💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#سلام_مولا_جانم❤
کاش این بهار ...
همان ناگهان ؛حلولِ تو باشد
بر قلبها و دیدهها
و نرگسِ چشمانت ...
همان محرابِ آسمان ؛
که بگرداند زمین را
به احسن الحال !
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
#مهــــــــدی_جــان!
هر زمان که می گوییم :
" العجل یا مولای یا صاحب الزمان "
زمزمه هایت را #میشنوم که میگویی:
صبر کن #چشم_دلت نیل شود می آیم
شعــر من حضـرت هابیـل شـود می آیم
#قول دادم که بیایم به خدا #حرف نیست
دلــ❤️ به آیینـــه که تبـدیل شود می آیم
العجل یا مولای ........... #العجل 😔
مولایم!!! ﻏﯿﺒﺖ ﮐـــــــــــــﺒـــــــﺮﯼِ ﺗﻮ ﺯﻣﺎﻧﯽ
ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ...
ﻏﻔﻠﺖ ﮐـــــــــــــﺒـــــــﺮﯼِ ﻣﺎ
ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ ✋!!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
عمریست که از حضور او جا ماندیم
در غربت سرد خویش تنها ماندیم
او منتظر است تا که ما برگردیم
ماییم که در غیبت کبری ماندیم
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✨صبحت بخیر همه ی دنیای من✨
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌷یا صاحب الزمان(عج)🌷
غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
از شما دور شدن زار شدن هم دارد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#سبزه_ذرت
#سبزه_شناور
👇😍
این سبزه برای دوستانیکه به سفر میرن مناسبه
🌱۱۵روز زمان میخواد تا سبزه ذرت سبز بشه
✅دونه های ذرت رو سه روز خیس کنید و هر روز آب رو تازه کنید
✔️بعد از سه روز داخل پارچه نخی بریزید و پارچه رو نم نگه دارید و روی کابینت آشپزخونه نگه دارید بعد از سه چهار روز جوانه میزنند که میتونید به ظرف سبزه طبق سلیقه خودتون منتقل کنید
👈من ته بطری نوشابه که اندازه این تنگ بود رو با هویه سوراخ های ریز زدم و روی تنگ گذاشتم
👌ریشه ها داخل آب میرن و سبزه روزها بدون نیاز به آبیاری شاداب میمونه
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#نکته
دیگه چیزی تا رسیدن بهار نمونده
✅این روزها بهترین زمان برای قلمه گلها هست
🍃بهار بهترین زمان برای تعویض گلدون گل هاس
🤓اگه شهرتون دیگه یخبندون نیست گلهایی مثل کاکتوس ها و ساکولنت ها ، کراسولا ،آلوئه ورا ،مرجان ،برگ بیدی ،برگ ارغوانی ،کالانکوئه ...رو به تراس یا حیاط منتقل کنید
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#سبزه_اسفنج
یه ترفند عالی برای سبزه عید😊
اسفنج را به شکل دلخواه برش داده و بمدت ۸ ساعت در آب بخیسانیدوروش جوراب نازک زنانه بکشید
✅با سیخ چوبی کباب یا میله نازک کاررو ایستاده در گلدون محکم کنید☝️
🌱سپس روی آن را تخم شاهی یا خرفه که از قبل خیس خورده بپاشید!
فقط یک لایه بذربکشید روی کارتا یکنواخت همش سبزشه
این سبزه پنج تا شیش روزه سبز میشه تا مثل عکس بشه😍☝️
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
با رسیدن بهار دونه فلفل رو بکار 👆🫑
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
بذرهایی مثل تخم_شربتی ، منداب ، شاهی وقتی چند ساعت داخل آب خیس بخورند حالت چسبناک و ژله ای پیدا میکنند و روی سطح میچسبن و بعد از چند روز اگه با اسپری آب خیسشون کنید سبز میشن و برای سبزه عید گزینه خوبین👆✅
داخل فیلم بالا دانه چیا هست🌱
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
سبزه_دورنگ
بذر_منداب برای قسمت سبز (۶ساعت خیس کنید) و بذر خرفه برای قسمت رنگی که چون خرفه حالت ژله ای و چسبناکی نداره با دو برابر خاکشیر باید قاطی بشه و ۳ ساعت با کمی آب خیس بخوره تا روی کار بچسبد
👌این سبزه ۵ روزه آماده میشه
🌱وقتی سبزه آماده میشه شب ها بیرون بزاریدش یعنی جای خنک و روزها سایه تا زمان بیشتری بمونه
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
زندگی ساده است فقط کافیه همو دوست داشته باشیم❤️❤️
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
ایوان بند - بانوی من
روزتون شاد💞❤️💕
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
چطوری فرو رفتگی جای پایه مبل روی فرش و موکت رو از بین ببریم؟ 🤔
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
آخرای ساله
امسالم گذشت
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺗﺎﺧﺘﻦ
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺑﺎﺧﺘﻦ
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺳﻮﺧﺘﻦ
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺳﺎﺧﺘﻦ
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻧَﻔَﺲ ﮐﺸﯿﺪﻥ
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺍﺯ ﻧَﻔَﺲ ﺍُﻓﺘﺎﺩﻥ
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﺪﻥ ﺍﻻﻥ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻦ
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﺨﻨﺪَﻥ
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺍﻭﻣﺪﻥ «تولد»
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺭﻓﺘﻦ «مرگ»
ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧَﻤﻮﻧَﻦ
ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺮﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻓﺘﻦ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺘﻪ
ﺍﻣﺎ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯿﺶ ﻣﯽ اﺭﺯﻩ
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﻣﺮﺩﻩ
ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻣَﺮﺩ ﺑﺎﺷﯿﻢ
ﺑﯿﺎین ﻗﺪﺭ ﻫﻤﻮ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ
ﻧﺬﺍﺭﯾﻢ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﺑﻤﻮﻧﯿﻢ
گاهی فرصت با هم بودن کمتر از عمر شکوفه هاست!
بیائیم سادهترین چیز رو از هم دریغ نکنیم:
“” محبت “”
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
─━━━━⊱🎁⊰━━━━─
🎈
پول مانند هرچیز دیگری در این جهان از انرژی تشکیل شده است؛
شما اگر با عینک انرژی، ارتعاش و فرکانس بتوننید به این جهان هستی نگاه کنید، میتوانید به این درک واضح برسید که ارتعاش و مدار فرکانسی درآمد فعلی شما با ارتعاش و مدار فرکانسی درآمد ایدهال تان فرق میکند!!!!
و تا زمانی که در مدار فرکانسی درآمد دلخواهتان قرار نگیرید، هرچقدر تلاش فیزیکی کنید، اتفاق خاصی نمیافتد!
فقط خسته میشید!
فقط درمانده میشید!
فقط فکر میکنید چقدر دنیا ناعدلانه است !
درحالی که منظمترین قانون ممکن درجهان هستی کار گذاشته شده؛
افرادی برنده میشوند، که ازین قوانین جهان هستی برای بازی بهتر استفاده کنند.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
سال دارد تمام میشود
دارم فکر میکنم
به روزهایی که رفت
به لحظاتی که خندیدم
لحظاتی که اشک ریختم
و تمام ثانیههایی که کنار عزیزانم گذشت
با سرعت مرور میکنم
اتفاقات خوب و بدی را که برایم افتاد
آدمهای جدیدی را که وارد زندگیام شدند
و آدمهایی را که از زندگیام رفتند
دیگر قرار است یک جمله یادش بخیر
قبل از خاطرات خوب امسالم بیاید
قرار است امسالم بشود پارسال
من تمام این روزها را زندگی کردم
خوب هایشان برایم امید بود
و بدهایشان برایم درس
میان همین روزها بود که یاد گرفتم
قویتر باشم
عاشقتر باشم
مهربانتر باشم
خدایا به مردم کشورم کمک کن
دستی به سر و روی زندگیشان بکش
دردهایشان را درمان باش
و دلهایشان را از همیشه شادتر کن
ایکاش سال جدید برایمان
سال اتفاقات خوب باشد
کاش بادهای بهار
همدلی و عشق را همه جا پخش کنند
و کاش ابرها، مهربانی بر سر این مردم ببارند
آنقدر که انسانیت جانی دوباره بگیرد
کاش سال پیش رو
بهترین سال زندگیمان شود
سالی که تنها اشک جاری از چشمها
اشک شوق باشد
سالی که همگی خوشبخت باشیم
سالی که دلمان نیاید تمام شود
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✧✾════✾✰✾════✾✧
🔻بچهها با خيالِ کفش و لباس نو، چشمانشان را میبندند!
زنها با فکر عوض کردن فرش و رنگ مبل جديدشان!
مردها با محاسبهی هزينههای شب عيد و کارهای نيمهتمامشان!
🔹اما فروردين که از نيمه بگذرد، طرح فرش و رنگ مبل از مُد میافتد و کفش و لباس نو از چشم، هزينهها و کارهای نيمهتمام هم احتمالا تمام میشود!
ماهیها میميرند و سبزهها پلاسيده میشوند.
روی ديوارها و شيشهها باز گرد و خاک مینشيند و هفتسينها کمکم جمع میشود...
🔸اينها رو گفتم که بدانيد، اگر هفتسينتان يک سين هم کم داشته باشد، ايرادی ندارد!
اگر لباستان فلان مارک و مبلتان فلان طرح هم نباشد، آسمان به زمين نمیآيد جانم!
خارج کنيد خودتان را از دور اين رقابت چشم و همچشمیها... شادیهايتان را به اين ماديات بیدوام گره نزنيد!
🔻بگذاريد کودکانمان ياد بگيرند که سال نو چيزی نيست جز حال خوب کنار هم بودن! جز وقتی که در کنار هم میگذرانيم... احساس خوشبختی داشتن با ماديات هنر نيست!
اگر ميان همين اندک داشتههايتان هم، با هم مهربان بوديد، آن وقت برويد و ميان مردم خوشبختیتان را جار بزنيد!
🔹اگر تصميم گرفتيد امسال را بيشتر کنار هم باشيد و بيشتر لبخند بزنيد، آن وقت است که شکوفههای خوشبختی در دلتان جوانه میزند
و حال و هوای زندگيتان بهاری میشود...
♦️لبخند بزنيد به ترک ديوارتان! شايد شکوفهای ميانش منتظر جوانه زدن باشد!😊❣️🌱🌸
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨#داستان_شب ✨
سه داستان زیبا از «#خواجه_نصیرالدین_طوسی»
🔸خواجه نصیرالدین و مرگ مادر هلاکوخان
وقتی مادر هلاکوخان از دنیا رفت، بعضی از دانشمندان که مخالف حضور خواجه نصیر در دربار هلاکوخان بودند به هلاکوخان گفتند:
تو میدانی که سؤال قبر هست و نکیر ومنکر در قبر از هر مردهای سؤالاتی میکنند و مادر تو بیسواد میباشد و از پاسخگویی به آنها عاجز است.
بهتر است خواجه نصیر که عالمی دانشمند است را با مادرت دفن کنی که از پاسخ سؤالها بر آید و مادرت عذاب نکشد!
هلاکو، خواجه نصیر را خواست و مطلب را با او در میان گذاشت. خواجه فهمید که توطئه در کار است و در حق او بدگویی شده است. لذا با زیرکی خاصی جواب داد که: سؤال نکیر و منکر در قبر برای هر کس ثابت است، و برای شما پادشاهان نیز هست، پس بهتر است بنده را برای خودتان نگهدارید چون از شما سؤالهای بیشتری میکنند، پس کسی که چنین پیشنهادی را کرده است با مادرتان دفن کنید که او نیز از عهده سؤال و جواب خوب بر میآید.
پس هولاکو حکم کرد که یکی از آن دانشمندان را در قبر مادرش گذاشتند و خاک مذلّت بر سرش ریختند.
🔶خواجه نصیرالدین و آسیابان
مشهور است که خواجه طوسی در یکی از مسافرتهای خود به آسیابی رسید. از آسیابان درخواست کرد که شب را در آنجا بیاساید و صبح حرکت کند. آسیابان با ماندن خواجه در آنجا موافقت کرد. خواجه میخواست که بر بالای بام آسیاب رود و در آنجا استراحت کند. آسیابان به خواجه اظهار کرد که امشب باران خواهد آمد، خوبست شب را در داخل آسیاب بسر برید و در این امر اصرار ورزید.
خواجه هر چه آسمان را نگاه کرد، چیزی که دلیل بر آمدن باران باشد ندید و قبول نکرد و شب را پشت بام خوابید. ناگهان نیمههای شب باران شدیدی بارید که خواجه نصیر بالاجبار به درون آسیاب آمد. از آسیابان پرسید از کجا دانستی که امشب باران خواهد آمد؟ آسیابان گفت هر وقت هوا تغییر میکند، سگم در درون آسیاب میخوابد و بیرون نمیرود. خواجه فرمود: افسوس عمر بسیاری فانی ساختیم و بقدر إدراک و فهم سگی تحصیل نکردیم.
🔶خواجه نصیرالدین طوسی و نجات جان «عطا ملک جوینی»
«عطاملک جوینی» که یکی از وزیران دربار هلاکو میباشد و کتاب «تاریخ جهانگشای» او معروف است، روزی گرفتار غضب پادشاه میشود برادرش به خدمت خواجه نصیر رسید و او را از مسئله آگاه کرد و گفت اگر هلاکو امری را صادر کند دوباره نقض کردن آن خیلی مشکل است. باید چارهای اندیشید.
خواجه برخاست و در حالی که عصا و تسبیحی در دست داشت و در دست دیگرش اسطرلاب و پشت سرش شخصی با منقلی پر آتش که دائما بخور میریخت، بطرف دربار رفت. خواجه از ملازمین پادشاه پرسید که حالش چطور است؟ آنها گفتند خوب است.
خواجه گفت میخواهم پادشاه را به چشم خود ببینم. اجازه ورود داده شد. خواجه بمحض اینکه چشمش به پادشاه افتاد، فیالحال به سجده طولانی رفت.
وقتی سر از سجده برداشت هلاکو پرسید چه اتفاقی رخ داده است؟ خواجه گفت: در این موقع در طالع شاه سانحه بدی دیده میشود، بنده ادعیه خوانده و بُخور سوزاندهام و از خداوند مسئلت کردهام که این بلیه را از شاه دور کند. بر پادشاه لازم است که هر چه زودتر امروز زندانیان را آزاد کند و کسانی که فرمان قتلشان صادر شده عفو نمائید، تا شاید خداوند این بلیه بزرگ را دفع نماید.
هلاکوخان بفرموده خواجه عمل کرد و فرمان آزادی زندانیان و کسانی که قرار بود کشته شوند را صادر کرد، که در این ضمن؛ «عطاملکجوینی» نیز از مرگ نجات یافت.
منابع: زندگی خواجه نصیرالدین طوسی - قصص العلماء.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ #داستان_کوتاه ✨
در افسانه ها آمده است زمانهای قدیم مردمی بادیه نشینی زندگی میکردند و در بین آنها مردی بود که مادرش دچار آلزایمر و نسیان بود و میخواست در طول روز پسرش کنارش باشد.
اما اين امر مرد را آزار ميداد فكر ميكرد در چشم مردم کوچک شده است.
هنگامی که موعد کوچ رسید مرد به همسرش گفت مادرم را نیاور بگذار اینجا بماند و مقداری غذا هم برایش بگذار تا از شرش راحت شوم یا می میرد یا گرگ او را خواهد خورد...!
همسرش گفت قبول کرد و گفت آنچه میگویی انجام میدهم! همه آماده ی کوچ شدند؛ زن هم مادر شوهرش را گذاشت و مقداری آب و غذا در کنارش قرار داد و بدور از چشم همسرش کودک یک ساله ی خود را هم پیش زن گذاشت و رفتند.
آنها فقط همین یک کودک را داشتند که پسر بود و مرد به پسرش علاقه ی فراوانی داشت و اوقات فراغت با او بازی میکرد و از دیدنش شاد میشد.
وقتی مسافتی را رفتند تا هنگام ظهر برای استراحت ایستادند و همه مشغول استراحت و غذا خوردن شدند مرد به زنش گفت پسرم را بیاور تا با او بازی کنم.
زن به شوهرش گفت او را پیش مادرت گذاشتم، مرد به شدت عصبانی شد و داد زد که چرا اینکار را کردی ...
همسرش پاسخ داد ما او را نمیخواهیم زیرا بعد از تو مرا همانطور که مادرت را گذاشتی و رفتی خواهد گذاشت تا بمیرم.
حرف زن مانند صاعقه به قلب مرد خورد... سریع اسب خود را سوار شد و به سمت مادر و فرزندش رفت زیرا پس از کوچ همیشه گرگ ها بسمت آنجا می آمدند تا از باقی مانده ی وسایل شاید چیزی برای خوردن پیدا کنند.
مرد وقتی رسید دید مادرش فرزند را بلند کرده و گرگان دور آنها هستند و پیرزن به سمتشان سنگ پرتاب میکند و تلاش میکند که کودک را از گرگها حفظ کند.
مرد گرگها را دور کرده و مادر و فرزندش را بازگرداند و از آن به بعد موقع کوچ اول مادرش را سوار بر شتر میکرد و خود با اسب دنبالش روان میشد و از مادرش مانند چشمش مواظبت میکرد و مقام همسرش در نزد او بسیار فزونی گرفت.
🌟"انسان وقتی به دنیا می آید بند نافش را میبرند، ولی جایش همیشه می ماند تا فراموش نکند که برای تغذیه به یک زن بزرگ وصل بوده است."
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
نزدیک عید بود. من و پدر و مادرم برای کمک به خانه تکانی مادربزرگ و پدربزرگ به خانه ی آن ها رفتیم. پدربزرگ می خواست شیشه ها را پاک کند. پدرم دستمال را از او گرفت و گفت:"شما زحمت نکشید، خودم همه ی کارها را می کنم." مادربزرگ می خواست در شستن ملافه ها کمک کند که مادرم گفت:" شما زحمت نکشید، من خودم آن ها را می شویم."
پدربزرگ گفت:" پس من چای دم می کنم."
مادربزرگ هم به آشپزخانه رفت تا ناهار درست کند.
پدربزرگ گفت:" من دلم نمی خواهد بیکار بمانم و ببینم شما خسته می شوید."
پدرم سینی چای را از پدربزرگ گرفت و گفت:" به یاد امام افتادم، وقتی صبح زودتر از بقیه بیدار شده بودند و برای همه چای آماده کرده بودند."
پدربزرگ قندان را آورد و گفت:"امام به کسانی که در خانه شان کار می کردند، همیشه احترام می گذاشتند و اگر فرصتی پیدا می شد، در انجام بعضی کارها به آن ها کمک می کردند."
مادر ملافه ها را شسته بود. پدر به او کمک کرد تا آن ها را روی بند پهن کند، ملافه های خیس مثل بال فرشته ها خوش بو بودند. همه چیز بوی عید می داد.
💕💕
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d