eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
26.8هزار ویدیو
129 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂یگانه🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d گذر خاطرات با امیر مجتبی رهام‌نمیکنه. انگار دنبال روزنه ی امید و نا امیدیه .‌گاهی متقاعدم کنه که برگروم‌و گاهی ازم‌میخواد با شخصیت باشن و اجازه ی توهین به خودن رو ندم انگار اشک که اروم اروم از چشمم میریخت مجوز جاری شدن گرفت و سرعتش رو بیشتر کرد. دلم آغوش مبخواد اما آغوشی از جنس آغوش امیرمجتبی در اتاق باز شد و زینب خانم‌وارد اتاق شد. _من‌میگم‌ این سرما از کجا میاد. دختر جان چرا پنجره رو باز کردی. جلو اومد و پنجره رو بست. نگاهش به چشم های اشکیم‌افتادو ناراحت گفت _گریه کردی؟ جوابش رو ندادم _چرا گریه کردی؟ شدت گریم بیشتر شد. با هق هق گفتم _دارم‌ تلاش میکنم یکی رو فراموش کنم. یعنی هنوز یکی‌دیگه رو فراموش نکرده بودم به یکی دیگه علاقه پیدا کردم. تا اومدم‌بهش اخت بگیرم مجبور شدم‌ازش دل بکنم. _الهی بمیرم دختر اونجور گریه نکن. _من خیلی بیچارم‌ زینب خانم. خیلی بدبختم همه چی دارم ولی هیچی ندارم. _اروم‌باش دخترم‌. داری خودت رو نابود میکنی _ای کاش میشد من بمیرم جلو اومد و دستم‌رو گرفت و سمت تخت برد. _اشتباه کردی که به دو نفر دل بستی. چه معنی داره. کمک‌کرد تا بخوابم. _دل نبستم یهوی شد. _یهویی بی خود شد.‌ الانم به خودت فکر کن. دیگه خرف از مردنم‌نزن. کسی که خودش رو بکشه هیچ وقت بهشت میده چه جمله ی قشنگ و زیبایی. انگار خاطرات قرار نیست بی خیال من بشه با سیلی که به صورتم زد صورتم به طرف مخالف چرخید. بشنین تو ماشین تا با من هستی دیگه از این غلطا نمیکنی. _دستم رو روی صورتم گذلشتم و ناباورانه به چهره ی اخموش نگاه کردم با گریه و فریاد گفتم: _تو چه میدونی من چی کشیدم. تو چه میدونی از عرش به فرش رسیدن یعنی چی. _عرش و فرش همش مال خداست. یاد بگیر چه تو عرش چه تو فرش شکرش کنی. _سمت پل رفتم تا کار نصفه و نیمم رو انجام بدم که با تمام خشونت بازوم رو گرفت و سمت ماشین کشید و هولم داد برای اینکه روی زمین نیافتم هر دو دستم رو باز کردم تا تعادلم رو حفط کنم عصبی چرخیدم سمتمش _به تو چه. دیشب ازت کمک خواستم الان میگم غلط کردم راتو بکش برو. عصبی تر از قبل چند قدم سمتم برداشت و دستش رو بالا برد تا دومین سیلی رو بهم بزنه که از ناخواسته دستم رو روی صورتم گرفتم و چشم هام رو بستم. پر بغص و با صدای گرفته ای لب زدم _زینب خانم اگر یکی بخواد خودشو بکشه بعد یکی دیگه نزاره اون ادم خیلی خوبیه مگه نه؟ _ادم خوب که چه عرض کنم. یه فرشتس که خدا فرستادش کمک کنه. اشک از گوشه ی چشمم پایین‌ریختو لب زدم _واقعا فرشته بود. _از این‌فکرا نکن بگیر بخواب دنیا همیشه شاد نیست همیشه هم‌ پر غصه نیست. میگذره این روزا. دستش رو روی تخت تکیه بدنش کرد تا بایسته که دستش رو گرفتم _تو رو خدا نرید. همینجا بمونید. نفس سنگینی کشید و دستش رو برداشت _باشه میمونم. میخوای برات لالایی بخونم سرم رو بالا دادم و با چسم هایی که پر شدن اشکش دست خودم‌نبود گفتم _قران‌ بخونید برام. سوره ی نصر نگاه پر از ترحمش رو به چشم‌هام داد و دستش رو نوازش وار روی سرم کشید و شروع به خوندن سوره ای کرد که امیر مجتبی یادم‌ داده بود. 🍂رمان یگانه🍃 🍂براساس واقعیت🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d