eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
26.4هزار ویدیو
129 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
8.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥مملکت رو امام زمان نگه‌داشته 💥مملکت رو خدا نگه‌داشته 💥این صحبتهای شهید باقری که برای حدود ۴٢سال قبله رو گوش بدید 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
💠 توجه به سادات 🔹استاد ما آقای شیخ علیرضا گل محمدی می فرمود: یک روز شیخ جعفر آقای مجتهدی به من نگاهی کردند و فرمودند: ائمه به شما توجه دارند ، من گفتم همه کارهای من معصیت است کاری نکردم فرمودند شما کار خوبی انجام داده اید، گفتم چه کار خوبی انجام دادم که ائمه به من توجه دارند!؟ 🔸فرمود شما به اولاد سادات خیلی محبت دارید و به یکی از بچه سیدها عنایت خوبی کردی ائمه هم در این مقابل به شما لطف دارند و قضیه اش این بوده در یک زمستانی هوا خیلی سرد بود و من دو تا عبا روی دوشم انداختم ؛ آمدم بیرون دیدم سیدی از سرما می لرزیده ، آن عبا را به سید دادم ؛ که بعد از ظهر جعفر آقا به من محبت کرد. ☑️ عارف واصل استاد سید علی اکبر صداقت ره 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
و تویے آنڪه صبح به صبح باید پنجره ےِ دل را رو بسوےِ مُحبتًش گُشود السلامُ علیڪ یابقیةَ الله فے ارضه جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج صلوات 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. سـ🥰✋ـلام به عاشقان امام زمان🕊🍃 به دلهـای گرمتان🕊🍃 سلامی به قلب پاک و پرمهرتان🕊🍃 صبح پنجشنبه تون بخیر🕊🍃 روزتــون پــر از مـعجـزه   🕊🍃 دلتون لبريز از عشق و امـيد🕊🍃 تنـدرست و كـامـروا باشيـد   🕊🍃 بهترينها رو براتون آرزو ميكنم🕊🍃 صبح زیباتون امام زمانی جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج صلوات 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢توصیه اکید به خواندن مداوم ونوشتن و همراه داشتنِ حرز امام جواد(ع) برای رفع بلاهای خطرناک بسم الله الرحمن الرحیم یا نُورُ یا بُرْهانُ یا مُبینُ یا مُنیرُ یا رَبِّ اِکْفِنی الْشُّرُورَ وَ افاتِ الدُّهُورِ وَ اَسْئَلُکَ النَّجاةَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ🌱 🎙حجت الاسلام والمسلمین استاد فرحزاد 💌بنویسید همراهتون باشه،داخل ماشین باشه خیلی کوتاه ولی مؤثر در دفع بلا😊 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
مدت ۲۰ دقیقه یخ رو روی قسمت مشخص شده بذارید (☝️) تا باعث آزاد شدن اندروفین خون بشه، این روش سردرد، دندان درد و سرماخوردگی مکرر رو از بین میبره و بیخوابی رو رفع میکنه 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋 🦋🦋 🦋 مرداب خشت صد وشصت ویک _دائی سد ممد ...شما دیگه چرا؟....درسته من سن و سالی ندارم ،اما این دلیل نمی شه به حق من رسیدگی نشه. شورایی که مشکل مردم رو حل نکنه به درد لای جرز می خوره.... تک تک شما امین مردم بودید که انتخاب شدید ....حالا حرف منو چون بچم پشت گوش می ندازید؟ _بابا جان ....کی گفته حرف تورو پشت گوش می ندازیم ...ما میگیم وقتی بزرگترت هست که بیاد حرف بزنه تو چرا اومدی‌؟.... با این حرفات همه ی ما ریش سفیدا رو نا حق کشیدی. _ببخشید.... ولی می خاین ثابت کنم که ناحقین؟ ... شما چطور ریش سفیدو بزرگ روستا هستید که نمی دونید مادر من تقریبا یک ساله زمین گیر شده ؟ چه طور تو این سه سالی که پدرم مارو ول کرده ،یه بار نگفتید بریم ببینیم زن و بچه ی این یارو چکار می کنند، چه طور شُو روز میکنند؟ _لااله الاالله....دختر....آدم با بزرگترش این جور صحبت نمی کنه.... اسدم میگه سهم زمینو از بابات خریده ...مدرکم داره ....دیگه ما چی میتونیم بگیم؟ _هع.... بگو مدرکشو بیاره ببینید دو سال پیش به چه قیمتی زمینو از پدر من که فقط فکر تهیه ی موادش بوده خریده؟....من می دونم شما هم میدونید ، چون همتون با عموی من رودرواسی دارید نمی خاید باهاش طرف بشید... ولی اگه به حق من و مادرم و اون طفل معصومی که شب گشنه سر رو بالش میذاره نرسید، از فردا در این شورا رو گل بگیرید که پیش خدا و خلق خدا رسوا نشیدو آه کسی مثل من دنبالتون نیاد. https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋 🦋🦋 🦋 مرداب خشت صد و شصت و دو با دنده ای که مو برداشته بود ودندانی که لق شده بود، توانست اعضای شورا را راضی به این کندکه یا عمویش به قیمت واقعی زمین سهم آنها را بخرد ویا همچنان از فروش محصول اندازه ای که سهم آنها میشود به آنها پرداخت کند.که دومین مورد برای آنها اجرا شد. _بیا بغلم خوشگل آبجی ....عه عه چی خوردی دستات اینقد کثیفه ؟ هانیه با دیدن خواهر بزرگش با نیش باز ازاو استقبال کردوقصد رفتن در آغوشش را کرد . _آخ آخ ....صبر کن عزیزم.... آبجی یکم شکمش درد میکنه نمی تونه بغلت کنه _سلام ....چرا اینقد.... مادرش بود که با دیدن حال و روز او،حرفش را قطع کردو ضربه ای به صورتش زدو نگران پرسید _وای هادیه ....چرا این طوری شدی؟ _هیچی نشده مامان زینب....میخاستم زودتر برسم اف.... اجازه نداد ادامه دهدو با چشم های پر از اشک گفت _هیس .... دیگه هیچی نگو .... همیشه گفتم از دروغ بدم میاد،من که میدونم اون عموی از خدا بی خبرت این بلا رو سرت آورده اشک دیدگان مادرش، همچون خنجری بر قلبش زخم میزد. جلو آمد و با احتیاط در آغوشش کشید و آرام با او همراهی کرد. https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋 🦋🦋 🦋 مرداب خشت صد و شصت و سه _هادیَم ....دیگه سفارش نمی کنم تا من میام سر خود بازی در نمیاری ...با هیچ کس دهن به دهن نذار،جون تو وجون هانیه،امانت من دست تو تا برگردم . _مامان خوب بذار باهم بریم دیگه ،بخدا تا شما برگردید من دیونه میشم با این حالت . _نمیشه ،معلوم نیست چه بلایی سر هادی اومده ،نمی خام از این طرف شما حواسمو پرت کنید. هانیه را از بغلش گرفت و چند بار بوسید و به آغوش امن او بازگرداند. اشک در چشمان مادرش حلقه زده بودوگویی درگفتن حرفی مردد باشد این پا و آن پا میکرد. _منو ببخش دخترم ....این مدت خیلی اذیت شدی و بار منو خواهرتو یه تنه به دوش کشیدی ،حلالم کن مادر. مادرش رفت و اورا بادل آشوبش تنها گذاشت .پیغامی که شخص ناشناسی از گرفتاری هادی آورده بود اورا به شهر تهران کشاند تا از صحت آن اطلاع پیدا کند. خانه ی بزرگ ثریا خانم ، در اولین شب تنهاییش از هرشب خوفناک تر به نظر می رسید. درهارا قفل کردو به اتاقشان بازگشت.کنارهانیه دراز کشید اما دل شوره اش مانع خوابیدنش میشد . چه خوب بود هانیه فارغ از دل نگرانی های او آرام خوابیده بود. کاش او هم می توانست لحظه ای از افکار بدبین ذهنش خلاص شود. https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋 🦋🦋 🦋 مرداب خشت صد وشصت وچهار دامن لباسش را در مشت مچاله میکرد و دور تا دور حیاط راتا ورودی خانه قدم میزد.بیرون را سرکی میکشید وباز این عمل تکرار میشد . تابی روی درخت انجیرمخصوص هانیه وصل کرده بود.گاهی اورا تاب میداد و دوباره سمت ورودی خانه میرفت تاشاید از دور کسی را ببیند.چند ساعتی بود که منتظر سید محمدو خبری که او قرار بود از مادر و برادرش بیاورد مانده بود. پنج روز بود که از آنها خبری نداشت و لحظه ای لبش از ذکر خاموش نبود. در ذهنش دیگر مقدساتی نمانده بود که خدا رابه آن ها قسم نداده باشدتا مادر و برادرش در سلامت باشند. انتظار و بی خبری شکنجه وار عذابش میداد و تاب ماندن را از او گرفته بود. سمت هانیه رفت تا لباسهای مناسب تری به او بپوشاند و خودش برای گرفتن خبری به شورا برود. خواهر زاده ی سید محمد از مکان هادی خبر داشت و گویی چند باراورا مهمان کرده و از او مهمانی خورده بود ومیتوانست پل ارتباطی خوبی بین آنها باشد. به نزدیکی های شورا که رسید ،همهمه ی جمعیتی از دور توجهش را جلب کرد. عمو و زنعمویش وحتی اعظم بیرون شورا بودند و چند مرد دور عمویش را که قطعا در حال گریه کردن بود گرفته بودند. پاهایش سست شده بود و مغزش فرمان حرکت نمی داد.این همهمه به او وهانیه اش مربط نبود بود؟ https://eitaa.com/matalbamozande1399