🍁باور هایی که به شما
آرامش و شادی هدیه می دهند
🍁من باور دارم که......
همیشه باید کسانی را که صمیمانه دوستشان دارم با کلمات و عبارات زیبا و دوستانه ترک گویم، زیرا ممکن است آخرین باری باشد که آنها را می بینم.
🍁من باور دارم که.......
زمینه ها و شرایط خانوادگی و اجتماعی بر آنچه که هستم تاثیرگذار بوده اند اما من خودم مسئول آنچه که خواهم شد هستم.
🍁من باور دارم که........
دو نفر ممکن است که دقیقا به یک چیز نگاه کنند و دو چیز کاملا متفاوت را ببینند.
🍁من باور دارم که.......
شاد ترین مردم لزوما کسی که بهترین چیزها را دارد، نیست بلکه کسی است که از چیزهایی که دارد بهترین استفاده را می برد.
🍁من باور دارم که...
خداوندی همیشه زنده ، توانا و حکیم هست که لحظه ای از من چشم بر نمی دارد و مراقب من است.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🦚قشنگ تر از
💫این دو بیت شعر داریم؟!
🦚خواهی که جهان
💫در کف اقبال تو باشـد؟
🦚خواهان کسی باش
💫که خواهان تو باشد
🦚خواهی که جهان
💫در کف اقبال تو باشـد؟
🦚آغاز کسی باش
💫که پایان تو باشد...🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚قانونى داريم كه هميشه ثابت است👌
ما به محيطمان عادت میكنيم
اگر با آدمهای بدبخت نشست
و برخاست کنید
کم کم به بدبختی عادت کرده
و فکر میکنید که این طبیعی است.
اگر با آدمهای غرغرو همنشین باشید،
عیبجو و غرغرو میشوید
و آن را طبیعی میدانید.
اگر دوست شما دروغ بگوید،
در ابتدا از دستش ناراحت میشوید
ولی در نهایت شما هم عادت میکنید
به دیگران دروغ بگویید
و اگر مدت طولانی
با چنین دوستانی باشید،
به خودتان هم دروغ خواهید گفت.
اگر با آدمهای خوشحال
و پر انگیزه دمخور شوید
شما هم خوشحال و پرانگیزه میشوید
و این امر برایتان کاملا طبیعی است.
✅تصمیم بگیرید
به مجموعه افراد مثبت ملحق شوید
وگرنه افراد منفی شما را پایین میکشند
و اصلا متوجه چنین اتفاقی هم نمیشوید
#اندرو_متیوس
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ما چهار تا خواهر و برادر هستیم. من دومی هستم و تنها خواهرم از همه کوچکتر هست.
یک چیزی حوالی بیستوخوردهای سال پیش، یک پیکان سفید یخچالی داشتیم. از اینها که میگفتند موتورش موتور پژو هست و از پیکانهای معمولی بیشتر میارزد. اما خب، ما از موتور که سر در نمیآوردیم. چیزی که میدیدیم چراغهای غمگین و خستهی پیکان بود که هیچوقت هم متقارن نبودند و یکیشان کجتر از آن یکی بود. آن روزها تعطیلی که میرسید، همه، هر ششتامان سوار پیکانمان میشدیم و جادهی فیروزکوه را میگرفتیم تا بعد از پل سفید و زیرآب و شیرگاه و قائمشهر برسیم به ساری. هنوز راه به نصفه نرسیده ما چهارتا نقونوقمان از تنگیِ جا در میآمد. همیشه هم بعد از کلی کلنجار به یک نتیجهی تکراری میرسیدیم: خواهر که کوچکتر از همه بود مینشست بین دو تا صندلیِ جلو. رو به ما سه تا برادر. بعد هم کجدار و مریز سر میکردیم تا سه چهار ساعت دیگر بگذرد و اسبهای دور میدان امامِ ساری نوید اتمام این وضعیت ناپایدار را بدهند. این وسطمسطها گاهی هم متلکی به پدر مینداختیم که آخرش چه؟ وقتی بزرگتر شدیم و هیچ رقمه توی این ماشین جا نشدیم، آنموقع چه باید کرد؟
حالا بزرگ شدیم. خواهر کوچکمان هم بیستوپنج را رد کرده. دیروز مادرم گفت یلدا را میخواهند بروند ساری خانهی قدیمی مادربزرگ که بعد از فوتش دایی آنجا ساکن شده. حالا همه برای خودشان ماشین دارند. ماشین پدر هم از آن پیکان سفید یخچالی خیلی بزرگتر هست. حالا ماشین هست، ولی آدمها نیستند! یکی عسلویه هست و میگوید خودش میآید. یکی کالیفرنیا هست و بخواهد هم نمیتواند بیاید. آن یکی میگوید برنامهاش معلوم نیست که کلا بیاید یا نیاید. پدرم را پشت فرمان ماشین تصور میکنم و به این فکر میکنم که بیخود نگران بزرگشدنمان بودیم. جا برای همهمان بود!
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹
#سیاستهای_همسرداری
🍃 هیچ موقع زمان دعواهای زناشویی، حرفهایی نزنید که راه برگشت خود را ببندید. آدمها را در این مواقع میتوان بهتر شناخت.
👈 همیشه موقع بحث و جدل جانب احتیاط را رعایت کنید. به این فکر کنید که ممکن است حرفهایتان آنقدر آثار مخربی به بار آورد که تا سالیان سال از ذهن همسرتان پاک نشود. پس با درایت و خردمندانه رفتار کنید.
👰👰
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
اگه میخوای
شخصیت واقعی یکیو بشناسی
به حرفایی که بقیه دربارش میزنن
توجه نکن!!
فقط ببین اون درباره ی بقیه
چطور صحبت میکنه...!!
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
قلبت را آنقدر
از عاطفه لبریز کن
که اگر روزی افتاد و شکست
همه جا عطر گل یاس پراکنده شود...
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#پندانه💖🌷
✍ حساب جادویی زمان
🔹تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزهات اینه که بانک هر روز صبح یک حساب برات باز میکنه و توش ۸۶هزار و ۴۰۰ دلار پول میذاره، ولی دوتا شرط داره.
🔸یکی اینکه همه پول رو باید تا شب خرج کنی، وگرنه هرچی اضافه بیاد ازت پس میگیرند. نمیتونی تقلب کنی یا اضافهٔ پول رو به حساب دیگهای منتقل کنی.
🔹شرط بعدی اینه که بانک میتونه هر وقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد.
⁉️حالا بگو چطوری عمل میکنی؟
🔸همه ما این حساب جادویی رو در اختیار داریم: زمان!
🔹این حساب با ثانیهها پُر میشه. هر روز که از خواب بیدار میشیم، ۸۶هزار و ۴۰۰ ثانیه به ما جایزه میدن و شب که میخوابیم مقداری رو که مصرف نکردیم نمیتونیم به روز بعد منتقل کنیم.
🔸لحظههایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته. دیروز ناپدید شده. هر روز صبح جادو میشه و ۸۶هزار و ۴۰۰ ثانیه به ما میدن.
🔹یادت باشه که من و تو فعلاً از این نعمت برخورداریم و بانک میتونه هر وقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده.
🔸ما بهجای استفاده از موجودیمون نشستیم بحثوجدل میکنیم و غصه میخوریم.
🔹بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم. به امتحانش میارزه.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#داستان_آموزنده
🔆مسلمه بن عبدالملک
🔅مسلمه بن عبدالملک از فرماندهان ارتش بود و در جنگ روم سِمت فرماندهی داشت. موقعی که عمرو بن عبدالعزیز به خلافت رسید، او را به شام احضار نمود و اجازه داد همهروزه، به حضورش بیاید.
🔅در آن ایام گزارشی به خلیفه رسید که مسلمه، در زندگی خود به زیادهروی و اسراف گراییده و برای تهیه غذاهای گوناگون، روزی هزار درهم خرج سفره دارد.
🔅عمر بن عبدالعزیز از این خبر سخت ناراحت شد. تصمیم گرفت از مسلمه انتقاد کند و او را از این روش نادرست بازدارد.
🔅شبی او را دعوت نمود تا شام خصوصی را با او بخورد. ابتدا دستور داد انواع طعام را تهیه کند؛ بهعلاوه آشی از عدس و پیاز آماده نمایند. موقعی که دستور سفره داده میشود، اوّل آش را بیاورند و سپس با مقداری فاصله سایر غذاها را بیاورند.
🔅شب موعود فرارسید. مجلس، خصوصی بود و خلیفه پیرامون اوضاع جنگ با روم از او پرسشهایی میکرد و مسلمه پاسخ میداد. مجلس به درازا کشید و از وقت شام دو ساعت گذشت، آنگاه خلیفه دستور داد غذا را بیاورند.
اوّل آش را حاضر کردند. چون مسلمه گرسنه شده بود، خود را به آش سیر کرد. بعد غذاهای رنگارنگ را آوردند. امّا او دیگر نمیتوانست بخورد.
🔅خلیفه گفت: چرا نمیخوری؟ جواب داد: سیر شدم. خلیفه گفت: «سبحانالله تو از این آشِ یک درهم خرج شده سیر میشوی، ولی برای رنگین کردن سفرهی خود روزی هزار درهم خرج میکنی! از خدا بترس. اسراف مکن و این پول گزافی را که برای تجمل صرف مینمایی، به مستمندان بده که رضای خدا در آن است.
📚حکایتهای پندآموز، ص 83
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#پندانه 🌹❤️
💫هفت نصیحت مولانا
• گشاده دست باش، جاری باش، کمک کن (مثل رود)
• باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)
• اگرکسی اشتباه کرد آن را بپوشان (مثل شب)
وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)
• متواضع باش و غرور نداشته باش (مثل خاک)
• بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا )
• اگرمی خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش(مثل آینه)
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#شهیدانه
🔸️یکی از نزدیکان ⚘شهید عباس بابایی تعریف می کند:
دزفول بودم که عباس زنگ زد و گفت: اگر امکان دارد به تهران بیایید با شما کار دارم. من هم دو سه روزی مرخصی گرفتم و به تهران رفتم.
🔸️گفت: آسایشگاهی که من در آن هستم، در طبقه دوم ساختمان است و من می خواهم به طبقه اول منتقل شوم. تعجب کردم. گفتم: شما یک سال بیشتر در این آسایشگاه نمی مانی ، پس چه دلیلی دارد که می خواهی به آسایشگاه طبقه اول بیایی ؟
🔸️گفت: این آسایشگاه مشرف به آسایشگاه دختران است، خوب نیست که نمازم باطل شود و مرتکب گناهی شده باشم. شما که مسئول خوابگاه را می شناسی؛ از او بخواه تا مرا به طبقه اول منتقل کند.
🔸️وقتی خواسته اش را با مسئول آسایشگاه در میان گذاشتم نیشخندی زد و با لحن خاصی گفت: آسایشگاه بالا، کلی سرقفلی دارد! ولی به روی چشم؛ او را به طبقه اول منتقل میکنم.
........................................
یکی از دوستان ⚘شهید بابایی می گوید:
🔸️در دوران تحصیل در آمریکا روزی در بولتن خبری پایگاه « ریس» که هر هفته منتشر می شد، مطلبی نوشته شده بود که توجه همه را به خود جلب کرد. مطلب این بود:
دانشجو بابایی ساعت ۲ نیمه شب می دود تا شیطان را از خود دور کند.
🔸️من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت : چند شب پیش بی خوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن و شروع کردم به دویدن. از قضا کلنل باکستر فرمانده پایگاه با همسرش مرا دیدند و شگفت زده شدند. کلنل ماشین را نگه داشت ومرا صدا زد. نزد او رفتم. او گفت در این وقت شب برای چه می دوی؟ گفتم: خوابم نمی آمد، خواستم کمی ورزش کنم تا خسته شوم.
🔸️گویا توضیح من برای کلنل قابل قبول نبود او اصرار کرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم مسائلی در اطراف من می گذرد که گاهی موجب می شود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بکشاند و در دین ما توصیه شده که در چنین مواقعی بدویم یا دوش آب سرد بگیریم.
🔸️آن دو با شنیدن حرفهای من تا دقایقی می خندیدند، زیرا با ذهنیتی که نسبت به مسائل جنسی داشتند نمی توانستند رفتار مرا درک کنند.
📚کتاب: منظومه جهاد، ص۶۱ ، اثر حجه الاسلام راجی، ناشر : دفتر نشر معارف، چاپ اول ۱۴۰۰
برگرفته از كتاب ⚘« پرواز تا بي نهايت»
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
☀️☘☀️☘☀️☘☀️☘☀️
#داستان_آموزنده
🔆این جبرئیل است
🗯به امام صادق علیهالسلام عرض شد: آیا برای پیامبر دو حال بود که گاهی میفرمود: «جبرئیل گفت و این جبرئیل است که امر میکند.» و گاهی اوقات ایشان بیهوش میشد؟
🗯فرمود: هنگامیکه نازل شدن وحی، بدون واسطه جبرئیل بود، به خاطر سنگینی وحی، ایشان به حالت غشوه درمیآمد؛ اگر واسطه، جبرئیل بود، این سنگینی نبود و میفرمود: «جبرئیل به من فرمود» و «این جبرئیل است.»
📚(امالی الطوسی، سنن النبی، حدیث 486)
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d