eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
22.1هزار عکس
25.7هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
*شاهکار بی نظیر مداح اردبیلی در حسینیه معلی* https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
مثله بازاری ها غلیظ و خوشمزه حتما ذخیره کنید و درست کنید کلیپ کم حجم و کامل 👌👌 🍳🥘🍲🥗🍿🍕🌭🧀🥐 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌮🥪🌭🍕🥩🥓🍔
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
‏فیلم از طرف ن.دشتی
واقعا هم حماقت بشر پایان ندارد ببینید چه بروز بچه ی بیچاره میاد؟😳😱 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🎥 به بچه های دهه نودی میگن همین الان گرونترین و بهترین چیزی که میخوای رو برات می‌خریم عوضش امام حسین رو دوست نداشته باش 🔸 واکنش های خاص و جالب بچه ها رو ببینید...👌 🛑 «عمرا! حاضرم ps۴ خودمو هم بدم ولی امام حسین رو دوست داشته باشم» https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
ی کنی ؟ ... تمام مدت که تو خونه ام , دلم می خواد بیام اینجا ... ناهید گلکار سنگ خارا 🥀 قسمت سی
ناصر: سنگ خارا 🥀 قسمت سی و سوم بخش اول امان گفت : خواب خونه ی ما رو دیدی ؟ گفتم : امان , باور کن تمام شب تو این خونه بودم یا یه چیزی شبیه به این ... می دونستی من عاشق یاس هستم ؟  گفت : واقعا ؟ کنار دیوار تا اون ته همه یاسه , الانم غرق گل شده ... گفتم : تو فکر کن نفهمیده باشم ... اول اونا رو دیدم ... تو حیاط نگه داشته بود و من پیاده شدم ... روبری در , کنار ساختمون , اندازه ی شش متر فاصله از دیوار یک راهرو بود که یک در به ساختمون  داشت ... امان منو که پیاده کرد و خودش رفت جلوتر و اونجا نگه داشت ... یک حیاط پر از گل و چمن و درخت های بید مجنون و کاج ... و باغچه هایی که با آجرهای سفالی کنار هم چیده شده و جدول بندی شده بودن ... یک حوض کم عمق و قدیمی ولی پر از ماهی ... بوته های گل های سرخ و محمدی و گلدون های شمدونی و شاهپسند ... دو تا تخت چوبی که روش با قالیچه فرش شده بود و پشتی های قدیمی روح و روان آدم رو تازه می کرد ... من محو تماشای حیاط بودم ... خونه ای که تو تهران دیگه کمتر پیدا میشه ... صدای آزیتا رو شنیدم که گفت : خوش اومدین نگار جان ... امان تعارف کن , چرا وایستادی ؟ ... گفت : تعارف می کنم ... نگار خانم , بازم خوش اومدی ... فروغ خانم با یک منقل که دود اسپند ازش بلند شده بود , اومد ... دور سرم گردوند و با گرمی و مهربونی ازم استقبال کردن ...  یک پاگرد کوچیک که از در ورودی , ما رو به ساختمونی می برد که همه چیزیش برای من تازگی داشت ... وارد یک هال بزرگ شدیم ... آقای صبوریان و دختر و پسر آزیتا اونجا منتظر بودن ... روبرو , سمت چپ , راه پله ی باریکی بود و سمت راست یک راهرو دیگه ... و دو تا اتاق و یک آشپزخونه توی اون راهرو بود ... منو بردن به اتاقی که سمت چپ بود ... ناهید گلکار سنگ خارا 🥀 قسمت سی و سوم بخش دوم یک سالن خیلی بزرگ با دو دست مبل های گرونقیمت و انتهای سالن یک میز ناهارخوری هجده نفره ... تابلوهای نقاشی ، لوسترهای بزرگ و روشن ، گلدون ها و ظروف گرونقیمت ، میزهای سنگی و مرمری ... و فرش های دستبافت درجه یک ... طاقچه های قدیمی و درگاهی جلوی پنجره های چوبی ... حیرت زده کنار فروغ خانم نشستم و بی اختیار به اطراف نگاه می کردم ...  آزیتا ازم پذیرایی کرد ... یکم دستپاچه شده بودم ... امان هیچ وقت اشاره ای نکرده بود که وضع مالیشون چطوره ... منم اونقدر بهش اعتماد داشتم که به فکرم هم نرسیده بود از زندگی اون بپرسم ... البته از چیزایی که برای من آورده بودن معلوم بود , ولی من اینطورشو حدس نمی زدم ... خونه ی خودمون رو در مقابل اون خونه دیدم ... با خودم فکر کردم مهم نیست , حتما منو همینطوری قبول کردن ... امان از خوشحالی روی پاش بند نبود ... مرتب ازمن پذیرایی می کرد و می خندید و سر به سر کوروش , پسر آزیتا , می ذاشت ... پرسیدم : آزیتا جون , ببخشید کیمیا جون بزرگ تره یا آقا کوروش ؟ معلوم نمی شه ... امان خندید و گفت : حدس بزن , یک جایزه بهت می دم ... گفتم : اگر می تونستم حدس بزنم که نمی پرسیدم ... واقعا معلوم نمی شه ... آزیتا گفت : دو قلو هستن ... گفتم : قدرت خدا , اصلا شبیه به هم نیستن ... کیمیا گفت : من اگر شکل کوروش بودم خودمو می کشتم ... امان گفت : نگار می خوای خونه رو نشونت بدم ؟ به فروغ خانم نگاه کردم ... گفت : آره مادر , برو ببین ... گرچه چیز دیدنی ای هم نیست ... یک خونه ی قدیمی فکستنی تماشا نداره ... همه چیزش داغون شده و پوسیده ... گفتم : والله من که دارم کیف می کنم و لذت می برم ... خیلی خونه ی قشنگی دارین , عالیه ... ناهید گلکار سنگ خارا 🥀 قسمت سی و سوم بخش سوم دنبال امان رفتم ... گفت : تو این راهرو دو تا اتاق و سرویس و آشپزخونه هست ... یک خانم داشت اونجا کار می کرد ... سلام کرد و امان گفت : اینم شهین خانم که خیلی زحمت ما رو کشیده ... سلام و احوالپرسی کردم و با هم رفتیم بالا ... چقدر دلباز و زیبا بود ... یک هال بزرگ و چهار تا اتاق ... همه هم پر شده بود از فرش های دستباف و گرونقیمت و کمدبندی های زیبا ... امان گفت : می خوای اتاق منو ببینی ؟ با سر تایید کردم ... وقتی وارد شدم , از سلیقه و تمیزی اونجا حیرت کرده بودم ... واقعا همه چیز به نظرم عالی بود ...  اون اتاق اونقدر بزرگ و جادار بود که اندازه ی هال و پذیرایی خونه ی ما بود ... راستش یک آن به امان حسودیم شد ... رفتم کنار پنجره و به حیاط نگاه کردم ... امان پرسید : چی شد ؟ از اتاق من خوشت نیومد ؟ ... گفتم : خوب معلومه که تو دلت نمی خواد از اینجا بری ... کدوم آدم بی عقلی اینجا رو ول می کنه می ره تو یک آپارتمان زندگی می کنه ؟ ... گفت : اینجا رو پدربزرگم ساخت , وقتی که تعداد بچه هاش و برو بیاهاش زیاد شد طبقه ی بالا رو هم ساخت ... من یک عمو و چهار تا عمه دارم ... سه تا از عمه هام خارج از ایران زندگی می کنن ... پدربزرگم سرهنگ عالی رتبه بود و برای خودش برو و بیایی داش