داستان_آموزنده
🔆دو برادر اُمّی
💥مالک بن عبدالله جابری و سیف بن ابی الحارث دو برادر مادری و پسرعمو بودند که از جابریهای طایفه همْدان بودند. غلام یا هم قسم آن دو یعنی شبیب همراه آنان بود. چون امام علیهالسلام را به آن حالت خاص دیدند، گریهکنان خدمت آن حضرت رسیدند. امام علیهالسلام فرمود: «ای پسران برادر من! چرا گریه میکنید؟
💥به خدا قسم، من امیدوارم بعد از یک ساعت چشم شما روشن شود.» عرض کردند: «ما برای شما گریانیم که چگونه دشمن شما را محاصره کرده و ما قدرت نداریم که از شما دفاع کنیم جز آنکه جان خود را فدایت کنیم.»
💥حضرت دعای خیر در حق ایشان نمود. آنان به حضرت عرض کردند: «السّلام علیک یا بن رسول اللّه.» امام علیهالسلام فرمود: «و علیکُما السَّلام وَ رَحمَةُ اللّه وَ بَرَکاتُه.» پس آنان رفتند و جنگیدند و هر دو شهید شدند. در زیارت ناحیه، اسم مالک بن عبدالله سریع جابری آمده است.
📚رمز المصیبه، ج 2، ص 136 -ابصارالعین، ص 78
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
یه چیزای رو نباید...
تو مدرسه و کف خیابونا یاد گرفت
باید سر سفره پدر و مادرت یاد بگیری
مثل:حیا،شرف ، نجابت ، مردانگی و تعهد ...!!
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
◼️امام سجاد علیهالسلام:
◾️أرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فیهِ کَمُلَ إسْلامُهُ، وَمَحَصَتْ ذُنُوبُهُ، وَلَقِیَ رَبَّهُ وَهُوَ عَنْهُ راضٍ: وِقاءُ لِلّهِ بِما یَجْعَلُ عَلى نَفْسِهِ لِلنّاس، وَصِدْقُ لِسانِه مَعَ النّاسِ، وَالاْ سْتحْیاء مِنْ کُلِّ قَبِیحٍ عِنْدَ اللّهِ وَعِنْدَ النّاسِ، وَحُسْنِ خُلْقِهِ مَعَ أهْلِهِ
▪️هرکس داراى چهار خصلت باشد، ایمانش کامل، گناهانش بخشوده خواهد بود، و در حالتى خداوند را ملاقات مى کند که از او راضى وخوشنود است:
1-خصلت خودنگهدارى و تقواى الهى به طورى که بتواند بدون توقّع و چشم داشتى ، نسبت به مردم خدمت نماید.
2-راست گوئى و صداقت نسبت به مردم در تمام موارد زندگى
3-حیا و پاکدامنى نسبت به تمام زشتى هاى شرعى و عرفى .
4-خوش اخلاقى و خوش برخوردى با اهل و عیال خود.
📚مشکاة الا نوار، ص 172
📚بحارالا نوار، ج 66، ص
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان_آموزنده
🔆سیرهی امام سجاد علیهالسلام
💥یکی از اقوام امام سجاد علیهالسلام نزد حضرتش آمد و شروع به ناسزا گفتن کرد. حضرت در جواب او چیزی نفرمودند. چون آن شخص از مجلس برفت، حضرت به اهل مجلس خود فرمود: «شنیدید آنچه را که این شخص گفت. الآن دوست دارم که با من بیایید و برویم نزد او تا جواب مرا از دشنام او بشنوید.»
💥آنان گفتند: «ما همراه شما میآییم و دوست داشتیم که جواب او را میدادی.» حضرت حرکت کردند و این آیهی شریفه را میخواندند: «آنان که خشم خود را فرونشانند و از بدی مردم درگذرند (نیکوکارند) و خدا دوستدار نکوکاران است.»*
💥راوی این قصه گفت: ما از خواندن این آیه فهمیدیم که حضرت به او خوبی خواهد کرد. پس حضرت آمدند تا منزل آن شخص و او را صدا زدند و فرمودند که به او بگویید علی بن الحسین علیهالسلام است.
چون آن شخص شنید که حضرت آمده، گمان کرد حضرت برای جوابگویی دشنام آمده است!
💥حضرت تا او دیدند، فرمودند: ای برادر! تو نزدم آمدی و مطالبی ناگوار و بد گفتی، اگر آنچه گفتی از بدی در من است، از خداوند میخواهم که مرا بیامرزد و اگر آنچه گفتی در من نیست، خداوند تو را بیامرزد.
💥آن شخص چون چنین شنید، میان دیدگاه حضرت را بوسید و گفت: «آنچه من گفتم در تو نیست و من به این بدیها سزاوارترم.»
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃
🍃
🔖 #مزاج_شناسي ( بخش یازدهم)
✅خصوصیات افراد دارای مزاج گرم و تر
🔴این افراد ازنظر روحی خوشمشرب و عمدتاً شاد هستند.
🔴پوستهای خوبی دارند و دارای چهرههای گلگون متمايل به سرخی و صورتی هستند.
🔴معمولاًجثههای قوی و تنومند دارند و دارای نبضهای خوب و قوی هستند.
🔴عروق بزرگي دارند،طوري كه از سطح پوست روی دست و پا به راحتی قابل رؤیت است.
🔴معمولاً کم مریض میشوند، ولی در مشکلاتی چون چاقی، فشار و غلظت خون بالا ، چربی و اسید اوریک خون بالا استعداد بیشتری دارند.
🔴احساس سنگینی و خواب آلودگی در این گروه خصوصاً در فصل بهار بیشتر است.
🔴جوش و دملهای چرکی بیشتر در آنها دیده میشود.
🔴مدیران خوبی هستند و به خاطر رطوبتی که در بدن دارند صبور هستند و زیردست و بالادست را بهتر مدیریت و تحمل میکنند.
🔴معمولاًبا لمس بدن اين افراد گرما و نرمی پوست احساس میشود.
🔴خوش خوراك هستند، يعني به غذاهايي با غذائیت زياد مثل گوشت، نان و برنج و تنوع غذا علاقه دارند.
🔴دفعيات بدن معمولاً رنگ يا بوي تندي دارند و همينطور كه ورودي اين افراد زياد است و پرخوري ميكنند، خروجي و مواد دفعی بدن هم زياد است.
🔴موهاي پرپشت، مشکی، ضخيم و حالت پذیر دارند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃
🍃
🔖امیرالمؤمنین عليه السلام:
طُوبى لِمَن أنفَقَ الفَضلَ مِن مالِهِ و أمسَكَ الفَضلَ مِن كلامِهِ
خوشا به حال كسى كه زيادى مال خويش را انفاق كند و جلوى زياده گويى خود را بگيرد
📚ميزان الحكمه جلد12 صفحه371
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃
🍃
🔖ریزش مو در برگ ریزان طبیعت!
❇️اینکه چرا در پاییز موها بیشتر می ریزد، داستان و علل مفصلی دارد...
اما دو نکته مهم این برگ ریزان را تشدید می کند:
1️⃣کم خونی:
افراد مستعد یا مبتلا به کم خونی این تغییر پاییزی را به افراط تجربه می کنند.
2️⃣فکر و خیال زیاد:
فکر کردن های طولانی و مکرر خصوصا اگر همراه با اضطراب باشد، علاوه بر فرسایش روح و روان، فرصت تنظیم عملکردهای بدن را از مغز می گیرد، و یکی از عملکردهای ظاهری مغز رویش مناسب مو است. از تنظیم هورمون ها گرفته تا جریان خون پوست سر، همه در دستان پر قدرت مغز است.
🍂🧠
🌀چه کنیم؟!
1️⃣در فکر کردن ها، هوای مغز را داشته باشیم،گاه گاهی خاموشش کنیم تا نفسی بکشد و خنک شود.
2️⃣شب ها زود و آرام و عمیق بخوابیم:خواب شب، سهم مغز است، دریغش نکنیم!
3️⃣دستی به سرمان بکشیم:
مالش و ماساژ ملایم پوست سر، سبب افزایش گردش خون و بهبود تغذیه آن می شود.
4️⃣حداقل روزی نیم ساعت ورزش کنیم:
تحرک بدنی، قلب را بیدار می کند و فعال! و در پمپاژهایش، بنزین بیشتری حواله ی مغز و مو ها خواهد کرد!
5️⃣به غذای مان برسیم:
ترکیبات خونساز در دسترس مانند: شیره انگور، شیره توت، برگه زردآلو، مویز، کشمش، توت خشک، انجیر، بادام، پسته، جوانه ماش، جوانه گندم، سبوس برنج و ...
6️⃣موهایمان را تقویت کنیم:
روغن کرچک، روغن مورد و روغن بادام شیرین از کودهای خوب پاییزیست! البته نباید ریشه مو را در آن غرق کرد!
🖋 دکتر نرگس گرجی ( متخصص طب سنتی ایرانی)
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❌گوجه فرنگی باعث #رفلاکس
🍅محصولات مبتنی بر گوجه فرنگی مانند سس گوجه فرنگی یکی از دلایل عمده احساس سوزش سر دل است. موسسه ملی بهداشت آمریکا توصیه میکند که افراد مبتلا به ریفلاکس یا سوزش معده از خوردن محصولات گوجه فرنگی اجتناب کرده یا آن را کاهش دهند.
🍅افرادی که دچار سوزش معده هستند ممکن است گوجه فرنگی خام را بهتر از کنسرو گوجه فرنگی تحمل کنند و این ممکن است به این دلیل باشد که برخی از محصولات گوجه فرنگی پخته شده مانند سس گوجه فرنگی و رب گوجه فرنگی از گوجه فرنگی تازه اسیدیتر هستند.
🍅با این حال، گوجه فرنگی بسیار مغذی است و منبع بزرگی از لیکوپن است؛ بنابراین نباید از مصرف محصولات گوجه فرنگی خودداری شود، مگر اینکه این غذاها علائم #سوزش_معده را افزایش داده یا بدتر کنند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
👌میان وعده های مناسب
🔹مصرف کشمش و بادام به عنوان یک میان وعده توصیه شده است.
🔹همچنین خوردن شیر🥛 به خصوص از نوع کم چرب نیز یک میان وعده خوب تلقی می
🔹خوردن کاهو🥬، هویج🥕، ذرت🌽 و زیتون🫒 نیز به عنوان میان وعده مناسب می تواند در برنامه روزانه افراد قرار گیرد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💦تاثیر آب بر کیفیت پوست
💥نوشیدن آب با معده خالی جریان خون را تنظیم میکند و کیفیت پوست را بهبود میبخشد.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آیا مبتلایان به پرفشاری خون میتوانند تنها با سیر🧄، #فشارخون شان را کنترل کنند⁉️
➕پرفشاری خون علل مختلفی دارد و سیر تنها یک داروی کمککننده و مکمل درمانی است و بیماران مبتلا به پرفشاری خون باید تحت نظر متخصص مربوط از داروهای شیمیایی نیز استفاده کنند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ماهانه چندبار فست فود بخوریم⁉️
🌭در دستهبندي غذاهاي طب سنتي سوسيس جزء غذاهاي غليظ محسوب ميشود، اين غذاها را افراد معمولي كه فعاليت بدني زيادي ندارند و ورزشكار نيستند بيشتر از ماهي دو تا سه بار استفاده نكنند و هر از گاهي سراغش بروند
⬅️ اما ورزشكاران منعي براي استفاده از اين خوراكي خانگي ندارند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅ درمان #خار_پاشنه با گرم نگهداشتن موضعی
🔸پیشنهاد ما آن است که به جای استفاده از پدهای معمول، تکههای پشم در کفش خود و زیر پاشنه پا قرار دهید و اثرات درمانی فوقالعاده آن را مشاهده کنید.
🔸پوشیدن جوراب پشمی. استفاده از کرسی در فصل سرما و ایستادن روی آجر داغ هم راههای مناسب دیگری هستند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷#سخنان_ناب
بز و گوسفندی باهم می رفتند.
به جویی رسیدند،گوسفند از روی
جوی جستی زد.دنبه او بالا رفت،بز
خندید وفریاد کشید :آ... تورا برهنه دیدم
گوسفند غمگین شد .روی بر گرداند وگفت:
ای بی انصاف من سالهاست تورابرهنه
می بینم ونمی خندم وطعنه ای به تو نمی زنم.
تو پس ازعمری که یک بار مرا چنین دیده ای
لب به سرزنش وتمسخر من می گشایی؟
چون لئیمی با هزاران عیب وعار
روز وشب بر خلق عالم آشکار
بیند اندک عیبی از صاحب کرم
بر نیارد جزبه طعن ولعن دم
✍جامی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#دست_کسی_را_توی_حنا_گذاشتن
( این ضرب المثل را در باره ی کسی به کار می برند که وسط کاری تنها گذاشته شده باشد یا در وضعیتی قرار گرفته باشد که هیچ کاری از او بر نیاید).
"حنا" گیاهی است از رده ی دولپه ای های جدا گلبرگ که به صورت درختچه در شمال و مشرق افریقا، عربستان سعودی و ایران ( در نواحی جنوبی مانند بم) کاشته می شود. در ایران برگ های درخت حنا را بیش تر به کرمان و یزد می برند و در آسیاب های مخصوصی می سایند و از آن پودر رنگ حنا می سازند.
در گذشته که وسایل آرایش و زیبایی به فراوانی امروز نبود، مردان و زنان دست و پا و سر و موی و گیسو و ریش و سبیل خود را حنا می بستند و از آن برای زیبایی و پاکیزگی و گاه برای جلوگیری از سردرد استفاده می کردند.
برای این کار، مردان و زنان به گرمابه می رفتند و در شاه نشین آن، یعنی جایی که پس از خزینه گرفتن در آن جا دور هم می نشستند، می رفتند. حنا را آب می کردند و در یکی از گوشه های شاه نشین می نشستند و دلاک حمام نخست موی سر و ریش و سبیل و گیسوی آنان را حنا می بست و سپس "دست و پایشان را توی حنا می گذاشت".
شخص حنا بسته ناگزیر بود که ساعت ها در آن گوشه ی حمام از جای خود تکان نخورد تا رنگ، خودش را بگیرد و دست و پایشان خوب حنایی شود. در این چند ساعت آنان برای آن که حوصله شان سر نرود با کسانی که مانند خودشان دست و پایشان توی حنا بود باب گفت و گو را باز می کردند و از هر دری سخن می گفتند. حمامی هم در این مدت از آنان با نوشیدنی های خنک کننده ( که به آن ها "تبرید" می گفتند) مانند آب هندوانه و انواع شربت پذیرایی می کرد و چون آنان قادر به انجام هیچ کاری نبودند خود حمامی این نوشیدنی ها را بر دهان آنان می گذاشت تا بنوشند و کمبود آب بدنشان را که در این مدت بر اثر شدت حرارت حمام به صورت عرق بر سر و صورتشان جاری بود جبران کنند.
این حالت که در آن شخص حنا بسته قادر به انجام هیچ کاری نبوده است بعدها رفته رفته از چهاردیواری حمام بیرون آمد و در دهان مردم به صورت ضرب المثل در آمد.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔻از درون مرا می کشد از بیرون شمارا
در مورد كسانی گفته می شود كه با سیلی صورت خود را سرخ نگه می دارند و مورد رشك و حسد دیگران واقع می شوند .
آورده اند كه ...
مردی دهاتی به شهر آمد یك نفر از دوستان شهری او كه دختری بسیار زشت داشت با همكاری دو سه نفر از دوستان خود، اطراف او را گرفتند و با تشویق و ترغیب های بسیار ،دخترك را به عقد زناشویی او در آوردند .
دهاتی وقتی فهمید چه حقه ای به او زده اند كه كار از كار گذشته بود. پس تن به قضا داد و او را پذیرفت .
دو روز بعد همسرش را سوار الاغش كرد و به سوی ده روان شد زن چون شهری بود، چادری زرق و برق دار بر سر داشت و كفش پاشنه بلند پوشیده بود و قروفری تمام عیار از خود نشان می داد .
این وضعیت ظاهری او ،توجه دهاتی ها را به خودش جلب كرد و اتفاقا چون از نظر قد و قامت هم، بلند و كشیده بود، بیشتر نظرها را به سوی خود جلب می كرد .
او چون در كوچه های دهكده بارویی گرفته و صورتی پوشیده حركت می كرد ،كسی نمی توانست چهره اش را ببیند و همگان خیال می كردند كه صورتش هم، مثل اندامش نیكوست!
اتفاقا روزی با شوهرش و جمعی از اهالی ده ،مطابق معمول روی سكوی دكان بقالی، نشسته بود و سرگرم خوردن چای بود كه زن را با همان چادر قروفری دید كه از آنجا می گذرد و دو سه نفری از جوانهای اوباش ده هم به دنبالش روان هستند .
ظاهر جذاب و سر وضع دلفریب زن، تعدادی از دهقانان دیگر را هم كه آنجا نشسته بودند جلب كرده بود و سر و كله همه به طرف او كشیده می شد.
شوهر وقتی آن عده جوان را در تعقیب زن خود روان دید و دل اطرافیان خود را هم،از كف رفته مشاهده كرد ،بی اختیار از جای برخاست و چادر از سرش كشید و چهره زشت و پر آبله و سرطاس و كم موی او را در معرض تماشای آن جمع گذاشت و گفت:شما را به خدا، ببینید و دقت كنید كه چگونه او از درون مرا می كشد از بیرون شما را !
از درون مرا میکشد از بیرون شمارا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#سوادزندگی
يک پلنگ تيزپا و قدرتمند، اگر با هزار کيلومتر سرعت هم بدود؛ باز نميتواند؛ به پرواز درآيد. ولى، يک گنجشک کوچک با کمترين سرعت هم پرواز مي كند. زيرا براى پرواز نياز به بال داريم؛ نه قدرت و سرعت!
بالِ پرواز ما انسانها، ذهن ماست. موفقيت، هيچ ربطى به هيکل، زيبايى، جنسيت، قدرت، سن و سال، داخلى و خارجى بودن ندارد!
درصد موفقيت انسانها بستگى به درصد استفاده از قدرت ذهنشان دارد.
به قول مولانا:
رهِ آسمان درون است؛ پرِ عشق را بجنبان
پرِ عشق چون قوى شد؛ غم نردبان نماند
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ضربالمثل
« انگشت در سوراخ زنبور کردن» :
یک دانه زنبور هم خطرناک است ، نیش میزند و ایجاد دردسر میکند ، بیمار میکند چه برسد به این که مجموعهای از زنبورها به یک انسان حمله کنند و نیش بزنند.به ویژه آن که این زنبورها ، زنبورهایی باشند که وحشی هستند و در کندو نیستند
این زنبورهای وحشی به طور معمول در سوراخ درختان یا سوراخ میان سنگها لانه میکنند و کار بسیار خطرناکی است که انگشت در لانه این زنبورها کرد.
برای همین ضرب المثل «انگشت در سوراخ زنبور کردن» کنایه از به استقبال خطر رفتن است
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ضربالمثل
«قوش کریم خانی» :
باز یا قوش پرندهای است شکاری کوچکتر از عقاب که در فلات ایران بسیار دیده میشود، این پرنده وحشی را بعضی رام میکنند و از آن برای شکار کردن استفاده میکنند یعنی تربیت میکنند تا کبوتر یا کبکی را در آسمان بزند یا آن که در هنگام شکار حیواناتی مثل آهو هنگامی که شکار فرار کرد جای آن را مشخص کند
در زمان قدیم که پادشاهان به شکار حیوانات علاقه بسیاری داشتند یکی از لوازم شکار همین قوش یا باز بود ، برای همین خیلی از افراد به شاه برای خودشیرینی باز یا قوش تربیت یافته هدیه میدادند.
اما کریم خان زند فرق داشت.او که بسیار بی آلایش و صریح بود .در کتاب روضه الصفای ناصری یک جمله است که خیلی مهم است . در این کتاب آمده است:«برای کریمخان بازی آوردند. گفت برای چیست؟ گفتند شکار میکند. گفت رها کن سی خود بگیرد، سی خود بخورد!»
یعنی این که به جای این که ما خرج خورد و خوراک او را بدهیم تا روزی در شکار به ما کمک کند رهایش کنید تا خود بگیرد و خود بخورد
اصطلاح و ضرب المثل قوش کریم خانی برای سازمانها و افرادی به کار میرود که هزینه و خرج آنها بیشتر از سودشان است .
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ضربالمثل
« وای اگر از پس امروز بود فردایی» :
اصل این ضرب المثل از این بیت مشهور حافظ آمده است که:
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردایی
این بیت داستان جذابی هم دارد:
میگویند میان حافظ و شاه شجاع کدورتی پیش آمد ، تا این بیت از حافظ بیرون آمد
شاه شجاع و فقیهان شهر اصرار داشتند که این بیت مصداق کفر است.
چون حافظ (اگر) را در بیت آورده معلوم میشود به قیامت اعتقادی ندارد ، حکم به قتل شاعر دهند !
حافظ مضطرب شده نزد مولانا زین الدین ابوبکر تایبادی رفته از او چاره خواست.
مولانا گفت : مناسب است بیتی دیگر مقدم بر این بیت درج کنی به این معنی که کسی چنین گفت: تا به مقتضای اینکه نقل کفر ، کفر نیست از تهمت نجات یابی.
بنا بر این حافظ این بیت را سرود و جلوتر از بیت مورد اعتراض جای داد و از تهمت رست :
اینحدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکدهها با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردایی
این ضرب المثل زمانی به کار میرود که بخواهیم به کسی گوشزد کنیم که کاری اشتباهی انجام میدهد یا گناه و معصیتی انجام میدهد یا ظلمی انجام میدهد.
در این صورت به او میگوییم که از پس امروز ، فردایی هست که میتواند روز قیامت باشد و روز حساب کشی...
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ضربالمثل
« کر مصلحتی دوا ندارد» :
شنیدهاید که میگویند آدمی که خواب است را میتوان بیدار کرد اما آدمی که خودش را به خواب زده است را نمیتوان؟ این ضرب المثل هم دقیقا" مثل همان است یعنی آدمی که ناشنوا است و مشکل ناشنوایی دارد ، را می توان درمان کرد و بیماریش را دوا کرد و شاید قدرت شنوایی به او بازگردد اما کسی که خودش را به نشنیدن و کری زده است با درمان هم خوب نمیشود چون اصولا' بیمار نیست
این ضرب المثل زمانی به کار میرود که بخواهند بگویند که کسی هیچ نصیحت و پندی را قبول نمیکند یا هیچ حرفی را قبول نمیکند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
عشقورزي
روزي مردي، عقربي را ديد که درون آبدست و پا ميزند. او تصميم گرفت عقرب را نجات دهد، اما عقرب انگشت او را نيش زد.
مرد بازهم سعي کرد تا عقرب را از آب بيرون بياورد، اما عقرب بار ديگر او را نيش زد.
رهگذري او را ديد و پرسيد: براي چه عقربي را که نيش ميزند، نجات ميدهي؟
مرد پاسخ داد: اين طبيعت عقرب است که نيش بزند ولي طبيعت من اين است که عشق بورزم.
چرا بايد مانع عشق ورزيدن شوم فقط به اين دليل که عقرب طبيعتاً نيش ميزند؟
نتيجهي اخلاقي:
عشقورزي را متوقف نساز. لطف و مهرباني خود را دريغ نکن حتي اگر ديگران تو را بيازارند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
هويج، تخممرغ و قهوه
دختري از سختيهاي زندگي به پدرش گله ميکرد.
از زندگي خسته شده بود و نميدانست چه کند؟
بلافاصله پسازاينکه يک مشکل را حلشده ميديد مشکل ديگري سر راهش آشکار ميشد و قصد داشت خود را تسليم زندگي کند.
پدر که آشپز ماهري بود او را به آشپزخانه برد. سه قابلمه را پر از آب کرد و آنها را جوشاند.
سپس در اولي تعدادي هويج در دومي تعدادي تخممرغ و در ديگري مقداري قهوه قرار داد و بدون اينکه حرفي بزند چنددقيقهاي منتظر ماند.
دختر هم تعجب کرد و بيصبرانه منتظر بود.
تقريباً بعد از 20 دقيقه پدر اجاقگاز را خاموش کرد.
هويجها و تخممرغها را در کاسه گذاشت و قهوه را در فنجاني ريخت.
سپس رو به دختر کرد و پرسيد: عزيزم چه ميبيني؟
دختر هم در پاسخ گفت: هويج، تخممرغ و قهوه.
پدر از دختر خواست هرکدام از آنها را لمس کند.
هويجها نرم و لطيف بودند و تخممرغها پس از شکستن و پوست کندن سخت شده بودند. در آخر پدر از او خواست قهوه را ببويد.
دختر دليل اين کار را سؤال کرد و پاسخ شنيد: دخترم هرکدام از آنها در شرايط ناگوار و يکساني در آب جوش قرار گرفتند ولي از خود رفتارهاي متفاوتي بروز دادند. هويجهاي سخت و محکم ضعيف و نرم شدند. پوستههاي نازک و مايع درون تخممرغها سخت شدند، ولي دانههاي قهوه توانستند ماهيت آب را تغيير دهند.
سپس پدر از دخترش پرسيد: حالا تو دخترم وقتي در زندگي با مشکلي مواجه ميشوي مثل کداميک رفتار ميکني: هويج تخممرغ يا قهوه؟
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_سی و سوم- بخش اول
گفتم : تو فکر می کنی من دلم میاد تو رو تنها بزارم و برم ؟ من که مثل تو نیستم ؛ همیشه منو می زاری و میری پیش عشق اولت ..
سرشو طرف من برگردوند و گفت : عشقت ؟پرپروک ؟ تو داری به دریا حسودی می کنی ؟
گفتم : معلومه من نمی خوام تو کسی رو جز من دوست داشته باشی ..
خندید و سرمو محکم گرفت و بوسید و گفت : خو مگه میشه ؟ دریا که حرفه ..تو همه چیز منی ..عشقم ...دوستم یار و یاورم ..مادر بچه هام ..
مُو حتی اونا رو هم به خاطر تو دوست دارُم .
گفتم : منم این دنیا به خاطر تو می خوام ..تو اونقدر خوبی که همه دوستت دارن ..رضا نمی دونم چرا از همون اول بهت اعتماد داشتم ..توی صورتت یک صداقت خاصی هست که آدم می فهمه که هر چی میگی راسته ..
تا حالا نشده به تو شک کنم در مورد هر چیزی بهت اعتماد کامل دارم ..
گفت : ها؟ چیه پرپروک؟ زبون می ریزی حالا که می خوای بری ؛ نکنه قصد داشته باشی بیشتر بمونی ؟
گفتم : یعنی چابلوسی می کنم ؟ خوب آره من تهرونیم این کارا رو بلدم ..
گفت :عیب نداره مُو خوشم میاد ..
گفتم : نه بابا همین که پیمان رو دیدم و راهیش کردم برمی گردم ...تازه ماه رمضونه باید روزه بگیرم ..
نمی دونم میشه تهران هم روزه گرفت ؟ شکسته نیست ؟
گفت : نه تو رو خدا ول کن دیگه تو مسافری ..گناهش گردن من ..
گفتم : تو خودت روزه نمی گیری هر سال منو به خاطر این روزه ناراحت می کنی ..بلیط م رو برای بعد از ظهر بگیر که بتونم فردا روزه ام رو نگه دارم ..
#ناهید_گلکار
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_سی و سوم- بخش دوم
گفت : چی؟ تو که بری تهران دیگه نمیتونی روزه بگیری ..
گفتم : نمی دونم می پرسم آخه اونجا خونه پدری منه ..اگر نشد خوب نمی گیرم ..چیزی هم از ماه رمضون نمونده
گفت :حالا دیگه حرف رفتن رو نزن ..هیچی نگو ..
رضا منو تا صبح توی بغلش نگه داشت و حتی توی خواب هم هراسون بود که ازش جدا نشم ...
دلم براش سوخت و چندین بار فکر کردم بی خیال بشم و نرم پیمان رو ببینم ولی بازم دلم طاقت نیاورد ...
روز بعد اول چمدون بستم و بچه ها رو برداشتم و رفتم خونه ی مامان تا خداحافظی کنم ..و برای اینکه دل گوهر خانم رو بدست بیارم مشکلی ندیدم که اونم با من بیاد و چند روزی مهمون مادر من باشه تعارف کردم و گفتم : شما هم بیاین بریم یک چند روزی آب هوا عوض کنین همش توی خونه موندین ..
فورا گفت : خیلی دلم می خواد باهات بیام ..برای مامانت هم دلم تنگ شده ..اما الان نمی تونم تو برو منم بلیط می گیرم چند روز دیگه میام ..
جرات نکردم بهش بگم من خودم چند روزه میرم ؛ ..
فکر کردم از رضا بخوام که باهاش حرف بزنه ..ولی اونقدر موقع رفتن بدو ؛بدو داشتم ..که فراموش کردم ؛رضا هم دیر اومد دنبالمون و سودابه هم اصلا طاقت گرما رو نداشت و مدام گریه می کرد و می گفت : بریم خونه اینجا گرمه ..و تا سوار هواپیما شدیم یکسره نق زد ..
#ناهید_گلکار
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_سی و سوم- بخش سوم
از اون طرفم رضا یک حالت قهر با من داشت نگاهم نمی کرد و حرف نمیزد ...احساس کردم بغض داره ..گفتم : رضا تو رو خدا دلمو خون نکن بزار با خیال راحت برم و برگردم ..
گفت : خو دست خودُم نیست ..برو دیگه سوار شو نگران نباش ..شب بهت زنگ می زنم ...
از اضطراب زیاد وقتی نشستم روی صندلی هواپیما یک نفس راحت کشیدم ..و تازه یادم اومد که گوهر خانم قصد داره چند روز دیگه بیاد تهران ..
یک نخ بستم به انگشتم که وقتی رضا زنگ زد بهش بگم ..
بابا و پیمان اومده بودن فرودگاه دنبالمون و منم به ذوق خونه پدری و آغوش گرم مادر و دیدن پیمان که مثل جونم دوستش داشتم همه چیز رو فراموش کردم ..و اون نخ هم از دستم باز شد ..
می گفتن هوای تهران گرمه ولی برای من و بچه ها بهار شده بود .
مامان توی ایوون فرش پهن کرده بود ..و بساط سماور و چای و سفره ی افطار روبراه بود بوی قورمه سبزی از همون جلوی در به مشام می رسید ..
وای که چقدر دلم برای این خونه تنگ شده بود ..برای اون حیاط آبپاشی شده ..
#ناهید_گلکار
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_سی و سوم- بخش چهارم
مامان و پیمان روزه بودن و اینطوری یاد دورانی افتادم که همه با هم روزه می گرفتیم.. هیچ وقت فکرشم نمی کردیم که اینطور از هم دور بیفتیم ..
ساعت ده شب رضا زنگ زد و حال و احوال کرد اما صداش گرفته بود و معلوم میشد حال خوشی نداره ..گفتم : الهی قربونت برم ..درست عین پسر بچه ها شدی ..رضا تو بابای دوتا بچه ای چرا اینطوری می کنی؟ ..میام دیگه ...
گفت : راست میگی خودمم فهمیدُم دارُم لوس بازی در میارُم ..ولی از همی حالا دلُم برات تنگ شده چند روزی نیستم میرم دریا برگشتم زنگ می زنم بهم بگو بلیط برای کی گرفتی ؟
گفتم : رضا ؟ من دوساعته رسیدم حواست هست ؟ میشه مراقب خودت باشی ..تو رو خدا فکر کن من توی خونه ام غصه نخور تا من بیام ..
پیمان گوشی رو از دستم گرفت و گفت : عه ؛عه حالم بهم خورد زن ذلیل ..چیه اون پشت ناله می کنی ؟ رضا ؟ باورم نمیشه این تویی که داری این حرفا رو می زنی ؟..
رضا قاه قاه خندید و گفت : ها ؛ خوب زن مُو رو کشیدی اونجا حرفم داری کوکا ؟ پیمان گفت : به خدا رضا خیلی دلم برات تنگ شده ..نمی دونم چطوری از خجالت تو در بیام ..چرا نیومدی ؟
رضا گفت : اوضاع خرابه ..مثل اینکه یک اتفاقاتی داره میفته ...ناخدا پیر شده دست تنها نمی تونه ..کمال از پسش بر نمیاد ..وگرنه از خدا می خواستم بیام و تو رو ببینم ..انشالله که بر می گردی ؟
پیمان گفت : صد در صد ..حالا برم ببینم اوضاع چطوره مهیار یک کار خوب پیدا کرده و حقوقشم خوبه ..فعلا به امید اون دارم میرم ..تا خدا چی بخواد ..
#ناهید_گلکار
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_سی و سوم- بخش پنجم
رضا گفت : میگن داره شلوغی بیشتر میشه ..معلوم نمی کنه چی می خواد بشه ..
پیمان گفت : آره منم برای همین یک مرتبه تصمیم گرفتم و کارامو کردم ..رضا جان اگر دیدم اوضاع روبراهه توام پولات رو جمع و جور کن و بیاین همون جا زندگی کنیم ..
رضا گفت : نه من از زندگیم راضیم ..دریا و کارم رو دوست دارم ..خیر پیش تو برو بسلامت ..
سه روز بعد ما پیمان رو در میون اشک و آه راهی کردیم و رفت ..انگار نیمی از وجودم رفته بود ..اونشب تا صبح من و مامان و بابا نشستیم و اشک ریختیم ..
انگار خونه خالی شده بود و پیمان همه ی شادی ها رو با خودش برده بود ..
دو روز دیگه هم موندم در حالیکه دلم شور رضا می زد که اگر برگرده و ببینه من هنوز بلیط نگرفتم از دستم ناراحت میشه ..
هر چی فکر کردم توی این موقعیت اونا رو تنها بزارم دلم نیومد ..چون حسابی سرشون با سعید و سودابه گرم بود و فکر کردم اگر ما هم تنهاشون بزاریم هر دو خیلی اذیت می شدن ..به خصوص که بابا تازه باز نشست شده بود و عادت به توی خونه موندن نداشت ..
آخرین روز ماه رمضون بود و هنوز رضا زنگ نزده بود ..
هر لحظه و هر ثانیه منتظر تلفنش بودم برای همین خودم گوشی رو بر می داشتم ..
ساعت ده صبح بود که تلفن زنگ زد وفورا جواب دادم به خیال اینکه رضا از دریا برگشته و زنگ زده ..
#ناهید_گلکار
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_سی و سوم- بخش ششم
ولی گفت : پروانه خانم ..مُو هستم کمال ..دست و پام شروع کرد به لرزیدن و پرسیدم رضا کجاست ؟ تو رو خدا بهم بگو طوریش شده ؟
گفت : رضا خوبه نترسین هنوز برنگشته ..ازش خبر دارُم ..شما خوبین ؟
سعید و سودابه چطورن ؟
گفتم : ما خوبیم بهم بگو رضا چرا اینقدر طولانی مونده دریا ؟
گفت : چیزی نیست حالش خوبه ..می خواستم خبر بدم مامان ساعت دو پرواز می کنه میاد تهران گفته بهتون خبر بدم ...
خدا می دونه از این خبر چقدر خوشحال شدم هم از اینکه رضا خوب بود و هم می تونستم بهانه ای داشته باشم که بیشتر بمونم ..
پرسیدم تو رو خدا اگر از رضا خبری داری به من بگو ..
گفت : خاطر جمع خودش برای مامان بلیط گرفت ..
گفتم :واقعا ؟ مگه رضا برگشته ؟
گفت : برگشته بود؛ دوباره رفت ..خو کار زیاد بود نتونست به شما زنگ بزنه ؛
گفتم: کمال از روزی که من اومدم رضا فقط همون شب اول به من زنگ زد ..تو رو خدا بگو با من تماس بگیره کارش دارم ..
گفت : چشم حتما میگم ..
گوشی رو که قطع کردم اصلا حال خوبی نداشتم و حدس می زدم که رضا فکر کرده این نقشه من بوده که بیشتر تهران بمونم و از دستم ناراحته ..چون من به گوهر خانم خیلی اصرار کرده بودم و حتما اینو به گوش رضا رسونده که حاضر شده خودش برای اون بلیط بگیره ..
#ناهید_گلکار
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_سی و سوم- بخش هفتم
خونه ی پدری من نزدیک بهارستان بود و بیشتر شلوغی ها و سر و صدا ها و تظاهرات و تیر اندازی همون طرفا بود ..
بابا گفت : شما ها نمی خواد بیاین من تنهایی میرم فرودگاه ..این روزا نباید از خونه بیرون رفت ..
من و مامان با همه ی قوا خودمون رو برای پذیرایی از گوهر خانم آماده می کردیم ولی حال من خیلی گرفته بود و دیگه برای رفتن به بوشهر صبر نداشتم اما دیگه نمیشد , خوب ما زیاد مهمون گوهر خانم شده بودیم و حالا وقت جبران بود ؛ اما من یک ترس به دلم افتاده بود و می ترسیدم که رضا رو از دست بدم ؛
حدود ساعت سه و نیم بود که بابا هم رفت فرودگاه ..
تا وقتی برگشت دیگه افطار شده بود ..من و مامان مثل شبی که اومده بودم تهران حیاط رو آماده کردیم ..و من داشتم آبپاشی می کردم که یک مرتبه از بیرون صدای تیراندازی اومد ..
اونقدر نزدیک بود که یک لحظه خودمون رو در خطر دیدیم ..مامان فریاد زد یا خدا ؛ یکی رو کشتن ..
سودابه جیغ کشید و سعید از ترس به گریه افتاد ..
مامان داد زد بچه ها رو بیار تو زود باش...
صدای داد و فریاد و ناله از بیرون به گوش می رسید و ما جرات نمی کردیم در رو باز کنیم ..که با فاصله دور تر بازم صدای تیر اندازی اومد و من ترس و وحشت رو توی چشم های اون تا بچه ی معصوم دیدم ..و نمی دونستم این آغاز این ترس هاست ..
که ذره ذره مثل سم وارد خون این بچه ها میشه ..نسلی که حالا ما شاهد عصیانشون هستیم ..
#ناهید_گلکار
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_سی و سوم- بخش هشتم
فورا بچه ها رو بردمشون توی اتاق و درو بستم ودر حالیکه هر دوشون رو بغل کرده بودم گفتم : فداتون بشم دارن توی کوچه بازی می کنن ..
سعید گفت : ولی شما هم ترسیدی ..مامانی هم ترسید ..
گفتم : ما ترسیدیم برای اینکه صدا بلند بود ولی ترس نداشت ..
صدای زنگ در و بوق ماشین بابا اومد و گفتم : ببین تموم شد بابایی مامان گوهر رو آورده پیش شما ..و در حالیکه هنوز قلبم تند می زد و نگران بابا بودم که توی کوچه اس با عجله رفتم به استقبالشون ..
در رو که باز کردیم اولین نفر رضا اومد تو ..خدای من نمی دونستم چطوری خودمو بهش برسونم و فریاد زدم ؛ رضا ؛؛ بدجنس ..بدجنسی به خدا نگو نه ...
وقتی منو در آغوش کشید چنان قلبم سرشار از عشق بود که توی سینه ام بی تابی می کرد ..
گوهر خانم به شوخی گفت : من نمی خواستم بیام رضا رو برات آوردم ...
اونشب خاله فریده و خاله منیژه برای احترام به گوهر خانم اومدن خونه ی ما ..
دو روز بعد بطور کلی چهره ی کوچه و خیابون عوض شد ..در و دیوار ها پر شده بود از شعار و پنجه هایی که توی رنگ قرمز فرو برده بودن و روی دیوار به علامت کشتار میدون ژاله همه جا دیده می شد ...
شعار ها بی پروا تر و علنی تر شد و من و رضا که گوهر خانم رو همراه خودمون داشتیم تهران موندیم ..
#ناهید_گلکار
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_سی و سوم- بخش نهم
اما با هر سر و صدایی سودابه وحشت می کرد و بشدت به گریه می افتاد ..وقتی بغلش می کردم صدای قلبشو می شنیدم ..
تابستون تموم شد و مهر و آبان هم گذشت و ما هنوز برای رفتن امروز و فردا می کردیم ..
گوهر خانم دیگه معذب شده بود و می گفت : اصلا فکر نمی کردم که این همه تهران بمونم ...خوب با وجود همه ی شلوغی ها بهش بد نگذشته بود که همه ی فامیل یکی ؛یکی دعوتش کردن و تقریبا بیشتر شب ها مهمونی بودیم ..و یا مهمون داشتیم ..
تا بیست و پنج آذر که تولد سودابه رو گرفتیم گوهر خانم پاشو کرد توی یک کفش که می خواد هر طوری شده برگرده ..
اما اعتصابات شروع شده بود و دیگه نه هواپیمایی بود و نه حتی اتوبوس که برگردیم بوشهر ..
می گفتن بوشهر هم وضع از این بدتره ..
بابا یک ارتشی قسم خورده بود و بشدت از این اوضاع ناراضی ..گاهی بد خلق می شد و باز این رضا بود که هواشو داشت و با بازی با تخته سرشو گرم می کرد ..
بالاخره سوم دی ماه وقتی برای رفتن اصرار کردیم و دنبال وسیله ای می گشتیم که ما رو برسونه بوشهر بابا گفت خودم می برمتون ..
و یک هفته ای هم اونا بوشهر موندن و برگشتن تهران ..
#ناهید_گلکار
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_سی و سوم- بخش دهم
آخر شهریور سال 58 .. حالا انقلاب شده بود و خیلی چیزا ها تغییر کرده بود و یا به سرعت در حال تغییر بود ..
سر شب داشتم شام رو آماده می کردم تا رضا بیاد , بچه ها توی حیاط بازی می کردن که با صداهای مهیبی آسمون روشن شد ..و ادامه پیدا کرد ..
بچه ها وحشت زده دویدن توی بغلم ..و من خودم اونقدر ترسیده بودم که هر دوشون رو روی زمین خوابونم و خودمو حائل اونا کردم ..
حدود پنج ؛شش دقیقه طول کشید ..جرات نمی کردم بلند بشم ..و صدای بچه ها هم در نمی اومد ..
سعید رو نگاه کردم هنوز میشد وحشت رو توی صورتش دید ..اما سودابه چشمش بسته بود ..
صداش کردم جواب نداد ..بلند شدم و داد زدم مامان ..سودابه ؟ دخترم ..خوبی ...تموم شد بازی بود,چشمت رو باز کن ..مادر ؟ ولی اون بچه از حال رفته بود ..
بغلش کردم و بردمش توی اتاق و به سر و صورتش آب زدم ..
صداش کردم ولی فایده ای نداشت دویدم توی کوچه در حالیکه هنوز می ترسیدم و فکر می کردم بمب بارون شدیم فریاد زدم یکی کمک کنه ...بچه ام داره از دست میره ..
یک مردی رد میشد و گفت نترسین مانور بود صدای آژیر رو نشنیدین ؟
ادامه دارد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
وجود هزارپا در گلدان
.
این رو اول کاری بگم که وجود هر موجود زنده اعم از کرم خاکی و یا هزارپا و… در خاک گلدان مضر هستش. چرا مضر است؟ علاوه بر تغذیه کرم از ریشه گیاه ، وجود گیاه در داخل خانه باعث کثیفی محل زندگی شما خواهد شد.
✔️ روش مبارزه با کرم گلدان استفاده ازسموم سوین یالیندین ( وتاول پودری)
به نسبت یک قاشق مرباخوری دریک لیترآب میتواند مفید باشد.
آبی که سم را در آن مخلوط کردید به عنوان آبیااری به گیاه بدهید.
🌿💕🌿💕🌿💕🌿
➖➖➖➖➖➖➖➖
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d