#خواستگاری_حاج_همت😊🙈
.
مامانم گفت : نمیخوای زن بگیری؟🤔
گفتم :چرا نمیخوام؟😎
فکر نمیکردم به این راحتی قبول کنه ازدواج کنه!!😆
مادرم گفت:خب ننه...کیو میخوای...بگو تا واست بگیرمش😍
گفتم : من یه زن میخوام که بتونه پشت ماشین باهام زندگی کنه😎
مادرم گفت:واااا...این دیگه چه صیغه ایه...!!!
آخه کدوم دختری حاضره میشه همچین زندگی ای داشته باشه؟😐
گفتم:اگه میخوای من زن بگیرم ، شرطش همینه😎 زنی میخوام که شریک و همدم زندگیم باشه
هرجا میرم دنبالم بیاد😉
حرفش یه کلام بود ، بعد مدتی از پاوه برگشت
کسی رو که دنبالش بودم پیدا کردم😎
گفت : برام ازش خواستگاری میکنین یا نه؟
بهش گفتم : به همین سادگییییی!!!!؟ 😢
نههه..همچین ساده هم نبود...
بیچاره م کرد تا بعله رو گفت😓
با تعجب گفتم:یعنی قبول کرد که پشت ماشین باهات زندگی کنه؟😩
خندید و گفت:تا اون ور دنیام برم دنبالم میاد😍
گفتم مبارکه👏
چن بار ازش خواستگاری کرده بود
اما هربار جواب رد شنیده بود🙄
عروس خانوم نیت چله دعای توسل و ۴۰ روز روزه کرده بود. با خودش عهد کرده بود که بعد چله به اولین خواستگار ، جواب مثبت بده😋
درست شب چهلم ، دوباره #ابراهیم ازش خواستگاری کرده بود و بعله رو گرفته بود😇
#شهید_ابراهیم_همت
#فرمانده_دلها❤️
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔺️حضرت یحیی علیهالسلام ابلیس را دید و به او گفت : به من بگو که محبوبترین و مبغوض ترین مردم نزد تو کیست؟
🔹️گفت : محبوبترین مردم نزد من انسان مؤمنی است که #بخیل باشد و مبغوض ترین آنها نزد من #فاسقی است که سخاوتمند باشد!
🔸️حضرت یحیی علیهالسلام به او گفت : چرا چنین است؟
🔹️شیطان گفت : چون همان بخل برای بخیل کافی است و من نیازی به گمراه کردن او ندارم و از سخاوتمند نگران هستم ؛ زیرا میترسم که خداوند به خاطر سخاوت او از فسق او بگذرد.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#پس_از_ازدواج❤
💕مرد از سر کار به خانه می آید و میبیند که خانه به هم ریخته است. تمام اسباب بازی های فرزندانش در وسط خانه ریخته شده و زن مشغول درست کردن غذاست.
مرد با دیدن این صحنه از کوره در می رود و بر سر همسرش فریاد می زند و می گوید از صبح تا الان داشتی چیکار می کردی چرا خانه به هم ریخته است؟ فقط بلدی بخوری و بخوابی. ☹
💕در حالیکه زن ناراحت از حرف های شوهرش بود اما در پاسخش چیزی نمی گفت.
ناگهان پسر پای پدرش را گرفت و از او خواهش کرد که با او بازی کند. پسر هم دچار بی مهری و عصبانیت پدر شد. پدر با عصبانیت به اتاق خواب رفت و درب را محکم بست.😟
💕ما باید در زندگی مشترک این را بدانیم که نباید طرف مقابل خود را قضاوت کنیم.
ما از کجا می دانیم همسرمان از ابتدای روز چه کارهایی انجام داده و با چه مشکلاتی روبرو بوده است
❤️درک متقابل ، اساس زندگی است.❤️
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#پندانه
🌹مرحوم حاج اسماعیل دولابی (ره) :
از حدیث کسا ، ادبِ صحبت کردن با فرزندان و شوهر و همسر را بیاموزید.
وقتی می خواهید از منزل خارج شوید ، اهل خانه را خشنود کنید و بیرون بیایید.
وقتی هم خواستید وارد خانه شوید، بیرونِ در استغفار کنید و صلوات بفرستید، هر ناراحتی که دارید بیرون بگذارید و با روی خوش داخل [خانه] شوید.
اهل خانه هم با روی خوش به استقبال شما بیایند.
✅کمال زن و مرد در این است.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌐دنیا خانه ی آرزوهایی است که زود نابود می شود
🔸️جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند.
اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد .
#جهانگرد پرسید لوازم منزلتان کجاست؟
زاهد گفت: لوازم شما کجاست؟
جهانگرد گفت: من اینجا مسافرم.
زاهد گفت: من هم!
💠امیرالمومنین علیه السّلام فرمودند : دنیا خانه ی آرزوهایی است که زود نابود می شود ، و کوچ کردن از وطن حتمی است .
دنیا شیرین و خوش منظر است که به سرعت به سوی خواهانش می رود ، و بیننده را می فریبد ، سعی کنید با بهترین زاد و #توشه از آن کوچ کنید و بیش از کفاف خود از آن نخواهید و بیشتر از آنچه نیاز دارید طلب نکنید.
📚منبع نهج البلاغه ، خطبه ۴۵
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_صد_و_دوازدهم_دالان_بهشت 🌹
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
در این میان رفتن نرگس نزدیک و نزدیک تر می شد و غصه هاي من بیش تر. به خصوص که آزیتا هم احتمالاً براي مدتی با شوهرش از ایران می رفت تا به پیشنهاد پسر عمویش، یا همان شوهر نرگس، ببیند می توانند آن جا زندگی کنند یانه؟ قرار بود با نرگس همسفر شوند و من دلم به اندازه دنیا گرفته بود و احساس تنهایی و غربت می کردم. یکی از همان هفته هاي آخر توي کوه بود که دوباره آزیتا و نرگس صحبت را به من و آینده و گذشته کشاندند و آزیتا مثل همیشه با ملایمت و نرمی زبان به نصحیت باز کرد:
مهناز، قبول کن که تو این قضیه رو خودت این قدر براي خودت بزرگ کردي. هزاران آدم هستن
که حتی با هم زندگی می کنن و بعد، جدا می شوند. درسته، یک مدت وقت لازم است، ولی به هر حال فراموش می کنن. اصلاً تو این جوري فکر کن، شاید ارزش این دوست داشتن براي تو، به خاطر همین جداییه. به خدا لیلی و مجنون هم اگه به هم می رسیدن دیگه عشقشون افسانه نمی شد. قبول نداري؟!
ولی من فکر می کنم افسانه شد، نه براي این که به هم نرسیدن. واسه این که کسی رو جاي هم دیگهقبول نکردن. یعنی فراق و دوري و زجر رو قبول کردن و اسمش رو قسمت و تقدیر و زندگی
نگذاشتن که بتونن فوري برن سراغ یک لیلی یا یک مجنون دیگه. نرگس خندان گفت: ا ، نه بابا، آزیتا کلاس هاي بابایت کار خودش رو کرده. مردم چه غلط هاي زیادي می کنن! می شنوي؟!
آزیتا در حالی که می خندید گفت: حالا گیریم اینه که تو می گی. ولی خوب، بابا اون ها این کار
رو دو طرفه کردن، تو چی؟! تو حتی خبر نداري مجنون تا حالا صاحب چند تا لیلی دیگه شده؟ یا
اصلاً لیلی اولی رو یادشه یا نه؟! به خدا این کار تو اشتباه محضه. اگه با یک خاطره می شد یک عمر سر کرد، نصف بیش تر آدم هاي دنیا، تنها بودن، اصلا همه شون، ولی نمی شه. مهناز جون، تو رو خدا، ناراحت نشو، ولی قبول کن که داري احمقانه عمل می کنی. ببین اگه می دونستی کارت غلط نیست سربلند می گفتی، من هنوز محمد رو دوست دارم و نمی خوام برم دنبال زندگیم، ولی خودت می دونی این حرف بیخوده، براي همین حرفی براي زدن نداري، تازه مجبوري فکرت رو قایم هم بکنی. قبول کن که مادرت حق داره، برادرت حق داره، ما حق داریم، آخه سر کردن به پاي آدمی که معلوم نیست کجاست و چه می کنه، اصلاً سر سوزنی از گذشته و تو یادي توي ذهنش هست یا نه خودت بگو اسمش چیه؟! نرگس فوري گفت: خریت. اصلاً شاید اون آقا زاده الان صاحب چند تا بچه باشه، اون وقت این خانم این سر دنیا شده ژولیت بی چاره گول این باقی مانده جوانی و آب و رنگت رو نخور، اینم تموم می شه، اون وقت باید بشینی مثل محمد، ماتمش رو بگیري، فکر می کنی چند وقت دیگه بخت برگشته هایی مثل آقاي ارجمند، خر قیافه ات می شن و عاشق سینه چاك؟! با زهرخندي تلخ در حالی که دلم از حرف هاي هر دوشان گرفته بود گفتم: یعنی تو نمی فهمی که من از همین که اون ها فقط خر قیافه من می شن فراري ام؟! اصلاً می دونین چیه؟! بابا من یک اشتباه کردم، چه می دونم یک خریت، یک دیوونگی تا آخرش هم وایسادم، تا الان که صدام در نیومده بعد از اینم همین طور، دیگه بحث سر چیه؟! یکدفعه آزیتا گفت: اي بابا، خوب تو که این قدر اصرار داري چرا نمی گردي دنبالش؟! با تحیر و گیج گفتم: من؟!
نرگس فوري هیجانزده گفت: واي راست می گه، چقدر خنگ بودیم، چرا تا حالا به این فکر
نیفتادیم؟! من دوباره بهت زده پرسیدم: ما بگردیم دنبالش؟!
نرگس گفت: آره دیگه، پس کی؟! بالاخره باید بفهمیم این آدمی که تو داري خودت رو فداي
فکرش می کنی، کجاست؟! در چه حالیه؟!
آخه چطوري؟ از کجا؟ !
نرگس با حرص گفت: باز مثل هالوها حرف زد. بالاخره تو آدرس مغازه پدرش، خونه شون، خونه
کس و کارش، محل کار شوهر خواهرش، چه می دونم یک جا رو داري دیگه. خودش هم نباشه،
خانواده اش این جا هستن، آب نشدن برن توي زمین که ...این چیزي بود که من واقعاً هیچ وقت به آن فکر نکرده بودم. از تصور خودم که در به در دنبالش میگردم حال بدي به من دست می داد. این چیزي نبود که بخواهم. زار و حقیر، خرد و شکسته. اگرپیداش می کردم به چه دردي می خورد؟! چه حاصلی داشت؟!
نرگس دوباره انگار فکرم را خوانده بود، گفت: بابا نمی گم که برو داد بزن آهاي، من خانه به خانه،
کو به کو دارم دنبالت می گردم. فقط می گم دورادور یکجوري خبردار بشیم، ببینم کجاست؟ ایرانه؟زن گرفته یا نه؟ چند تا بچه داره ...
این حرف هایش همیشه مثل کاردي بود که به قلبم فرو می رفت و من حتی رویم نمی شد به او
بگویم که از تصور ازدواج محمد دیوانه می شوم.
حقیقت این بود که می ترسیدم. از این که آن حرف ها حقیقت داشته باشد، می ترسیدم و مدت ها بود از روبرو شدن با واقعیت و حتی فکر کردن به آن فراري بودم.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است
#حکایت_طنز😉
🔸️شخصی وارد دهاتی شد و در مکانی
که اهالی ده جمع شده بودند نشست و بنای گریه گذاشت سبب گریهاش را پرسیدند.
🔹️گفت : من مرد غریبی هستم و شغلی ندارم برای بدبختی خودم گریه میکنم مردم ده او را به شغل کشاورزی گرفتند
🔸️شب دیگر دیدند همان مرد باز گریه میکند گفتند هان!؟ دیگر چه شده است تو را؟
حالا که شغل پیدا کردی
🔹️ گفت: شما همه منزل و ماءوا مسکن دارید و میتوانید خوتان را از سرما و گرما حفظ کنید ولی من غریبم و خانه ندارم برای همین بدبختی گریه میکنم
🔸️بار دیگر اهالی ده همت کردن و برایش خانهای تهیه کردند و وی را در آنجا جا دادند ولی شب باز دیدند دارد گریه میکند وقتی علت را پرسیدند
🔹️ گفت : هر کدام از شماها همسری دارید ولی من تنها در میان اطاقم میخوابم
مردم این مشکل او را نیز حل کردند و دختری از دختران ده را به ازدواج او در آوردند ولی باز شب هنگام داشت گریه میکرد گفتند باز چی شده
🔸️گفت : همه شما سید هستید و من در میان شما اجنبی هستم بدستور کدخدا شال سبزی به کمر او بستند تا شاید از صدای گریه او راحت شوند ولی با کمال تعجب دیدند او شب باز گریه میکند وقتی علت را پرسیدند
گفت : بر جّد غریبم گریه میکنم و بشما هیچ ربطی ندارد!!!😐
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#تلنگر
سید عبد الکریم کفاش ، هر هفته حداقل یک بار خدمت امام زمان (علیه السلام) می رسید.
🔹️خودش می گفت: آقا از من سؤال کردند ، سید کریم!
اگر هفته ای یک بار ما را نبینی چه خواهی شد؟
🔸️عرض کردم : آقا جان می میرم.
💠 فرمود: همین است که ما را می بینی
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔴مجلس اراده کنه ، پوست رئیس جمهور رو میکنه
📝البته نه این مجلس که بی خیال و وکیل الدوله هست. فقط ۱۵ روز مانده است تا انتخابات مجلس.
#درست_انتخاب_کنیم
#مجلس_انقلابی
#استاد_رائفی_پور
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🚨فوری 🚨فوری
دوستان عزیز لازم و ضروری است
در خانه ها و به ویژه جلوی درب خانه دوربینهای مدار بسته نصب کنید
دیروز یکی از دوستان ساعت ۴صبح جهت اقامه نماز صبح به مسجد رفت سپس بعد از نماز وقتی به خانه برگشت ماشین خود را ندید فورا" سراغ دوربینها رفت و تا دوربینها را روشن کرد دید خودش با ماشین رفته مسجد و یادش رفت ماشین را برگرداند پیاده برگشته...😂
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d