الســـلام علیکــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)
کاش نام و یاد شما
ثانیه به ثانیه ی زندگے ما را فرا بگیرد
تا قدم هایمان
پر شود از لبخند شما
همراه با خوشحالے شما
و
ميدانم
با لبخند شما
زندگے گلستان میشود...
السَّلاَمُ عَلَى حُجَّةِ الْمَعْبُودِ وَ كَلِمَةِ الْمَحْمُودِ
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را می بینم...
#امام_زمان
🌸💦🌸💦🌸💦🌸
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕋 ثواب بیست حج
✅ سعی کنید هرروز یه سلام به امام حسین(ع) بدید نمیگم هرروز زیارت عاشورا بخونید نه، فقط یک سلام.
🎤 حجت الاسلام عالی
#السلام_علی_الحسین
#جان_عالم_حسین(ع)
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🌸💦🌸💦🌸💦🌸
https://eitaa.com/matalbamozande1399
خدا وند نفرمود: که اهل گناه و توبه، مساوی و برابر کسانی هستند که هیچ گاه گناه نکردهاند یا کمتر گناه کرده و بعد تائب شدهاند، بلکه گناهکار تائب را با شخص خودش تطبیق داده است و فرموده است که وقتی جداً استغفار و توبه کرد به سوی گناه باز نگردد چنان بخشیده میشود که گویی آن گناه را مرتکب نشده است؛ اما حالا به او بگویند: بسیار خب، گناه کردی، رتبه خود را تنزل دادی، عقب افتادی و ...، حال گناهت را بخشیدیم، یعنی از عذاب و قهر نجات یافتی، ولی بگو برای قرب به من چه آوردی؟! خب دستش نسبت به آن که همیشه محب، مطیع و عبد بوده، بسیار خالی است و در یک مقام و رتبه قرار ندارند.
دو – اما همین پذیرش استغفار و توبه، که تجلی رأفت، کرم، محبت و رحمت و مغفرت او نسبت به بندگانش میباشد، نیاز شدید انسان برای مأیوس نشدن، دوباره بلند شدن و ایستادن، بازگشتن و رشد و کمال است. اگر خداوند متعال در همان لحظه که گناهی رخ داد، بندهاش را بگیرد چه میشود؟
اگر کسی در جوانی گناهی کرد، بعد همان تا آخر دامنگیرش شد و آثار سوءاش بر او مترتب شد، چه میشود؟
اگر ناامید شد و گفت: ما که چون یک یا چند گناه کردیم، کارمان تمام است، پس دیگر امیدی نداریم، چه میشود؟
! آیا انگیزه و امیدی برای حرکت، کمال و قرب خواهد داشت؟
لذا به بندگان گناهکارش فرمود: از رحمت من ناامید نشوید که من همه گناهان را یکجا میبخشم.
«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» (الزّمر، 53)
اى بندگان من كه در جنايت به خويش (به واسطه گناه) از حد گذشتيد، از رحمت خدا نوميد مگرديد، بىترديد خداوند همه گناهان را مىآمرزد، زيرا اوست آمرزنده و مهربان.
🌸💦🌸💦🌸💦🌸
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
اللهم صل علی مخمد وال محمد وعجل فرجهم 🤲
✍امروز همه باهم برای سلامتی وفرج مولا دعا میکتیم 🤲🤲.
نیت سلامتی فرج مولا صاحب الزمان عج👇
👈۱۰۰ مرتبه صلوات هدیه با عشق به محضر مولا
👈۴۰ مرتبه اللهم عجل لولیک الفرج
برای دوستانت بفرست این زنجیر خیر گسترش بده تا شب میلیونها صلوات به نیت سلامتی،وفرج مولا هدیه به مولا شود
🌸💦🌸💦🌸💦🌸
https://eitaa.com/matalbamozande1399
خواص درمانی گوجه سبز:
🔸كاهش فشارخون و چربی خون
🔸حذف رسوبات ازخون وتنظیم عملكرد معدهای،رودهای
🔸باعث تعادل اسیدو بازدرجریان خون
🔸خاصیت ضدقارچی
🔸مفید برای افراد مبتلا به نقرس
🌸💦🌸💦🌸💦🌸
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌍 دنیا و آخرت!
امام حسن مجتبی علیهالسلام:
🍃برای دنیایت چنان عمل کن که گویی تا ابد #زنده خواهی ماند،
🌱و برای آخرتت چنان عمل کن که گویی همین فردا میمیری...
📚مستدركالوسائل، ج۱، ص۱۴۶
🌸💦🌸💦🌸💦🌸
https://eitaa.com/matalbamozande1399
کمبود ویتامین بدن را از میل غذایی بفهمید !💊
◽️کمردرد یا پا درد = D
◽️شوره سر = A
◽️خارش پوست = روی
◽️هوس شیرینی = کروم
◽️هوس گوشت = کمبود آهن و روی
+ بهترین راه دریافت این ترکیبات موثر رعایت تنوع و تعادل در برنامه غذایی و استفاده از تمام گروههای غذایی به ویژه میوهها و سبزیجات است
🌸💦🌸💦🌸💦🌸
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فواید کلم برگ سبز برای خانم ها
جلوگیریاز سرطان سینه زنان
آب کلم برای درمان زخم معده
درمان کم خونی
درمان یبوست
افزایش شیر مادر
🌸💦🌸💦🌸💦🌸
https://eitaa.com/matalbamozande1399
امام زمان(عج) را فراموش کردیم - مرحوم کافی.mp3
2.37M
⚠️ امام زمان (عج) را فراموش کردیم
🎙مرحوم کافی (ره)
🏷 #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
#مرحوم_کافی #گناه
🌸💦🌸💦🌸💦🌸
https://eitaa.com/matalbamozande1399
#مکر مرداب
خشت نود ویک
از جابرخاست. ساعت ده شب بود و هنوز شام نخورده بود. با اینکه سمیه خانم غذای محبوبش را پخته بود سر شب میلش به غذا نکشیده بود .
خود را به آشپزخانه رساند و یخچال را سرک کشید. قابلمه مسی عدس پلو را بیرون آورد و مقداری که می خواست داخل ظرفی ریخت و روی گازگذاشت.
تصمیم گرفت تا گرم شدن آن زیارت عاشورایش را بخواند. با نر افزار گوشی شروع به خواندن کرد.
هنوز به عبارت بابی انت وامی دوم نرسیده بود که در تاریک وروشن آشپز خانه قامت مردی
در آستانه آن به وحشتش انداخت.
خشکش زده بود و نمی توانست حرکت کند. از ترس زبانش برای یک فریاد بند آمده بود.
_سلام
با این صدا گوشی از دستش افتاد .از جایش به شدت کنده شد که باعث افتادن صندلی روی سرامیک های آشپزخانه وایجاد سر و صدای بدی شد.
با دیدن فرد روبه رویش بهت وتعجب جای وحشت را گرفت. آب دهانش را قورت دادو شمرده گفت
_ سلام ....شمایید؟.... ببخشید من...من خیلی ترسیدم فکر کردم دزده
🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺
#مکر مرداب
خشت نود ودوم
#ارمیا
ماگ قهوه اش را برداشت وبرای تماشای محیط بیرون کنار پنجره ایستاد. اولین چیزی که به چشم می خورد برج ساعت در میدان الکساندر پلاتز برلین بود.
دیگر حالش از این نمای تکراری بهم می خورد. پروژه اش زیادی طولانی شده بودوماندن در این شهر حتی برای یک ساعت برایش سخت شده بود.
دلش تنگ بود .برای چه کسی نمی دانست. شاید برای هادی، اگر چه آن طور که باید پدر خوبی برایش نبود.
یا شاید دلتنگ آن صورت آشنا اما غریبه بود .آن چشم ها که جانش را به تاراج می برد و عکس زنده ای از
نا مهر بان ترین و عزیز ترین فرد زندگی اش بود.
اما از این درد لذت می برد و به جانش می خرید تا همیشه آن نگاه را داشته باشد و در عین حال دست خودش نبود که دوست داشت گردن ظریف و کوچک اورا با دست های قوی و مردانه اش آرام آرام بفشارد.
می دانست این همه نفرت آخر کار دست او خواهد داد واورا از پا در می آورد.
وقتی به روزهایی که از شدت دلتنگی عذاب میکشید و باعث و بانی اش او بود فکر میکرد در انجام پروژه ی جدیدش مصمم تر میشد.
ضربه ی دراتاقش افکارش را بهم ریخت. بفر ماییدی گفت و منشی وارد اتاق شد.
_آقا بلیط هواپیماتون آمادس
_باشه ....ممنون می تونی بری
🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺
https://eitaa.com/matalbamozande1399
#مکر مرداب
خشت نود وسوم
حدود ساعت ده شب به خانه رسیده بود.با وجوداحساس گرسنگی ترجیح داد برای استراحت به اتاقش برود که با شنیدن صدای دخترانه ای که با آوایی زیبا،چیزی را زمزمه میکردکنجکاو به طرف آشپز خانه تغییر مسیر داد.
در نور کم آشپز خانه جثه ی ظریف او را شناخت. چقدر این عبارات برایش آشنا بود .جلوتر رفت وبی اختیاردر آستانه ی در به تماشای او ایستاد .
لحظه ای سرش بالا آمد ومتوجه حضور اوشد .گویی که از حضورش ترسیده باشد بعد از ثانیه ای سریع از جایش بلند شد.
افتادن صندلی و صدای گوش خراشش بیشتر باعث وحشتش شده بود که با سلامی که گفت، او را شناخت و کمی آرام گرفت.
چقدر بزرگ شده بود و تغییر کرده بود. نگاهش به تیشرت و شلوا آبی رنگی که پوشیده بود افتاد. یقه اش شل بود وسفیدی ترقوه اش حتی در آن تاریک وروشن قابل تشخیص بود.
موهایش را آزادانه رها کرده بود و چتری های بلند روی صورتش، زیباترش کرده بود. نفهمید که چگونه خیره ی او مانده بود که بالا تنه اش را در حصار دستهایش پنهان کرد و با شرم سلام گفت
فاصله ی میانشان را پر کرد و دستهای او را از تن ظریفش جدا کرد.
🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺
#مکر مرداب
خشت نود وچهار
_بهت گفته بودم ....هیچ وقت نگاتو ازم قایم نکن .
دست زیر چانه اش برد و مجبورش کرد نگاهش کند. گویی که معذب باشد به سختی با بالا آمدن سرش نگاهش کرد. دست دراز کرد وموهای افتاده روی صورتش را پشت گوشش فرستاد و گفت
_ می دونستی خیلی عوض شدی ؟
برای اینکه سکوتش را بشکند ادامه داد
_چرا نخوابیدی ؟ داشتی چی میخوندی این موقع شب ؟
هنوز در خود مچاله بود و از حضورش خجالت می کشید .با این حال با صدای آهسته ای جواب داد
_غذا گذاشتم گرم بشه.... تاگرم شدنش خاستم زیارت عاشورا بخونم
_صدای قشنگی داری....منم گرسنمه شام نخوردم، حالا غذا چی هست؟
با گفتن این حرف در طی حرکت ناگهانی از پهلو او را سمت خود کشید وتا قابلمه ی روی گاز با خود همراهش کرد .از این کارش لرز خفیفی را در او احساس کرد اما او استاد اهمیت ندادن بود.
🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺
https://eitaa.com/matalbamozande1399
#مکر مرداب
خشت نود وپنج
#هانیه
فصل گرم تابستان روبه اتمام بود.
روی سجاده اش نشسته بود ودعا میکردوبا هر دانه تسبیحی که رد میکرد آرزو می کرد که ای کاش همسرش نیز سر به مهر شود و از لذت بی نهایت آن محروم نماند.
آن شبی که ارمیا از سفر باز گشته بود با آن فردی که اورابه شدت تحقیر کرده بود و عقیده اش را به تمسخر گرفته بود از زمین تا آسمان تفاوت داشت.
نفهمید چگونه همه چیز سریع اتفاق افتاد وحالا او یک زن متاهل با تمام وظایف همسری بود و عشقی عمیق ودوست داشتنی در قلب پاک و بکرش جوانه زده بود.که هر روز با آبیاری حرفه ای ارمیامحکم تر و قوی تر میشد .
در این دو سالی و نیمی که اونبود فرصت داشت تا درباره ی زندگی زناشویی مطالعه کند و ازاحکام شرعی وعرفی آن باخبر شود.
اما شبی که برای یک دختر از سخت ترین شبهای عمرش محسوب می شود، مادرش نبود تا اورا راهنمایی کند. واین برایش بسیار سخت تمام شد. هر چند آنچه که در این مدت آموخته بود کمک زیادی برایش بود .
_نمیخای پاشی به ما ناهار بدی؟ یه ساعته اینجا وایسادم خانم بلند شه.
_عه ...ببخشید الان میام عزیزم
🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺
#مکر مرداب
خشت نود وششم
صبح است ونشاط و شادمانی دم کن
پیوند لب و خنده به هم محکم کن
_عزیزم پاشو دیگه ....صبحانه آماده کردم
در حد المپیک
یک ماهی بود که در کنارش هر صبح با خواندن یک شعراورا بیدار می کرد.
_بیا اینجا ببینم.... دو تا شعر دیگه بخون.... اگه خوشم اومد بلند میشم.
از خدا خواسته میان بازوان مردانه ی او جای گرفت .فکری کرد و با صدای زیبایش کنار گوشش زمزمه کرد.
_ملامت گوچه در یابد میان عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
_هیم ....بد نبود دومی؟
_ارمیا اول صبحی بیشتر از این یادم نمی یاد...حالا تو پاشو بعدا دوبله برات میخونم.
_نچ...یا الان میگی یا بامن ادامه خوابمو همراهی می کنی
_عه تنبل...خوب صبرکن ...آهان
من دوستت دارم عزیزم دوستم داری؟
تکرار کن بخش نخستین سوالم را !
در چشم هایش با خواندن این بیت نگاه کرد تا عکس العمل او را ببیند ومنتظر جوابش ماند .که او با عجله از جایش بلندشد.
_ اوه اوه... برو کناردستشوییم ریخت
🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺
https://eitaa.com/matalbamozande1399