eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
25هزار ویدیو
124 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
نون حلال یعنی چی؟🤔 اسمش «بیتا»ست، فامیلیش را ولی شما مثلا «کارگر» در نظر بگیرید. چون واقعا کارگر است. کارگر نه به معنیِ آن‌چه در قانون کار آمده‌‌ در مقابلِ کارفرما». کارگر به معنای عامیانه‌اش یعنی کسی که کارش پشت‌میز نیست و ابزارکارش چیزهایی غیر از دفتر و دستک و کامپیوتر است‌ و در ضمن پایین‌ترین جایگاه را در چارت پرسنلی یک اداره دارد. اضافه بر این، بچه دارد، و نه کمک‌خرج، که موتور اصلیِ ماشینِ نان‌دربیاریِ خانواده است. دیروز که حقوق را واریز کردیم، شبش بیتا رفته خانه، اس‌ام‌اس واریزی حسابش را نگاه کرده، روزها و ساعت‌های کارکردش را که لابد توی تقویمی چیزی یادداشت می‌کرده گذاشته جلوش، عددهایی را با هم جمع و ضرب کرده و امروز آمده سرکار. از اول صبح، مترصد فرصتی بوده که سرش خلوت بشود و بیاید دفتر من و بهم بگوید: «ببخشید آقای اسعدی...» فکر می‌کنید آمده بود چه بگوید؟ آمده بود بگوید که ظاهرا چهل‌وچندهزار تومن زیادی به حسابش واریز شده! که چی؟ که مدیون نشود لابد! و اگر این‌طور است، من یک جایی یادداشت کنم و توی حقوق بعدی براش بِده‌کاری بزنم! همین‌طور که توی ذهنم داشتم تلاش عبثی می‌‌کردم برای آنالیزِ آن‌چه بیتا را واداشته که بیاید بگوید: «زیادی انگار ریختین» شماره‌ی پرسنلیش را زدم٬ ساعت‌هاش را باز کردم، همان‌کارهای دیروزی را با صفحه‌کلید و موس و ماشین‌حساب٬ تکرار کردم و باز رسیدم به همان‌ حاصل‌جمعِ دیروزی. مانیتور را نود درجه چرخاندم که خودش ساعت‌هاش را مرور کند اضافه‌کاریِ بعدازظهرِ روز هجدهمش را از قلم انداخته بود توی حساب‌‌وکتابش. آقایان، خانم‌ها من در مختصات جغرافیایی، زمانی و انسانیِ حال حاضر، در ایران،که غارتِ ده‌هزار‌میلیاردیِ خیلی‌ها اگر نشده یازده، یا به‌لحاظ احتیاط بوده، یا خزانه‌ی مورد نظر بیش‌ازآن موجودی نداشته که بالا بکشند، نمی‌توانم بیتا را و آن چهل‌وچندهزار تومنی که شبی‌ تا صبح از رقم درآمد این ماهش جدا نگه‌داشته را بفهمم. شما اگر می‌فهمید، یک‌جوری حالیم کنید. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
همیشه که باشی بودنت می‌شود مثل هوا‌، مثل خورشیدِ روز و ماهِ شب. بی‌وقفه می‌تابی و بارِ همه‌ی تاریکی‌ها را به دوش می‌کشی و حواس کسی نیست به احتمالِ نبودنت. وقتی هم که خاطرجمع باشند از همیشه داشتنت، کم‌کم یادشان می‌رود که تو هم مثل هرچیزی که فقط ازش بردارند، کم می‌شوی، تمام می‌شوی! بیشترِ آدم‌ها همینند رفیق گاهی ناچارت می‌کنند خودت را ازشان بگیری، یا لااقل قدری از بودنت کم کنی. شاید اینجوری لااقل صدسال یک‌بار، بی‌آنکه بخواهند چیزی ازت بگیرند، بایستند و بودنت را تماشا کنند. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
همیشه که باشی بودنت می‌شود مثل هوا‌، مثل خورشیدِ روز و ماهِ شب. بی‌وقفه می‌تابی و بارِ همه‌ی تاریکی‌ها را به دوش می‌کشی و حواس کسی نیست به احتمالِ نبودنت. وقتی هم که خاطرجمع باشند از همیشه داشتنت، کم‌کم یادشان می‌رود که تو هم مثل هرچیزی که فقط ازش بردارند، کم می‌شوی، تمام می‌شوی! بیشترِ آدم‌ها همینند رفیق گاهی ناچارت می‌کنند خودت را ازشان بگیری، یا لااقل قدری از بودنت کم کنی. شاید اینجوری لااقل صدسال یک‌بار، بی‌آنکه بخواهند چیزی ازت بگیرند، بایستند و بودنت را تماشا کنند. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
کاش هرچیزی را وقتی بهمان بدهند که ذوقش را داریم نقش مکمل پلنگ صورتی، همان شخصیت گَنده‌دماغ و بی‌اعصاب، با یک بغل گل از این طرفِ تلویزیون می‌آمد تو و یکی‌یکی می‌کاشتشان توی زمین و پشت‌ سرش پلنگ صورتی خیلی خونسرد وارد می‌شد و گل‌ها را می‌کند و می‌انداخت دور و گل‌هایی با همان شکل و رنگ را به جای آن‌ها فرو ‌می‌کرد توی خاک! هیچ‌وقت نتوانستم با این قسمت از پلنگ صورتی بخندم! هاج و واج زل می‌زدم به لجبازیِ بی‌معنیشان و با خودم فکر می‌کردم کجای این موقعیت می‌تواند کمدی باشد؟! مثل این بود که من رنگ دیوار اتاقی که نداشتم را سفید می‌کردم و خواهری که نداشتم عصبانی می‌شد و دوباره روش رنگ سفید می‌زد! نصف ماجراهای پلنگ صورتی را سوم راهنمایی فهمیدم! روزی که تلویزیون‌رنگیِ تر و تمیزی را از سمساری سرِخیابان با سلام‌وصلوات، مثل جهاز عروس آوردیم خانه! گرهِ همه‌ی داستان در تفاوت رنگ گل‌های زرد و صورتی بود‌! مکاشفه‌‌ی دیرهنگامی که در تمام سال‌های کودکی‌ام مانده بود پشت لامپ تصویرِ سیاه‌وسفیدِ تلویزیون پارس. کمدیِ خنده‌داری که حالا فوقش می‌توانستم باهاش لبخند بزنم... رنگ زندگی را بعضی‌هایمان دیر دیده‌ایم! یا دیر می‌بینیم اگر چرخ جوری بچرخد یا بچرخانیمش که ببینیم. می‌گویم فقط کاش اینجوری نباشد که بعد از عمری زل زدن به زندگیِ سیاه‌وسفیدی که ماجراهایش سرد و بی‌معنی می‌نمود، وقتی که دنیایمان رنگی شد، وقتی زرد و صورتیش را نشانمان داد، دستِ‌بالاش فقط یک لبخند بزنیم. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ما یک رفیقی داشتیم که خیلی می‌خورد. بیش‌ازحد. همه‌چیز! یه‌بار بهش گفتیم: تو سیر هم می‌شی؟ به‌صراحت گفت «نه. من نمی‌خورم که سیر بشم، می‌خورم تا خسته بشم»! «یه جماعتی» هم هستن که در « دروغ‌گویی» همین‌ وضع رو پیدا کردن؛ دیگه دروغ نمی‌گن که کاراشون پیش‌بره، دروغ می‌گن که خسته بشن! البته یه تفاوتِ کوچیک! بینِ این دومورد هست، و اون این‌که: اون رفیقِ ما واقعا گاهی خسته می‌شد و می‌کشید کنار! گمونم در نهج‌البلاغه بود که خونده بودم با این مضمون: «دروغ، مادرِ همه‌ی مفاسد و زشتی‌هاست.» من تمام‌قد با این سخن موافقم. «امکانِ دروغ‌گویی»، خیالِ آدم رو راحت می‌کنه از «عواقبِ کج‌رَوی». آدمیزاد اساساََ تعهّدی به ارزش‌ها نداره، و اگه رعایتشون می‌کنه بیشتر دلیلِ خودخواهانه داره. یعنی مثلاََ اگه حقّی رو رعایت می‌کنه، بیش‌ازین‌که به‌خاطرِ «ارزش‌مداری» باشه، برای تأمینِ حسِ «رضایت از خود»ه و مواجه‌نشدن با عذاب وجدان، و البته در بُعد اجتماعی: قرارنگرفتن در معرضِ بی‌آبرویی. وقتی همه‌ی«ابزارِ دروغ‌گویی و کتمان» فراهم و دراختیار باشه ، چه‌دلیلی داره بگذره از منافعِ سهل‌الوصولی که با دغل و خیانت به‌دست میان؟ اینه که گفت: «دروغ، مادرِ همه‌ی مفاسده.» رفیقِ همه‌چیزخوارِ ما یه جمله‌ی نغزِ دیگه هم داشت. وقتی ازش می‌پرسیدیم: «چیزی هم وجود داره که بذارن جلوت و ازش بدت بیاد و نخوری؟» می‌گفت: «ابداََ! برای من خوردنی‌ها‌ دو دسته‌ان: اونایی که "دوس دارم"، و اونایی که " می‌خورم"»! 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d