.
#جلوگیری_از_طلاق
⬅️آیات مبارک زیر را نوشته نزد خود نگهدارد،ان شاالله همسر از طلاق منصرف گشته و محبت به کمال رسد
🟪👈آیه 74 سوره بقره :
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ﴿۷۴﴾
🟪👈آیات 1 و 2 سوره انسان :
هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا ﴿۱﴾
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا ﴿۲﴾
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
#دفع_جانور_و_حشرات_موذی
.
# برای دفع مورچه ،ساس و..
⬅️ به ظرف تمیزی بنویسد و بشوید و بخانه ای که درآن است آب را بپاشد، همه می روند
🟪👈الحمدُلله بِاهیاً شِراهیاً سَاُرِیکم بِاهیاً شراهیاً
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
👶دعای از شیر گرفتن کودک با آیات قرآنی 🍼
🔹قبل ازاینکه کودک رو از شیر بگیرید
روز جمعه به حرم یکی ازامامان معصوم یا
امامزاده برید و رو به قبله سوره یس رو به
دانه های انار بخوانید وثواب سوره یس به
حضرت علی اصغر(ع) وپدربزرگوارشان
امام حسین (ع) هدیه کنید و دانه های
انار یا آبش رو هرروز به کودک بدید.
🔹آیات زیر را با زعفران نوشته به کودک
بدهید بخورد یا روی کاغذی نوشته و به
گردن کودک ببندید
فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ
بِآیَاتِهِ مُؤْمِنِینَ (سوره انعام، آیه 118)
وَمَا لَکُمْ أَلَّا تَأْکُلُوا مِمَّوَلاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ
فَتَکُونَا مِنَ الْظَّالِمِینَ (سوره اعراف، آیه19)
ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَکُمْ مَا حَرَّمَ
عَلَیْکُمْ إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ ۗ وَإِنَّ کَثِیرًا
لَیُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ ۗ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ
أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ (سوره انعام، آیه119)
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلَادَهُمْ سَفَهًا بِغَیْرِ
عِلْمٍ وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِرَاءً عَلَی اللَّهِ
قَدْ ضَلُّوا وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ (سوره انعام،
آیه 140)
وَمِنَ الْأَنْعَامِ حَمُولَةً وَفَرْشًا کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ
اللَّهُ وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ ۚ إِنَّهُ لَکُمْ
عَدُوٌّ مُبِینٌ (سوره انعام، آیه 142)
کُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِیئاً بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ
(سوره طور، آیه19)
🔹مرحوم عبدالمطلب(ره):برای از شیر
گرفتن کودکی که اذیت میکند بر تخم
مرغ آبپز که پوستش جدا شده باشد
آیات ۱۹ و ۲۰ سوره فجر آیه و آیه ۷۹ سوره
زخرف را بخواند کودک به آسانی ترک شیر
خواهد کرد تجربه شده است
و تَأْکُلُونَ التُّراثَ اَکْلاً لَمّا وَتُحِبّونَ الْمٰالَ
حُبَّاًجَمّاً اَمْ اَبْرَمُوا اَمْراً فَاِنّا مُبْرَمُونَ
(کلیات مجمع الدعوات ص ۲۵۷)
🔹سوره بروج رو به کودک آویزان کنید.
(برهان فی التفسیرالقرآن،جلد۵،ص۶۲۱)
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
24.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیا میتوان کاری کرد امام زمان(عج) در هنگام مرگ به یاری ما بیاید؟
🎙 #استاد_محمدی
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
خدایابه فرق شکافته امام علی علیه السلام
عجل لولیک الفرج🌹
خدایابه پهلوی شکسته صاحب عالمین
حضرت زهرا سلام الله علیها
عجل لولیک الفرج🌹
خدایا به غم دل امام حسن علیه السلام
عجل لولیک الفرج🌹
خدایابه سربریده ارباب عالمین امام حسین علیه السلام
عجل لولیک الفرج🌹
خدایا به دستهای بریده اقام ابوالفضل علیه السلام
عجل لولیک الفرج🌹
خدایا به حق اقا علی اکبر علیه السلام
عجل لولیک الفرج🌹
خدایا به حنجر پاره علی اصغر علیه السلام
عجل لولیک الفرج🌹
خدایا به قد کشیده شده قاسم ابن الحسن علیه السلام
عجل لولیک الفرج🌹
خدایا به دست بریده عبدالله ابن الحسن علیه السلام
عجل لولیک الفرج🌹
خدایا به ابله های پاهای رقیه خاتون سلام الله علیها
عجل لولیک الفرج🌹
خدایا به اسارت زینب سلام الله علیها
عجل لولیک الفرج🌹
خدایا به گریه های امام زین العابدین علیه السلام
عجل لولیک الفرج🌹
خدایا به حق امام محمد باقر علیه السلام
عجل لولیک الفرج🌹
خدایا به حق امام جعفر صادق علیه السلام
عجل لولیک الفرج🌹
خدایا به غربت امام موسی ابن جعفر علیه السلام
عجل لولیک الفرج🌹
خدایا به حق امام رضا علیهالسلام
عجل لولیک الفرج🌹
خدایا به حق امام جواد الائمه(ع)
عجل لولیک الفرج🌹
خدایا به حق امام هادی علیه السلام
عجل لولیک الفرج🌹
خدایا به حق امام حسن عسکری علیه السلام
عجل لولیک الفرج🌹
خدایا به حق امام زمان
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
فرج امام زمان صلوات🌹💚
#ألـلَّـھُـمَــ_عجِّـلْ_لِوَلـیِـڪْ_ألْـفَـرَج
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
.
✍عارفی را پرسیدند :
زندگی خود را بر چه بنا كردی؟
پاسخ داد : بر چهار اصل
اول :دانستم رزق مرا ديگري
نمیخورد پس آرام شدم
دوم : دانستم كه خدا هر لحظه
مرا مي بيند حیا كردم
سوم : دانستم كه كار مرا ديگري
انجام نمیدهد پس تلاش كردم
چهارم : دانستم كه پایان كارم مرگ است
#تلنگر
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 علامتمومن بودن تنظیم زندگی با امام زمان
#امام_زمان
#کلیپ_مهدوی
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنج قلوهای بربری خور😍
فقط دومی که نون داداشش و می خواست بگیره😄
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
#سوره_درمانی
#دفع_چشم_زخم
🔶 روایتی از امام صادق
(علیه السلام):
«هرگاه سوره[همزه] را برای دفع چشم زخم بخوانند،اثرچشم به قدرت خدا ازاو زایل میشود.»🔶
📚تفسیرالبرهان،ج5،ص753
#ختم_جهت_درامان_ماندن_ازچشم_زخم
در روایتی آمده است :👇
چون کسی را چشم زخم رسیده باشد سوره
مبارکه همزه را با نیت خالص و توجه به خدا بخواند عافیت یابد
✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم✨
وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ ﴿١﴾
الَّذِی جَمَعَ مَالا وَعَدَّدَهُ ﴿٢﴾
یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ ﴿٣﴾
کَلا لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ ﴿٤﴾
وَمَا أَدْرَاکَ مَا الْحُطَمَةُ ﴿٥﴾
نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ﴿٦﴾
الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الأفْئِدَةِ ﴿٧﴾
إِنَّهَا عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ﴿٨﴾فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ﴿٩﴾
📚منبع : خواص آیات قرآن کریم ص 224
🔰با ما همراه شوید 🔰
🍃🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃🍃
کپی با ذکر صلوات به نیت سلامتی و تعجیل امر ظهور امام زمان عج
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✅ سوگندهای حرز امام جواد (ع)
✨ در حرز امام جواد(ع) سوگندهای است که حضرت ، خداوند را به آنها ، قسم میدهد که دارنده حرز را در پناه خود بگیرد.
🔸 قسم به اسامی خداوند که مکتوب و محفوظ در سراپرده شرف ، عزت و عظمت و قدرت است.
🔹قسم به اسامی خداوند که مکتوب و محفوظ در سراپرده امور پنهان که بلند مرتبه و نیکو است.
🔺قسم به اسم اکبر و اسم اعظم خداوند که احاطه بر ملکوت آسمانها و زمین است.
🔸 قسم به اسمی که بوسیله آن آسمان هاو زمین برافراشته شده است.
🔹قسم به اسمی که در سرا پرده عرش عظیم محفوظ و مکتوب است.
🔸قسم به اسمی که در سراپرده بزرگی و جمال، قدرت، و زیبایی مکتوب است.
🔺قسم به اسمی که بوسیله آن خورشید نور گرفت و ماه درخشید
🔹قسم به اسمی که توسط آن دریاها پر و مواج شده است.
🔸قسم به اسمی که توسط آن کوهها استوار گردیده است.
🔺 قسم به جمیع اسامی مقدس و مکرم و عزیزی که نزد خداوند پنهان است.
🔹قسم به پروردگار فرشتگان هشتگانه حامل ستونهای عرش الهی.
🔸قسم به طه و یاسین و قران مجید.
🔺قسم به یاری گر حضرت محمد در جنگ حُنین.
🔹قسم یه یاری گر مولا علی ع در جنگ صفین.
🔸قسم به نوری که هرگز خاموش نمی شود.
🔺قسم به چشمی که هرگز نمی خوابد.
🔹قسم به حیاتی که هرگز نمی میرد.
🔸قسم به اسامی که فقط خداوند به آنها علم دارد.
🔺قسم به روشنی بخش روز و ماه و ستارگان.
🔹قسم به نوری که روشن کننده تمام انوار هستی است.
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
💞💔💞
#رمان #زندگی #داستان_واقعی
#سرگذشت ... ارسالی از اعضاء
دختری بنام فاطمه
قسمت اول
صبح وقتی از خواب بیدار شدم
خوشحال بودم چون امشب دورهمی
داشتیم و قرار بود بریم خونه یکی از
اعضاء هیئتی مون ،
ما پنج خانواده بودیم که هممون جزء
خادمین هیئت حضرت زینب (س)
بودیم ،
علت آشنایی و رفاقتهامون تو همین
رفت و آمدهامون به هیئت بود
که این پنج خانواده با هم آشنا شدیم و تقریبا هفته ای یکبار برای دور هم
بودیم و قرار شام میگذاشتیم ،
من تو یه خانواده کاملا مذهبی به دنیا اومدم که یه برادر بزرگتر از خودم دارم
که 17 سالشه و فوقالعاده تعصبیِ ،
اسمم فاطمه ست 14 سالم هنوز تمام نشده ،
پدرمم بخاطر عقاید و تعصباتش بینهایت روی حرکات من حساس ،
این داستانی که اتفاق افتاده و من دارم براتون تعریف میکنم بر میگرده به 3 سال قبل ...
💞
یکی از این پنج خانواده که تو دورهمی
ما حضور داره خانواده دایی ام بود
خانواده دایی ام یه خانواده پنج نفره
هستند دایی ام دو تا دختر و یه پسر
چهار پنج ساله داره
💔
خانواده بعدی خانواده عمو رضا و
خاله زهره هستند که اونا هم یه دختر
و یه پسر دارند
💞
خانواده چهارم خانواده عمو محمد و
خاله مریم هستند ،
که یه پسر و یه دختر دارند
💔
خانواده پنجم خانواده عمو حسین
و خاله فاطمه هستند که عمو حسین
رئیس هیئتمون یه زن و شوهرند و هنوز بچه ای ندارند من خاله فاطمه رو
خیلی دوست دارم و عاشقش هستم
💞
همه مردهای هیئتیمون رو عمو و
همه خانمها رو خاله صدا می زدم ،
بجز دایی و زن داییم رو
ما پنج خانواده قرار بود اون شب بریم
خونه عمو رضا و خاله زهره تا هم دور
هم باشیم و هم بزرگترها برای هیئت
جلسه ای برگزار کنند ،
اون روز هم مثل سریهای قبل از صبح
برای مهمانی اون شب لحظه شماری
میکردم بخاطر سن کمم خیلی پر شور و نشاط بودم و پر انرژی،
بلاخره شب شد و لحظه رفتن فرا رسید ،
و همه با هم رفتیم خونه عمورضا
زهرا و زینب و آوا همراه پدر و
مادراشون زودتر از ما رفته بودند ،
زهرا و زینب دخترهای داییم بودند
و آوا دختر عمو محمد و خاله مریم
هست ، آوا همسن زهرا دختر داییم
و یه سه چهار سالی ازم بزرگتره !
من بیشتر از همه به آوا علاقه داشتم و خیلی به آوا وابسته بودم ،
یه جورایی باهاش راحت و ندار بودم،
و هر اتفاقی که برام می افتاد برای آوا تعریف میکردم ،
و آوا از همه چیز من خبر داشت ،
تقریبا همه اومده بودند
بجز خاله فاطمه و عمو حسین ،
همه در حال گفت و گو باهم بودند که تلفن عمو رضا زنگش به صدا در اومد
عمو رضا جواب تلفن رو داد و بعد از
کمی صحبت کردن قطع کرد ،
و بلند طوری که همه بشنوند گفت :
حسین بود که تماس گرفت !
میگه علی خونشونه و دارن میان
میخوان علی رو هم امشب همراه
خودشون بیارند ،
علی برادر زاده خاله فاطمه بود ،
که هم سن و ساله دادشم بود
که تقریبا 14 سالش میشد ...
زنگ در به صدا در اومد و عمو حسین
و خاله فامه اومدن داخل خونه و علی
آخر از همه وارد خونه شد ،
علی یه پسر نوجون با پوستی تقریبا
سفید و چشم و ابرویی مشکی و بینی
و لبهای تقریبا سرخش که زیبایی
خاصی تو صورتش داشت ،
جوونی که تازه پشت لبش داشت
سبز میشد ،
من کلا دو سه مرتبه دیده بودمش
اما وقتی وارد خونه شد یه حسی به من دست داد ،
انگار استرس گرفته بودم ...
خاله ها معمولا تو این جور مراسمها و مهمونیها
همه چادرهای رنگی به سر میکردند
و من چون 11 سالم بود پدرم هنوز بابت این موضوع حساسیت نشون نمیداد ...
ادامه داستان 👇👇
https://eitaa.com/matalbamozande1399
❦❦❦ ─═इई 💘 ❤️ 💘 ═══╝
💞💔💞
#رمان #زندگی #داستان_واقعی
#سرگذشت ... ارسالی از اعضاء
دختری بنام فاطمه
قسمت دوم
بعد از کمی گپ و گفت
خانمهای مجلس بلند شدن تا بساط
سفره شام رو بچینند ،
ما هم برای کمک به بزرگترها به
آشپزخونه رفتیم و تو بردن ظرف و
سالاد و غیره ... کمک میکردیم ،
سفره پهن شد و همه دور سفره
نشستن ، و ما آخرین نفراتی بودیم
که دور سفره نشستیم ،
جایی که من نشستم دقیقا روبروی
علی و اونطرف سفره بود ،
در حال خوردن غذا بودم و هر از گاهی
ناخداگاه چشمم تو چشم علی می افتاد
و نگاهامون به هم گره میخورد ،
و من بخاطر شرم و حیای دخترونه
سریع زاویه دیدم رو تغییر میدادم ،
ولی سنگینی نگاه علی رو تا انتهای
صرف شام روی خودم حس می کردم.،
اون وقتا اصلا تو فکر این جور مسائل
نبودم ،
از دخترا و پسرهایی که با هم طرح
دوستی می ریختند و با هم ارتباط
صمیمی داشتند خوشم نمی اومد ،
آخه زهرا دختر داییم با یکی رفیق
شده بود و بعد از مدت طولانی که از
رفاقتشون میگذشت طرف ولش کرد و
رفت با یکی دیگه ازدواج کرد و زهرا
ضربه بدی خورده بود ،
برا همین فکر میکردم اگه دل به یه
پسری ببندی و رفیق بشیم خلافی انجام
دادیم و گناه کردیم ،
رابطه ی خوبی با زهرا نداشتم ، چون
زهرا سر و گوشش خیلی می جنبید ،
و دائم در حال دوست پیدا کردن و رفیق بازی با پسرا بود ،
اون شب بعد از شام آقایون قلیون
چاق کردن و مشغول صحبت و
رسیدگی به امورات هیئت شدند
ما دخترها هم یه گوشه پذیرایی دور
هم گرد شده بودیم و می گفتیم و
می خندیدیم
علی و داداشم تقریبا روبروی ما تو
پذیرایی نشسته بودند ،
اون شب مراقب رفتار علی بودم خیلی
زیر چشمی به من نگاه میکرد ،
خاله فاطمه که تو آشپزخونه دیگه
بهش نیاز نداشتن اومد تو جمع ما و
شروع کرد به صحبت در مورد حس
ششم ، خاله فاطمه میگفت حس
ششمش خیلی قویِ و میتونه براحتی
حدس بزنه ما در آینده چه شغلی رو
انتخاب میکنیم ...
💞
و شروع کرد به نگاه کردن به کف دست هممون و دونه به دونه بهمون
میگفت که چیکاره میشیم
من به شوخی گفتم خاله این که حس ششم نیست !
شما داری فال قهوه میگیری !!
و همه زدیم زیر خنده ،
فاصله بین ما و علی اینا زیاد نبود و
براحتی صدا به صدا می رسید ،
خاله فاطمه که همینطور مشغول نگاه
کردن به کف دستامون بود ،
و به شوخی و خنده به یکی می گفت :
تو وکیل میشی ! به یکی می گفت تو
معلم میشی !
نوبت به من که رسید به شوخی گفت :
تو کاره ای نمیشی و خیلی زود زود
مامان میشی !!
باز همه زدن زیر خنده ...
اون لحظه خیلی خجالت کشیدم
وقتی سرم و بلند کردم دیدم علی
هم نگام میکرد و میخندید ،
دیگه نتونستم اونجا بمونم بلند شدم
و رفتم تو یه اتاق دیگه ،
اون شب خیلی خوش گذشت ،
و بعد از شب نشینی و تمام شدن برنامه ریزی و مسائل مربوط به هیئت
همگی بلند شدند و به قصد رفتن از هم خدا حافظی کردند و رفتند ،
ما هم بر گشتیم خونه ،
بعد از اینکه لباسهامون رو درآوردیم من رفتم به اتاقمون ،
اتاق منو داداشم یکی بود یه تخت این سمت اتاق بود یه تخت اون سمت اتاق ،
و رفتم روی تختم دراز کشیدم ،
داداشمم بعد از چن دقیقه ای اومد و رو تختش گرفت خوابید ،
به داداشم حسودیم شد آخه خیلی زود خوابش برد
و من تا تا دیر وقت بیدار بودم
و به علی فکر میکردم
یه جورایی ازش خوشم اومده بود ،
من فقط همون شب به علی فکر کردم
و کلا همه چیز رو فراموش کرده بودم ،
تا اینکه هیئت ما برا سالروز ازدواج
حضرت علی و فاطمه مراسمی برگزار
کرد ،
مراسم تو یه ساختمون برگزار شد
خانمها طبقه چهارم ساختمون بودند
و آقایون طبقه اول ،
بعد از مراسم من خواستم بیام پایین
که یه سری وسیله ها رو ببرم مردونه ،
وارد آسانسور شدم و طبقه اول و زدم
وقتی آسانسور ایستاد و در باز شد
چشمم به وسیله هایی که تو دستم داشتم بود و با سرعت از آسانسور
اومدم بیرون که محکم خوردم به یکی
سرم رو که بلند کردم دیدم علیِ ،
سریع خودم و جمع و جور کردم و با
دستپاچگی عذرخواهی کردم و مثل
برق از از اونجا دور شدم ،
وسیله ها رو بردم دادم مردونه و از ساختمون رفتم بیرون تو محوطه بودم
داشتم به اتفاقی که افتاد فکر میکردم
علی بعد از برخورد من با خودش ،
انگاری که همچین بدش هم نیومده
بود با نگاه مرموز و لبخندی مرموزتر
به من نگاه میکرد برا همین دستپاچه
شدم و سریع اونجا رو ترک کردم ،
به خاطر نگاه سنگین علی یه حس
عجیبی به من دست داده بود ،
بیخود و بیجهت دستام میلرزید ...
ادامه داستان 👇👇
https://eitaa.com/matalbamozande1399
❦❦❦ ─═इई 💘 ❤️ 💘 ═══╝
💞💔💞
#رمان #زندگی #داستان_واقعی
#سرگذشت ... ارسالی از اعضاء
دختری بنام فاطمه
قسمت سوم
اون شبم وقتی رفتیم خونه بازم تا
دیروقت نتونستم بخوابم ،
و همش به فکر علی و اون نگاههای
معنی دارش بودم ،
محرم نزدیک بود ومن برای رسیدنش
لحظه شماری میکردم ،
عاشق ماه محرم و برگزاری هیئتها و
روضه ها و پذیرایی از مهمانان عذای
حسینی بودم ...
محرم اون سال بخاطر بیماری کرونا و
شرایط پیش اومده توی یه مدرسه ،
که حیاط بزرگی داشت هیئت زدیم ،
تو فضای باز حیاط مدرسه داربست
زدیم و پارچه های سیاه رو علم کردیم
بساط منقل و اسپند به راه شد ،
امکانات صوتی نصب شد ،
و صدای نوحه خونی از بلندگوی
مدرسه پخش میشد،
یه فضای دوست داشتنی بود که
دیگه نگو ! هر کس مثل من عاشق
این جور مراسمات بود می فهمید که
چه حالی داشتم اون روزا ،،
خصوصا که این اواخر نگاههای علی
هم منو شیفته تر کرده بود به خودش ،
پسرهای هم سن و سال علی زیاد تو
هیئت می اومدند و می رفتند ،
ولی علی توجه منو به خودش جلب
کرده بود ،
و دائم تو جمعیت به دنبالش بودم
ببینم که چه کاری میکنه !
شک نداشتم علی هم همین حس رو
نسب به من داشت ،
چون بیشتر اوقات که من به دنبالش
بودم و زیر نظر داشتمش اونم منو زیر
نظر داشت ،
و اکثرا نگاهمون به نگاه هم گره
می خورد و یه لبخند چاشنی نگاهمون
می شد . و بلافاصله با شرم و حیایی
که داشتیم نگاه از هم می گرفتیم ،
و به کارمون ادامه میدادیم.،
نسبت به سال قبل کمی فهمیده تر
شده بودم ،
با اینکه 12 سال بیشتر نداشتم ولی
از نظر هیکل و قیافه بزرگتر از سنم
نشون میدادم ،
روز سوم محرم بود که صبح زود
بابام رفت به محل کارش و مامانمم
هر روز صبح میرفت مدرسه تا تو پختن غذای هیئت کمک کنه
اون زمان مامان آوا سر آشپز هیئت بود
و بقیه خانمها زیر دستش کار میکردند
بابام و عمو حسین و داداشم مداحی میکردند ،
اون روز منو داداشم مهدی تو خونه
تنها بودیم ...
💞
تلویزیون شبکه قرآن داشت مداحی
نشون میداد منم نگاه می کردم
حوصله ام سر رفت پاشدم تلویزیون
رو خاموش کردم خواستم برم از تو
یخچال یه چیز بردارم بخورم که یهو یاد عکسا افتادم
رو کردم به مهدی و گفتم داداش
عکسای اون روز که برا هیئت جلسه
گذاشته بودن رو داری به من نشون
بدی میخوام خودم رو ببینم چه شکلی افتادم .
اخه من گوشی نداشتم و از نظر بابام
دختر و پسر تا 18 سال نشدن
نباید گوشی شخصی داشته باشند ،
و مهدی هم چون تازگی ها 18 سالش تموم شده بود چند وقتی می شد که
بابام براش یه گوشی بایه سیم کارت
به نام خودش خریده بود ،
منم از تو گوشی مامانم به درس و
تکلیف مدرسه ام که آنلاین بود
می رسیدم ،
مهدی رفت به گالری منم کنارش
نشستم و دونه دونه عکسا رو باهم
می دیدیم و درمود قیافه هامون
صحبت می کردیم و می خندیدیم ،
منو آوا تو بیشتر عکسا کنار هم بودیم.
و هر وقت عکسی که منو آوا توش بودیم می اومد رو صفحه گوشی
مهدی زوم میکرد و با دقت نگاه میکرد
مشکوک شدم و گفتم : مهدی چرا این
کار رو میکنی ناقلا خبرهایی هست ،
خندید و سرش به تایید حرف من
تکون داد ،
منم جیغ کوتاهی از سر شوق کشیدم
و بغلش کردم و صورتش رو بوسیدم
چون واقعا به آوا علاقه داشتم ،
به مهدی گفتم مطمئنم اونم به تو
علاقه داره !
گفت : از کجا این قدر مطمئنی ؟
گفتم : یه کارهایی میکنه که تابلوئه !
خیلی خوشحال شد و از من خواست
تا یه جوری ته و توی قضیه رو
دربیارم تا اونم مطمئن بشه ،
منم با کمال میل گفتم باشه و بهش
قول همکاری دادم .
چون آوا رو خیلی دوست داشتم و
براحتی براش درد و دل می کردم ،
خیلی راحت می تونستم از زیر زبونش
بکشم بیرون و ببینم که چقدر به مهدی
علاقه داره ...؟
بعد برای یه لحظه به ذهنم رسید
وقتی مهدی به این راحتی حرف دلش
رو برام گفت .
خوب منم راز دلم رو به داداشم بگم ،
بگم که از علی خوشم اومده و یه
مدتی که تمام فکر و ذکرم شده علی ...
ادامه داستان 👇👇
https://eitaa.com/matalbamozande1399
❦❦❦ ─═इई 💘 ❤️ 💘 ═══╝
💞💔💞
#رمان #زندگی #داستان_واقعی
#سرگذشت ... ارسالی از اعضاء
دختری بنام فاطمه
قسمت چهارم
خیلی با خودم کلنجار رفتم تا
خودم رو قانع کنم که راز دلم رو به
داداشم مهدی بگم ،
اومدم اول زمینه سازی کنم بعد
همه چیز و بگم ،
اینطوری شروع کردم که چقدر خوبه
برادر میتونه درد و دل کنه و حرفهاش
رو به خواهرش بزنه ولی خواهر نمیتونه !!
اولش متوجه منظورم نشد !
و در جواب من گفت : آره خیییلی خوبه ،
دوباره حرفم رو تکرار کردم و تن صدام
رو روی کلمه خواهر نمیتونه تغییر دادم ،
این بار متوجه شد و حالت نگاهش
تغییر کرد و چشماشو کوچیک کرد و
ابروهاش رو داد بالا و گفت :
منظورت از این حرف چیه ؟
گفتم : هیچی همینطوری گفتم ،
بعد با حالت مهربون تری گفت :
نکنه تو هم به کسی علاقه داری ؟
سرم رو انداختم پایین و هیچ حرفی
نزدم ، دوباره ازم پرسید !
این بار سرم رو تکون دادم و گفتم آره ...
باز ازم پرسید ؟ طرف کیه ؟
و بازم سکوت کردم !
یهو برگشت گفت : نکنه علی برادرزاده
خاله فاطمهِ ؟
با اینکه از حرفهایی که زدم پشیمون
شده بودم و خیلی می ترسیدم
با ترس و لرز گفتم آره ،
مشخص بود داره فیلم بازی میکنه
دستاش رو مشت کرد و مثلا عصبانی
شد ، ولی چیزی نگفت ،
یه چند دقیقه ای بین ما سکوت بود
بعد خودش شروع کرد به حرف زدن
تو چشمام نگاه کرد و گفت :
اونم تو رو دوست داره !!
با اینکه از نگاههای معنی دار علی
متوجه شده بودم ولی وقتی از زبون
مهدی شنیدم کلی ذوق کردم ،
از مهدی پرسیدم تو از کجا میدونی ؟
برگشت به من گفت :
خودش یه روز به من گفت : که به
خواهرت علاقه دارم ...
بعد از اینکه کمی باهم صحبت کردیم
دو تایی آماده شدیم که بریم مدرسه
برای کمک به بزرگترها ؛
مهدی توی راه با علی هم هماهنگ
کرد و اونم می اومد به اونجا ،
سر حال بودم و خوشحال !
دوست داشتم زودتر برسیم به مدرسه
و من بتونم علی رو ببینم ،
از اون روز به بعد تمرکزم رو از دست
داده بودم ، تو هیئت که می رفتیم انگار چیزی گم کرده بودم همش چشمم به دنبال علی بود که بتونم چند دقیقه
بیشتر ببینمش ،
اصلا حواسم به کارایی که می کردم نبود همش خرابکاری به بار می آوردم ،
باز خدا رو شکر تو اون شلوغی کسی حواسش به من نبود ،
از روزی که مهدی اون حرفها رو به
من زده بود ، هر روزی که می گذشت
من بیشتر به علی وابسته می شدم ،
علی اگه یه روز دیرتر به هیئت
می اومد من اون روز چنان غمگین
بودم تا زمانی که ببینمش و آرامش
بگیرم ...
💞
هر وقت که میدیدمش از هیجان
زیادی دستپاچه می شدم و این
دستپاچگی تو رفتارم کاملا مشخص بود ،
علی هم دیگه متوجه علاقه من به
خودش شده بود ...
کم کم به روزهای آخر دهه اول محرم
می رسیدیم و من چنان ناراحت و غمگین بودم چون دیگه نمی تونستم هر روز ببینمش ،
اون سال محرم بهترین محرمی بود که
پشت سر گذاشته بودم ،
باورم نمی شد منم عاشق شده باشم ،
منی که از ارتباط بین پسر و دخترها
متنفر بودم حالا خودم عاشق یکی از
همون پسرها شده بودم ،
البته ما هیچ ارتباطی با هم نداشتیم
و فقط در حد همون رد و بدل کردن
نگاههای پر از عشق بود ،
و همون برای من شیرینی و لذت
خاصی داشت ...
یه پنچ شش ماهی از محرم گذشته بود
و مجددا بساط هیئت هفتگی که هر چهارشنبه به چهارشنبه بود برگزار میکردیم علم شد ،
متوجه تغییر رفتار پدرم نسبت به خودم شدم ، جدیدا با علی هم به تندی رفتار میکرد ...
یا هر جایی که علی اونجا حضور داشت ! منو از حضور تو اون جمع منع میکرد
یا میفرستادتم دنبال نخود سیاه ،
منم به هر بهانه ای تلاش میکردم تا
تو قسمت مردونه سرک بکشم بلکه
بتونم برا لحظه ای ببینمش ،
و چون علی تا اون زمان تو هیئت
هفتگی ما شرکت نمی کرد .
و از محرم همون سال تقریبا هر
هفته حضور داشت و همین باعث
شده بود که پدرم به رفتارهای منو
علی شک کنه و حساس بشه ،
مدتی گذشت و من آوا رو در جریان موضوع ، علاقه خودم به علی قرار دادم ،
از نگاههای معنی دار گرفته تا
عکس العملهایی که بعد از هر برخورد
داشتیم رو براش تعریف کردم ،
آوا همیشه یا یه چیزی میگفت که
میخورد تو ذوق من یا خیلی بی تفاوت
از کنار صحبتهایی که با آب و تاب براش تعریف می کردم می گذشت .
از رفتارش ناراحت می شدم ، اما
بخاطر علاقه زیادی که به آوا
داشتم . انتظار داشتم با من رفتار
بهتری داشته باشه ...
منم بلاخره موفق شده بودم که از زیر زبونش بکشم ، اونم به مهدی علاقه داره ...
ادامه داستان 👇👇
https://eitaa.com/matalbamozande1399
❦❦❦ ─═इई 💘 ❤️ 💘 ═══╝
💞💔💞
#رمان #زندگی #داستان_واقعی
#سرگذشت ... ارسالی از اعضاء
دختری بنام فاطمه
قسمت پنجم
تو صحبتهام با آوا بهش گفته بودم
که مهدی هم به تو علاقه مند و اون
هم بینهایت خوشحال شده بود ،
بعد از محرم نشستهای شبانه و دورهمی های شام و نهارمون پا برجابود
گاهی دورهمی هامون رو تو خونه برگزار میکردیم و گاهی هم تو پارکها ،
ولی من اصلا دل و دماغ نداشتم و دیگه مثل قبل به من خوش نمی گذشت
چون علی تو جمع ما نبود ،
تو یکی از همین دورهمی ها تصمیم
گرفتن دسته جمعی برن مشهد
پابوس امام رضا ،
همون اول خانواده دایی ام اعلام
کردکه ما آمادگی این سفر رو نداریم ،
عمو رضا و عمو محمد و عمو حسین
و بابام همگی اعلام آمادگی کردند ،
قرار بود وسطای هفته بعدی حرکت
کنیم بریم ،
یه روز که همگی خونه بودیم سر ظهر
خاله مریم مامان آوا زنگ زد با مامانم
صحبت میکرد بعد به مامانم گفت :
خاله فاطمه زنگ زده به ما گفت : ما
علی رو هم همراه خودمون میاریم اگه
علی نتونه همراه ما بیاد ماهم نمیایم ،
بابام چون کم و بیش به رفتارهای علی مشکوک شده بود و دل خوشی
ازش نداشت ،
به مادرم گفت بگو برن به سلامت ما
نمیریم ،،
بعدش گفت دوره دوره خودمونی
چرا هر جا میرین این پسره رو با
خودشون میبرن ، خوب یه بچه بیارن
و خیال خودشون و راحت کنند ،
خاله مریم میگه خوب این پسره بیاد
به ما که کاری نداره ،
شما چرا برنامه رو کنسل میکنید
بعد عمو محمد گوشی رو گرفت :
و با بابام صحبت کرد تا ببینه چی شده
که بابام میگه ما نمیریم ،،
ظاهرا مهدی تمام حرفهایی که اون
روز به هم زدیم بجز موضوع خودش
و آوا رو میبره میزاره کف دست بابام ،
بابام هم بخاطر همین قضیه حساس
شده بود ،
و دوست نداشت علی تو جمع و
دورهمی های ما بیاد ،
با شنیدن این حرفها خیلی حالم بد
شده بود ، رفتم تو اتاق و گریه میکردم
تمام فکرم پیش علی بود ،
دوست داشتم اونم به این سفر بیاد
از دست داداشم خیلی ناراحت بودم من بهش اعتماد کرده بودم و براش از
راز دلم گفتم اونم رفت همه رو به بابام گفت ، نمی دونستم از ناراحتی
چیکار کنم تا آروم بشم ...
💞
اون شب با حال بدی رفتم به رخت
خوابم و بازم تا صبح خوابم نبرد ،
فردا نزدیکای ظهر صدای زنگ خونه
بلند شد بابام رفت در و باز کرد ،
عمو محمد و عمو حسین و خاله مریم
و خاله فاطمه بودند که اومدند ،
خاله مریم نامردی نکرده بود و تمام
حرفهایی رو که دیشب بابام پشت
تلفن به عمو محمد گفته بود رو صاف
گذاشت کف دست خاله فاطمه ،،
و این وسط یه ناراحتی پیش میاد و اون لحظه هم اومده بودند رفع کدورت کنند ،
تو همین بحث کردنها بود که موضوع
منو علی رو خاله فاطمه متوجه شد و موضوع مهدی و آوا رو خاله مریم و
حسابی همه چیز بهم ریخت ...
بابام که از عصبانیت چاقو میزدی
خونِش نمی ریخت ، فقط جلو جمع
خود داری میکرد ، و چیزی نمی گفت :
همین قضیه باعث شد که بابام کلا سفر مشهد و کنسل کنه ،
عمو محمد میاد کلی با بابام صحبت
میکنه تا بلاخره بابام راضی میشه ،
تو این معرکه ای که خونمون به پا شده
بود اصلا توجه به هیچ چیزی نمیکردم ،
تنها چیزی که برام مهم بود اومدن
علی با ما به این سفر بود
و خدا خدا میکردم سفر مشهدمون
کنسل نشه و علی هم بیاد ،
ولی متاسفانه عمو حسین بخاطر خاله
فاطمه و علی که پشت سرش این
حرفها رو زده بودن خیلی ناراحت میشه
و کلا سفر مشهد و کنسل میکنه و با
دلخوری از خونمون میره ،
و من انگار که دنیا روی سرم خراب
شده بود همش گریه میکردم ،
رفتیم به مشهد ولی بدون عمو حسین
و خاله فاطمه ،
تو مشهد با اینکه ، این همه ذوق این
سفر رو داشتم همش ناراحت و
غمگین بودم و از همه بدتر که آوا به
من گفته بود، علی دنبال تفریح کردنه
و اصلا قصد ازدواج نداره بهتره دلت رو
به این پسره خوش نکنی ،
و من تمام مدت سفرمون تو مشهد
داشتم گریه و زاری میکردم البته دور
از چشم بقیه ،
هر وقت که حرم می رفتم کلی پیش
امام رضا گله و شکایت می کردم ،
و ازش میخواستم یه کاری کنه که من
علی رو از دست ندم ،
خیلی به علی علاقه پیدا کرده بودم .
فکر اینکه یه روزی علی رو از دست بدم دیوانه ام میکرد
سن زیادی هم نداشتم و فکر میکردم
دنیا یه طرف و علی هم طرف دیگه ،
و از علی برا ی خودم خدایی ساخته بودم ، خدایی که شب و روزم شده بود ..
خدا خدا میکردم که این سفر زودتر تمام بشه و روز چهارشنبه برسه و ما
باز تو هیئتمون دور هم جمع بشیم
تنها امیدم به همین مراسمات هیئت
بود چون اونجا بود که علی رو راحت
می تونستم ببینم ...
ادامه داستان 👇👇
https://eitaa.com/matalbamozande1399
❦❦❦ ─═इई 💘 ❤️ 💘 ═══╝
💞💔💞
#رمان #زندگی #داستان_واقعی
#سرگذشت ... ارسالی از اعضاء
دختری بنام فاطمه
قسمت ششم
از مشهد برگشتیم و من همچنان هر
شب تو تنهایی هام زیر پتو تا خود
صبح گریه وزاری می کردم ،
طوری که تا صبح بالشت زیر سرم
کاملا خیس میشد ،
بابا و مامانم هنوز از علاقه من به علی
خبر نداشتند ، و فکر میکردن این علیه
که چشم به من دوخته و دنبال منه،
برا همین تمام تلاشم رو می کردم تا
رفتار غیر عادی از من سر نزنه که تابلو بشم ، بلاخره شب چهارشنبه رسید ،
و من با چنان ذوقی از صبح منتظر
بودم که شب بشه تا برم هیئت و
خدا خدا می کردم که علی هم امشب
بیاد تا من بتونم ببینمش ،
صبح همراه مامان رفتم هیئت که تو
آشپزی کمکشون کنم مثلا !،
هر چند کاری از دستم بر نمی اومد که
انجام بدم ولی تو خونه هم.،
نمیتونستم بمونم و انتظار بکشم تا
شب برسه ،
بلاخره شب شد و من از رو بوی عطر
علی متوجه شدم که اومده و تو
قسمت مردونه نشسته.
فضای نشستن خانمها و آقایون با یه
پرده سبز رنگ از هم جدا شده بود،
همیشه از فاصله خیلی دور از روی بوی عطر متوجه حضور علی میشدم
حالا نمیدونم بخاطر با کیفیت بودن
جنس عطر علی بود ،
یا اینکه من زیادی مجنون بودم و
بیش از اندازه تمام فکر و ذکرم شده
بود علی بود ،
صدای علی رو که با دوستاش صحبت
میکرد رو می شنیدم ،
زمانی که در حال انجام دادن کاری
بود یا وقتی که با یکی صحبت میکرد
همینطور مات می شدم و به تماشا
می ایستادم،
تن صداش وقتی که با. یکی صحبت
میکرد تمام وجودم رو پر می کرده از
حسهای خوب ،
حرکات و عطرو بوش رو از فاصله زیاد میدیدم و حس می کردم ،
همیشه آخرای هیئت وقتی همه چیز
تمام میشد موقع رفتن جلو در
می دیدمش ،
اون شب هم کلی انتظار کشیدم
تا آخرای مراسم به بهانه گذاشتن
کیسه زباله ها رفتم جلو در ،
که صدای بابام رو شنیدم وقتی
داشت به مامانم می گفت :
حسین و علی 10 دقیقه قبل از
اینکه مراسم تمام بشه رفتند ،
همون لحظه دستام شل شدن و کیسه زباله ها همه از دستم افتادن ،
دنبال یه جال خلوت می گشتم تا
بتونم راحت جیغ بزنم ،
آخه این همه برای امشب من انتظار
کشیده بودم تا بتونم علی رو ببینم
ولی این رو هم از دست داده بودم ،
با خودم می گفتم آخه چرا ؟ ...
💞
عمو حسین رئیس هیئت بود ، و
همیشه تا تمام کارها انجام نمی شد
و همه چیز مرتب نمی شد
اونجا رو ترک نمی کرد ...
آخه چطور ممکن بود همون شب که
من اینهمه دلتنک علی بودم یه
همچین کاری کنه ؟
خاله مریم میگفت بخاطر حرفهایی
که پشت سرش زدند هنوز ناراحت و
دوست نداره که به علی بیشتر از این
توهین بشه ،
خدا خدا میکردم که علی چیزی از این
موضوع نفهمیده باشه ،
حتما از اینکه بابام این حرفها رو در
موردش زده بود و به گوشش میرسید ؛
ناراحت می شد و من تحمل ناراحتیش
رو نداشتم ...
من ناراحت و غمگین مجبور بودم تا
هفته بعدی صبر کنم ،
ولی هفته بعد هم موفق نشدم که
حتی برای یک لحظه هم علی رو ببینم
خیلی برام سخت بود ، که این همه
مدت علی رو ندیده بودمش،
تو حال خودم بودم و تو تنهایی هام
همش به علی فکر میکردم و گریه
می کردم ،
باز همه امیدم شده بود هیئت هفته
آینده و تا اون زمان باید انتظار
می کشیدم و چاره ای نداشتم ،
عمو رضا و عمو محمد و داییم تصمیم
گرفتند تا عمو حسین و بابا رو با هم
آشتی بدن تا ناراحتی میونشون از بین
بره و دوباره مثل قبل به رفاقتشون
ادامه بدن ،
و بیشتر از همه من بودم که از این
بابت خیلی خوشحال بودم ،
و روزی که هیئت برگزار شده بود من
از خوشحالی بی دلیل می خندیدم ،
خوشحال بودم از اینکه با آشتی بابا و
عمو حسین ، دیگه عمو حسین هیئت
رو زود ترک نمیکرد و من می تونستم
علی رو بعد از چندین هفته ببینمش ،
ولی خوشحالیم زیاد طول نکشید ،
چون همون شب تو هیئت با رفتار
سرد و خشک علی رو به رو شدم
اون حتی یه نگاه هم به صورت من
نمی انداخت ، و همیشه اخم کرده
و ناراحت به نظر می سید ،
خیلی ناراحت بودم و غصه میخوردم ،
چندین هفته پشت سر هم همین
رفتار ها رو از علی میدیدم ،
علت ناراحتیش رو نمی دونستم ،
حالا که به خوبی و خوشی بابا و عمو
حسین آشتی کرده بودند ،
دیگه چرا باید این رفتار رو انجام میداد
و باز هم تا برگزاری هیئت بعدی من
باید انتظار می کشیدم ...
ادامه داستان 👇👇
https://eitaa.com/matalbamozande1399
❦❦❦ ─═इई 💘 ❤️ 💘 ═══╝
May 11
👇تقویم نجومی یکشنبه👇
👈 یکشنبه 👈9 اردیبهشت /ثور 1403
👈19شوال 1445 👈28 آوریل 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای همه امور خصوصا امور زیر است:
✅خواستگاری و عقد و عروسی.
✅امور تعلیمی و آموزشی مثل تعلیم رانندگی.
✅استخدام شاگرد.
✅خرید وسیله سواری و احشام.
✅آغاز نویسندگی و نگارش.
✅جابجایی و نقل و انتقال.
✅و مسافرت خوب است.
👼 مناسب زایمان و نوزاد روزی دار و صالح می شود.
🚘مسافرت : سفر خوب و باعث حاجت روایی می شود.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز تا ظهر: قمر در برج قوس است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است :
✳️امور ازدواجی خواستگاری و عقد و عروسی.
✳️امور تعلیمی و آموزشی
✳️تجارت و امور بازرگانی.
✳️جابجایی و نقل و انتقال.
✳️رفتن به خانه نو.
✳️و آغاز کسب و کار نیک است.
👩❤️👨مباشرت امشب:
فرزند محصول مباشرت آن به قسمت و روزی خود قانع باشد.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث توانگری می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری،باعث رفع درد بدن می شود.
😴😴تعبیر خواب.
خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 20 سوره مبارکه "طه" است.
فالقاها فاذا هی حیه تسعی...
و چنین استفاده میشود که دلیلی قوی در اختیار خواب بیننده قرار گیرد و کار خود را با آن پیش ببرد و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
📚 منابع مطالب:
کتاب تقویم همسران
نوشته حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🍃🌺
با یاد تو عشق و شور معنا دارد
در محضر تو حضور معنا دارد
آوای خوش نیایش صبحدمان
هنگام طلوع نور معنا دارد
با توکل به اسم اعظمت
آغاز میکنیم روزمان را
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
🌸 الهـی بـه امیـد تـو 🌸
💚🍁💚🍁💚🍁💚🍁💚
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌹امام صادق عليه السلام میفرمایند:
🌺 زمانى كه قائم ما قيام كند، خداوند عزّ و جلّ گوشها و چشمهاى شيعيان ما را چنان توانا مى كند كه ميان آنان و قائم پيكى نباشد. از همان جايى كه هست با شيعيان سخن مى گويد و آنها سخنانش را مى شنوند و او را مى بينند.💚
#امام_زمان
#كافي_جلد۸_صفحه۲۴۱
جهت سلامتی وتعجیل در امر فرج#امام_زمان صلوات
🌈🌈🌈🌈🌈🌈
https://eitaa.com/matalbamozande1399
بسم الله الرحمن الرحیم
🔴 چهار قل 🔴
برای درامان بودن ازچشم زخم
💢سورة الکافرون
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ (١) لا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ (٢) وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (٣) وَلا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدْتُمْ (۴)وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (۵) لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ (۶)
💢 سورة الإخلاص
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (١) اللَّهُ الصَّمَدُ (٢) لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ (٣) وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ (۴)
💢سورة الفلق
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (١)مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ (٢) وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ (٣) وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ (۴)وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ (۵)
💢سورة الناس
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ (١) مَلِکِ النَّاسِ (٢)إِلَهِ النَّاسِ (٣) مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ (۴) الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ (۵)
مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ (۶)
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🍃🌼🍃🌼🍃
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃
🌼🍃
🍃
🎇 بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ 🎇
🌟دعاے عهـــــد🌟🤝
🤲اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْڪُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ،🌟
💚وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیم🌟
💚 وَ رَبَّ الْمَلائِڪَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُڪَ بوَجْهِڪَ الْڪَریمِ،
💚 وَ بِنُورِ وَجْهِڪَ الْمُنیرِ، وَ مُلْڪِڪَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُڪَ بِاسْمِڪَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، 🌟
💚وَ بِاسْمِڪَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ ڪُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ ڪُلِّ حَىٍّ، 🌟
💚وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.🌟
🤲💚اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِڪَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ،🌟
💚عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، 🌟
💚وَ مِدادَ ڪَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ ڪِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا،🌟
💚وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.🌟
🤲💚 اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ،🌟
💚 وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.🌟
🤲💚اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِڪَ حَتْماً مَقْضِیّاً،🌟
💚فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً ڪَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.🌟
🤲💚اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاڪْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ،🌟
💚وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُڪْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَڪَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَڪَ، فَإِنَّڪَ قُلْتَ وَ قَوْلُڪَ الْحَقُّ:🌟
💚ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما ڪَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّڪَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّڪَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِڪَ
حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ🌟
💚وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِڪَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَڪَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْڪامِ ڪِتابِڪَ،🌟
💚وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِڪَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّڪَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ،🌟
🤲💚اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّڪَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ،وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِڪانَتَنا بَعْدَهُ ،🌟
🤲💚اللّهُمَّ اڪْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِڪَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.🌟
🌅اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولاے یا صاحِبَ الزَّمانِ🌅
🌅اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولاے یا صاحِبَ الزَّمانِ🌅
🌅اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولاے یا صاحِبَ الزَّمان🌅
ِ
💚اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّڪَ الْفَرج💚
🍃
🌼🍃
🍃🌼🍃
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌹🍃 صبح خودرابا سلام به 14معصوم (ع)شروع کنیم..
✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️
🌹ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️
🌹ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️
🌹🍃السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨
🌺اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨🌺
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
💛🍃💛🍃💛🍃💛🍃💛
💚دعای ایمان💚
💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞
🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ🌹
🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ🌹
🌹 لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ🌹
🌹 لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ 🌹
🌹 لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ🌹
🌹 و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ 🌹
🌹یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹
💚دعای چهارحمد💚
💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب🌷
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه🌷
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس🌷
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.🌷
💛اللهم عجل لولیک الفرج💛
💙خواص دعای چهارحمد💙
🌻از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مرویست🌻
🌼 که هر کس از پیروان ما هر روز این چهار حمد را بخواند خداوند او را سه چیز کرامت فرماید: 🌼
🍀اول عمر طبیعی 🍀
🍀دوم مال و جمعیت بسیار 🍀
🍀سوم باایمان ازدنیارفتن وبی حساب داخل بهشت شدن🍀
🌈🔆🌈🔆🌈🔆🌈🔆🌈🔆🌈🔆
️ 🌈اذکار و ادعیه دعای عصر غیبت 🌈
♻️دعایی که در زمان غیبت بایدهر روز خوانده شود🙏
⚜اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ،
⚜فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،
⚜ اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ،
⚜ فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،
⚜ اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم
⚜تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ .
⚜دعای غریق ⚜
💠دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان💠
🌷🍂💐 یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک 💐🍂🌷
🍀 إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراه قریباُ 🍀
🌷 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷
💖❤🌼💖❤🌼💖❤🌼💖❤
🌺 #اللهم_الرزقنا_زیارت_کربلا
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
🌷🌹🌻🌼🌸🌺💐🌷🌹🌻🌼🌷
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج اَلــــــسٰاعة🌤
♥️ مولا جانم تاظهوردولت عشق و تاابد عاشقت میمانم ♥
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌼 امام خوب زمانم سلام
«صبحم» شروع
می شود آقابه نامتان
«روزی من»
همه جا «ذکرنامتان»
صبح علی الطلوع
«سَلامٌ عَلیک یابن الحسن»
مـن دلخوشم
به «جواب سلامتان»
🌼 السلام علیک یابقیة الله یا
اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن
ویا شریک القرآن ایهاالامام
الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان
https://eitaa.com/matalbamozande1399
♥️ســـیدے! یــابن الــحسن!♥️
👈🏼 مِــــن هــــجرِک یاحـــــبیب،
قـــــلبے قــــد ذاب مــــــــهدیمـ
ازفــــــــــراق دورے تـــــــــو،
دیـــــگرطـــــــاقتے نـــــــمانده،
جــز ایــنکه تـــسّلایمـ دعـــاے فــــرجت بـــــاشد...
#اربــــابمان
#مـــنتظرصــداےمــاست
ا❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨
💟بـــسم اللــه الــرحمن الــرحيم
💞إِلــــَهِے عـــَظُمَـ الْــــبَلاءُ وَ بــَرِحَ الْـــخَفَاءُ وَ انــــْکَشَفَ الْــــغِطَاءُ وَ انْــــقَطَعَ الـــرَّجَاءُ وَ ضــــَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُــــنِعَتِ الــــسَّمَاءُ وَ أَنْـــــتَ الْــــمُسْتَعَانُ وَ إِلَــــیْکَ الْــــمُشْتَکَے وَ عــــَلَیْکَ الْــــمُعَوَّلُ فـــِے الـــشِّدَّةِ وَ الــــرَّخَاءِ اللــــهُمَّـ صَـــلِّ عَـــلَے مُـــــحَمَّدٍ وَ آلِ مُــــحَمَّدٍ أُولِــــــے الْأَمْـــــــرِ الَّـــــذِینَ فَـــــرَضْتَ عَــــلَیْنَا طـــــَاعَتَهُمـْ وَ عـــــَرَّفْتَنَا بِـــــذَلِکَ مَــــنْزِلَتَهُمْـ فَـــــفَرِّجْ عــــَنَّا بِـــحَقِّهِمْـ فَـــرَجا عـــَاجِلا قَـــرِیبا کَـــلَمْحِ الـــْبَصَرِ أَوْ هُــــوَ أَقـــْرَبُ یَا مـــُحَمَّدُ یَا عَلِےُّ یَا عَلِےُّ یَا مُـــحَمَّدُ اکـــْفِیَانِے فـــَإِنَّکُمَا کـــَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فـــــَإِنَّکُمَا نـــَاصِرَانِ یَا مَــــــوْلانَا یَا صـــَاحِبَ الـــزَّمَانِ الـــْغَوْثَ الْـــغَوْثَ الْــغَوْثَ أَدْرِکـــْنِے أَدْرِکْنِی أَدْرِکْــنِے الــسَّاعَةَ الـــسَّاعَةَ الــسَّاعَةَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ یَا أَرْحَـــمَ الـــرَّاحِمِینَ بِــــحَقِّ مـــُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الــــطَّاهِرِینَ..💞
❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖✨🌟✨
👆🏼وبــــراے #ســـلامتے مـــحبوب عـــالمین روحـــے وارواح الـــعالمین لــــــــتراب مــــــــقدمه الــــفداه💔
ا❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨
💟بــسمـ الله الــرحمن الــرحیم
💓اَللّـــهُمـَّ كُــنْ لِـــوَلِيِّكَ الْـــحُجَّةِ
بْنِ الْــــحَسَنِ صــــَلَواتُكَ عـــــَلَيْهِ
وَعَــــلے آبـــائِه فـي هــــــــذِهِ
الــــسَّاعَةِ وَفـــي كُــلِّ ســــاعَة
وَلـــِيّاً وَحــافِظاً وَقــائِداً وَنــاصِراً
وَدَلــــيلاً وَعَــــيْنا حـَتّے تُـــسْكِنَهُ
اَرْضــــــَكَ طَــــوْعاً وَتُــــــمَتِّعَهُ
فــــیها طــــویلا...💓
❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨🌟
یـــقین بــــدانیمـ که اوهــمـ،
هــر لــــحظه، دعـــایمان مے کــند...
🌤اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّجْ 🌤
#صوت_اذان ⬇️⬇️⬇️⬇️
💠 بیایین برای تعجیل و سلامتی قطب عالم امڪان
💠حضرت صاحب الزمان عج سه توحید
💠به نیت هدیه یڪ ختم ڪامل قرآن به مولا عج در هر نماز عاشقانه هدیه ڪنیم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷صلوات خاصه صاحب الزمان (عج)🌷
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
🌿اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى وَلِيِّكَ وَ ابْنِ أَوْلِيَائِكَ الَّذِينَ فَرَضْتَ طَاعَتَهُمْ وَ أَوْجَبْتَ حَقَّهُم🌿 و أَذْهَبْتَ عَنْهُمُ الرِّجْس🌿 و طَهَّرْتَهُمْ تَطْهِيرا اللَّهُمَّ انْصُرْهُ 🌿و انْتَصِرْ بِهِ لِدِينِك🌿 و انْصُرْ بِهِ أَوْلِيَاءَكَ وَ أَوْلِيَاءَهُ وَ شِيعَتَهُ وَ أَنْصَارَهُ وَ اجْعَلْنَا مِنْهُم🌿 اللَّهُمَّ أَعِذْهُ مِنْ شَرِّ كُلِّ بَاغٍ وَ طَاغٍ وَ مِنْ شَرِّ جَمِيعِ خَلْقِك🌿 و احْفَظْهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ🌿 و عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ احْرُسْهُ وَ امْنَعْهُ أَنْ يُوصَلَ إِلَيْهِ بِسُوءٍ وَ احْفَظْ فِيهِ رَسُولَكَ وَ آلَ رَسُولِك🌿 و أَظْهِرْ بِهِ الْعَدْلَ وَ أَيِّدْهُ بِالنَّصْرِ وَ انْصُرْ نَاصِرِيهِ🌿 و اخْذُلْ خَاذِلِيهِ وَ اقْصِمْ بِهِ جَبَابِرَةَ الْكُفْرِ وَ اقْتُلْ بِهِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِينَ وَ جَمِيعَ الْمُلْحِدِين🌿 حيْثُ كَانُوا مِنْ مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بِحْرِهَا وَ امْلَأْ بِهِ الْأَرْضَ عَدْلا وَأَظْهِرْ بِهِ دِينَ نَبِيِّكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ السَّلامُ🌿 و اجْعَلْنِي اللَّهُمَّ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ أَتْبَاعِهِ وَ شِيعَتِهِ🌿 و أَرِنِي فِي آلِ مُحَمَّدٍ مَا يَأْمُلُونَ وَ فِي عَدُوِّهِمْ مَا يَحْذَرُونَ إِلَهَ الْحَقِّ آمِينَ.🌿
🌹اللهم صل علی محمد وال محمد🌹
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
https://eitaa.com/matalbamozande1399
#با سلام و با آرزوی قبولی طاعات🌹
در ختم زیارت آل یاسین به نیت تعجیل در فرج حضرت حجت(عج) شرکت نمایید، ان شاء الله سرباز آقا باشید.
🌹 زیارت آل یاسین
بسم الله الرحمن الرحیم
سَلامٌ عَلی آلِ یاسین اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا داعیَ اللهِ وَ ربّانیَّ آیاتِه اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا بابَ اللهِ وَ دیّانَ
دینِه اَلسَّلامُ عَلیکَ یا خَلیفةَ اللهِ وَ ناصِرَ حَقِّه اَلسَّلامُ عَلیکَ یا حُجَّةَ اللهِ وَ دلیلَ إرادَتِه اًلسَّلامُ
عَلیکَ یا تالیَ کِتابِ اللهِ وَ تَرجُمانَه اَلسَّلامُ عَلَیکَ فی آناءِ لَیلِکَ وَ أطرافِ نَهارِک ُاَلسَّلامُ عَلَیکَ یا
بَقیَّةَ اللهِ فی أرضِه اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا میثاقَ اللهِ الَّذی أخَذَهُ وَ وکَّدَه اَلسَّلامُ عَلیکَ یا وَعدَ الله الَّذی
ضَمِنَه اَلسَّلامُ عَلَیکَ أیُّهَا الْعَلَمُ الْمَنصوبُ وَ الْعِلمُ الْمَصبوب وَ الْغَوثُ وَ الرَّحمَةُ الواسِعَة وَعداً
غَیرَ مَکذوب اَلسَّلامُ عَلیکَ حینَ تَقوم السَّلامُ عَلیکَ حینَ تَقعُد السَّلامُ عَلیکَ حینَ تَقرءُ وَ تُبیِّن
اَلسَّلامُ عَلَیکَ حینَ تُصَلّی وَ تَقنُت اَلسَّلامُ عَلَیکَ حینَ تَرکَعُ وَ تَسجُدَ اَلسَّلامُ عَلَیکَ حینَ تُهَلِّلُ وَ
تُکَبِّر اَلسَّلامُ عَلَیکَ حینَ تَحمَدُ وَ تَستَغفِر اَلسَّلامُ عَلَیکَ حینَ تُصبِحُ وَ تُمسی اَلسَّلامُ عَلَیکَ فی
الَّلیلِ إذا یَغشی وَ النَّهارِ إذا تَجَلّی اَلسَّلامُ عَلیکَ أیُّهَا الإمامُ المَأمون اَلسَّلامُ عَلَیکَ إیُّهَا الْمُقَدَّمُ
الْمَأمول اَلسَّلامُ عَلَیکَ بِجَوامِعِ السَّلام اُشهِدُکَ یا مَولای أنّی اَشهَدُ أن لا إلهَ إلاّ الله وَحدَهُ لا
شَریکَ لَهَ وَ ُأنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسولُه لا حَبیبَ إلاّ هُوَ وَ أهلُه وَ اُشهِدُکَ یا مَولای اَنَّ علیّاً
أمیرَالمُؤمِنینَ حُجَّتُه وَ الْحَسَن حُجَّتُه وَ الْحُسینَ حُجَّتُه وَ عَلیَّ بنَ الْحُسینِ حُجَّتُه وَ مُحَمَّدَ بنَ
علی حُجَّتُه وَ جَعفَر بنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُه وَ موسَی بنَ جَعفَرٍ حُجَّتُه وَ عَلیَّ بنَ موسی حُجَّتُه وَ
مُحَمَّدَ بنَ عَلی حجتهٍّ و علی بن محمد حُجَّتُه و الحسن ابن علی حجته وَ اَشهَدُ اَنَّکَ حُجَّةُ الله أنتُم الاوَّلُ وَ الاخِِر وَ أنَّ رَجعَتَکُم حَقٌّ لا رَیبَ فیها
یَومَ لایَنفَعُ نَفساً ایمانُها لَمتَکُن آمَنَت مِن قَبل اَو کَسَبَت فی ایمانِها خَیراً وَ أنَّ الْمَوتَ حَقّ وَ أنَّ
ناکِراً وَ نکیراَ حَقّ وَ اَشْهَدُ اَنَّ النَّشرَ حَقّ وَ البَعثَ حَقِّ وَ اَن الصِّراطَ حَقّ وَ المِرصادَ حَقّ وَ
المیزانَ حَقّ وَ الْحََشرَ حَقّ وَ الحِسابَ حَقّ وَ الْجَنَّةَ وَ النّارَ حَقّ وَ الوَعدَ وَ الوَعیدَ بِهِما حَقّ یا
مَولایَ شَقِیَ مَن خالَفَکُم وَ سَعِدَ مَن أطاعَکُم فَاشْهَدْ عَلی ما أشهَدتُکَ عَلَیه وَ أنَا وَلیٌّ لَکٍَ
بَریءٌ مِن عَدُوِّک فَالحَقُّ ما رَضیتُموه وَ الباطِلُ ما أسخَطتُموهً وَ الْمَعروفُ ما أمَرتُم بِه وَ الْمُنکَرُ
ما نَهَیتُم عَنه فَنَفسی مُؤمِنَةٌ بِالله وَحدَهُ لا شَریکَ لَه وَ بِرَسولِه وَ بِأمیرِالمُؤمِنینَ وَ بِکُم یا مَولای
أوَّلِکُم وَ آخِرِکُم وَ نُصرَتی مَعَدَّةٌ لَکُم وَ مَوَدَّتی خالِصَةٌ لَکُم آمینَ آمین.
جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج صلوات
https://eitaa.com/matalbamozande1399