💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
عنوان داستان: #چوب_خدا_صدا_نداره_1 🍁#قسمت_اول سلام ادمین محترم کانال داستان و پند این داستان زندگ
عنوان داستان: #چوب_خدا_صدا_نداره_2
🍁#قسمت_دوم_و_پایانی
چهار سالی پدرم الزایمر داشت و خونه پسر بزرگش بود خیلی بد ازش مراقبت میکرد ما هم میخواستیم پدرمو ببریم ولی کلی تهدید میکرد، میگفت بردین بلا سرش اومد فلان میکنم بهمان میکنم. انقدر اذیتمون کرد انقدر به پدرم رسیدگی نکرد تا پدرم بالاخره فوت کرد 😞
هیچ وقت فراموش نمیکنم چه زندگی داشتیم
الان ک مینویسم پر از بغضم .خلاصه ک الان هشت سالی از فوت پدرم میگذره و همه اونایی ک ما رو عذاب دادن تاوان دادن با این که مادرم سی سال صبر کرد و جوونیش و پای تنش و اعصابش رفت ، خدا بالاخره انتقام گرفت .
*یکی از برادرام فوت کرد زنش ک مادرمو اذیت میکرد و به مادرم میگفت چرا زن مرد زن دار شدی خودش به چهل شوهرش نرسید رفت زن مرد زن دار شد شد هووو بالاخره شد همونی ک تو سر مادرم زد .
یک دختر داشت چهار تا پسر .دخترش با پسر فرار کرد ابروشو برد .دوتا پسرش معتادن و انقدر اذیتش میکنن وسایل خونشو میبرن میفروشن خرج اعتیادشون کنن که روزی هزار بار ارزوی مرگ میکنه این خانم .
*یکی دیگه از برادرام که خیلی خیلی پدرمو عذاب داد حتی پدرمو با سنگ زد زنش هم خیلی دروغگو بود همیشه معرکه میگرفت با دختراش حالا برادرم سرطان داره دکترا جوابش کردن ، یه پسر بی اعصاب داره هر موقع حالش بد بشه پدر و مادرشو کتک میزنه و میندازه بیرون .
*یکی از برادرام خیلی پشیمونه .اون موقع ها که دزدی میکرد از پدرم حالا پسرش میره تو باغش محصولاشو بار میزنه و میره و نمیتونه بهش بگه تو ..
*یکی از خواهرام بیماری پارکینسون داره خودش نمیدونم اذیتمون کرد یا نه یادم نیست ولی بچه هاش و مینداخت به جونمون تا میخوردیم ما رو کتک میزدن اذیتمون میکردن حالا مادرشون افتاده یه گوشه باید مواظبش باشن تا روزی که .....
*یکی از خواهرام خیلی پول داشت یه پسر داشت. شوهرش سالها پیش طلاقش داده بود با پسرش زندگی میکرد و خیلی اب زیر کاه بود زندگی پدرمو نابود کرد حالا رفته سر پیری زن یه پیرمرد شده کل مال و اموالشو خورد و بدبختش کرد هیچی نداره به یه لقمه نون محتاج شده.
*یکی از خواهرام باز پسرش از خونه بیرونش کرد و دست زنشو گرفت اورد .
دخترش مریضه همش غصشو میخوره نمیدونن چشه ....
*پسر برادر بزرگه ک اومد مادرمو با چوب بزنه خدا چنان با چوب زدتش ک نمیدونین زنش یکهو سرطان گرف تمام زندگیشو داد زنش خوب بشه هنوز خوب نشده و کلی خرجش میکنن
*برادر بزرگه هنوز سر و مرو گنده اس نمیدونم خدا براش چه خوابی دیده ولی میدونم سرنوشتش مثل پدرمه شک ندارم...
شاید داستان زندگیمو قشنگ ننوشتم و خلاصه جمعش کردم چون بلد نیستم رمان بنویسم فقط خواستم بگم چوب خدا صدا نداره.
( در مورد دختر و پسر مادرم از شوهر اولش: دخترش رو ۱۷سالگی عروس کرد تا وقتی با پدرم می خواست بره شهرش اواره نشه.چون دختر تو دوره بلوغ بوده نمیتونست تنهاش بزاره پدر منم قبولش نمیکرده .پسرش ولی سخت بزرگ شد پیش مادربزرگ غر غرو ک الان یکم عصبیه .ولی الان زندگیاشون خوبه خداروشکر)
تشکر از دست اندرکاران کانال داستان و پند❤️
🍁پایان
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d