزد او خارج شديم و پس از گردش، وارد شهر و مدرسه شديم، اما متحيّر بوديم. چند ماه از اين قضيه گذشت. روزى ملا عبدالصمد را در شهر ديدم. تعجب كردم و گفتم: چه شده، شما را در شهر مى ‏بينم؟! - شما هرگز به شهر نمى‏ آمديد و با اهل دنيا آميزش نداشتيد. مقام و مرتبه خود را به كجا رسانديد؟! گفت: خدا لعنت كند را و خدا لعنت كند مجد الاشراف را... پدر شما گاهى به من مى‏ گفت: اين رياضت‏ها عاقبت خوشى ندارد. ولى ‏من قبول نمى‏ كردم و اكنون كرده ‏ام. - گفتم: براى چه؟! شما كه به مقاماتى رسيده بوديد! گفت: بلى، همه روزه مجد الاشراف را در شيراز مى‏ ديدم و با من سخن مى ‏گفت و دستوراتى به من مى ‏داد... و [در اين ايام] اشخاصى بر من ظاهر مى‏ شدند و مطالبى را به من مى‏ گفتند و من پيوسته به اوراد و اذكار مشغول بودم و چيزهايى بر من مكشوف مى‏ شد. روزى مجد الاشراف به نظر من آمد و گفت: ملا عبدالصمد! اكنون كامل شده‏ اى و به مقاماتى رسيده ‏اى... فردا مولود نفسى بر تو ظاهر خواهد شد. چون فردا شد و من مشغول اوراد بودم، ناگاه ديدم از دهان من طفلى ‏خارج شد و برابر من ايستاد و به من خطاب كرد: اكنون كامل شدى، منم خداى تو، مرا سجده نما تا تو را به مقام مجد الاشراف برسانم! من به شگفت آمدم و به فكر فرو رفتم؛ خدا ديدنى و تصور كردنى نيست! چگونه از دهان من بيرون مى‏ آيد. پس معلوم مى‏شود كه شيطان است. گفتم: خدا لعنت كند شيطان را... - ناگاه حال من متغير شد و غشوه به من روى داد. چون به حال آمدم، فهميدم تمام اين رياضت‏ها شيطانى بوده! انسان نبايد براى چند روز دنيا و رياست و بزرگى و مريد خواهى، تا ابد خود را دچار گرداند! لذا توبه كردم و تمام اوضاع را به هم زدم. اكنون چيزى در دست ندارم و از خدا خواهانم توبه مرا قبول نمايد. 📎 منبع: مناظره با دانشمندان، آيت ‏اللَّه سيد على علم الهدى، مناظره ۱۹، ص ۱۳۰، انتشارات سجده‏. 📚 همراه با عالمان شیعه 👈کپی پست با ذکرمنبع و لینک https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═