eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
همزمان با جام جهانی 2018 در روسیه,درشهر کازان این کشور نور عجیبی مردم را ترساند که برخی انرا به بیگانگان و UFO نسبت داده اند 😟 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
دانشمندان آلمانی:در روزهای گرم بجای نوشیدنی سرد،چای نعناع بخورید تا خنک شوید! مایعات سرد باعث تولید گرما در بدن میشه تا تعادل دما حفظ بشه. درنتیجه خنک‌کنندگی آنها پایدار نیست! 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
در شمال شرقی ساحل ژاپن سنگهایی با قدمت800سال با مضمون هشدار وجود دارد که می گویند از این نقطه پایین تر خانه نسازید به روستاهای واقع در بالای سنگها در سونامی2011هیچ آسیبی نرسید! 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
درحالیکه درایران تو شهرهای شلوغ بزور جای پارک خودرو پیدا میکنیم طبق قانون فنلاندی ها باید یک مکان پارک برای سگ ها داشته باشند و اگر ازقانون سرپیچی کنند جریمه میشوند 😐 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
مورچه ها برخی خصوصیات جالب انسان مانند کشاورزی را دارند،انها درون لانه شان قارچ پرورش میدهند تا وقتی غذا کم امد یا نتوانستند چیزی جمع آوری کنند از گرسنگی نمیرند ! 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
عجیب ترین میوه های جهان-سالاک یا میوه مار زادگاه اصلی آنمالزی و اندونزی است و به دلیل شبیه بودن پوسته آن به پوست مار و فلس داشتن باعث ترس مردم میشود،مزه ای شبیه به سیب دارد 🙄🐍 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#ی چندتا حرف_حساب ✅👇👇 🔻زل نزنیم❗️ به زن چاق توی پراید، به النگوهای طلایی ردیف توی دستش. به زن و شوهری که توی خیابان بحث میکنند، به مرد دست و پا شکسته ی عصا به دست، به ویلچرنشینش حتی؛ با ماسک و بی ماسک. به دختری که با علاقه به گربه های کثیف و لاغر مردنی توی خیابان غذا میدهد، به زنی که روی نیمکت پارک تنها نشسته و آرام اشک میریزد. به بچه ی مریض، به آدم علیل، به زیپ باز پیرمرد، به دست لرزان و چروکیده ی پیرزن، به دخترک ژنده پوش فال فروش، به جوان شیک روزنامه فروش. به آدم های ِتا مغز ِ استخوان خیسِ بدون چتر. به زن و شوهر با اختلاف سنی زیاد، که دست همدیگر را گرفته اند و راه میروند، به دوست داشتنشان زل نزنیم. به درز پاره ی لباس، به صورت سوخته و پوست جمع شده، به زن زیبا، به مرد زشت، به زنی که دوربین به دست از زمین و زمان عکس میگیرد، به تنهایی زنی که برای خودش گُل میخرد! به مردی که راه میرود و زیر لب با خودش حرف میزند. به گدا، به دیوانه. به دیوانه ها هم زل نزنیم، بگذاریم آرام برای خودشان لبخند بزنند، بخندند. بگذاریم آنکه دلش گرفته و اشک میریزد هم با خیال راحت گریه کند 🔻زل نزنیم، زل زدن مایه ی آزار است... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍💎 مگر چگونه زندگی میکنیم که تا کسی میمیرد میگوییم راحت شد !! خانه های بزرگ اما خانواده های کوچک داریم ، مدرک تحصیلی بالا اما درک پایینی داریم بی هیچ ملاحظه ای ایام میگذرانیم اما دلمان عمر نوح میخواهد !! کم میخندیم و زود عصبانی میشویم کم مطالعه میکنیم اما همه چیز را میدانیم ! زیاد دروغ میگوییم اما همه از دروغ متنفریم، زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما زندگی کردن را نه ساختمانهای بلند داریم اما طبعمان کوتاه است بیشتر خرج میکنیم اما کمتر داریم بیشتر میخریم اما کمتر لذت میبریم فضای بیرون را فتح کرده ایم اما فضای درون را نه بیشتر برنامه میریزیم اما کمتر عمل میکنیم عجله کردن را آموخته ایم ونه صبر کردن را...! مگر بیشتر از یکبار فرصت زندگی کردن داریم...؟! 💕🧡💕🧡 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸 دوست 🌸زندگی ما پر از آدم های معلّق است. آدم هایی آویخته از سقفِ زندگی مان. آدم هایی که پایشان به زمین رفاقت نمی رسد. کاری نمی کنند؛ نه بد، نه خوب، فقط هستند. اما این هستن های معلّق، این آویختگی های معطّل، فقط اتاقِ دوستی را شلوغ می کند و فضایِ رفاقت را تنگ. هر از چند گاهی باید آزمونی تعریف کرد، تا ببینید این ریسمان که رفیق به آن آویزان است به چه کار می آید؟ آیا رفیق، ریسمانش را رها می کند و پایین می آید و دست به کاری می زند؟ یا فقط همین ریسمان است که جذاب است و تاب بازی در فضای رفاقت. ** 🌸رفاقت، بازار نیست که به شلوغی اش خوشحال شویم، زیرا که شوق و اندوه، زیرا که اشک و لبخند، اجناسی قیمتی اند نمی شود که حراجشان کرد. 🌸رفاقت، زیارتگاهی کوچک است پشت کوهِ دل، تنها زائرانی که با پای پیاده فرسنگ ها را پیموده اند، می توانند بیایند و بنشیند ‌و بفهمند چه طعمی دارد، اجابت دعایی که نامش دوستی ست. ✍️ 💕💙💕💙 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅ 🎯هدفگذارى شما در زندگى بسيار مهم است. شما بايد براى مدت زمان كوتاهى كه در اختيارتان قرار داده شده يك هدف جامع انتخاب كنيد. هدفى كه تمام ابعاد زندگى شمارا در بر بگيرد. هدفى كه به خاطرش صبح ها با عشق از خواب بيدار شويد. هدفى كه به خاطرش سختى هاى زندگى را به جان بخريد و برايش بجنگيد. بدون داشتن چنين هدفى زندگى شما دچار پوچى و روزمرگى مى شود. هدفى  را انتخاب كنيد كه نفس هايتان را بر اساس رسيدن به آن تنظيم كنيد. ᯽────❁────᯽ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌱 نکته تربیتی:👨‍👧‍👦 ‼️حتما در این موقعیت بوده‌اید که کسی از فرزندتان سوالی می پرسد و او یا جواب نمی‌دهد یا پاسخش اشتباه و یا ناقص است. در این مواقع چه می‌کنید: 🔸️ به جای او پاسخ می‌دهید؟ 🔸️ پاسخش را تکمیل می‌کنید؟ 🔸️به خاطر پاسخ ندادنش معذرت خواهی می‌کنید؟ 🔸️ عصبانی می‌شوید و با خشم از او می‌خواهید حرف بزند؟ 🔸️رفتار فرزندتان را توجیه می‌کنید که مثلا تازه از خواب بیدار شده یا....؟ 🔸️ برای دیگری توضیح می‌دهید که کودکتان خجالتی است و شبیه پدر یا مادرش است؟ 🔸️سرخ می‌شوید و از تربیت چنین فرزندی احساس شرمندگی می‌کنید؟ 🔸️در حضور دیگری یا پس از دور شدن از او، کودکتان را سرزنش می‌کنید که آبرویم را بردی و ....؟ 🔸️با دیگری درددل می‌کنید که نتوانسته‌اید آن طور که باید و شاید فرزندتان را تربیت کنید؟ پیشنهاد می‌کنم اگر فرزندتان به سوال کسی پاسخ نمی‌دهد یا جوابش ناقص است، هیچ کاری نکنید. فاجعه‌ای رخ نداده که شما دستپاچه می‌شوید و عجله می‌کنید تا خطر را دور کنید. 🔹 آرام باشید. 🔹هیچ کاری نکنید. 🔹هیچ کاری نکنید. 🔹او را نصیحت و سرزنش نکنید. 🔹او را با بچه‌های هم سن و سالش مقایسه نکنید. 🔹 تفاوت فرزند خود را با دیگران بپذیرید. 🔹 مشکلی پیش نیامده که بخواهید حلش کنید. 🔹 نباید مداخله کنید. 🔹 راحت باشید و به گفتگو ادامه دهید. همین.... به همین سادگی.... اجازه دهید فرزندتان در روند رشد بتدریج ارتباط و گفتگو با دیگران را یاد بگیرد. 《خودتان الگوی مناسبی برای او باشید.》 در ضمن رشد به صورت غیرمستقیم شرایط را برای معاشرت او فراهم کنید مثلا در ضمن گفتگو با دیگران اگر در مورد درس یا ورزش او می‌پرسند بگویید "خودش بهتر میتونه توضیح بده" به یاد داشته باشید حاصل مداخله شتاب‌زده و هیجانی شما چیزی جز کاهش اعتماد به نفس، شرمندگی و احساس ناتوانی در فرزندتان ایجاد نخواهد کرد! ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌱 💔غفلت والدین در برقرار کردن روابط عاطفی با فرزندان ؛نیاز مهمه بچه ها!!! 🔸محور قرار گرفتن تلویزیون [موبایل و ...] در خانواده‌ به صورت طبیعی روابط کلامی میان اعضای خانواده رو کم می‌کنه و هر اندازه که رابطه‌ها کم می‌شه، تبادل گفتارها و رفتارهای محبت‌‌آمیز هم کم می‌شه که در نهایت به ضعف رابطۀ عاطفی ختم میشه.( متاسفانه در علائم شناسی که از بچه ها میکنیم این ضعف مشهود است ) حالا چه کنیم؟! برای جدا کردن بچه‌ها از تلویزیون و تبلت و گوشی اولین کاری که باید انجام بشه، جدا شدن والدین از گوشی و تبلت و .. 📵میزان تماشای فیلم و سریال و گوشی دست گرفتن رو به حداقل برسونید. 📺اگر در منزل تلوزیون بدون هیچ هدفی روشن هست این روشن بودن بی مورد الگو برای اینده فرزندان می شود و باعث کم خونی خودتون و فرزندانتون می شود 📱اگه اعتیاد خودتون به قدری شدیده که فکر می‌کنین نمی‌تونین به این راحتی از گوشی تلویزیون جدا بشین، میزان تماشای تلوزیون و کار با گوشی رو وقتی بچتون بیدار هست کم کنید. اگه به هر دلیلی می‌خواین در مقابل کودک برنامه‌های تلویزیونی و کار با تبلت رو انجام بدین ، ‌به هیچ وجه حرص و ولع از خودتون نشون ندین؛چرا که الگو برای فرزندان هستین 💣بدانید موبایل و تلوزیون همه خون سوز هستند ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_بیست_و_هشتم ❀✿ حقیر داراے فوق لیسانس معمارے از دانشڪده‌ے هنرهاے زی
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ امام ایستاد و خطبہ اے ڪربلایے خواند: »اما بعد... مے بینید ڪہ ڪار دنیا بہ ڪجا ڪشیده است ! جهان تغییر یافتہ، منڪر روے ڪرده است و معروف چهره پوشانده و ازآن جز تہ مانده ظرفے، خرده نانے و یا چراگاهے ڪم مایہ باقے نمانده است.« »زنهار ! آیا نمے بینید حق را ڪہ بدان عمل نمے شود و باطل را ڪہ ازآن نهے نمے گردد تا مؤمن بہ لقاے خدا مشتاق شود؟ پس اگر اینچنین است، من درمرگ جز سعادت نمے بینم و در زندگے با ظالمان جز ملالت . مردم بندگان حلقہ بہ گوش دنیا هستند و دین جز بر زبانشان نیست؛ آن را تا آنجا پاس مے دارند ڪہ معایش ایشان از قِبَل آن مے رسد ، اگر نہ ، چون بہ بلا امتحان شوند ، چہ ڪم هستند دینداران .« انگشت سبابہ ام را نرم روے جملہ ے اخر میڪشم... چہ ڪم هستند دینداران!... نگاهم چندڪلمه دیگر را چنگ میزند. حقیقت محض است! تازمانے ڪہ دنیا بہ ڪام است.. خداهم خوب است...ڪافیست زندگے ڪمے ڪج تاڪند، آنوقت خدا رفیق بدمیشود!... خودمن هم همینطورم... پنج فصل از ڪتاب را خواندم. ڪتابے ڪہ جملہ بہ جملہ حقیقت بود! گویے براے من نوشتہ شده !! سپاه مقابل جگرگوشہ زهرا س گمان میڪردند ڪہ سوار برمرڪب حق میتازند! و براے دست یافتن بہ بهشت و طوبے شمشیر رااز رو بستند! ... احساس خلا میڪنم...یڪے باید باشد تا بااو حرف بزنم!... یڪے ڪہ آرامم ڪند... بہ من اطمینان دهد ڪہ تو نیستے!!... شمشیر روے امام نبستے!...جوانے ڪردے... یڪے پیدا شود ڪہ مرا از توهمات و ابرهاے سیاه نجات دهد!! ڪتاب را روے پایم میگذارم و ڪولہ ام راروے دوشم میندازم. بہ اطراف نگاهے گذرا میندازم؛ همہ رفته اند جز آراد! بہ صندلے اش تڪیه داده و با خشم نگاهم میڪند. بااڪراه بہ نگاهش لبخند میزنم و ازجا بلند مے شوم. راستے استادڪجاے ڪتاب را درس داد!!؟ بہ تختہ وایت برد خیره میشوم. چقدرهم نوشتہ!...اوجزوه نوشتہ و من منزل بہ منزل با قافلہ حرڪت ڪردم و بہ نینوا رسیدم! حالا میترسم ادامہ اش را بخوانم.... نمیدانم قراراست درڪدام سپاه باشم!... سپاه حسین یا گرگ صفتان! چندقدم جلو مے روم و اوهم تقریبا با چندقدم بلند بہ سمتم مے دود! فڪش منقبض شده و ابروهاے پهن و یڪ دستش درهم گره خورده! بہ سرتاپایم نگاه میڪند و باپوزخند مے پرسد: چتہ؟! عابد شدے!! مدام سرت تو ڪتابہ...یاهمش توے سایتاے مذهبے ولے! حوصلہ اش را ندارم. ڪنایه اش را با مهربانے جواب میدهم: چیزے نیست... دارم دنبال یچیزے میگردم! _ چے؟! بگو منم ڪمڪت ڪنم! _ نة... خودم باید بهش برسم... و سرم راپایین میندازم و به ڪتونے آل استارم زل میزنم. یڪ دفعہ دستش رادراز میڪند ، ڪتابم را از دستم میقاپد و بہ جلدش نگاه میڪند. تمسخر بر لبهایش نقش میبندد... _ .... ڪلا زدے توخط سیرو سلوڪ!.. شهید مرتضے اوینے... خیلے بہ این بابا گیر دادے...نڪنہ خواستگارتہ!؟ بے اراده عصبے مے شوم و ڪتاب را از دستش میڪشم. _ آراد بفهم دارے چے میگے! اگر حوصلہ ے تو و زنگ زدناتو ندارم دلیل نمیشہ بہ یڪے ڪہ بہ گردنت حق داره توهین ڪنے! _ اوهو! ببخشید اونوخ چہ حقے!؟ _ همینڪہ اینجا وایسادے دارے بلبل زبونے میڪنے ازصدقہ سرے همین شهیداست! _ نہ بابا مث اینڪ تو ڪلا سیمات اتصالے ڪرده! فڪر میڪردم فقط ظاهرت رو ڪوبیدن! نگو از تو داغون ترے! _ بہ تو هیچ ربطے نداره! از ڪنارش رد مے شوم و بہ سمت درڪلاس مے روم ڪہ میگوید: فڪر نمیڪردم اینقد بے معرفت باشے! دیگہ اسمتو نمیارم! زیرلب میگویم بہ جهنم و درراهروے دانشگاه شروع میڪنم بہ دویدن. ❀✿ 💟 نویسنــــــده: ❀✿ 👈 ڪپے تنها با ذڪر مورد رضایت است👉 ❀✿ بامــــاهمـــراه باشــید🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_بیست_و_نهم #بخش_اول ❀✿ امام ایستاد و خطبہ اے ڪربلایے خواند: »اما ب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ ڪم محلے هاے من دلیل خداحافظے و اتمام حجت امروزش بود! چطور توقع دارد ڪہ مثل قبل وقتم را ساعتها براے صحبت هاے بے سرو تهش تلف ڪنم؟ درحالیڪہ یڪ دنیا سوال درذهنم هرلحظہ متولد مے شود! من باید جواب این سوالهارا پیدا ڪنم! بہ انتهاے راهرو ڪہ مے رسم بہ سمت در خروج مے پیچم ڪہ نگاهم بہ اینه ے قدے ڪنار در مےافتد. همچین بیراه هم نمیگفت... امروز ارایش نڪردم!... حتے یڪ ڪرم هم نزدم... دلم نمے امد دقیقہ اے بیشترڪتاب را براے نقاشے صورتم روے زمین بگذارم! ...دلیلش رادقیق نمیدانم... شایدهم ... یڪ ڪم عقب نشینے ڪرده ام!... دیگر ابسار لجاجت رادردستم بہ بازے نمیگیرم و اجازه میدهم تا دیگران هم نصیحتم ڪنند!!! چہ حرف شنو!... شالم هم نسبت بہ قبل ضخیم تر شده و جلو تر امده!! فقط ڪمے از ریشہ ے طلایے موهایم مشخص است... صداے قدمهاے ڪسے مرا وادار میڪند ڪہ برگردم. آراد سرش راباتاسف تڪان میدهد و میگوید: اره خودتو خوب نگا ڪن! شبیہ مریضا شدے! حرصم میگیرد و بدون جواب بہ محوطہ میدوم. دوست دارم فحشش بدهم..مردڪ مفت گو! ڪتاب را بہ سینہ ام میچسبانم ، درست بہ قلبم و تندتر میدوم. هیچ اتفاق بزرگےنیفتاده...فقط یڪ چیز در من هرروز رشد میڪند و پایہ هاے گذشتہ را میشڪند. ازدانشگاه بیرون ڪہمی ایم بادیدن صحنہ ے مقابلم شوڪہ میشوم. یحیے وسط پیاده رو ایستاده و بہ اسمان نگاه میڪند. مثل همیشه!! ڪاش میگفت چہ چیز در لابہ لاے ابرها میبیند.! چرااینجا پیدایش شده!!؟ ... اب دهانم را قورت میدهم و بازبان لبهاے خشڪم را خیس میڪنم. بہ ارامے چندقدم بہ سمتش میروم ڪہ سرش راپایین مے اورد و بادیدنم لبخند مے زند.دیگر یحیے مثل چندماه قبل مثل ڪورها رفتار نمیکند. مراخوب میبیند... انگار بلاخره جز زندگے اش شده ام! جز خیلے ڪوچڪ! درست مثل یڪ همبازی! دستش را درجیب شلوارش فرو میبرد و یڪ قدم جلو مے اید. _ سلام ! خسته نباشید!... جوابے نمیدهم. ذهنم قفل ڪرده! بہ چشمهاے عسلے اش خیره میشوم. _ نمیدونستم ڪے ڪلاستون تموم میشہ، براے همین زودرسیدم و یڪ ساعتہ اینجام!.... بازهم حرفے پیدا نمیڪنم. عمیق ترلبخند مے زند. _ جواب سلام واجبہ! ارام سلام میڪنم و بانگاه ازامدنش سوال میڪنم. _ راستش...حس ڪردم بلاخره وقتشہ ببرمتون یجا! ... باچشمهاے گرد میپرسم: منو؟! _ بلہ!... قراربود یلدا هم بیاد ولے امروز بایڪے ازدوستاش رفت بیرون... _ ڪ...ڪجا بریم؟! یڪ تااز ابروهایش رابالا مے دهد و میپرسد: ناراحت شدید؟! فڪر ڪنم امادگے نداشتید! _ اره!..اصن فڪرشو نمیڪردم بیاے اینجا! نگاهش را میدزد و به زمین خیره میشود _ خب حالا اومدم! بریم؟! پاے راستم رابلند میڪنم تایڪ قدم بردارم ڪہ بند ڪولہ ام از پشت ڪشیده مے شود و نگهم میدارد. سریع بہ پشت سرم نگاه میڪنم. دیدن صورت سرخ آراد قلبم را بہ تپش میندازد. بند ڪولہ ام را در مشتش فشار میدهد و دندان قروچہ میڪند. صداے خفہ اش تنم را میلرزاند... _ ڪجا برید؟! بااسترس بہ صورت یحیے نگاه میڪنم. ابروهایش ازحالت بالا متعجب ڪم ڪم درهم میرود و نگاهش جدے میشود. بغض بہ گلویم چنگ میزند. چرا ترسیده ام؟! چرا مثل قبل راحت راجب دوستے اجتماعے ام بااراد بہ یحیے نمیگویم؟! چرا داد نمیزنم: چتہ چرا زل زدے؟! دوستمہ! چرا خفه شده ام! یحیے بہ طرفمان مے اید و درچشمهاے اراد مستقیم نگاه میڪند. _ ببخشید شما!؟ ❀✿ 💟 نویسنــــــده: ❀✿ 👈 ڪپے تنها با ذڪر مورد رضایت است👉 ❀✿ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_بیست_و_نهم #بخش_دوم ❀✿ ڪم محلے هاے من دلیل خداحافظے و اتمام حجت ا
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ اراد پوزخند مے زند و جواب میدهد: اینو باید من بپرسم! یهو سرو ڪلت پیدا شده ازمن میپرسے من ڪیشم؟! من همھ ڪارشم!! یحیـے اخم غلیظے میڪند و میتوپد: بیخود! ندیده بودمت! بندڪولشو ول ڪن! _ نڪنم؟! _ مجبوری!! یحیـے دست دراز میڪند و مچ دست آراد را محڪم میگیرد و میڪشد. بندکولھ ام ازاد میشود. بھ سرعت ازهردویشان فاصلھ میگیرم. یحیے دست اراد را رها میڪند و میگوید: دوست ندارم بدونم دقیقا چیڪاره ای!... من بھ فڪرم اعتماد دارم نھ بھ چشمام! حرفش دلم را میلرزاند، باورم نمیشود ! یعنے نمیخواهد حتے ذره ای شڪ ڪند!!؟ پشتش را بھ اراد میڪند و روبھ من میگوید: ماشین یڪم بالاتر پارڪھ ؛ برید سوار شید. اراد بامشت ضربھ ای بھ شانه اش میزند و بلند میگوید: وایسا بینم! چے چیو سوار شھ؟ میگم چرا خانوم دیگھ محل نمیده! یھ جوجھ رنگے پیدا ڪرده!!... لبم راباترس میگزم و میگویم: بس ڪن آراد! چهره ی یحیـے درهم میرود: میشناسیش محیا؟! محیا؟! اسمم را ...! چے شد!!؟اراد بند فڪرم را پاره میڪند: _ بله ڪھ میشناسھ ! هم ڪلاسیشم ، دوم رفیقشم ؛ سوم مابهم علاقه داریم. سرجایم خشڪ میشوم. چرا مزخرف میگوید. دهانم راباز میڪنم و بزور میگویم: یحیے...گوش نڪن! اراد ادامھ میدهد: اهااا ! الان یادم اومد؛ محیا میگفت یھ پسرعموی روانے دارم! فڪر ڪنم تویـے درستھ؟! هے میگفت اینگارڪوره... ازخود راضیھ! عقب موندس، دیوونم ڪرده!میخواست حالتو بگیره اقایحیے. نمیدونم چے شده ڪھ میخواد سوار ماشینت شھ . پس ڪورا هم میتونن ناقلا بازی درارن اره؟! یحیـے یا یڪ خیز نرم و سریع بر میگردد ، یقھ ی اراد را میگیرد و ڪمے بلندش میڪند. پیشانے آراد را تقریبا بھ پیشانے خودش میـچسباند . نگاهش خیره در مردمڪ های لغزان آراد مانده _ ببین اقااراد! تاصبح بشینـے داستان ببافـے برام اهمیت نداره!!... ڪاش چهارسال پیش بود جواب حرفتو یجوری میدادم ڪھ دیگھ نتونـے دهنتو باز ڪنے ! یقھ اش را ول میڪند و بھ عقب هلش میدهد. نگاهم میڪند و باغیض میگوید: مگه نمیگم برید!! سرم راپایین میندازم و چندقدم برمیدارم که اراد دوباره میگوید: باشھ.. ولے یادت نره! این خانومے وقتے مختو گذاشت توفرغون یهو ولت میڪنھ ها! تومیمونیو حوضت! یحیـے ڪوچولو..!! قلبم ازتپش مے ایستد.برمیگیردم و بلند میگویم: دهنتو ببند! بدبخت ازحسودیت وایسادی داری چرت و پرت میگے!!...تو... یحیے دست میندازد و کولھ ام را بھ طرف خودش میڪشد. چشمهایش دودو میزند و فڪش میلرزد. _ تامن هستم تو صداتو توخیابون بلند نڪن!!!فهمیدی؟! شوڪھ بھ چشمهایش خیره میشوم. ڪوله ام رابھ دنبال خودش تاڪنارخیابان میڪشد. دستش را بلند میڪند و میگوید: یھ دربست براتون تاخونه میگیرم. انتظامات دانشگاه خبر داره این مزاحمت ایجاد میڪنه؟!.... هاج و واج بھ ماشینهایـے ڪھ ازجلویمان رد میشوند نگاه میڪنم.منظورش را نفهمیدم!.. باخشم میگوید: بعضیا از سڪوتت سو استفاده میڪنن!! مشڪل حزب اللهـے ها همینھ .تراژدی بدیھ! یڪ سمند نارنجـے مے ایستد. یحیے ادرس را بھ راننده میدهد پول راحساب میڪند. درماشین راباز میڪند تا بشینم. نگران میگویم: نزنتت! ابروهایش بالا میرود ! باتعجب به درماشین زل میزند. _ نھ!...خداحافظ.. سوار میشوم و دررا میبندد.هرچھ باشد همبازی ام بوده!..نباید بلایـے سرش بیاید! آراد یڪ احمق روانے است.دلم شور مے افتد. بھ ڪتاب دستم خیره میشوم ، جلدش تاشده. ازاسترس دردستم مچالھ اش ڪردم. ازپنجره ماشین به پشت سر نگاه میڪنم... نڪند اتفاق بدی درراه باشد. ❀✿ یحیـے لپ تابش را باز میڪند و مقابلم میگذارد. _ توی فایل شهید دات ڪام برید، دوجلد دیگھ از ڪتابای اوینے هست.... نگاهش میڪنم.. _ میشھ بگے امروز چے شد!؟ ❀✿ 💟 نویسنــــــده: ❀✿ 👈 ڪپے تنها با ذڪر مورد رضایت است👉 ❀✿ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_بیست_و_نهم #بخش_سوم ❀✿ اراد پوزخند مے زند و جواب میدهد: اینو باید
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ به تلخے لبخند مے زند: هیچے فڪر نڪنم دیگھ مزاحم شھ....فقط... یسری حرفاش برای من سنگین بود.دلو میسوزوند... _ مثلا چے؟!... _ مهم نیست...ڪتاب رو بخونید!... پشتش رامیڪند تابرود ڪھ میگویم: صبرڪن ڪارت دارم! بھ فرش خیره میشود _ راجب امروز حرفے نزنید. _ نھ نمیزنم..یچیز دیگس. آذر پشت اپن اشپزخانه ایستاده و فیلھ های مرغ را در ڪیسھ فریزر بسته بندی میڪند. هرزگاهے نگاهمان میڪند...حتم دارم دوست دارد بداند چھ میگویم. یحیـے مقابلم درطرف دیگر میز عسلے میشیند و میگوید: خب بفرمایید. سرش راپایین انداختھ! مثل اینڪھ ڪنترل نگاه در گوشت وخونش خانھ ڪرده. بدون مقدمھ میپرسم: امروز قراربود ڪجا بریم؟! _ بھ ڪتابخونھ! بعدشم یجا دیگھ.قرارنبود از اول با هم بریم یعنے فعلا ڪھ برنامھ بهم خورد.ان شاءاللھ بعدا بایلدا!... _ دیگه خودت نمیای؟!.. _ میام! _ مرسے! .... الان بمن شڪ نداری؟ _ راجب امروز حرف نزنید!! _ اخھ... _ ببیند دخترعمو!.... فقط همینو بگم ڪھ خب جمله هاش برام گرون تموم شد.ولے حرفمو اول زدم من به چشمم هم اعتماد نمیڪنم. من باتوجھ بھ چیزی ڪھ فڪر میڪنم و اتفاق افتاده بھ طرف اعتماد میڪنم!! .... این یھ مسئله دومے اینڪھ... امیرالمومنین فرمودند: اگر ڪسے رو هنگام شب درحین ارتڪاب گناه دیدی صبح بھ چشم گناه ڪار نگاهش نڪن! شاید توبه ڪرده باشه!... اون اقا اگر یڪ درصد حرفاش درست باشھ.. چیز درست تراینڪھ الان شما با دوماه پیش فاصله ی عمیقی گرفتید!پس من حقے ندارم قضاوتتون ڪنم! حرفهایش تسلےعجیبے برای دلم است.گرم و ارام نگاهش میڪنم. اشتباه میڪردم...او عقب مانده نیست... من بودم!! ❀✿ 💟 نویسنــــــده: ❀✿ 👈 ڪپے تنها با ذڪر مورد رضایت است👉 ❀✿ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🍁جان را تو صفا ده به صفای صلوات 🍂همراه ملک شو به نوای صلوات 🍁برهرچه خدا، قیمتی داد ، ولـی 🍂گلزار بهشت است بهای صلوات 🍁خواهی که شود مشکلت آسان بفرست 🍂بر چهره ی دلربای محمد مصطفی ص صلوات 🍁اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ‌ 🍂وآلِ مُحَمَّدٍ 🍁وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🍁🍂 دعای امروز 🌷❤️🌷 خدایا🙏 در این دوشنبه پاییزی 🌷🍃 دوستانم را یاری کن دستی به زندگی‌شان بکش🙏 و لطف بیشمارت روزی بی حساب آرامش توام با آسایش ، سلامتی و شادی🌷 را از درگاه لطفت تمنا دارم 🌷🙏 آمیـــن یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام 🙏 ای صاحب جلال و بزرگواری🙏 🌸🍃 نیایش صبحگاهی 🌸🍃 🌸 🍃خدایا در هر نَفَس تو را شکر می گزارم، تو را ستایش می کنم و به تو عشق می ورزم. تو مرا یاری کن تا دیوارهای زندان خود ساخته ام را فرو ریزم و از همۀ بندها رها شوم. 🌸🍃خدایا به من بیاموز دعا کنم، عمل کنم و شجاع باشم.به من بیاموز تا دشواری های راه را بپیمایم و سرانجام در نور بیکران تو محو شوم.آنجا که (من) ناپدید می گردد، و فقط (تو) بر جای می مانی 🌸🍃الهی آمیـن 🍁🍂 ســــ😊ــــلام✋ صبح زیبای شما به خیـرو نیکی☕️🍁 🧡خانه دلتون گرم دستانتون پر روزی🍁 نگاهتون قشنگ روزتون سرشار از عشق و مهر وشادمانی🧡 دوشنبه تون به یادماندنی🍁 🍁🍂 همهٔ درختها دارن برگهاشون رو از دست ميدن اما هيچ كدومشون نگران نيستن. تو هم مثل طبیعت باش، به خدای خودت اعتماد كن. 🍁🍂 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
👈تغییر نیمكره مغز مرد 20 دقیقه زمان می‌خواهد: 🔸️خانم‌ها می‌توانند همزمان از هر دو نیمكره استفاده كنند اما این برای مردان ممكن نیست. آنها یا از نیمكره راست یا از نیمكره چپ‌شان استفاده می‌كنند و همین موضوع سبب اختلاف می‌شود. مردها برای اینكه از یك نیمكره به بعدی بروند بین 20 تا 25 دقیقه زمان نیاز دارند. 🔸 فرض كنید مردی بعد از یك روز شلوغ كاری به خانه می‌رسد. ترافیك سرسام‌آور...دود و خستگی و. . . 🔸وقتی وارد خانه می‌شود نیمه راست مغزش كاملا تعطیل است؛ یعنی آقایان با احساس‌شان وارد خانه نمی‌شوند، با منطق‌شان وارد می‌شوند. در این شرایط نمی‌توانند به پیام‌های احساسی پاسخ دهند. 20 تا 25 دقیقه وقت لازم دارند تا به آرامی نیمه راست مغزشان فعال شود. ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍁🍂
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🍁فکر دیروزُ نکن خدا به خیر گذروند! گذشت🍂 🍁نگران امروز نباش امروزم مالِ خداست🍂 🍁استرس فردا رو نداشته باش خدا از قبل اونجاست🍂 🍁إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ🍁 🍂سوره مبارکه هود🍂 🍁🍂 ما زندگی کردن رو بلد نیستیم... بلد نیستیم چجوری از بودن در کنار عزیزانمون لذت ببریم بلد نیستیم چجوری با کارای کوچیک خودمون و دیگران رو خوشحال کنیم و لذت ببریم بلد نیستیم چجوری از هوای خنک بهاری ،از گرمای تابستون و از سرمای پاییز و زمستون لذت ببریم بلد نیستیم اوقات فراغتمون رو چجوری سپری کنیم و لذت ببریم بلد نیستیم تنهایی بریم اون کافه ای که دوست داریم و نوشیدنی گرمی که عاشقشیم رو بخوریم و لذت ببریم بلد نیستیم از هم صحبتی با دوستای صمیمیمون لذت ببریم بلد نیستیم که چجوری از تک تک ثانیه ها و دقیقه های عمرمون که میگذره استفاده کنیم و لذت ببریم بلد نیستیم... ما کلا زندگی کردن رو با لذت بردن از دلخوشی های کوچیک بلد نیستیم! تنها چیزی که بلدیم ، بلد نبودنه! کاش مفهوم "زندگی کردن" رو بفهمیم و یاد بگیریم تا بتونیم ازش "لذت ببریم" ... ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 🍁🍂 🌸🍃🌸 🌸گلهای گروه 💓صبح دوشنبه‌ تون زیبا 🌸آرزو دارم 💓کوله بار امروزتون 🌸پرازسلامتی، آرامش 💓آسایش، مهربانی 🌸بخشش ومعرفت باشه 💓لحظه لحظه زندگیتون 🌸سرشاراز خوشی الهی آمین🙏 🌸🍃 ❣ساعت امروز را به وقت عاشقی كوک كن لبخند هايت را روی مدار خوشبختی تنظيم كن نفسهايت را به بوی مهربانی آغشته كن و صبح را زیبا آغاز كن . . .!🍃🍃 😊 🌸🍃 ❤️اینجا رادیو دل است 🌷صدای مرا از عمق قلبم میشنوید ❤️این یک پیامک نیست 🌷یک احساس پاک است که میگوید ❤️فراموشی در مرام ما نیست 🌼این گلهای زیبا تقدیم عزیزان🌷 🌷🍃 اگر مشکلات شما در زندگی به بزرگی یک کشتی است؛ فراموش نکنید که نعمت هایتان به وسعت یک اقیانوس است خوشبختی از آن كسی است كه در فضای "شکرگزاری" زندگی كند چه دنیا به كامش باشد و چه نباشد چه آن زمان كه می دود و نمیرسد و چه آن زمان كه گامی برنداشته،خود را در مقصد می بیند. چرا كه خوشبختی چیزی جز آرامش نیست 🌹زندگیتون غرق در خوشبختی🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍁🍂