💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_65 چند دقيقه در طول مسير ساكت بود و بعد به سامى دستور داد توقف كند ، كنار دره
#این_مرد_امشب_میمیرد_66
بشين يكم اين پوشه ها روى اون ميزو سر و سامون بده
_ فايل همه رو تو سيستمم دارم
_ اينا رو هم مرتب كن
اطاعت كردم واقعا خودم هم دوست داشتم به آن قطعه گوش فرا دهم تك تك ابيات و صداى خواننده واقعا به جان دل مينشست و معين چرا همين طور خيره به پنجره به چنين آهنگى گوش ميدهد؟! واى اگر نيايى؟!!! هنوز منتظر ژاله است ؟ معلومه كه هنوز هست اين آهنگ را تنها يك عاشق دل شكسته چنين با تمام وجود گوش ميدهد .. به من چه اصلا كه عاشقشه هنوز، به درك اين وحشى سنگى ارزونى ژاله !!! اما حق داشته ولش كرده خواهر عماد حتما مثل خودش مهربون و عاطفيه اين جانى حتما جون اونم به لبش رسونده بوده..
ولى امان از آن آهنگ و آن چند دقيقه كه با هم در گوش سپردن همراه شديم.... آهنگ كه تمام شد حس كردم گونه هايم خيس شده است و خدا با من بود كه معين پشتش به من بود سريع تصميم گرفتم اتاق را ترك كنم
_ قهوه سرد شد ميرم عوض كنم
_ نميخواد ديگه ميل ندارم
،، مرض دارى پس ميگى بيار؟!،،
_ كارم تموم شد
_ ميخواى برى؟
چه قدر مظلومانه پرسيد!!!!
_ كجا برم؟!
انگار از حرفش پشيمان شده بود دوباره لحنش تلخ شد
_ برى بيرونو به كارات برسى ممنون ميشم
پر رو خودت منو نگه داشتى و حمالى كشيدى حالا ميگى برو؟!!
با اجازه اى گفتم و از اتاق خارج شدم
چند دقيقه اى باز ذهنم مشغول معين و ژاله و آهنگ شد ...." بعد تو نيامد چه ها كه بر سر من،چى سرت اومده بود بعد رفتنش رئيس؟!
چى به سرش آوردى ژاله كه اين مرد كينه و نفرت از تو رو سر ديگران خالى ميكنه؟!
"زير لب بخندد به مرگ و پر پر من...
ژاله چه طور توانستى چنين روحش را پر پر كنى كه ديگر دل و روحى براى محبت و
دوست داشتن برايش باقى نمانده است؟؟
" اى به دل آشنا تا كه هستم بيا!!!"
رئيس هنوز اميدوارى به آمدنش؟
اى پناه و ياورش برگرد!! ژاله برگرد ، برگرد ، برگرد... آن شب كه بعد از مدت طولانى به باشگاه رفتم همه خوشحال شدند ولى معين آن
شب نيامد ...
تنها برگشتم عمه هم دلتنگ معين بود و مدام حالش را از من ميپرسيد سامى مرتب به ما سر ميزد و هر دفعه با كوله بارى خريد مى آمد، يخچال و قفسه ها ديگر در حال انفجار بود،
روزها تكرارى و شبها تكرارى تر ميگذشت ، قبل از خواب احساس گرماى عجيبى به سراغم آمد كه نفس كشيدنم را كمى مشكل كرده بود احساس كردم سنگينى تمرين هاى باشگاه اذيتم كرده است و يا اينكه بعد از دوش گرفتن در باشگاه در هواى سرد بيرون آمده ام سرماخورده ام مسكنى خوردم و سعى كردم بخوابم اما مدام درد در پشت گردنم و
گرماى تنم بيشتر ميشد كم كم حس كردم كه تب دارم ولى خواب مرا با خود به دنياى
ديگرى برد...
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_66 بشين يكم اين پوشه ها روى اون ميزو سر و سامون بده _ فايل همه رو تو سيستمم
#این_مرد_امشب_میمیرد_67
مادرم روی تخت
کتك هاى پدرم
بى پولى هاى عمه
پارتى
پورشه قرمز
بازداشتگاه
بيمارستان
معين
عمه در زندان
كمربند معين
و در آخر عماد خود به دار آويخته
همه اينها دست به دست هم پشت سر هم كابوس خواب آن شبم ميشدند ....
بيدار شدم اما چشمهايم باز نميشود شايد هم هنوز خوابم همه بدنم جز پيشانى ام
داغ است انگار يك دستمال خيس روى پيشانى ام حس ميكنم ميخواهم تكان بخورم ولى توانش را ندارم !!
_ پرى ما اين بالشتو بزار سمت شكمش يكم هم كمكم كن تكونش بدم ..
چه قدر اين صدا را دوست دارم ! او كيست كه به ياد نمى آورم ؟!دستان قدرت مندى در آنى سنگينى بدنم را روى بالش مي اندازد
به سختى ناله ضعيفى ميكنم ..
_ هيييش خوب ميشى
عماد است؟! چه قدر صدا و لحنش شبيه اوست
حس ميكنم شلوارم كمى پايين كشيده ميشود ميترسم ولى قدرت واكنش ندارم فقط ناله ميكنم اينبار ولى با صداى بلند تر...
خيسى و سردى پنبه كه روى پوستم كشيده ميشود را حس ميكنم اينبار زور ميزنم تا كمى تكان بخورم اما فقط قدرت يك تكان در حد لرزش را دارم
_ هيييش آروم دختر خوب هيچى نيست نترس عزيزم
عماد !!!چه قدر محتاج مهربانى يك نفر بودم اين روزها... خوب كردى آمدى اما تو كه نميدانى من از آمپول متنفرم
_ يلدا يلدا عمه نترس يكم خودتو شل كن حالت بده ميميريا...اين صداى عمه است كه در كنار عماد است؟! عماد اينجا آمده است؟ تبعيدش تمام شد؟
_ يلدا خانم سوزن ميشكنه ها خيلى عضله هاتو منقبض كردى ,نا خودآگاه با لحن مهربانش شل ميشوم سوزن كه فرو ميرود آخ كوتاهى ميگويم...
_ آفرين بابايى تكون نخور آهان ...آهان... آفرين ديدى درد نداشت تموم ميشه الان حال دختر خوبمونم بهتر ميشه ،،آنقدر با محبت حرف ميزد كه متوجه در آوردن سوزن نشدم
حرف بزن بيشتر حرف بزن دلم صدايت را ميخواهد...
_ پرى ما آبغوره نگير ديگه خوب ميشه
_ بچه ام از اون روزى نه غذا درست ميخوره نه خواب حسابى داره
_ ضعيف شده يكم سرما خورده تب هم كه ميدونى نبايد بكنه فقط خدا كنه ديگه زهر مارى نخوره الانم كه زود فهميديم به خير گذشت ...
عماد هم عمه را پرى ما صدا ميكرد ؟! كاش جان داشتم تا بغلش كنم حس كردم كه از كنارم بلند ميشود دستش را با دستان ناتوانم گرفتم من اين دست ها را چرا اينقدر دوست داشتم؟! زمزمه كردم: ن.. نر.. نرو
نشست دستم را در دستانش فشرد:
_ ميمونم تا بخوابى
دلم قرص شد خوابيدم آرام خوابيدم كابوس هايم يكباره جايش را با روياى شيرين عوض كرد... چشمانم را كه گشودم نور آفتاب خبر داد كه صبح شده است جان گرفته بودم سرم را چرخاندم كه عماد را بيابم اما تنها عمه به خواب رفته بالاى سرم بود تكان كه خوردم
سريع بيدار شد
_ عمه به فداى چشمهاى عسليت خوبى مادر؟
_ كجاست ؟ رفت؟
من تشنه محبت ديشب بودى هنوز سيراب نشده بودم
_ نه تازه یه ساعته رفته اتاقش بخوابه همينجا بود...! اتاقش ؟! عماد اينجا اتاق داشت ؟؟ ...
_ من چم شده عمه؟
_ چرا تو اين سرما با لباس كم ميرى اينور اونور كه سرما بخورى تو زود تب ميكنى
درجه حرارت بدنت بره بالا زبونم لال مثل اون موقع بيهوش ميشى... حوصله نصيحت شنيدن نداشتم حس ميكردم سرم اندازه يك كوه بزرگ شده است و گاهى حس ميكردم دقيقا تمام مغزم در جمجمه متلاشى شده است و به صورت معجزه هنوز کار میکنه
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_67 مادرم روی تخت کتك هاى پدرم بى پولى هاى عمه پارتى پورشه قرمز بازداشتگا
#این_مرد_امشب_میمیرد_68
عمه كه رفت برايم صبحانه بياورد با همان بى حالى ام از جايم بلند شدم دلم لك زده بود براى فرشته مهربان ديشبم.. در اتاق عمه نبود اتاق كتابخانه هم خالى بود حتما در اتاق معين خوابيده حتما اتاق مشتركشان است ، حتما الان همه چيز را فهميده و ميداند يتيمم.. به آرامى درب اتاق را باز ميكنم و آنچه ميبينم مرا به شك مى اندازد اندام اين مرد كه روى تخت است كه شبيه معين است نه عماد !!
هنوز شك دارم پاورچين پاورچين نزديك ميشوم
قلبم دوباره سازش ناكوك مينوازد ... واين نشانه يعنى خودش است ، دقيقا بالای سرش ايستاده ام ، چشمهايم دروغ بگويد قلبم كه دروغ نميگويد؟!
معين بود ؟ كسى كه تمام شب با من مهربان بود ميتوانست معين باشد؟ اصلا معين نامدار مهربانى هم بلد بود مخصوصا براى چون منى؟ شايد همه ساخته ذهن تب دار توهم پردازم بوده است!! همين كه خواست در جايش غلت بخورد خودم را عقب كشيدم و بى اراده گفتم:
هييييم
چشمانش را به زور نيمه باز كرد و چند بار پلك زد تا بتواند درست چشم باز كند.
واى خاك تو سرت يلدا بيدارش كردى،،
با صداى خواب آلود و گرفته گفت: خوبى؟
سرم را چند بار تند تند به علامت مثبت تكان دادم ، مچ دستم را گرفت و در يك حركت وادارم كرد روى تخت بنشينم با همان صداى خواب آلوده گفت: بيا ببينم حال ندارم پا شم.
سپس دستش را روى پيشانى ام گذاشت و بعد از چند لحظه مكث گفت:
_ تب ندارى ديگه سريع برو صبحانتو كامل بخور درم ببند خسته ام امروز شركت نميرم دفعه بعدم در نزده اينجورى نيا تو اتاق،، باز شد همان مير غضب هميشگى ....
_ منم شركت نرم؟
_ نه استراحت كن
_ كار دارم آخه
با كلافگى سرش را زير بالش كرد و بازوهاى بزرگ برهنه اش با ركابى سورمه اى عجيب خودنمايى ميكرد !! با صداى بلند ترى گفت:
_خوابم مياد
_ رسيد سفارش ها شركت چينى رو خودمون بايد امضا كنيم همين امروز .....
پوف عميقى كشيد و گفت: بيدار شم ميرم خودم تا ظهر !! حالا اگه تموم شد برو!
بايد اعتراف كنم كن معين خواب آلوى تپل كلافه را نميشد گاز نگرفت ولى من هنوز او را براى همه بدى هايش نبخشيده بودم...
تمام ساعاتى كه معين مثل يك خرس به خواب زمستانى فرو رفته بود نگران سفارش هاى شركت بدعهد چينى بودم ساعت ٢ بود و هنوز غرق خواب جرات نميكردم بيدارش كنم...
عمه هم كه در خانه حكومت نظامى اعلام كرده بود كه غول جان راحت بخوابد !!بالاخره نقشه پليدى به سرم زد !!! به اتاقم رفتم و سيم كارت قديمى ام را داخل گوشى ام گزاشتم تا شماره ام ناشناس باشد و بعد شماره همراهش را گرفتم ٥ بوق خورد كه رد تماس داد.....
سريع سيم كارت را در آوردم و از اتاقم پريدم در آشپزخانه چند ثانيه بعد در اتاقش باز شد
ركابى و شلوارك سورمه اى تنش بود موهايش ژوليده روى صورتش ريخته شده بود چشم هايش هنوز نيمه باز بود اين ورژن معين را بار اولى بود كه ميديدم به سختى خنده ام را كنترل كردم ،
با آن صداى گرفته و خواب آلودش عمه را صدا زد عمه باز قربان صدقه اش رفت....
_ نهار داريم ؟
كوفت بخورى شركتو يادش رفته فقط ادعا نظام مندى داره
عمه از گرسنگى غولش هم ذوق ميكرد:
_ كشك بادمجون داريم قيمه هم داريم مادر
_ اى جووووون
،، فقط بلده واسه شيكمش ابراز محبتكنه،،
نزديكم كه شد نميدانم چرا بى اختيار ترسيدم و كمى خودم را عقب كشيدم من از آن شب هنوز به اين آدم فوبيا داشتم..
دوباره دستش را روى پيشانى ام گزاشت :
_ درجه بده خودم تند تند تبمو كنترل ميكنم
_ لازم نيست
بعد روى كاناپه ولو شد و باز چشم هايش را بست
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_68 عمه كه رفت برايم صبحانه بياورد با همان بى حالى ام از جايم بلند شدم دلم لك
#این_مرد_امشب_میمیرد_69
_ تا ساعت ٢ بايد بريد و امضا كنيد خودتون دستورشو زدين كه بدون كنترل شخصيتون تحويل نگيرن
_ يك نفر قابل اعتماد هم نداريم تو اين شركت كوفتى نداريم.... _ داشتيم
منظورم را فهميد اخم در هم كشيد و میدانستم كه دل او هم براى عمادش تنگ شده بود نهار را كه خورد با بى ميلى حاضر شد كه به شركت برود من هم كه خانه نشين شده بودم حسابى عصبانى بودم ولى با ديدن پيام عماد جان دوباره گرفتم و مشغول پيام دادن به هم شديم
* فنچ كوچولو چه طوره؟
*خوبم ولى مدام نگرانتم
*نگران چى؟! سر و مر گنده دارم از هواى پاك اينجا لذت ميبرم
* باز خوبه یه جاى خوش آب و هوا تبعيدت كرده * دلم براتون تنگ شده
* دل منم !!! راستى همه كارها شركت ريخته سرمون بدون تو لنگيم
* عوضش من اينجا مگس ميپرونم
* عماد؟!
* جانم
* كى ميزاره برگردى؟
* خيلى عصبانى نبود فكر كنم همين روزها عفو شامل حالم شه و به عروسى برسم ...
شيطون ، آقا رو ميدونستم دلش سريده ولى تو رو نكرده بودى
،،جالب بود بعد از آن دروغ كزايى كه معين در مورد ازدواجمان گفته بود هيچ چيز بين ما و نوع حسمان عوض نشده بود حكم دوست داشتن ما در آسمان ها سند خورده بود،،،
جنسش خاص بود پاك بود و علتش را هيچ كدام نميدانستيم... ........
آن روزها معين با همه كمى نرم تر شده بود عماد برگشته بود ، غول قصه با من هم بهتر رفتار ميكرد ولى من يلدا بودم يلدايى كه بد بودن و متنفر بودن را دوست داشت ، يلدايى كه بخشيدن را بلد نبود يلدايى كه همه عمرش از همه عالم دوست داشت انتقام بگيرد !! من شبيه خودم نبودم من فقط در دلم مهربان بودم من شبيه خودم نبودم...
زخم هاى روى دست معين توجهم را جلب كرده بود آنقدر عميق بود كه بعد از اين همه مدت هنوز از بين نرفته بود ميخواستم نگرانش شوم ولى من روز به روز با ياد آن شب تلخ تر ميشدم مدام جلوى چشمم صحنه حقارت و كتك خوردنم تكرار ميشد دوست داشتم
هربار با تكرارش خودم را از معين بترسانم و دور كنم هر بار كه به خانه مى آمد حتى وقت
غذا هم از اتاقم بيرون نمى آمدم در شركت هم سعى ميكردم زياد نزديكش نباشم دورى بهترين علاج بود و فكر ميكردم معين هم از اينكه جلوى چشمش نيستم راحت تر بود همه چيز آرام بود تا آن جمعه لعنتى......
جمعه كه به باشگاه رفتم در ليست اسم معين و عماد را هم ديدم سعى كردم جلب توجه نكنم و به كار خودم بپردازم هنگام تمرين رزمى وقتى يكى از شاگردانم كه دختر نوجوانى بود را زمين زدم صداى كف زدن و سوت زدن كسى توجهم را جلب كرد!!!
خبرى از عماد و معين نبود حتما در سالن ماساژ و يا استخر بودند ....با ديدن پژمان بيريخت لبخند مصنوعى زدم و حواسم را به كارم پرت كردم اما مگر ول كن بود ..
_ خانم مربى چند تا جمعه از جمعه مبارزه گذشته ها زدى زيرش ...
_ من گرفتار بودم اين چند وقته وگرنه چرا بايد بزنم زيرش؟!
_ گرخيدى چون ....
با صداى بلند خنديدم و گفتم: از تو؟!!
معلوم بود حسابى حرصش در آمده بود با خشم گفت: نيم ساعت ديگه تو رينگ باش كه بدونم نگرخيدى و بعد رفت ، در مرامم كم آوردن نبود غرورم توسط پژمان تحريك شده بود و كاش... .....
وقتى كه وسط رينگ ادا اطفار در مى آورد شبيه ميمون در حال خود نمايى در باغ وحش ميشد، طبق عادت معمولم سرم را زير آب يخ گرفتم و با موها و صورت خيس از روى طناب پريدم داخل رينگ ، كم كم تعداد آدم هايى كه دورمان جمع ميشدند بيشتر ميشد.. گارد گرفته بود و منتظر بود حركت اول را من شروع كنم و در حركت دوم پايم به گردنش نقش زمين شد همه برايم جيغ و سوت ميكشيدند شاگردانم با ذوق تشويقم ميكردند پژمان كه حسابى شخصيتش له شده بود به سمتم حمله كرد ضربه دستش بد نبود اما پاهاش مخصوصا شكمش ضعف داشت و بار بعدى كه به شكمش زدم هنوز از پيروزى ام شادى نكرده بودم كه با ضربه اى مهلك نقش بر زمين شدم پيمان وحشى و درنده !!!! هنوز از شوك ضربه ناگهانى اولش بيرون نيامده بودم كه با لگد به شكمم زد قدرت بلند شدن نداشتم، رويم نشست و همه وزنش را روى تنم انداخت ناعادلانه ترين نوع مبارزه را شروع کرده بود
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_69 _ تا ساعت ٢ بايد بريد و امضا كنيد خودتون دستورشو زدين كه بدون كنترل شخصيتو
#این_مرد_امشب_میمیرد_70
از چشم هايش آتش انتقام ميباريد چرا اين قدر با من بى جهت دشمن بود؟!
ميدانستم ضربه بعدى را جايى و طورى ميزند كه همينجا بميرم.. همه ترسيده بودند ، سوزان جيغ ميكشيد .....
_ فرشيد فرشيد كشتش بيا كشتش !!
ولى به گمانم مردى در آن سالن بى معنا بود!!!
نميدانم چه قدر طول كشيد چند ثانيه يا چند سال؟؟ با دو دست از روى من به سمت زمين پرتابش كرد..
_ آشغال حرومزاده گفته بودم به قلمروم هيچ وقت نزديك نشو
معينم بود فرشته نجات هميشگى ام چشمانم تار ميديد اما گوش هايم صدايش ر ا مى بلعيد و مشامم عطرش را ... از دلم كه نگويم بهتر است ...پيمان هم كه انصافا قوى بود بلند كه شد ميدانستم بد تلافى ميكند!! در گير شده
بودند معين قدرت برتر بود انگار شير زخمى ، درنده تر ميشود و معين زخم داشت خيلى
سال بود كه زخم داشت تمام صورت پيمان خونى شده بود من خودم را كشان كشان به
گوشه رينگ رساندم نفسم تازه بيرون آمده بود نگران معينم بود معين پشت سر هم بر سر
و صورت پيمان ميكوبيد كه پژمان آشغال نقطه ضعفش را نشانه گرفت تا جان برادر را نجات دهد من را از گردن به وسط رينگ كشيد و من مرگ را دوباره لمس كردم بعد رهايم کرد
بدن بى جانم را اسير كرد و بلندم كرد و به زور با دستش كه دور كمرم حلقه كرده بود ودستم را از پشت جورى پيچاند كه فريادم معين را منحرف كرد سمت من برگشت و به سويم دويد
_ آشغال ولش كن ميكشمت
و واقعا هم قصد كشت پژمان را كرد ولى باز كه به زمين افتادم مرا بلند كرد و اينبار خودش مثل سپر جلويم ايستاد پژمان صندلى به سمتش پرتاب ميكرد و پيمان فرصت طلب حمله ميكرد ، شير من توان ضربه زدنش كاسته شده بود اما هنوز استوار ايستاده بود
پژمان با دهان خونى اش خنده كريهى كرد:
_ خاطرشو ميخواى ...بالاخره خاطر خواه شدى باالخره وقتش رسيد.....
معين عصبى تر ميشد و من بيشتر ميترسيدم پيمان چنان ديوانه ها رقاصى ميكرد و شعر ميخواند...!!
_ كوچه تنگه بله عروس قشنگ بله
هيچ كس حتى فرشيد جرات نميكرد به اين دو مرد افسار گسيخته نزديك شود...
_ ببين حيوون رزل گفتم كاريت ندارم تا وقتى كارم نداشته باشى ،پيمان لهت ميكنم دنيا رو سر تو و بابات خراب ميكنم اين دفعه شرمنده ناموس نيستم ،ايندفعه خرخره تو ميجوئم ..
_ معين نامدار اونى كه تو از من گرفتى خيلى با ارزشتر از اين منشى در و داف و دستمالى شدته.... و واى از وقتى كه اين حرف از دهانش بيرون آمد معين دوباره شارژ شد و سمتش
يورش برد پيمان در زير مشت و لگد با القاب بد مرا خطاب ميكرد كم كم از حال ميرفتم كه
صداى نعره هاى مردى كه با تمام وجودش سمت ما ميدويد نويد يك آشنا را ميداد عماد كه پيراهن رسمى تنش بود و معلوم بود از بيرون آمده است نعره ميكشيد...مشت به صورت پيمان نقش بر زمين شده ميكوبيد كه تنها توانسته بود يك ضربه به صورت عماد
وارد كند معين هم با يك دست مرا گرفته بود و با دست ديگر پژمان را نابود كرد .
پژمان از حال رفته بود و پيمان در حال جان دادن بود همه هراسان فرياد ميزدند و فرشيد از پشت عماد را گرفت اما عماد پرتش كرد همچنان فرياد ميزد
_ تو به آقاى من چى گفتى سگ كثيف ؟؟؟؟ من عزرائيلتم خوب نگام كن من عمادم ..عماااااد ولى نه اون عماد بى غيرت !!
هيچ كس جلو دارش نبود تا اينكه معين نامش را فرياد زد .. _ عمااااااد
لحظه اى مكث كرد
_ آقا بزار كارى كه ٥ سال پيش نكردمو بكنم آقا جان مهرسامت بزاررر
معين جدى تر فرياد زد: بسه ميگم اين كثافت لياقت مردن نداره
عماد اطاعت كرد از بينى اش خون مثل آب روان جارى شده بود معين هم لت و پار بود دستم در حد مرگ درد ميكرد چه بر ما سه نفر گذشته بود؟
معين خم شد و بازوى عماد را گرفت و از جايش بلند كرد فرشيد و چند تن ديگر كه
براى كمك آمدند
معين مانع شد و فرياد زد :
_ به كمك یه مشت بزدل احتياج نداريم
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_70 از چشم هايش آتش انتقام ميباريد چرا اين قدر با من بى جهت دشمن بود؟! ميدانس
#این_مرد_امشب_میمیرد_71
واين را خيلى محكم گفت ، عماد خنديد و دلم ميخواست فداى اين خنده هايش شوم ..
حالا نوبت من بود معين خم شد و از زانوهايم گرفت و بلندم كرد و بر عكس روى شانه اش انداختم و دستش را روى كمرم كه روى شانه چپش بود قفل كرد كه نيوفتم و من كه حس كردم جايم امن است اعتراضى نكردم كه مثل كيسه برنج بلندم كرده است...
دست ديگرش را زير كتف عماد انداخت و سنگينى عماد را هم روى شانه ديگرش !
عماد كه پايش به ميله رينگ خورده بود لنگ لنگان راه ميرفت معين ما دو نفر را چنان پدرى قوى با شانه هاى استوارش نگه داشته بود و از آن جهنم براى هميشه بيرون برد.. مطمئنم همه ناظرين ميدانستند.. " اين مرد علاوه بر جسم قوى چه اراده پوالدينى دارد... "
خودش از ما بيشتر آسيب ديده بود اماصدايش در نمى آمد تا بيمارستان خودش رانندگى كرد يا نگران خون بينى عماد بود يا دست من
_عماد سرتو بالا نگه دار ..
_ يلدا قوى باش يكم ديگه ميرسيم هيچى نيست نترسيا و من با داشتن چون تويى چرا بايد بترسم؟!
به بيمارستان كه رسيديم بعد از كلى معاينه و دستورات معين، دست من را فقط آتل بستند و بينى عماد هم چند دقيقه بعد خوب شد ، مسكنم را هم خودش زد ميدانست جز خودش هيچ كس نميتواند..نگرانش بودم غرور معنی نداشت ...
_ رئيس پلكت پاره شده
_ نه فقط خراشه
_ صندلى خورد توى سرت یه عكس بگير !
خنديد و جان دلم از اين خنده صورت زخمى غول مهربانم جانانه شد ..
_ خانم دكتر شما خودت بهترى؟
اينبار هرسه خنديديم و ميان خنده معين گوش عماد را به شوخى گرفت: پدر سوخته كى قاتل شدى؟
_ از وقتى كسى نگاه چپ به آقام و خانمش كنه... معين اخم بامزه اى كرد و گفت: اين بود نتيجه اين همه سال تربيت هدفمندم بچه؟
_ برم بمونم دوماه رستوران ؟
و من ميان خنده جيغ زدم
_ نه نه تقصير من بود من ميرم انبار شركت خودمو حبس ميكنم ..عماد كه دماغم را كشيد و موهايش را به هم ريختم و قلقلكم داد اولين بار بود كه ديدم معين با عشق خاصى ، ما و حركاتمان را نظاره ميكند...
سامى كه آمد هرچه عماد اصرار كرد كه با ما بيايد و با سامى به خانه نرود معين نپذيرفت و ميان خنده گفت:
_ بچه شايد ما ميخوايم تنها باشيم
_ آقا حداقل شما با سامى برو من با ماشينت ميام حالت خوش نيست نگرانم پشت فرمون بشينى ....سامى مهربان هم نگران شده بود و اصرار كرد ولى وقتى معين ساكت شد و اخم
كرد هر دو حساب كار دستشان آمد و اطاعت امر كردند، معين خودش در جلو ماشين را برايم باز كرد و وقتى سوار شدم خودش در را بست .وقتى كنارم پشت فرمان نشست ميدانستم كه اگر مقصدمان جهنم هم باشد من
حس ميكنم خوشبخت ترين عالمم !!
خم شد رويم و كمربندم را بست موهايم را از صورتم كنار زد و بار ديگر كوفتگى سرم را معاينه كرد ..!
_ بريم دختر؟
_ بريم رئيس
خنديد و ماشين را روشن كرد خوابم مى آمد اما مگر دلم مى آمد بخوابم ؟!
بايد حرف ميزدم امشب را بايد حرف ميزدم.
_ رئيس ؟
_ من اسم دارما باور كن
_ بگو الان بله ديگه
_ خوب بله
_ منو ميبخشى؟
_ نه
_ اصلا ميدونى چيو ميگم؟؟؟
_ آره همين كه اين همه وقت گفتم اين باشگاه پره مرده و جاى تو نيست و قبول نكردى همين كه گفتم پيمان و پژمان هارن ازشون فاصله بگير ولى لج كردى اينكه گفتم تو سرت فرو كن بد بودن اول به خودت بعد به ديگران آسيب ميزنه گفتم آدم باش......
_ تو روخدا ديگه نگو ببخشيد ديگه !!!
امروز خيلى بد شد همشم تقصير منه
_ بعدا راجبش حرف ميزنيم
_ چرا بعدا؟؟
چشم هايش را به سبك هميشگى خودش ريز كرد و گفت: چون الان حال ندارم دعوات كنم
با مظلوميت گفتم: يعنى نميبخشى؟!
_ بدون تنبيه نه
رنگم پريد از اسمش هم ميترسيدم متوجه شد و گفت: اونبار از دستم در رفت اونجورى زدمت وگرنه دست رو زن جماعت سعى ميكنم بلند نكنم الانم منظورم يه تنبيهه ديگه بود...!!!
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_71 واين را خيلى محكم گفت ، عماد خنديد و دلم ميخواست فداى اين خنده هايش شوم ..
#این_مرد_امشب_میمیرد_72
با شيطنت گفتم: هزار بار بنويسم غلط كردم
_ نه اينا متد ۲۰ سال پيشم بود
_ اوه ساواكى سابقه دار
_ دختر خوبى باش ، باشه؟
جدى گفت لحنش جدى ولى مهربان بود سرم را پايين انداختم و گفتم : چشم
_ چشماى خوشگلت بى بلا
حسم بعد شنيدن اولين تعريفى كه از زبان معين راجب خودم شنيدم قابل توصيف نيست من پرنده شدم ؟ نه نه ماهى شدم كه در ابرها سبك بال هم شنا ميكرد و هم پرواز...
_ خيلى خوابم مياد
دستش را دور گردنم انداخت و من را سمت خودش با يك حركت كشيد و سرم را روى شانه اش قرار داد و چه قدر يك زن محتاج داشتن يك شانه از همين جنس است ...
من ديگر در پوست خودم نميگنجيدم دوست داشتم در آغوشش غرق شوم و آنقدر عطرش را بو بكشم كه از حال بروم سرم را نوازش كوتاهى كرد و بوسه اى روى جاى ورم كرده سرم نهاد ...
_ بخواب برسيم بيدارت ميكنم
خوشبختى شايد تنها همين لحظه ايست كه من تو را دارم...
كاش ميتوانستم آن لحظات طلايى را جايى براى هميشه انبار كنم براى مبادا !! تا هر وقت تشنه اش شدم جرعه اى از آن بنوشم، كاش ميتوانستم عقربه هاى ساعت را در جايشان ميخكوب كنم تا از حركت بايستند، زمان نگذرد كاش در اين قسمت از زندگى كسى دكمه استپ را بزند و ما سالها همين طور باقى بمانيم ...
* * *
يك ماه گذشته بود دستم كاملا بهبود يافته بود قلبم آرام تر مينواخت ، با اينكه معين همان رئيس مستبد و تلخ هميشه بود گاهى محبت مختض خودش نيز شامل حالم ميشد آن روزها به اين نتيجه رسيده بودم كه من و معين يك وجه مشترك داريم وآن، ترس از خودمان بودن" است فقط تفاوتمان در نوع بد بودنمان بود.
........
پروژه ويونا از بزرگترين پروژه هاى صنعتى شركت و البته كشور بود و براى معين از
اهميت خاصى برخوردار بود مخصوصا با كار شكنى هاى دو شوهر عمه اش كه از قضا دايى
معين هم ميشدند، هرچند كه عماد و معين زياد از مسائل خانوادگى اشان حرف نميزدند ولى از حرف هاى عماد دستگيرم شده بود كه ازدواج دختر عمو پسر عمو در خاندان نامدار يك رسم تقريبا اجبارى است ، مادر و پدر معين هم از اين قائده مستثنى نبودند ، معين از سمت مادرى تنها نوه پسر خاندان بود چرا كه دايى هايش (شوهر هاى عمه هايش )هر دو فرزند پسر نداشتند و از سمت پدرى نوه ارشد پسرى به حساب مى آمد و تمام ارثيه پدر مادرش بعد از مرگش به او اختصاص يافته بود جز بخش مختصرى كه تحت اختيار دايى هايش بود و از سمت پدرى تنها نايب تام الختيار پدربزرگش بود و اين به مزاج دو دايى چندان خوش نمى آمد...تمام تلاش و تمركز همه روى پروژه ويونا بود گاها تا نيمه هاى شب معين و عماد و ديگر كارمندان را درگير ميكرد سعى ميكردم به بهترين نحو درس بخوانم و تنها جايى كه
ميتوانستم افى را ببينم دانشگاه بود و گاهى ساعت ها در بوفه باهم مشغول صحبت
ميشديم .
آن روز بعد از دانشگاه معين اجازه داده بود كه به خانه بروم و شركت نروم من هم از فرصت استفاده كردم و به آرايشگاه و سپس به سالن سولار رفتم بعد مدت ها به خودم رسيدم رنگ موهايم را تيره كردم و ابروهايم را مدل ساده ترى آراستم ناخن هايم ديزاين فوق العاده اى داشت... سر راه هم چند دسته گل نرگس كه عاشق بويش بودم خريدم و به خانه رفتم عمه
برايم اسپند دود كرد ، تونيك يقه كج سفيدم را با جوراب شلوارى زخيم مشكى تن كردم ،
تمام روز جلوى آينه خودم را نگاه ميكردم تا كم و كسرى نداشته باشم.. آن شب بعد يك هفته معين به خانه مى آمد ...
ساعت از ٩ گذشته بود و من كم كم نا اميد ميشدم ..بالاخره دل به دريا زدم با شماره همراهش تماس گرفتم !
بعد از چندين بوق بالاخره جواب داد
_ بله يلدا؟
_ سلام
_ سلام جان؟
_ ما منتظريم نگران شديم گفته بودى مياى
_ بيمارستان كار داشتم الانم تو ترافيك صدرم
_ با سامى؟
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_72 با شيطنت گفتم: هزار بار بنويسم غلط كردم _ نه اينا متد ۲۰ سال پيشم بود _
#این_مرد_امشب_میمیرد_73
با سامی ؟
_نه تنهام.
_ خيلى ترافيكه؟ ..._ آخراشه ديگه
_ كاش با سامى بودى اعصابت تو ترافيك خورد ميشه رانندگى كنى ..خنديد و دلم ضعف ميرفت براى خنده هاى سالى يكبارش !
_ چرا ميخندى؟
_ همينجورى، قطع كن تا نيم ساعت ديگه خونه ام ، ببين پرى ما چيزى نميخواد؟
_ نه همه چى هست
_ خوب پس ميبينمت
از اين ناگهانى گوشى قطع كردنش متنفر بودم ... از آن شب به بعد همه چيز بين ما عادى پيش رفته بود و ديگر عاشقانه خاصى
نديده بودم و اين را به حساب اخلاق خاص معين گزاشته بودم ..با اين كه كليد داشت اكثرا قبل ورود به خانه در ميزد وقتى در زد به اتاقم پريدم و عمه در را برايش باز كرد و بعد سلام و ماچ ماچ بازى هميشگى اشان عمه با دلخورى گفت :
_ پسرم خيلى دير كردى
_شرمنده امروز خيلى گرفتار بودم
_ دشمنت گرفتار باشه برو دست و روتو يه آب بزن تا شام و بكشم
_ چشم ، دخترمون كجاست؟ انگار بابا بزرگمه و من دوسالمه اه اه اه،،،
_ وا تا الان كه همينجا بود، قبل از اينكه عمه صدايم كند از اتاق بيرون آمدم و سلام دادم
جواب سلامم را داد و بر اندازم كرد :
_ همه چى خوب شده بود اگه سولار نميرفتى فقط.... واى چه تيز!!! از كجا فهميد؟ باز هم ايراد گرفت
عمه هم تاييدش كرد:
_ آره منم ميگم چيه خودتو جزغاله ميكنى بدم مياد!!
معين در حالى كه به سمت اتاقش ميرفت گفت:
_ ديگه نميكنه.. و اين يك دستور و هشدار بود!!
هنوز عمه شام را نكشيده بود كه تلفنش زنگ خورد ؛؛
_ جانم مونا!! نه خونه خودمم
-----
_ با باباش؟
-----
_ نه بيخود كرده بگو دايى گفت خودم ميام
----
_با قهر كردن نبايد ياد بگيره حرفشو پيش ببره
----
_ گشنه اش بشه ميخوره خواهر ،من اين قدر لى لى به لالاش نزار بچه كه نيست
-----
ناگهان فرياد زد
_ نه!!!! ميگم هفته اى یه بار يعنى یه بار ديگه بحثى توش نباشه، فردا ميام خودم ببينم دردش چيه فعلا شب بخير ..!
گوشى را كه قطع كرد معلوم بود حسابى عصبى است ..عمه با نگرانى گفت: مونا بود؟
_ آره
_ الهى فداش شم آرزومه ببينمش ، كى اومده؟
_ چند ماهى ميشه واسه كارا دخترش اومده
_ عزيز دلم چند سالش
تازه ۲۰ سالش شده
_ بچم خودش همسن دخترش بود شوهرش دادن آره؟
_ آره تقريبا
_ بى انصافا
_ ديگه شرايط اون موقع اين طور بود مونا هم كه درس خون نبود و خودش هم بدش نميومد
_ حالا خوشبخته؟
_ یه ساله جدا شده و با یه مرد فرانسوى ازدواج كرده
_ اوا چرا جدا شد؟
_ تفاهم نداشتن يارو ميخواست برگرده ايران مونا هم كه از ايران و عمارت و آقابزرگ فرارى
_ حاال ايشاالله هرجاست خوش باشه ..
_ اميدوارم
كم كم از زندگى مرموز معين سر در مى آوردم ولى به خودم اجازه سوال نميدادم ..آنقدر خسته بود كه شام هم با اشتهاى سابق هميشه نخورد ، جلوى تلوزيون روى كاناپه لم داده بود كه برايش چاى بردم و كنارش نشستم دستش را دور گردنم انداخت و مرا كمى سمت خودش كشيد و من عاشق اين حركتش بودم ..
_ دانشگاه چه طورى بود دختر؟
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_73 با سامی ؟ _نه تنهام. _ خيلى ترافيكه؟ ..._ آخراشه ديگه _ كاش با سامى بودى
#این_مرد_امشب_میمیرد_74
دانشگاه چطور بود دختر ؟
_من اسم دارما
_ منم اسم دارما ،، با لحن خودم گفت،،
_ خوبه منم جلوى ديگران بهت بگم پسر ؟!
_ نه چون من پسر نيستم پير مردم ديگه
_ نخيرخيلى هم جووونى ديگه نگو به من دختر باشه؟
_ تو هميشه دختر خودمى و بعد بيشتر در آغوشش فشرد..
با شيطنت نگاهش كردم و گفتم: رئيس
_ هوم؟
_ به منم بگو جانم خوب
_ نگفتم تا حالا؟
_ گفتى ولى كم
_ چه قدر لوس شدى جديدا !!! اصلا باور نميكردم ازين لوس بازيام بلد باشى
_ خوب منم باور نميكردم یه روز باهم آشتى باشيمو بغلم كنى
_ دختر خوبى باشى همه كار واست ميكنم
_ خوبم ديگه
بعد دستم را گرفت و بالا آورد و به ناخن هايم خيره شد چشم هايش را ريز كرد و گفت:
_ اگه اينا رو مثلاجاى رنگ مشكى صورتى يا آبى ميكردى دختر خوب ترى بودى
_ هميشه گير ميدى
دوست ندارم تابلو باشى
_ همه همين جوورى ميكنن
_ شما همه نيستى
من مهم بودن را دوست داشتم... آن شب همانجا روى مبل خوابش برد و هركار كرديم نتوانستيم بيدارش كنيم تا به اتاقش برود پتو كه رويش انداختم براى چند ثانيه خيره اش شدم ...اين مرد تمام ستون زندگى ما و خانه بود. اين مرد حاال همه چيز من بود .
فرداى آن روز معين باز هم با دايى هايش مشاجره لفظى شديدى داشت آن قدر عصبى بود كه من و عماد جرات نميكرديم به اتاقش برويم وقتى در مشاجره شوهر عمه بزرگشان, دايى معين, رو به عماد جلوى جمع گفته بود: تا كى ميخواى زير دست پسر عموت باشى بدبخت تو هم نامدارى تو هم نوه پسرى اتابك خانى تو هم اندازه معين سهم دارى ....
جواب عماد برايم خيلى تاثير گزار بود
_ من تا عمر دارم نوكريشو ميكنم سايه اش كه بالاسرمه ارزشش خيلى بيشتر از اون امواليه كه شماها دارين به خاطرش دست و پا ميزنين
و فقط جز عماد شايد من ميدانستم سايه كسى چو معين چه قدر قيمتى است...
عماد كه عينك ميزد شبيه پرفسور ها ميشد غرق كارش بود كه از پشت بغلش كردم و گونه اش را گاز كوچكى گرفتم طبق معمول دماغم را فشار داد و گير داد با صداى تو دماغى حرف بزنم و بعد بلند بلند خنديد و دماغ خودش را به كمك دستش كشيد و رو به بالا برد: _ يلدا دماغت چرا اين شكليه
_ غلط كردى اين كه تو اداشو در ميارى شكل دماغ خوكه نه من
_ آره ها از اون خوك صورتى كوچولوهاى برنامه كودك !! ميگم چرا دوستت دارم
نگو نوستالژى دارى واسم فهميد كه الان است كه به سمتش حمله كنم به سمت در خيز برداشت من هم خودكار را برداشتم و نشانه گرفتم
_ عماد واسا واسا تكون نخور
_ بزنى ميام مژه مصنوعياتو ميكنم
_ مژه ها خودمه خنگ خدا
_ دماغتم قبل عمل مثل مژه هات حجيم بوده پس ،ديگه كفرى شده بودم تا خودكار را پرت كردم از شانس بدم ناگهان در باز شد خودكار دقيق به قفسه سينه معين خورد !!
_ واى ببخشيد رئيس
اخم هايش بد در هم بود
_ باز مثل سگ و گربه افتادين به جون هم؟ خودكار پرت ميكنى فكر نميكنى بخوره تو چشمش ؟ عماد كه دلش نمى آمد من تنهايى شماتت شوم مداخله كرد: تقصير خودم بود آقا
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_74 دانشگاه چطور بود دختر ؟ _من اسم دارما _ منم اسم دارما ،، با لحن خودم گفت،،
#این_مرد_امشب_میمیرد_75
من هم از فرصت استفاده كردم و گفتم:
_همش ادامو در مياره خوب و دوباره حضور معين را فراموش كرديم ..
_ كى اول پريد گاز گرفت هان؟!
_ صبح كه دستمو گاز گرفتى من چيزى گفتم؟
_ منم كارى نكردم فقط گفتم دماغتو دوستدارم
_ نخير گفتى شبيه خوكم
_ نه نه خودت به وا ژه خوك اشاره كردى
_ خيلى خرى خيلى
معين كه داد زد تازه به خودمان آمديم
_ ساكت با هر دو ام ، عماد تو بزرگترى اين چه مدل حرف زدنه كه بهش ياد ميدى با الفاظ زشت همو صدا كنين خر و گاو و شتر و خوك چيه ؟!!.. هر دو ساكت بوديم طورى كه معين نبيند دماغش را باز با دست بالا كشيد و ادايم را در آورد من هم خواستم جوابش را بدهم و دهن كجى كه كردم باز از اقبال بدم معين ديد
_ يلدا ايندفعه اين بچه بازيا تكرار شه بد ميبينى.... _ چشم ببخشيد
_ جاى شوخى هم اينجا جلو اينهمه كارمند نيست جدى تر باشين....بغض كرده بودم ميدانستم باز سر همين مسئله كوچك تا شب تلخ ميشود و با من حرف نميزند يلداى قوى قديم اين روزها با یه اخم كوچك معينش مثل دختر بچه ها بغض ميكرد ....
معين كه براى تذكر چند نكته پروژه به اتاق عماد آمده بود بعد از اتمام كارش در حال رفتن گفت:
_ سركار خانم تشريف بيارين پشت ميزتون ديگه ..!با مظلوميت دنبالش راه افتادم كه عماد دست انداخت گردنم: ببخشيد خوب؟ خيلى
دوستت دارم باهات شوخى ميكنم
معين تبسمى كرد و گفت: ديگه اذيتش كنى نميزارم بياد اينجا
_ چشم آقا
من هم خنديدم و گفتم: من اينجا نيام عماد از دوريم دق ميكنه ..در واقع هر دوى ما اگر يك روز نميتوانستيم همديگر را ببينيم قطعا دق ميكرديم! به سمت ميزم بر ميگشتم كه متوجه ورود يك زن جوان حدودا ٣١ ساله شدم كه به
صورت خيره كننده اى جذاب و خوش پوش بود و آهو وار راه ميرفت پسر بچه كوچكى هم
پشت سرش با شيطنت وارد شد و چه قدر صورت اين كودك برايم آشنا و خواستنى بود
جلوتر كه آمد متوجه غم صورتش شدم
_ جناب نامدار تشريف دارن؟
بله
سرش را پايين انداخت كه وارد اتاق شود مانع شدم
_ اجازه ميدين خبر بدم؟ اسم شريفتون؟
معين كه فكر كنم از دوربين متوجه حضورشان شده بود ناگهان در اتاقش را باز كرد و هراسان گفت: اينجا چى كار ميكنى؟ چى شده ؟
پسر بچه با ديدن معين سريع به سمتش دويد و با دستهاى كوچكش پاى معين را بغل كرد معين هم خم شد و او را بغل كرد و بالا آورد ، زن جوان در حالى كه با دستمال سعى ميكرد اشك هنوز سقوط نكرده اش را پاك كند با صداى توام با عجز گفت: معين به اينجام رسيده!! و بعد اشكش سيلاب كرد و خودش را در سينه معين من غرق كرد!!! معين من!!!
پسر بچه با ترس گفت: مامان مامان باز دستت زخم شد گريه ميكنى؟
معين سر زن را از سينه اش جدا كرد و با دست اشكهايش را از صورتش زدود:
_ هييييش آروم باش عزيزم مهرسام ميترسه
و بعد مهرسام كوچك را در آغوشش فشرد و وارد اتاق شدند و به من دستور داد كه كسى وارد اتاق نشود ...!يخ كرده بودم بالاخره آمدى ژاله؟! چه قدر زيبا بود؟ چه قدر با وقار و خانمانه رفتار ميكرد؟ موهايش بلند بود معلوم بود كه بلند است ... ميوه عشقشان مهر سام بود؟ مهرسامى كه عماد نامش را قسم داده بود؟ مهرسامى كه نامش را روى بيمارستانش گزاشته بودو چه قدر عمر خوشى كوتاه است...
معين چرا بذر اميد را با داشتن چنين ژاله اى در قلب زنگار بسته من كاشتى؟ معين داستان تو چه بود؟ نگاه مهرسامت چه قدر شبيه خودت بود ...
بغض لعنتى اينجا جاى خودنمايى ات نيست بايد ببلعمت مثل همه بغض هاى زندگى ام، تلفن كه زنگ خورد از شدت لرزش دستهايم به سختى توانستم گوشى ر ا بردارم ....
_بله رئيس
_ اين بچه رو چند دقيقه سرگرم ميكنى؟ یه چيزى هم سفارش بده كه بخوره ..
،،حد من همين بود ! من فقط كارمندش بودم،،
_ چشم
_ يلدا
اسمم را صدا نزن ديگر يلدا را اينطور به اوج نبر و به زمين نكوب
_ بله
_ خوبى
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_75 من هم از فرصت استفاده كردم و گفتم: _همش ادامو در مياره خوب و دوباره حضور
#این_مرد_امشب_میمیرد_76
بله
_ مواظبش باش خيلى شيطونه.. در كه باز شد تمام مردانگى معين را يكجا در آن يك وجب هيكل ٥ ساله ديدم .. حتى اخمش هم از نوع خاص معين بود من از اين كودك متنفر نبودم من از حاصل عشق متنفر كه نيستم هيچ، عاشقشم هستم تو چه گناهى دارى طفل معصوم؟ به سمتش رفتم :
_ جناب مهرسام خان مياى پيش خاله ؟
اخم كرد در هنوز نيمه باز بود جلو نرفتم كه تنهايى معين و ژاله را نبينم فقط صداى
معين را شنيدم
_ درم ببند پسر آفرين
پسر!! مثل من صدايش ميكرد
مهرسام با بى ميلى در را بست و بغ كرده به ديوار تكيه زد و دست به سينه ايستاد
جلو رفتم موهاى خرمن مشكى اش كه شبيه معين بود را نوازش كردم رو برگرداند
اخمالوى كوچك شيرين!!!
_ با من دوست ندارى حرف بزنى؟
سرش را به علامت منفى تكان داد
_ باشه حرف نزن ولى من دارم ميرم یه بستنى شكلاتى گنده بخورم گفتم شايد تو هم بياى
صدايش آنقدر شيرين بود كه همه وجودم غرق عشقش شد..
_ معين دُفته سرما خورى نخورى
هيكل كوچك تپلش را در آغوشم فشار دادم
_ سرما خورى نه !! سرما خوردى
با استرس بامزه اى اين طرف آن طرف را نگاه كرد و گفت:
_ سيفيد هم دارى
_ سفيده چى عزيزم؟
_ بَ َسنى ديگه
_ اييييم بزار فكر كنم!!! آهان بيا بريم با هم بگرديم ..دستم را كه جلويش گرفتم لحظه اى مكث كرد اما بعد دست تپل كوچكش را به دستم سپرد و من باعشق اين كودك ميتوانستم دردم را مرحم بخشم ... بستنى كه ميخورد دلم برايش ضعف ميرفت
_ معين اينژا نيمياد ؟
_ نه نمياد بخور جون دلم ، دعوات نميكنه
اشك در چشمانم حلقه زده بود و خيره اش مانده بودم كه با ورود عماد به خودم آمدم
_ اى واى اى واى ببين توله من اينجاست كه
مهرسام خودش را سريع بغل عماد انداخت
_ عمو توله حلف بده
_ تو توله پدر سوخته عوضى بى شرف منى
چنان مهرسام را در ميبوسيد و ميبوييد كه حسادتم شد ...عماد در حالى كه مهرسام در آغوشش بود گفت:
_ سختت نيست نگهش دارى؟ آقا صدام كرده برم ببينم درد مامانش باز چيه؟
_ نه نه بدش من برو
محكم مهرسام را بوسيد و باز به آغوش من سپرد.
يك ساعت ميشد كه در اتاق بودند مهرسام كه يخش باز شد كم مانده بود اتاق را منفجر كند تمام مدت دنبالش ميدويدم. بالاخره در باز شد و هر سه خارج شدند چشم هاى زن از فرط گريه سرخ سرخ بود و عذاب آورترين صحنه دست معين بود كه پشت كمر خانوم گذاشته بود زن جوان رو به من گفت: اذيتت كرد؟
_ نه نه ماشالله خيلى شيرينه
معين سمت مهرسام رفت و بلندش كرد و با لحن خودش با او صحبت كرد كه من
باز حسادت كردم:
_ پسرمون بَ َسنى سيفيد خوره ؟
_ خاله دُفت دفا نميكنى
معين خنديد و پيشانى اش را به پيشانى مهرسام چسباند غرق عشق بينشان بودم
كه با صداى مادر مهرسام به خودم آمدم .. واقعا اين زن خوشگله همه چيز تمومه انگار
عروسك باربى رو از اين الهام گرفتن ساختن
_ جاى خانوم يگانه اومدى؟
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_76 بله _ مواظبش باش خيلى شيطونه.. در كه باز شد تمام مردانگى معين را يكجا در
#این_مرد_امشب_میمیرد_77
چيه حسودى كردى منشى باباى پسرت یه دختره؟
_ بله
_ چه قدر چهره ات برام آشناست
معين بين حرفمان آمد و گفت : ماشيين آوردى؟ يا بگم سامى بياد؟
_ ميشه خودت برسونيمون ؟
_ الان كه خيلى گرفتارم بيام خونه بايد بمونم حرف بزنم ، شما برو خونه مامانت فعلا شب ميام دنبالت
_ برم شر ميشه
_ من دارم اجازه ميدم برى، ديگه كى ميخواد حرف بزنه ؟برو اينقدر هم جلوى بچه ماتم نگير اين طفلى هم لطمه ميخوره عماد و معين بدرقه شان كردند. دلم نميخواست در چشم هاى معين نگاه كنم سرم را مشغول كارهايم كردم ....
_ دختر
همين طور كه سرم پايين بود جواب دادم: بله
_ منم بستنى ميخوام
_ چشم
_ عمادم فكر كنم ميخواد
عماد هم خنديد و ميان خنده گفت:
_ من سيفيد نميخوام فقط جسارتا
معين و عماد كه به اتاق رفتندسراغ يخچال رفتم كه بستنى را آماده كنم و بعد به اتاقش رفتم و روى ميزش گزاشتم با ديدن ۲ ظرف بستنى سريع گفت:
خودت نميخورى؟
_ نه با مهرسام خوردم
_ كچلت نكرد؟
_ نه خوش گذشت خيلى شبيه خودتونه
_ چون شبيه خودمه خوش گذشت يعنى هر روز اينجا كلى بهت خوش ميگذره؟
از آنجايى كه اصلا اهل شوخى نبود از اين شوخى اش جلوى عماد معذب شدم..
بالاخره مثلا عماد فكر ميكرد ما نامزديم بايد يكم فيلم بازى ميكرد
من نفهميدم اين عماد به خواهرش نميگه من نامزد معينم يعنى؟! شايد اونم فهميده
خواستم بيرون بروم كه معين دوباره صدايم كرد:
_ گفتم برى؟
_ نه رئيس ولى كار دارم
_ نميخواد بشين بعدا انجام ميدى
روبه روى عماد نشستم و خودش هم ظرف بستنى اش را برداشت و دقيق كنارم نشست قاشق اول را كه خورد دومين قاشق را جلوى دهانم گرفت:
_ بيا بخور
_ دهنى؟
_ آره دهنى رئيسشو آدم بايد بخوره
_ يعنى نسرين منشى عماد هر روز قاشق دهنى ميخوره؟
عماد خنديد ومعين گفت:
_ نه فقط رئيس هاى به جذابى من منظورمه
در يك حركت بستنى داخل قاشق را بلعيدم و خواستم بگويم از دست تو زهر نوشيدنم برايم شيرين است ... دلم آشوب بود و به قول عمه مثل سير و سركه ميجوشيد نه توان تحمل داشتم نه روى پرسش، تا اينكه عماد مثل فرشته نجات بحث را باز كرد:
_ آقا من یه جسارت بكنم جلوى آوا نتونستم حرف بزنم
پس اين زن ژاله نبود؟!! آوا از كجا پيدايش شده بود؟!!!!؟
_ بگو ميشنوم
_ من فكر ميكنم آوا حق داره واسه زندگى خودش حالا كه عمو نيست تصميم بگيره
آقا بزرگ شرطش عادلانه نيست
_ واسه خودش حق ميدم كه تصميم بگيره ولى واسه مهرسام به تنهايى نميتونه تصميم گيرى كنه من با كليت نظر آقا بزرگ موافقم با طرز برخورد ايشون و اهل خونه با آوا ناراحتم.. بالاخره اون بچه یه نامداره، آوا اگه پذيرفته با ما باشه بايد سازگارتر باشه حداقل به خاطر بچه اش ...
_ آقا من كوچيكتم ولى قربونت برم اون زن هنوز جوونه حالا كه واسه بچه اش خانومى كرده قبول كرده بمونه خوب چه ايرادى داره يكم از اين جوونيش استفاده كنه اصرارم كه نميكنه مهرسام رو ببره چند روز بره يكم روحيه اش عوض شه..
_ عماد یه كاريش ميكنم ولى نميخوام فكر كنه ازين به بعد با گريه و اينجا اومدن ميتونه به هرچى ميخواد منو راضى كنه.....
عماد مهربان من هميشه مدافع حقوق ديگران بود و من ديوانه همين خوبى هايش بودم .
_ پس مجبوريم مهرسامو بزاريم يلدا نگه داره چند روز !!
عماد با لحن شوخى وارى اين جمله را گفت و من در جوابش گفتم: با كمال ميل من كه عاشق جذبه اين كوچولو شدم
معين به پهلويم زد و گفت:_ اين داداش نيم وجبى ما رو تحويل بگير عماد جان كه
از الان مخ زدنش بيسته ....
و احساس كردم همه دنيا براى شادى دلم دعا كرده بودند...
مدتى بود كه فرشيد با همراهم تماس ميگرفت و بنا به دستور معين حق جواب دادن نداشتم من يلداى ياقى و نافرمان عجيب مطيع شده بودم " شايد رسالت عشق اين است :شدن آنچه كه نيستى"
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d