💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#پارت306 🍂یگانه🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d هانیه نگاهش بین هردومون جابجا شد.
#پارت 307
🍂یگانه🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
تو مسیر حس گرمایی تو وجودم بود که قبلا با سامان تجربه کرده بودم و میشناختمش.
این حس عشق نیست. دوست داشتنه اما این بار خودش رو تو وجودم به زور جا کرده.
ماشینرو جلوی یه رستوران پارککرد و پیاده شدیم.
روی صندلی هایی که امیرمجتبی گفتنشستیم.
هانیه با صدای ارومی گفت
_مامان رو چی کار میکنی؟
_میگم حالا بهش
_امیرمجتبی خودت هم میدونی مامان کوتاه نمیاد.
_امشب در رابطه باهاش حرف نزن. یه جوری درستش میکنم.
نگاهش رو از برادرش برداشت و به من داد.
لبخند پهنی زد و صندلیش رو روی زمین کشید و به من نزدیکشد.
_تو بهتری؟
با سر تایید کردم
_سنا انقدر برنامه دارم برات. الان که جواب مثبت دادی و همه بفهمن دیگه راحتیم. هر جا دوست داریم میتونیم با هم بریم
نیمنگاهی به امیرمجتبی که با لبخند نگاهم میکرد انداختم و سربزیر شدم
اصلا ادم خجالتی نبودم نمیدونم چرا در برابر امیرمجتبی این حس رو دارم.
هانیه با خنده گفت
_وای چه خجالتی هم میکشه. شخصیت هات تو شرایط مختلف کاملا فرق داره. صبح تو کلانتری همه تو شوک رفتن با حرف هات. الان خجالت میکشه.
امیر مجتیی ایستاد
_من میرم دستمرو بشورم
از میز فاصله گرفت هانیه به سوخی گفت
_رفتکه تو کمتر خجالت بکشی. امیر مجتبی از حُجب و حیا خوشش میاد. داری داداشمو میکشی ها.
_هانیه نمیدونم چرا اینجوری شدم.
_خوب میشی. اون سنایی که من تو کلانتری دیدم زود روش باز میشه.
سرش رو جلو اورد و ارومگفت
_احتمالا همون یگانه ی باباتی.
با اومدن امیرمجتبی ترجیح دادم ادامه ندم.
روی صندلی نشست. هانیه گفت
_قرار نیست کسی از ما سفارش بگیره
امیرمجتبی به اطراف نگاهی کردو به یکی از پیش خدمت ها اشاره کرد.
مردی که با لباس های مرتب و گوشه رستوران ایستاده بود. با قدن های بلند و استوار سمت ما اومد. سفارش غدا رو گرفت و چند قدمی ازمون دور نشده بود که پاش به پاییه ی میز گیر کرد و روی زمین افتاد.
هاینه فوری به من نگاه کرد و اینکه به زور جلوی خندش رو گرفت من رو هم به خنده انداخت.
هر دو ریز میخندیدیم.مرد ایستاد و خودش رو جنع و جور کرد. امیر مجتبی دلخور گفت
_بسه دیگه زشته.
هانیه با خنده گفت
_اخه با اون تیپ و قیافه...
_بسه به خدا زشته فقط شما دو تا دارید میخندید.
کنترل خنده دست خودم نبود. هانیه سرش رو روی میز گذاشت. صدای خندم رو کنترل کردم ولی لبخند دندوننمام رو نتونستم جمع کنم.
متوجه نگاه خیره و پر ازاحساس امیرمجتبی روی خودم شدم. ناخواسته به چشمهاش خیره شدم و لبخندم جمع شد.
چند ثانیه بهم نگاه کردیم.هانیه سرش رو ازروی میز بلند کرد و همین باعث شد تا امیر مجتبی نگاهش رو ازم برداره.
🍂رمان یگانه🍃
🍂براساس واقعیت🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
موهیتو توت فرنگی یه نوشیدنی با طعم بهشتی😍فراتصور خوشمزس😍شک نکن که باید یبار خودت درستش کنی❤️
مواد لازم برای ۴ نفر:
توت فرنگی ۱۰ عدد
لیمو ترش(سبز پر رنگ) ۴ عدد
نعنا خورد شده ۸ الی ۱۰ برگ
یخ ۱ لیوان
#پارت یک
✦••┈❁🍟🍔❁┈••✦
✦••┈❁🍷🍹❁┈••✦
آب گازدار تو هر لیوان تقریبا تا نصفش باشه
❌حواستون باشه پوست لیمو رو خوب خوب بگیرید و هسته هاش رو جدا کنید که تلخ نشه❤️
#موهیتوتوت_فرنگی #موهیتو #موهیتو🍺 #موهیتو_خونگی
#پارت 2
✦••┈❁🍟🍔❁┈••✦
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✦••┈❁🍷🍹❁┈••✦
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
اموزش چاپ عکس روی ماگ رو داریم 💃
#پارت اول 1⃣
که میتونه یه ایده مناسب برای هدیه دادن باشه، ویدیو توضیح داره حتما با صدا گوش بدید
╔═.🍃🌸.═════════╗
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
╚═════════.🍃💕.═╝
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#ژله_هنداونه
#پارت۴
🍃🌷 🍃🌷
🍰 🍰
🎈فوروارد یادتون نره😉
〰〰🎁〰〰🎈〰
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d