eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
25.1هزار ویدیو
125 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱🌱🌱 روزی معلم کلاس پنجم به دانش آموزانش گفت: "من همه شما را دوست دارم" ولی او در واقع این احساس را نسبت به یکی از دانش آموزان که تیدی نام دارد،نداشت. لباس های این دانش آموز همواره کثیف بودند، وضعیت درسی او ضعیف بود و گوشه گیر بود.این قضاوت او بر اساس عملکرد تیدی در طول سال تحصیلی بود.زیرا که او با بقیه بچه ها بازی نمی کرد و لباس هایش چرکین بودند و به نظافت شخصی خودش توجهی نمیکرد؛تیدی بقدری افسرده و درس نخوان بود که معلمش از تصحیح اوراق امتحانی اش و گذاشتن علامت در برگه اش با خودکار قرمز و یادداشت عبارت " نیاز به تلاش بیش تر دارد" احساس لذت میکرد. روزی مدیر آموزشگاه از این معلم درخواست کرد که پرونده تیدی را بررسی کند. معلم کلاس اول درباره اونوشته بود" تیدی کودک باهوشی است که تکالیفش را با دقت و بطور منظمی انجام میدهد"؛معلم کلاس دوم نوشته بود" تیدی دانش آموز نجیب و دوست داشتنی در بین همکلاسی های خودش است ولی بعلت بیماری سرطان مادرش خیلی ناراحت است"اما معلم کلاس سوم نوشته بود" مرگ مادر تیدی تاثیر زیادی بر او داشت. او تمام سعی خود را کرد ولی پدرش توجهی به او نکرد و اگر در این راستا کاری انجام ندهیم بزودی شرایط زندگی در منزل، بر او تاثیر منفی میگذارد"در حالی که معلم کلاس چهارم نوشته بود" تیدی دانش آموزی گوشه گیر است که علاقه ای به درس خواندن ندارد و در کلاس دوستانی ندارد و موقع تدریس میخوابد" این جا بود که تامسون، معلم وی، به مشکل دانش آموز پی برد و از رفتار خودش شرمنده شد.این احساس شرمندگی موقعی بیش تر شد که دانش آموزان برای جشن تولد معلمشان هرکدام هدیه ای با ارزش در بسته بندی بسیار زیبا تقدیم معلمشام کردند و هدیه تیدی در یک پلاستیک مچاله شده بود ؛ خانم تامسون با ناراحتی هدیه تیدی را باز کرد. در این موقع صدای خنده ی تمسخر آمیز شاگردان کلاس را فرا گرفت. هدیه ی او گردنبندی بود که جای خالی چند نگین افتاده آن به چشم میخورد و شیشه عطری که سه ربع آن خالی بود.اما هنگامی که خانم تامسون آن گردنبند را به گردن آویخت و مقداری از آن عطر را به لباس خود زد و با گرمی و محبت از تیدی تشکر کرد. صدای خنده ی دانش آموزان قطع شد. در آن روز تیدی بعد از مدرسه به خانه نرفت و منتظر معلمش ماند و با دیدنش به او گفت: " امروز شما بوی مادرم را میدهی"در این هنگام اشک های خانم تامسون از دیدگانش جاری شد زیرا تیدی شیشه عطری را به او هدیه داده بود که مادرش استفاده میکرد و بوی مادرش را در معلمش استشمام میکرد. از آن روز به بعد خانم تامسون توجه خاص و ویژه ای به تیدی می کرد و کم کم استعداد و نبوغ آن پسرک یتیم دوباره شکوفا شد و در پایان سال تحصیلی شاگرد ممتاز کلاسش شد. پس از آن تامسون دست نوشته ای را مقابل درب منزلش پیدا کرد که در آن نوشته شده بود" شما بهترین معلمی هستی که من تا الان داشته ام".خانم معلم در جواب او نوشت که تو خوب بودن را به من آموختی. بعد از چند سال خانم تامسون پس از دریافت دعوت نامه ای از دانشکده ی پزشکی که از او برای حضور در جشن فارغ التحصیلی دانشجویان رشته ی پزشکی دعوت کرده بودند و در پایان آن با عنوان " پسرت تیدی" امضاء شده بود، شگفت زده شد. او در آن جشن در حالی که آن گردنبند را به گردن داشت و بوی آن عطر از بدنش به مشام میرسید، حاضر شد ؛آیا میدانید تیدی که بود؟ تیدی استوارد مشهورترین پزشک جهان و مالک مرکز استوارد برای درمان سرطان 🌹بیایید برای تمامی بیماران سرطانی ازخداوند به حق امام حسین علیه السلام شفا بخواهیم 🤲آمین 🌸💐🐦🎁🎈🎈🎊🌷🍀🌷🍀 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌸🐦🐦🎁🔮🎈🎊🐦🍁🐔▶🍀🌷 و هدیه ای فوق العاده به دوستان عزیز دنیایی گرفتاری مشکل مالی مشکلات بی شمار آدمی را آزار می دهد اما گاهی کمی اخلاص ، اعتماد و استمرار به افسانه این همه دشواری ، اعصاب به هم ریختگی و بلاتکلیفی پایان می دهد و.... دست به گیرنده های کائنات نزنیم فرکانس درونی خودمان را تنظیم کنیم https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
💚 سلام عزاداریتون قبول جمعه تون پر خیر و برکت امیدوارم به حرمت هفتم محرم روز حضـرت علی اصغر(ع) تمـام مشکلات و گرفتـاری ها مـریضی ها و غم‌ و غصه ها از شما و عزیزاتون دور باشـه 💚 امیدوارم به حق باب الحوائج حضرت علی اصغر(ع)حاجت روا باشید 🌼🍃 🌸چه زیباست 🌱بی قید و شرط 💕عشق بورزیم؛ 🌸بی قصد و غرض 🌱حرف بزنیم؛ 💕بی دلیل ببخشیم 🌸و از همه مهمتر 🌱بی توقع محبت کنیم 🌸عصرتون شـاد 💕دلتون سبز و شاداب 🌼🍃 اگر انسانها را وزن میکنی مواظب باش تنها بر اساس مدرکشان وزن نکنی بعضیها با مدرک ، خالی از درکند و برخی بی مدرک سرشارند از درک و شعور... 🌼🍃 🖤یا_حضرت_علی_اکبر 🖤زخم هایت یک طرف، 🖤زخم سر تو یک طرف 🖤بغض نامت لشکری را 🖤ابن ملجم کرده است 🖤اَّلسلامُ عَلَى الْحُسَیْن 🖤وَعَلَى عَلِىِّ بْن الْحُسَیْن 🖤شهـادت علي اكبر تسليت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
شب هشتم محرم: شب زیارتی علی اکبر ... پاشو نگاه کن که با چه حالی رسیده بابا،پاشو کمک کن بریم به خیمه امید بابا،اولین باره جلو پاهام علی اکبر پا نمیشه،پیکرش طوری پراکندس که همش پیدا نمیشه🏴🙏 🌼🍃 🍃🌸هفته جدید را آغاز میکنیم با ذکر پرنور و برکت صلوات بر حضرت محمد ص و خاندان مطهرش 🌸 🍃 🍃 🌸الّلهُمَّ 🍃🌺صلّ 🍃 🌸علْی 🍃 🌺محَمَّد 🍃 🌸وآلَ 🍃 🌺محَمَّدٍ 🍃 🌸وعَجِّل 🍃🌺 فرَجَهُم 🌼🍃 🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️نیایش صبحگاههی خــــ💚ـــدای عزیز و مهربان .. دلم خوش است به بودنت به سفره ای که پهن کرده ای و بدون منت به همه میبخشی الهی ... دلم خوش است به بخشنده بودنت و اینکه مرا میبخشی و در آغوشت میگیری الهی.... دلم خوش است به قدرتت که از عدم، زندگی می آفرینی الهی ... دلم خوش است به معجزه ات که اتفاق می افتد ومن شاد شاد فقط سر بر سجده میگـــذارم و میان اشـــکهای شوقم فقط میگویم ..... خــــــدایا شــــکرت... 🍃سلام دوستان و عزیزان🍃 صبحتون زیبا و دلتون شاد و خرم خدایا🙏 در هشتمین روز محرم 🖤 تمنا دارم 🙏 بحق امام حسین علیه السلام 💚 پاک شدن گناهان برطرف شدن غم ها🙏 شفای عاجل همه مریض ها عاقبت بخیری همه بخصوص جوان ها 🙏 وآسان شدن کارهارا برای خودم 🙏 وتمام دوستان وعزیزانم 🙏 از تو خواستارم🙏 🌷اول هفته تون_بخیر🌸🍃🌸 🌼🍃 8 محرم 🏴 روز حضرت علی اکبر🖤 اولین شهید کربلا 🕌 میگن باب الحوائج💚 خدایا🙏 امروز به حرمت جوان امام حسین هرجوانی هرحاجتی داره برآورده کن🙏 الهی آمین 🙏 🌼🍃 به رسم ادب روزمونو با سلام بـر سرور و سـالار شهیدان آقا اباعبدالله شروع میکنیم اَلسلامُ علی الحُسین وعلی علی بن الحُسین وَعلی اُولاد الـحسین وعَلی اصحاب الحسین 🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
السلام_علیک_یا_علی_اکبر💔🥀 🥀سوی میدانِ بلا ، شَه پسری آمده است 🥀اَشهد اَنّ علیّا قَدَری ، آمده است 🥀شده نامش چو علی کوریِ چشمان عدو 🥀یا علی بهر پسر چون سپری آمده است 🥀بس که از جِلوه شبیه است به رخسار رسول 🥀شده شایع که رسول دگری آمده است 🌼🍃 ارباب من🌷🥀 نشودصبح اگر عرض ارادت نکنم نام زيبای تو را صبح طلاوت نکنم سلام دوستان🌷🥀 لحظاتتون پرازعشق به امام حسین وحاجتتون روا🌷🥀 🌼🍃 ❤️جوان کربلا... بزرگ‌مرد عاشورا... پاره‌ی تنِ پدر... دلیر و پر شور و بی پروا... دارم مرور می‌کنم 🌱 صفات زیبایت را... همان‌ که نه فقط سیدالشهدا(ع) که حتی فرشته‌های آسمان و حتی دشمنان را مبهوت و متحیّر خود کرد... یا علی اکبر(ع) اشک‌های امشبم کاش مرهم غم‌های پدرت باشد.... صلی الله علیک یا اباعبدلله_ع آجرک الله یا بقیه‌الله (عج) 🏴 🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🎥 محرم ۱۰۰ سال پیش در طهران ! ویدیویی که می‌بینید نسخه رنگی‌شده‌ای از عزاداری محرم در تهران قدیم است. این ویدیو حدود ۱۰۰ سال پیش ضبط شده است . 💢 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
*🎥 نمونه‌ای از تربیت صحیح والیدن به فرزندان* *🔺 می‌تونست با خنده از کنار این دغل بازی پسرش بگذره و بخاطر زرنگی بچه‌اش قند تو دلش آب بشه اما ترجیح داد از خطای بچه‌اش چشم‌پوشی نکنه تا آدم‌حسابی بار بیاد. تربیت صحیح، همین دقت در مسائل ریز اما اصلی است.* https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
*شاهکار بی نظیر مداح اردبیلی در حسینیه معلی* https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
مثله بازاری ها غلیظ و خوشمزه حتما ذخیره کنید و درست کنید کلیپ کم حجم و کامل 👌👌 🍳🥘🍲🥗🍿🍕🌭🧀🥐 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌮🥪🌭🍕🥩🥓🍔
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
‏فیلم از طرف ن.دشتی
واقعا هم حماقت بشر پایان ندارد ببینید چه بروز بچه ی بیچاره میاد؟😳😱 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🎥 به بچه های دهه نودی میگن همین الان گرونترین و بهترین چیزی که میخوای رو برات می‌خریم عوضش امام حسین رو دوست نداشته باش 🔸 واکنش های خاص و جالب بچه ها رو ببینید...👌 🛑 «عمرا! حاضرم ps۴ خودمو هم بدم ولی امام حسین رو دوست داشته باشم» https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
ی کنی ؟ ... تمام مدت که تو خونه ام , دلم می خواد بیام اینجا ... ناهید گلکار سنگ خارا 🥀 قسمت سی
ناصر: سنگ خارا 🥀 قسمت سی و سوم بخش اول امان گفت : خواب خونه ی ما رو دیدی ؟ گفتم : امان , باور کن تمام شب تو این خونه بودم یا یه چیزی شبیه به این ... می دونستی من عاشق یاس هستم ؟  گفت : واقعا ؟ کنار دیوار تا اون ته همه یاسه , الانم غرق گل شده ... گفتم : تو فکر کن نفهمیده باشم ... اول اونا رو دیدم ... تو حیاط نگه داشته بود و من پیاده شدم ... روبری در , کنار ساختمون , اندازه ی شش متر فاصله از دیوار یک راهرو بود که یک در به ساختمون  داشت ... امان منو که پیاده کرد و خودش رفت جلوتر و اونجا نگه داشت ... یک حیاط پر از گل و چمن و درخت های بید مجنون و کاج ... و باغچه هایی که با آجرهای سفالی کنار هم چیده شده و جدول بندی شده بودن ... یک حوض کم عمق و قدیمی ولی پر از ماهی ... بوته های گل های سرخ و محمدی و گلدون های شمدونی و شاهپسند ... دو تا تخت چوبی که روش با قالیچه فرش شده بود و پشتی های قدیمی روح و روان آدم رو تازه می کرد ... من محو تماشای حیاط بودم ... خونه ای که تو تهران دیگه کمتر پیدا میشه ... صدای آزیتا رو شنیدم که گفت : خوش اومدین نگار جان ... امان تعارف کن , چرا وایستادی ؟ ... گفت : تعارف می کنم ... نگار خانم , بازم خوش اومدی ... فروغ خانم با یک منقل که دود اسپند ازش بلند شده بود , اومد ... دور سرم گردوند و با گرمی و مهربونی ازم استقبال کردن ...  یک پاگرد کوچیک که از در ورودی , ما رو به ساختمونی می برد که همه چیزیش برای من تازگی داشت ... وارد یک هال بزرگ شدیم ... آقای صبوریان و دختر و پسر آزیتا اونجا منتظر بودن ... روبرو , سمت چپ , راه پله ی باریکی بود و سمت راست یک راهرو دیگه ... و دو تا اتاق و یک آشپزخونه توی اون راهرو بود ... منو بردن به اتاقی که سمت چپ بود ... ناهید گلکار سنگ خارا 🥀 قسمت سی و سوم بخش دوم یک سالن خیلی بزرگ با دو دست مبل های گرونقیمت و انتهای سالن یک میز ناهارخوری هجده نفره ... تابلوهای نقاشی ، لوسترهای بزرگ و روشن ، گلدون ها و ظروف گرونقیمت ، میزهای سنگی و مرمری ... و فرش های دستبافت درجه یک ... طاقچه های قدیمی و درگاهی جلوی پنجره های چوبی ... حیرت زده کنار فروغ خانم نشستم و بی اختیار به اطراف نگاه می کردم ...  آزیتا ازم پذیرایی کرد ... یکم دستپاچه شده بودم ... امان هیچ وقت اشاره ای نکرده بود که وضع مالیشون چطوره ... منم اونقدر بهش اعتماد داشتم که به فکرم هم نرسیده بود از زندگی اون بپرسم ... البته از چیزایی که برای من آورده بودن معلوم بود , ولی من اینطورشو حدس نمی زدم ... خونه ی خودمون رو در مقابل اون خونه دیدم ... با خودم فکر کردم مهم نیست , حتما منو همینطوری قبول کردن ... امان از خوشحالی روی پاش بند نبود ... مرتب ازمن پذیرایی می کرد و می خندید و سر به سر کوروش , پسر آزیتا , می ذاشت ... پرسیدم : آزیتا جون , ببخشید کیمیا جون بزرگ تره یا آقا کوروش ؟ معلوم نمی شه ... امان خندید و گفت : حدس بزن , یک جایزه بهت می دم ... گفتم : اگر می تونستم حدس بزنم که نمی پرسیدم ... واقعا معلوم نمی شه ... آزیتا گفت : دو قلو هستن ... گفتم : قدرت خدا , اصلا شبیه به هم نیستن ... کیمیا گفت : من اگر شکل کوروش بودم خودمو می کشتم ... امان گفت : نگار می خوای خونه رو نشونت بدم ؟ به فروغ خانم نگاه کردم ... گفت : آره مادر , برو ببین ... گرچه چیز دیدنی ای هم نیست ... یک خونه ی قدیمی فکستنی تماشا نداره ... همه چیزش داغون شده و پوسیده ... گفتم : والله من که دارم کیف می کنم و لذت می برم ... خیلی خونه ی قشنگی دارین , عالیه ... ناهید گلکار سنگ خارا 🥀 قسمت سی و سوم بخش سوم دنبال امان رفتم ... گفت : تو این راهرو دو تا اتاق و سرویس و آشپزخونه هست ... یک خانم داشت اونجا کار می کرد ... سلام کرد و امان گفت : اینم شهین خانم که خیلی زحمت ما رو کشیده ... سلام و احوالپرسی کردم و با هم رفتیم بالا ... چقدر دلباز و زیبا بود ... یک هال بزرگ و چهار تا اتاق ... همه هم پر شده بود از فرش های دستباف و گرونقیمت و کمدبندی های زیبا ... امان گفت : می خوای اتاق منو ببینی ؟ با سر تایید کردم ... وقتی وارد شدم , از سلیقه و تمیزی اونجا حیرت کرده بودم ... واقعا همه چیز به نظرم عالی بود ...  اون اتاق اونقدر بزرگ و جادار بود که اندازه ی هال و پذیرایی خونه ی ما بود ... راستش یک آن به امان حسودیم شد ... رفتم کنار پنجره و به حیاط نگاه کردم ... امان پرسید : چی شد ؟ از اتاق من خوشت نیومد ؟ ... گفتم : خوب معلومه که تو دلت نمی خواد از اینجا بری ... کدوم آدم بی عقلی اینجا رو ول می کنه می ره تو یک آپارتمان زندگی می کنه ؟ ... گفت : اینجا رو پدربزرگم ساخت , وقتی که تعداد بچه هاش و برو بیاهاش زیاد شد طبقه ی بالا رو هم ساخت ... من یک عمو و چهار تا عمه دارم ... سه تا از عمه هام خارج از ایران زندگی می کنن ... پدربزرگم سرهنگ عالی رتبه بود و برای خودش برو و بیایی داش