eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.8هزار عکس
25.3هزار ویدیو
125 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💞از وقتیکه یادم میاد و تاجایی که عقلم قد میده،دم دمای عید حال و هوای خونه بی بی همینطوری بود.همه جمع میشدیم دور هم برای کمک کردن به بی بی،عوضش بی بی یه عدس پلو مشتی درست می کرد و کله خستگی از جونمون در می رفت از اون عدس پلوهایی که آب عدس رو هم قاطی برنج میکردن و برنج رنگ می گرفت. بیشتر از همه به ما بچه ها خوش میگذشت. روز خونه تکونی خونه بی بی روزی بود که ما رو زمین و آسمون بند نبودیم،اساسی آب بازی و سر و صدا و هزار آتیش سوزی دیگه، پشتمونم به بی بی گرم بود. تازه وسطای بازی بالِ دامنشو پر میکرد از مغزها و انجیر خشک و به هرکدوممون یه مشت میداد که جون بگیریم،زن عمو نصرت میگفت:کم آتیش میسوزونن زن عمو شما هم هی اینارو کوک کن.بی بی در جواب زن عمو لبخند میزند فقط از اون لبخندایی که سوغاتی های بقچه ننه سرما رو آب می کرد و عمو نوروز رو به اومدن مجبور. من عاشق فندق بودم حسام دونه دونه فندقا رو جدا میکرد و می ریخت تو مشت من میگفت از فندق بدم میاد،ماله تو باشه سیما. حسام پسرعمه فاطمه بود۳سال از من بزرگتر بود.این حرکت حسام همیشه باعث میشد که زهره بیشتر به من حسادت کنه،گاهی وقتا فندقا رو از دست حسام چنگ میزد و میگفت:بده به من،منم فندق دوست دارم. دلم به حال زهره میسوخت هرچی تلاش میکرد بیشتر به حسام نزدیک شه،حسام ازش دورتر میشد. ۲۰سالی میگذشت از اون دورهمیابعد رفتن حسام از ایران هممون ناراحت شدیم،دم رفتنش هممون بغض کرده بودیم زهره گریه می کرد،اماحسام فقط به من گفت مراقب خودت باش بعدم منو سپرد دستِ علی پسر عموم. من در رشته حقوق تحصیل کردم و حسام هم آی تی خونده بود،زهره کنکور داد ولی دانشگاه قبول نشد دیگه برا سال بعد هم نخوند علی یه مکانیکی زده بود وردست داییش چم و خَمِ کارو یادگرفته بود. ۵سال بعد رفتن حسام،علی و زهره باهم ازدواج کردن. زهره شش ماهه حامله بود که عمه فاطمه خبر اومدن حسام به ایران رو بین فامیل پخش کرد. قرار شدهمه بریم فرودگاه برا استقبال. زهره یه لباس چین دار گل گلی بلند حاملگی پوشیده بود و دستش رو شکمش بود و با شوخی های علی میخندید و مدام دهنش میجنبید. از اومدن حسام خوشحال بودم ولی همه فکر و ذکرم پیشه موکلم دیروز بعد از ظهرم بود،خدا یکیو به چه کنن چیکار کنم نندازه صلوات. سلــام سیما خانوم. سلام آقا حسام خوش اومدی،مثل بچگیامون مهربونی از چشاش میبارید. حواسم نبود چه حرفایی رد و بدل میشد تو ماشین علی چجوری میشه آدمایی که یه روز عاشقن و برا هم جون میدن یه روز دشمن خونی هم میشن و تیشه برمیدارن و به ریشه هم میزنن!! صدای خنده های زهره گاه بگاه خلوته منو عقلمو بهم میزد. رسیدیم خونه بی بی،البته خونه ی بدونه بی بی،بعد از فوت بی بی زهره و علی اونحا زندگی میکردن. اتاق کرسی دست نخورده مونده بود. حسام بدو ورودش بغض کرد. زهره گفت خدا بیامرزه بی بی رو،بُغ نکن حسام سوغاتی چی آوردی برامون؟ همه سوغاتی ها رو بین همه تقسیم کرد.زهره گفت:پس خانوم وکیل چی؟ یه صندوقچه پر فندق گرفت جلوی من و با لبخند گفت هدمت خانوم وکیل خودمون . زهره گفت:اوووو هنو یادته؟؟!! چهه میکنه حســــــام و یه چشمک زد و یه سُقُلمه به علی بادابادا مبارک از دهن علی آواز شد تو خونه و اشکای شوق عمه فاطمه که باگوشه چارقدش پاک شد،من از خجالت نگام به تار و پود فرش گره. . ✍ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d