eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
22هزار عکس
25.5هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 از نعمتِ بزرگِ فراموشی... ▫️رفیق جان یادت هست چند وقت پیش تعریف کردم که دانشمندها یاد گرفته‌اند مغز را دست‌کاری کنند و خاطرات ساختگی برایمان بسازند؟ امروز لابه‌لای خبرها خواندم که توی ینگه‌ی دنیا، دانشمندهای چینی یک تپه‌ی جدید را فتح کرده‌اند. ایندفعه آنها یک قرص ساخته‌اند که آدم می‌خورد و دیگر آلزایمر نمی‌گیرد. خداحافظ فراموشیِ روزگارِ پیری. ▫️رفیق جان من تاحالا با آدمی که آلزایمر داشته باشد برخورد نداشتم. اما مادربزرگم آن اواخر گاهی غبار خستگیِ ایام توی حرفهایش پیدا می‌شد. یعنی تک و توک چیزهایی می‌گفت که فاش می‌کرد که گاهی از دنیای شلوغ ما مرخصی می‌گیرد و در دنیای آرام خودش سیر می‌کند. آن روزها هر وقت که از سر فراموشی چیزی می‌گفت که ما از حرفش خنده‌مان می‌گرفت، به دنیای ما بر می‌گشت و خیلی فروتنانه می‌گفت: "نخند، منتظر باش". جمله‌ای که به نظرم باید توی دانشگاه‌ تدریس بشود. ▫️رفیق جان آن روزها تصور اينكه من هم خيلى چيزها را فراموش خواهم كرد بدجوری برایم هولناك بود. الان ولى گاهى با خودم فكر مي‌كنم كه مادربزرگم روزهای آخر، احتمالا لحظات ارزشمندى را تجربه کرده. زندگى توى دنيايى كه اخبارِ ملال‌آورِ هر روزه یاد آدم نمى‌ماند و فقط چيزهايى را به خاطر میاوریم كه تا عمق جانمان نفوذ كرده. دل بستن‌ها، قرار گذاشتن‌ها، از خجالت سرخ شدن‌ها، از ته دل خندیدن‌ها، عاشقی کردن‌ها، جوانی کردن‌ها، "زندگی" کردن‌ها. کسی چه می‌داند، شايد روزهای آخر، مادربزرگم يک دختر هجده ساله‌ى زيبا و عاشق را توى آيينه مى‌ديده. ▫️رفیق جان من دانشمندها را دوست دارم، ولی نه به اندازه‌ی شاعرها. این دانشمندهای چینی خیلی زحمت می‌کشند، ولی وقتی همه آلودگیست این ایام، اجازه بده دل بدهم به شاعر وطنی که فرموده بود: كابوسِ قرمز ژلوفن تا صبح پيچيدنِ صداى كوهن تا صبح مادربزرگ جان! تو چه ميدانى از نعمتِ بزرگ فراموشی... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📝 روزی روزگاری، شکلهای توی ابر! ▫️از سه روز پیش که این مقاله‌ی "پیش از اینترنت چه کار می‌کردی؟" را خواندم یک لحظه مغزم نمی‌گذارد راحت برای خودم توی اینترنت ول بچرخم. رسما پرسه زدن توی توییتر و فیسبوک و اینستاگرام و یوتیوب و تلگرام (کسی جا نماند؟) را زهر مارم کرده. مقاله می‌گفت ماها آخرین نسلی از بشر هستیم که دنیای قبل از همه‌گیر شدن اینترنت را دیده‌ایم. برای همین اسم ما را گذاشته بود "واپسین معصومان". دروغ چرا، از اینکه یک واپسین معصوم هستم حس عجیب و خوشایندی دارم. ▫️اولین برخوردِ جدی من با پدیده‌ی اینترنت مربوط بود به اوایل دبیرستان. یک رفیق صمیمی داشتم به اسم هومن. آن دوران که من و خیلی از اطرافیانم درگیر کویتی‌پور و آهنگران بودیم هومن آهنگهای متالیکا را کلمه به کلمه حفظ بود. پدر هومن بهش گفته بود هرطور شده می‌فرستدش استرالیا. برای همین خودِ هومن توی مدرسه قاطیِ ماها بود و روح و روانش توی استرالیا پرسه می‌زد. تا این حد که یکبار که مدرسه مارا برده بود اردوی مشهد، خودش را به یک ضرب و زوری رسانده بود به ضریح و با اشک و آه از حضرت حاجتِ استرالیا را طلب کرده بود. کار هومن که جور شد، به هم قول دادیم تا هر روز به هم ایمیل بزنیم و پای اینترنت به زندگیِ من وا شد. خداوکیلی تا مدتهای زیادی هم هر روز با ایمیل سراغ هم را می‌گرفتیم. دو روز که گذشت من دیگر هیچ حرف جدیدی نداشتم که بزنم. هومن اما هر دفعه داستانهای جدیدش را با آب و تاب تعریف می‌کرد و اینطوری، دروازه‌های دنیاهای جدید روی من باز شد... ▫️حالا که اینها را می‌نویسم انگار قرنها از رفتنِ هومن می‌گذرد، اما دروازه‌هایی که به روی من باز کرد دیگر بسته نشد که نشد. تا حدی که حالا باید کلی به مغزم فشار بیاورم تا دنیای قبل از اینترنت را یادم بیاید. مقاله از ساعتهایی می‌گفت که به ابرها زل می‌زدیم و دنبال شکلهای آشنا می‌گشتیم. به شکلهای آشنای توی ابر فکر می‌کنم و چیزهای بیشتری یادم می‌آید: آتاری و دلشوره‌ی داغ شدن آداپتورش، فوت کردن توی نوار وی‌اچ‌اس، بالا رفتن از دار و درخت خانه‌ی مادربزرگ، قایم شدن لای مبلها، تشتِ آب و پنچرگیری دوچرخه، تلاش برای بهبود روشهای ساخت بادبادک و یک دنیا خاطره‌ی مشترکِ دیگر، که معنایشان را فقط من می‌فهمم و تو می‌فهمی و بقیه‌ی "واپسین معصومان". 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d