eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.5هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همخوانی عزیزان چایخونه حضرت😭 اگه دلت شکست برای منم دعاکن🌸🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌸🍃 🍃 🔖جایگزین های بوتاکس در طب سنتی ماسک سیب سبز، آلوئه‌ورا و انگور: برای تهیه این ماسک نصف سیب سبز، ۵ حبه انگور و سه قاشق غذاخوری ژل آلوئه‌ورا در یک مخلوط کن بریزید و به خوبی هم بزنید تا ترکیب یکنواختی حاصل شود. این ترکیب را روی پوست صورت و گردن خود پس از تمیز کردن به مدت نیم ساعت الی چهل دقیقه بگذارید و سپس با آب ولرم شستشو دهید. از این ماسک دو الی سه مرتبه در هفته استفاده کنید🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌸🍃 🍃 🔖 بد بوی پر خاصیت و تپش قلب! سیر گیاهی از راسته مارچوبه‌سانان از تیره نرگسیان و زیر تیره پیازیان و سرده سیر است که در سبد سبزیجات ایرانی‌ها از جایگاه خوبی برخوردار است و همیشه جایی در غذاهای ایرانی دارد . این گیاه علاوه بر جایگاه خوبی که در غذاهای ایرانی دارد به دلیل خواص و ویژگی‌های قابل اهمیت خود، در طب سنتی نیز از ارزش و اهمیت زیادی برخوردار است . ⚠️به افرادی که با مصرف سیر دچار تپش قلب می‌شوند توصیه می کنیم ، چون طبع سیر با پختن از بین نمی‌رود لذا این افراد باید در مصرف سیر پخته نیز احتیاط کنند . سیر، بادشکن و ضد عفونی‌کننده قابلی است و طبعی به شدت گرم و خشک دارد که شدت این طبع در هنگام پخت کم می‌شود . ✔️یکی از خواص سیر تاثیرگذاری آن در کاهش چربی خون و رقت خون است و علاوه بر آن به کاهش فشار خون نیز منجر می‌شود . ✔️با توجه به تاثیر سیر در تسهیل هضم غذا،مصرف سیر تازه از سیر خشک بهتر است و خواص بیشتری را در بردارد . 🖊دكتر سید کاظم کاظمینی (متخصص طب سنتی ایران)🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌸🍃 🍃 🔖غلط رایج 👇 مصرف زیاد ادویه نظیر دارچین ، زنجبیل و فلفل برای مدت زمان زیاد، بدون عارضه سبب لاغری خواهد شد. همانطور که از اسم ادویه (جمع مکسر دوا) برمی آید از دیدگاه طب ایرانی این خوردنی ها جزءداروها محسوب می شود و مدت تجویز و مقدار مصرف آنها باید توسط پزشک تجویز شود ومصرف زیاد یا طولانی مدت آن می تواند با عارضه همراه باشد . ❌ از قدیم الایام اضافه نمودن ادویه به غذاها علاوه بر بهبود طعم آن ،درنقش اصلاح کننده (مصلح غذا) استفاده میشده ولی اینکه خواسته باشیم مقدار زیادی از آن را مصرف نماییم در هیچ یک از منابع طب ذکر نشده است. ⚠️مصرف زیاد ادویه گرم و خشک مخصوصا در افراد با مزاج گرم سبب بروز مشکلاتی نظیر خارش وخشکی پوست بدن،سوزش ادرار، بواسیر وحتی خونریزی در افراد مستعد مي گردد. البته مصرف کم ادویه درافراد با مزاج سرد و تر میتواند درکاهش رطوبت این افراد کمک کننده باشد ولی باید تحت نظارت پزشک معالج صورت پذیرد. 🖊دکتر محمد عسکر فراشاه (متخصص طب ایرانی ) 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌸🍃 🍃 🔖چرا چربی خونم پایین نمی آید؟! یکی از مشخصه های سندرم متابولیک چربی خون بالا است. حتما شما هم افرادی را دیده اید که اظهار می‌کنند علی رغم رعایت زیاد در مصرف چربی ها، اما همچنان چربی خونشان بالاست. ✔️باید بدانیم که فقط کم مصرف کردن چربی کافی نیست؛ عدم رعایت آداب تغذیه وجود مشکلات گوارشی زیاده روی در خوردن غذاهای دیرهضم و غلیظ خوردن آب بسیار سرد نداشتن فعالیت بدنی متناسب با سن و فصل و مزاج کم خوابی ها و دیر خوابیدن های متوالی همه و همه در افزایش چربی خون تاثیر دارد. در کنار این رعایت ها اصلاح حال کبد هم به کنترل چربی خون کمک زیادی می کند. ⚠️ممکن است در برخی افراد حجامت هم کمک کننده باشد. البته ابتدا باید مشخص شود که این حجامت برای فرد مناسب هست یا ممکن است عوارض دیگری به همراه داشته باشد.همینطور، چگونگی و زمان انجام حجامت هم مهم است. 🖊دكتر سمیه فتعلی(متخصص طب سنتی ايراني)🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/matalbamozande1399
(دروغش_ازدروازه_تونمیاید): در روزگاران قدیم پادشاهی تصمیم گرفت که دخترش را به دروغگوترین آدم کشورش بدهد . آدم‌های زیادی نزد پادشاه آمدند و دروغ‌های زیادی گفتند و او را خنداندند . اما پادشاه همه‌ی آنها را رد کرد و گفت دروغ‌های شما باور کردنی هستند . تا اینکه جوانی دانا و باهوش تصمیم گرفت کاری کند تا پادشاه را مجبور کند تا او را داماد خودش کند . پولی تهیه کرد و سراغ سبد بافی رفت و از او خواست خارج از دروازه‌ی شهر بنشیند و سبدی ببافد که از دروازه‌ی شهر بزرگتر باشد و داخل دروازه نشود . بعد به سراغ پادشاه رفت و گفت: من دروغی دارم که هم باید بشنوید و هم باید آن را ببینید . پادشاه گفت : بگو چه کنم ـ گفت با من به دروازه شهر بیائید با هم به دروازه رفتند جوان زیرک گفت ای پادشاه پدر شما پیش از مرگشان به پول احتیاج داشتند از پدر من وام خواستند و پدر من هم هفت بار این سبد را پر از سکه و طلا کرد و برای پدر شما فرستاد . اگر حرف مرا باور دارید پس قرض‌ها را پس بدهید . اگر باور ندارید این دروغ مرا بپذیرید و دخترتان را به عقد من در آورید . پادشاه تسلیم جوان زیرک شد و چاره‌ای جز این نداشت . از آن زمان به بعد به هر کس که دروغ بزرگی بگوید می‌گویند : دروغش از دروازه تو نمی‌آید ...🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/matalbamozande1399
(سر زا رفت) : همان‌طور که می‌زاید همان‌طور هم سر زا می‌رود ملا نصرالدین چند تا همسایه داشت . یکی از همسایه‌های ملا اغلب مزاحم او می‌شد و گاه و بی گاه در خانه‌ی او را می‌زد و چیزی از ملا می‌خواست . یک روز نان ، یک روز پیاز و روزی دیگر تخم مرغ و ... ملا از دست کارهای او خسته شده بود ، فکر می‌کرد و نقشه‌ای کشید ، یک روز صبح رفت و در خانه‌ی همسایه را زد به او گفت : میهمان زیادی داریم و یک دیگ بزرگ می‌خواهم همسایه دیگ بزرگی را به او داد . ملا دیگ را گرفت و رفت . فردای آن روز دیگ کوچکی هم توی آن گذاشت و به خانه‌ی همسایه برد . همسایه دیگش را گرفت و دید دیگ خیلی کوچکی هم توی آن است به ملا گفت : دیگچه مال من نیست . ملا گفت : دیگ شما دیشب یک دیگچه زایید مبارکتان باشد . همسایه می دانست که دیگ نمی‌تواند بچه بزاید ولی چون صاحب دیگچه‌ای شده بود دیگر حرفی نزد و به نادانی ملا خندید . چند روزی گذشت و دوباره ملا آمد همان دیگ را از همسایه ( دیگ بزرگ ) گرفت . یک روز گذشت ، دو روز و یک هفته گذشت . ملا دیگ را به همسایه پس نداد . همسایه به سراغ ملا رفت و سراغ دیگش را گرفت . ملا با ناراحتی گفت دیگ نازنینی بود خدا رحمتش کند . متأسفانه سر زا رفت . همسایه عصبانی شد و گفت : چرا حرف بی حساب می‌زنی ؟ ملا گفت: همان طوری که دیگ می‌زاید ، سر زا هم می‌رود . از آن به بعد به کسی که عقل و آگاهی‌اش را کنار گذاشته و دلش را به سودهای کوچک خوش کرده می‌گویند : همان طور که می‌زاید سر زاهم می‌رود🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/matalbamozande1399
💠بسم الله الرحمن الرحیم💠 🔮دعای قبولی در امتحان,دعای قبولی در کنکور,دعای قبولی در آزمون استخدامی,دعای قبولی در مصاحبه استخدامی,دعای قبول شدن در امتحان درسی و کنکور,دعای موفقیت و قبولی در آزمون رانندگی🔮 ❤️خدا یا بچه‌ها یمان در امتحانات درسی و کنکور دارند و دوستان آزمونی با علمی که بهشون آموختی سودمند گردان وانها را به علمی رهنمون ساز🤲خودت کمکشون کن🤲 امسال وسال بعدی ها و بعدتری ها همه موفق و پیروز بدار😌🤲 امیدوارم هر کس به میزان تلاشی که میکنه نتیجه بگیره☺️😇 🎀ذکر و دعای و دستورالعمل برای موفقیت در کنکور و امتحان و مصاحبه که بارها هم تجربه گردیده است.🎀 🕊آیات شریفه ذیل برای هوش و حافظه و قبولی در امتحان و کنکور و ازمون کتبی یا شفاهی و یا مصاحبه و امتحان رانندگی نیز میباشد و بسیار مجرب است🕊 🔮ذکر شریف :👇👇👇 تعداد_نامحدود 🦋لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ یَا رَبَّ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ وَارِثَهُ🦋 💫را نیز به تعداد ۱۰۰ مرتبه و یا تا سر جلسه بر قرائتش مداومت ورزد .💫 🔮همچنین برای نتیجه گیری سریعتر بعد از نمازهای یومیه دعای شریف👇👇👇 🦋سُبْحانَ مَنْ لا یَعْتَدی عَلی اَهْلِ مَمْلَکَتِهِ سُبْحانَ مَنْ لا یُاخِذُ اَهْلَ الاَرْضِ بِألْوانِ الْعَذابِ سُبْحانَ الرَّئُوفُ الرَّحیم اَللّهُمَّ اجْعَلْ لی فی قَلْبی نُوراً وَ بَصَراً وَ فَهْماً وَ عِلْماً اِنَّکَ عَلی کُلِ شَیءٍ قَدیر را ۱۴ مرتبه قرائت نماید.🦋 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
💖 خدایا بابت گلبولهای شیطون و زیبای سفید و قرمز که توی خون مون در رفت و آمدند ...شکرت 💖 خدایا برای سلولهایی که هوا رو تصفیه میکنن شکرت😌 💖خدای من، خدای مهربان من برای موهبت سلامتی ام شکرت 💖 خدایا برای دستگاه عصبی بدنم که خیلی عالی کار میکنه شکرت🙏🏻 💖 خدایا برای ریه ها که باعث میشن خیلی خوب نفس بکشم شکرت🙏🏻 💖خدایا برای گوشم که کمکم میکنه صداها رو خوب بشنوم شکرت🙏🏻 💖خدایا برای تک تک سلولهای بدنم شکرت🙏🏻 💖 خدایا برای جریان خون بدنم شکرت🙏🏻 💖خدایا برای حس بینایی ام شکرت🙏🏻 💖خدایا برای داشتن دستهایم شکرت🙏🏻 💖خدایا برای قدرت شگفت انگیز پاهام شکرت🙏🏻 💖خدایا شکرت 🙏🏻💖خدایا شکرت 🙏🏻 💖خدایا شکرررررررت🙏🏻 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخند تا دنیا به روت بخنده😂😂😂😂😂😂😂😂😂 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
13.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بااین آهنگ بخون👌👌👌👌❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی که من مردم : 😱👆 شما هم وقتی بعد ۱۲۰ سال مردید این صحنه رو میبینید😢 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهدی جان، شب های جمعه می‌روی در کربلا با فاطمه...💔🌱 امشب زیارت عاشورا فراموش نشه🌸 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر نقاشی خدا قشنگه😍 با چشماتون زیبایی ببینید حال دلتون به رنگ خدا 🙏 شبتون بخیر و خوشی 🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
مرداب خشت یازدهم دست دردست مهری سمت میثم وعمه هایش رفتند. با دیدن عمه آسیه خوشحال شد وکنارش رفت . روی مبل سه نفره نشسته بودوبا آن لباس مشکی و کارشده که یقه اش تا زیر چانه اش را پوشانده بود، از همیشه مقتدرتر وباوقارتربه نظر میرسید. _ خوبید عمه جون؟ با اشاره به کنارش او را دعوت به نشستن کرد. با اینکه بروز احساساتش برخلاف شیوه ی رفتاری اوبود اما نسبت به هانیه نمیتوانست بی تفاوت باشد. ازنوزادی مهر این دختر دردلش افتاده بودکه حاضرشده بود مدتی به اوشیر دهد. _خوبم... شنیدم کنکور رتبه تک رقمی آوردی! _بله بادعای شما آسیه بااین نوع واژها بیگانه بود اما به مزاقش خوش آمد و طرح لبخندی برلبانش نشست. _مصطفی ازتو سه سال بزرگتره تازه میخاد کنکور بده.... حتما خیلی زحمت کشیدی؟ _بله.... البته مامان وباباهم خیلی همکاری کردند. سری به تحسین برایش تکان دادو از اوروگرفت تا بابزرگترها همکلام شود.شاید با خود فکر می کرد کاش عاطفه اش نصف هانیه درس خوان بود. با نگاهش دنبال عاطفه ومصطفی گشت که با برخورد دستی روی شانه اش شوکه ازجایش برخاست . 💓🌱💓🌱💓🌱💓🌱💓 https://eitaa.com/matalbamozande1399
مرداب خشت دوازدهم بادیدن عاطفه روبه رویش نفس راحتی کشید و دست از قفسه سینه اش برداشت _وای عاطفه ترسوندیم عاطفه که باآن شومیز بنفش و شلوار کتان سفید از همیشه شاداب تر به نظر میرسید چتری های قهوه ای اش را کنار زدو گفت : _خوب کردم الهی بیشتر ترسیده باشی .... کثافت من که مثل بقیه به دک وپوزت کار ندارم منم بلک کردی،بزنم توسرت هاان،بزنم درحالی که سعی داشت از ضربه زدن عاطفه به سرش جلوگیری کندبا ته خنده ای گفت: _عه ...عاطفه نکن زشته! دست اورا گرفت وکنارش نشاند ودلجویانه ادامه داد: _منکه گفته بودم چند ماهی سرم شلوغ میشه گوشیو میذارم کنار. با دلخوری دستش را کنار زدو گفت: _بله خبر کولاکتون رسید، هنوزم پس لرزه هاش ازبین نرفته که مامان آسیه صب نشده جنابالی رو مثل دسته بیل میکوبه سرمن! _وای چرا ؟... از عمه بعیده،همه که نمیتونن مثل هم باشن من... عاطفه طوری که بحث را عوض کند میان کلام او پرید وگفت: _حالا اینا رو ولش کن ،نمیدونی چه خبرایی شده! فهمید که عاطفه از ادامه این بحث خوشش نمی آید. پس طبق میل او بحث را عوض کرد _بندازش بیرون که پیداس داره خفت میکنه،بگو خبرتو _بااینکه لیاقت نداری باشه بهت میگم،عمه زیبا یه مهمون ویژه داره الانم اینجاس. _ این که تازگی نداره عمه زیبا همیشه مهمون ویژه داره _نه دیگه،این یکی فرق داره،میگن طرف ازاون کله گنده هاس خیلیم جذابه،تازه همه میدونن عمه برای رزیتا میخادش 💓🌱💓🌱💓🌱💓🌱💓 https://eitaa.com/matalbamozande1399
مرداب خشت سیزدهم رزیتا دختر بزرگ زیبا،فوق تخصص پاتولوژی داشت. بیست و هشت سالش بود وخاستگاران زیادی داشت ولی به دلایلی هنوز ازدواج نکرده بود. _خوب اشکالش چیه؟ _توازبس میزنی تو دهن آدم از همه چی بی خبری،چند وقت پیش با پسر خاندان خشایار بزرگ اسمش درآومد،حال..... _عاطفههه....تو که میدونی که خوشم نمیاد پشت سرمردم حرف بزنی، ازخودت حرف بزن که جلو روم نشستی،راستی مصطفی کجاست؟ عاطفه از بی ذوقی اش لب ولوچه اش آویزان شد و شیرینی از روی عسلی برداشت و با دهان پر گفت : _باشه بابا،منو بگو.....که وقت عزیزمو....برای توی بی ذوق میذارم ....مصطفی طبق معمول نیومد.... مامان میگه هانیه رو مصطفی تاثیر گذاشته. ولی من یادمه مصطفی قبل تو متحول شده بود سپس خنده ی بلندی سرداد که با نگاه ملامت گر هانیه ساکت شد. _خب بابا،اول تومتحول شدی خوبه؟ حالاخودت چکارا میکنی؟حوصلت سر نمیره اینقد درس میخونی ذهب ذهبا یاد میگیری؟ آخه کی توچهارده سالگی دانشگاه رفته که تو میخای میری؟ قبل از اینکه جواب عاطفه رابدهد صدای موسیقی بلند شد 💓🌱💓🌱💓🌱💓🌱💓 https://eitaa.com/matalbamozande1399
مرداب خشت چهاردهم هنوز فرصت نکرده بود نگاهی به اطراف بیندازد . با دیدن جمعیت که یکی یکی وسط سال جمع میشدن احساس بدی پیدا کرد. نگاهی به مادرش که روبه رویش، سینا به بغل نشسته بود انداخت. برای اینکه عاطفه صدایش را بشنود با صدای نسبتا بلندی گفت: _عاطفه من میرم پیش مامانم خواستی بیا اونجا بشینیم _ توبرو من برم وسط یه تخلیه انرژی کنم بعد میام پیشت بااین حرف عاطفه نگران از آنچه در ذهنش بود کنار مادرش ایستادوگفت _مامان اینجا چه خبره ؟چرا همه وسط جم شدن؟ مهری درحالی که موهای ریخته جلوی صورتش را برای دیدن بهتر کنار میزد بی تفاوت گفت: _لابد میخان برقصن دیگه! وبدون اینکه متوجه حال اوشود ادامه داد: _اوه اوه،این دخترِ میمون کیه آویزون آرمان شده؟ 💓🌱💓🌱💓🌱💓🌱💓 https://eitaa.com/matalbamozande1399
مرداب خشت پانزدهم باحرف مهری به طور غریزی سرش را سمت نگاه مادرش چرخاند. با صحنه ای که دید، گویی که بدنش را میان تلی از برف ویخ مدفون کرده باشند به خودلرزید وفورا چشمهایش را بست . به کجاآمده بود؟چرا برای آمدن به راحتی تسلیم شده بود؟پدرو مادرش ازکی این برنامه هابرایشان عادی شده بود؟ عمه زیباکه ازاین برنامه هانداشت! باخودگفت حتما این یک سالی که در مهمانی ها شرکت نکرده است این گونه مراسم ها به افتخارات خانواده قائمی اضافه شده است .حدیثی از امام صادق در ذهنش پررنگ شد*(برسر سفره ای که به آن شراب گذاشته اند ننشین که انسان نمیداند چه وقت روح از بدنش خارج میشود).به سختی دهان بازکردوگفت: _ما....مان با وجودصدای بلند موسیقی ،صدای ضعیفش به مهری نرسید. دستان یخ کرده اش را روی دستان مادرش گذاشت که باعث شد چشم از جمعیت وحرکات ناشایست آنها بگیرد وبه اونگاه کند. _وا....چرا اینجوری شدی تو،یاخدا میثم سنگین شده بود وسنگینی نگاهی را احساس می کرد . مدام صحنه ای که دیده بود انگار که روی تکرار گذاشته باشند پشت پلکهای بسته اش نمایان میشد. میثم که همان نزدیکی با شخصی در حال صحبت بود با صدای فریاد گونه ی مهری خودرابه او رساند. _چیه مهری چرا دادمیزنی آبروم رفت _میثم ببین بچم چش شده! یه دفه حالش خراب شد 💓🌱💓🌱💓🌱💓🌱💓 https://eitaa.com/matalbamozande1399
مرداب خشت شانزدهم همراه پدرش به خانه بازگشت.میثم برای یک قرار کاری مجبور بود به مهمانی بازگردد ودرراه، ازاینکه حواسش به اعتقادات هانیه نبوده است ناراحت شده بودوازاوعذارخواهی کرده بود. اما هانیه ازاین ناراحت بودکه عزیزترین کسانش در چه محیطهای مسموم وآلوده ای رفت وآمد دارند. با کمک میثم وارد اتاقش شد و برخلاف همیشه باهمان لباس بیرون روی تخت دراز کشید. _هانیه جان اگه حالت بهتر نشده ببرمت بیمارستان! _نه بابا ...خوبم، ببخشید که باعث شدم قرارتون بهم بخوره _نه عزیزم قرارم بهم نخورده ....طرف چون میخاد کلا از آلمان ایران برگرده، بیشتر ازمن میخاد معامله سربگیره،غیر اونم همه چیز فدای یه تار موی دختر مهربونم با خارج شدن پدرش از خانه دوباره بغض وناراحتی سراغش آمد.چرا که با بستن چشمهایش دوباره تصاویر بیشرمانه ای که دیده بود تکرار میشد. حالش را نمیفهمید. تاکنون چنین صحنه ای ندیده بودکه زنی شراب به دست با حالتی وقیحانه، که حتی مراعات حضور بچه هارا نمی کرد ، مردی را درحالی که دست به جاهای ممنوعه او میکشید میبوسید . درک نمی کرد یک زن چرا باید موجودیت و قداست خود را ،که خداوند برایش در نظر گرفته است، تا این حد پایین بکشدو خود راتنهادر استفاده ازجسم حقیر و ناچیزش خلاصه کند. 💓🌱💓🌱💓🌱💓🌱💓 https://eitaa.com/matalbamozande1399
مرداب خشت هفدهم _چرا نزدی تودهنش؟....مردِ خجالت نمیکشه پونزه شونزه سال از هانیه بزرگتره، اون وقت اومده پرو پروخواستگاری کرده. صدای مهری از اتاقشان می آمد و توجه اورا که نصف شب برای خوردن آب پایین آمده بود جلب کرد. _مهری جان ....چرا الکی حرص میخوری؟من که خیلی قاطع بهش جواب منفی دادم،مردک فکر کرده چون سهامشو میخام دخترمو بهش میدم،تازه شنیدم یه بچم داره نفس راحتی از این همه مهربانی پدرومادرش کشید. چقدر خوب بود که آنها را داشت. اگرخانواده ی واقعی اش اورا رها کرده بودند،به جایش خداوند این دو فرشته زمینی را به اوهدیه داده بود. باید اینبار سجده ی شکر بعد از نمازش را طولانی تر میکرد. لیوان آب را روی میز آشپزخانه گذاشت و قصد رفتن کرد.دوست نداشت بدون اجازه حرف های آنهارا گوش کند، اما شنیدن دوباره ی نامش از زبان مادرش مانع آن شد _میخای با لجبازی هانیه چکار کنی ؟ پاشو کرده تو یه کفش که من با شما آلمان نمیام، البته با این ریخت وقیافه ای که برا خودش درست کرده نیاد بهتره کمی از حرف مادرش دلش گرفت،یعنی ظاهر او اینقدر برایش آزاردهنده بود؟ _دیدی که چقدر باهاش صحبت کردم که راضی بشه،اونم دلایل خودشوداره،بذاردرسش تموم شه اونوقت به زورم شده میبریمش _دلم طاقت نمیاره میثم،بچم خیلی مظلوم و سادس،اگه کسی ازاین اخلاقش سواستفاده کنه چی؟ از قضاوت عجولانه اش شرمنده شد و لبخندی از این مهربانی مادرش برلبش آمد.یک مادرهمیشه مادر است،چه آن کسی که تورا نه ماه حمل کرده باشدوچه آن زنی که با تمام احساسات مادری تورا در آغوش مهربانش پرورانده است. 💓🌱💓🌱💓🌱💓🌱💓 https://eitaa.com/matalbamozande1399
مرداب (خِشت هجدهم) آوای آرام بخش دعای هفتم صحیفه سجادیه به تکرار هر روز برای نمازشب بیدارش کرد .همیشه یک ساعت قبل اذان صبح بیدار میشد ودیگر نمی خابید. این برنامه باعث شده بودتا به همه کارهایش برسدو همیشه وقت اضافه بیاورد.امروز تمام کارهای اداری دانشگاهش تمام می شدوباشروع ترم جدید میتوانست دانشگاه برود. اما فردا خانواده ی عزیزش از ایران می رفتند واین موضوع ذوقش را برای دانشگاه کور میکردوگاهی تنها ماندن باعث وحشتش میشد. با این وجود فورا به خود نهیب میزد خدایی که تا به امروز هوای اورا داشته، باز هم خیرٌ حافظ او خواهد بود بعد از نماز صبح برای آماده کردن صبحانه به آشپز خانه رفت.اوایل خانواده اش با این نظم وتغییر رفتاری اوفکر میکردنداو دچار یک جو زدگی زود گذر شده است. اما بامرور زمان متوجه راسخ بودن و صداقت بدون تظاهر اوشدند. صبحانه را که خورد آماده شد با پدرش به دانشگاه برود که صدای زنگ مبایل و نمایان شدن چهره ی عاطفه روی صفحه ی آن باعث شد روی صندلی بنشیند وتماس را وصل کند. _الو...سلام _الو زهر مار،الو درد...هانی واقعا خیلی خلی،همین جور بی خبر گذاشتی ازمهمونی رفتی بیرون؟ می مردی یه ندا به منم میدادی؟ چه اسهالی گرفته بودی اورژانسی غیبت زد؟وقتی دائی میثم گفت حالت بد شده میدونی چقدر نگران شدم؟ خیلی بی.... _وای عاطفه یه تنفس بگیری بدنیستا! باور کن یه دفه حالم بدشد. _خوب چرا جواب تلفنامو نمیدادی؟ 💓🌱💓🌱💓🌱💓🌱💓 https://eitaa.com/matalbamozande1399
مرداب خشت نوزدهم _ببخش ولی من مهمونی عمه غافلگیر شدم ،راستش فکر نمیکردم همچین برنامه ای داشته باشن ،تاچند وقت حالم بد بودو نتونستم گوشی دست بگیرم _خیلی خوب حالا ،زنگ زدم یه خبر بهت بگم که مطمئنم هیچکس بهت نگفته، یادته از نقشه ی عمه برامهمون ویژش گفتم؟ وقبل ازاینکه از هانیه تایید بگیرد ادامه داد: _نگو یارو تواون شلوغی تورودیده ازاین عشق درنگاه اولا براش اتفاق افتاده ،نمیدونی وقتی رزیتا فهمیدازتو خواستگاری کرده چه حالی پیدا کرد،هرچی لایق خودش بود پشت سرت گفت _عاطفه باز شروع کردی؟ رزیتا برای چی باید نگران باشه ؟اولا من الان سن ازدواجم نیست دوما بابا بهش جواب منفی داده _پس خبر داشتی؟ای مارموز آب زیرکاه، منو باش هرچی بشه اول میام به تو میگم،ولی خودمونیم اگه من جای تو بودم حتما قبول میکردم ،نمیدونی چه خوشتیپه وچه جذبه ای داره،تومهمونی هر کدوم از دخترا طرفش میرفت با لب ولوچه آویزون برمی گشت، تازه یه ضد حالم به من زد _نگو توام رفتی سراغش ! _برو بابا،من با اون گنده بک چکار دارم آخه؟ تازشم اون اومدسراغ من ،اونم به خاطر تو،میخاست بدونه با عمه چه نسبتی داری. _واقعا!...تو چی گفتی؟ _اول میخاستم یکم اذیتش کنم، ولی اینقد تیز بود که یه جوری محترمانه گفت خفه شم و فقط جوابشو بدم،عجیب اینجا بودکه چند بار ازمن تایید گرفت تا مطمئن بشه دختر دایی میثمی ،بعدشم یه هویی غیب شد. _خوب حالا هرچی بودتموم شد.من باید برم دانشگاه بعدا بهت زنگ میزنم 💓🌱💓🌱💓🌱💓🌱💓 https://eitaa.com/matalbamozande1399
مرداب خشت بیستم صورتش از شوری اشک به سوزش افتاده بود ،سنگینی عجیبی روی قلبش احساس میکرد . باورش نمیشدفرودگاه آمده بود برای بدرقه بهترین آدم های زندگی اش. بابا میثم ، مامان مهری، امان از دلتنگی برای سینای شیرین زبان.بادرد فراق آنها باید چه میکرد ؟ صدای گریه ی آرامش به هق هق تبدیل شده بود. بعد از خداحافظی جانسوزی که با آنها داشت وآن آخرین نگاه نگران مادرش، هنوز آنجا بود. دلش نمی آمد آنجا را ترک کند.شاید بر میگشتند آیا نمیشد؟ حتی پشیمان شد که چرا با آنها نرفته بود. بعد از مدتی یا ساعتی که متوجه گذر آن نشده بود ،نگاهی به اطراف انداخت. برای لحظه ای ، تنها چندثانیه،وحشت کرد. از ذهنش گذشت حالا تنها باید چه کند ؟ یعنی الان کسی را نداشت؟ با تکرار این حرف در ذهنش احساس بدی پیدا کرد و زود به خود آمد پس آنکه گفت: (اقرب من حبل الورید...)*چه میشود؟ اشکهایش را پاک کرد و با توکل به خداسمت خروجی حرکت کرد *(۱۶ ق) 💓🌱💓🌱💓🌱💓🌱💓 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدیمی ترین فیلم موجود از صحن و سرای امام‌حسین علیه السلام 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا