#قسمت_بیستم_و_سوم_دالان_بهشت🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
در نگاه اول من از این كه می دیدم این دوست خیلی عزیز برای محمد و امیر این قدر با تصوراتم متفاوت است حیرت كردم. منتها برخورد و لحن جواد آن قدر مهربان و گرم بود كه زود آدم را تحت تاثیر قرار می داد.
محمد و جواد و امیر با سر و صدا و شادمانی مشغول سلام و احوالپرسی بودند كه خواهرش هم برای استقبال تا دم ایوان آمد و من برای اولین بار ثریا را دیدم.
در مقابل خانه ما و خانه حاج آقا، خانه آنها مثل قوطی كبریت بود ولی برخورد گرم و روی باز آنها فضا را عوض می كرد طوری كه آدم به سرعت محیط و اطراف را فراموش می كرد.
ثریا هم مثل جواد خوش زبان و خوش برخورد بود. صورتش بدون این كه زیبا باشد. دوست داشتنی بود و آهنگ قشنگ صدایش ، آدم را مجذوب می كرد. با این كه از من ریز نقش تر بود تسلطش در كلام و برخورد و اعتماد به نفسی كه در رفتارش بود باعث شد كه نا خودآگاه احساس كنم خیلی از من بزرگ تر است، در حالی كه ثریا فقط دو سال از من بزرگتر بود. به هر حال وارد راهروی باریكی شدیم كه كنارش اتاقی بود كه ما را به آن راهنمایی كردند.
زیر پله ها آشپز خانه بود و روبرو راه پله های طبقه بالا. دو چیز خانه در همان ابتدا آدم را مبهوت می كرد، یكی كوچكی بیش از اندازه و یكی تمیزی. انگار همه جا برق می زد. توی اتاق روی زیر اندازی سفید، خانمی مسن با صورتی بسیار مهربان به زحمت از جا بلند شد و مرا چنان با محبت و گرمی بغل كرد و بوسید كه نا خود آگاه مهرش در دلم نشست. مرتب می گفت: ماشاالله، هزاز ماشاالله. مادر، محمد، ایشالله خوشبخت باشین. ایشاالله خیر هم را ببینین و به پای هم پیر شین. بی خود نبود ترك مارو كرده بودی. آدم عروس به این قشنگی داشته باشه بایدم سراغ از كسی نگیره.
محمد خندان با صمیمیت و مهری فوق العاده كه نشان از آشنایی دیرینه اش داشت گفت: به خدا زهرا خانم، به خاطر زن گرفتن نبود، گرفتار بودم. ولی جواد شاهده ، همیشه جویای احوالتون هستم.
جواد با لحنی شوخ گفت: راست می گه مامان، هر جمعه كه با هزار زور می یاد كوه، حال شمارو می پرسه.
محمد خواست جواب بدهد كه زهرا خانم با محبتی مادرانه گفت: حرص نخورمادر، بازم رحمت به شیر تو، بگذار اون دو تا زن بگیرن، اگه اسم بقیه هم یادشون اومد، اون وقت درسته.
با این كه از زبان امیر و محمد خیلی از خاطرات جمع سه نفره شان شنیده بودم ولی باز هم صمیمیت زیادی كه در رفتارشان موج می زد برایم تازه و نو بود. من جایی ندیده بودم كه محمد این قدر راحت و صمیمی باشد. خصلت همیشگی امیر شیطنت و زود جوشی بود، ولی در مورد محمد نه
موقع شام كه دیدم محمد هم با امیر برای كمك به انداختن سفره بلند شد، تعجبم بیش تر شد. آن ها مدام از خاطراتشان می گفتند و می خندیدند و گهگاه ثریا هم با آن ها همراه می شد و من كه تا حالا محمد را این قدر خوشحال و سرحال در جمعی ندیده بودم، سعی می كردم رفتارم عادی باشد.
وقتی خواستم برای كمك بلند شوم، ثریا و زهرا خانم مانع شدند و گفتند: حالا این دفعه نه، این بار پاگشاست، ایشاالله دفعه های بعد.
جواد هم به زور محمد را نشاند و گفت: این بار به خاطر مهناز خانم معافی.
محمد قبول نمی كرد كه زهرا خانم پا در میانی كرد و گفت: بشین مادر، دیگ كه بالا و پایین نگذاشتن. بشین پیش خانمت. هنوز با ما آشنا نشده. غریبی می كنه.
و بعد در حالی كه حواسش به من بود ادامه داد: محمد آقا خدا می دونه چقدر دلم می خواست عروست را ببینم حالا از سرشب آن قدر خوشحالم كه خانمی به این برازندگی نصیبت شده كه توی پوستم نمی گنجم. الهی شكر هر دوتون شانس آوردین . و رو به من اضافه كرد محمد آقام مثل جوادم می مونه، ایشاالله خدا عمر با عزت بهش بده، كه فقط خدا می دونه این جوون چقدر آقاست.
صدای جواد كه سر سفره دعوتمان می كرد حرف زهرا خانم را نیمه تمام گذاشت.
جواد همان طور كه دیس پلو را جلوی ما نگه داشته بود، به شوخی به ثریا گفت: ثریا می خواستی غذا زیاد درست كنی محمد اون وقت ها كه كم می خورد عاشق بود حالا دیگه خیالش راحت شده، اشتهاش باز شده. با خود گفتم پس امیر و محمد قبلا هم این جا غذا خورده اند كه جواب ثریا بر تعجبم اضافه كرد كه با طعنه گفت: مگه پسر حاجی هام عاشق می شن؟
محمد بدون این كه ناراحت شود با شوخی جواب داد: مگه پسر حاجی ها آدم نیستن؟
ثریا با خنده گفت: ببین جواد شاهد باش. دوباره خود محمد آقا داره حرف توی دهن من می گذاره ها. من كی گفتم آدم نیستن. منظورم این بود كه پسر حاجی ها معمولا سرشون توی حساب و كتاب و تجارت و حساب یك قرون دوزاره. حساب یك قرون دوزار كجا و عشق و عاشقی كجا؟
محمد باز هم خندان گفت: خب شاید اون مال پسر حاجی های خالص باشه، من ناخالصی دارم.
👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است
#قسمت_بیستم_و_چهارم_دالان_بهشت 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
امیر فوری گفت: ا، اون خالص ها هم دل دارن، سنگ كه نیستن.
ثریا در جواب در حالی كه سعی می كرد مستقیم به امیر نگاه نكند گفت: اون كه بله،منتها توی عشق اون ها ، حساب بانكی پدر معشوق هاست كه حرف اول رو اگه نزنه لااقل نصف بیش تر حرف رو می زنه . امیر خواست دفاع كند كه زهرا خانم با دلخوری گفت: گفتم شوخی هم می كنین حرمت خونه خدا رو نگه دارین.
جواد گفت: مادر جون ما منظورمون از حاجی اون هایی كه رفتن مكه نیست كه. منظورمون بچه پولدارهاس و چون معمولا اون ها بازاری هستن با انگشت و چشم و ابرو اشاره ای به محمد و امیر كرد و پدرهاشون حاجی، اینو می گیم. مادر من چرا حرص بی خود می خوری؟
معلوم بود زهرا خانم جوش ورده، برای همین بقیه دیگه دنبال شوخی را نگرفتند.
كنایه های آن ها برایم تقریبا بی مفهوم بود می خندیدم ولی از این كه سر در نمی آوردم منظورشان چیست و در ضمن بیش تر از این كه می دیدم محمد با دختری دیگر این قدر راحت حرف می زند، ناراضی بودم. لبخند می زدم خود را خوشحال نشان می دادم ولی در باطن كلافه بودم. مخصوصا در برابر ثریا كه این قدر راحت حرف می زد، بحث می كرد و جواب می داد و به نظر می آمد كه اطلاعات وسیعی دارد،خودم را دست پا چلفتی و معذب احساس می كردم. اعتماد به نفس ثریا و تسلطش بر محیط و اطرافیان و نگاه های تحسین و تایید دیگران برای من با آن ذهن خام و افكار بچگانه رنج آور بود. مثل آدم های ناتوان كه وقتی از چیزی سر در نمی آورند سعی می كنند نفی اش كنند،من هم در وجودم دنبال بهانه ای برای پس زدن و نادیده گرفتن محاسن ثریا می گشتم و از دستش حرصم می گرفت. آن شب وقتی دیر وقت از خانه آنها برمی گشتیم امیر و محمد سر حال و خوشحال حرف می زدند و می خندیدند و از خانواده جواد تعریف می كردند.
ولی من توی فكر بودم. ناخواسته اخم هایم در هم رفته بود و در سكوت به حرف هایشان گوش می دادم. محمد آن قدردر حال و هوای خودش غرق بود كه برای اولین بار متوجه حال من نشد. و همان شب بود كه برخلاف انتظارم كه توی ذهنم همیشه فكر می كردم امیر به زری علاقه دارد،از حال و هوای و نگاه های امیر با تردید و دودلی حس كردم كه نگاه های پر از تحسین امیر به ثریا رنگی از محبت دارد. ولی نمی خواستم قبول كنم،یعنی باورم نمی شد امیر به دختری در شرایط ثریا دل بسته باشد. آن شب همه چیز برایم عجیب و غیر منتظره بود.
موقع خواب در حالی كه سعی می كردم لحن صحبتم معمولی باشد گفتم: فكر نمی كردم این قدر با جواد این ها صمیمی باشی.
محمد در حالی كه معلوم بود هنوز فكرش مشغول است گفت: من كه برایت ازش تعریف كرده بودم.
تو از جواد گفتی نه خانواده اش،راستی اصلا تو چطوری با جواد دوست شدی؟
قصه اش طولانیه، حالا بخواب خسته ای، بعدا برایت می گم.
نه خوابم نمی یاد بگو.
بالاخره با اصرار من آرام و شمرده انگار در خیال خودش غرق شد و مثل یك قصه گو شروع كرد:
من جواد این ها رو خیلی ساله كه می شناسم. تقریبا از دوازده سالگیم. نمی دونم یادت هست ما تابستونا با بابا می رفتیم بازار؟ اون موقع جواد سیزده سالش بود و همراه پدرش آقا اسدالله می آمد بازار.آقا اسدالله باربر بود. با اون جثه لاغر و ضعیف ، فرش ها رو كول می گرفت و این طرف و آن طرف می برد. آقا جون به خاطر چشم و دل پاكیش خیلی آقا اسدالله رو دوست داشت. من مدت ها اصلا جواد رو نمی دیدم،یعنی منظورم اینه كه چون مثلا پسر صاحب حجره بودم به جواد مثل اشیای مغازه نگاه می كردم، مثل فرش های آقا جون!
یادمه هر روز ظهر آقا جون از ما می پرسید كه ناهار چی می خوریم. بعد سفارش غذا می داد و یكی رو می فرستاد غذا بگیره. جواد و باباش ظهر كه می شد پشت مغازه غذاشون رو می خوردن،باورت می شه من حتی یك بار هم به فكرم نرسیده بود اون ها ناهار چی می خورن.
یك روز آقا جون نزدیك ظهر با مهدی رفت دنبال یك كاری و خیلی دیر كرد. سر ظهر بود و من گرسنه،آقا اسدالله پرسید: آقا چی ناهار بگیرم؟
گفتم نمی دونم باید آقا جون بیاد. آقا اسدالله با مهربونی گفت: ما یك لقمه ناهار ناقابل همراهمون هست. شما بفرمایین تا حاجی بیاد. قبول نكردم ولی دلم برای نون خالی هم ضعف می رفت.
اون ها مثل هر روز رفتن و بقچه شون رو باز كردن و من حیرون پشت میز آقا جون منتظر نشستم.
چند دقیقه بعد جواد با خجالت اومد و گفت: محمد آقا شاید اومدن حاج آقا طول بكشه یك لقمه از این بخورین ته دلتون رو بگیره.
آن قدر مهربون و با صفا گفت كه رویم نشد قبول كنم. باورت نمی شه مهناز دو تا سیب زمینی پخته بود كه رویش گلپر ریخته بودن، روی یك تكه نان، بعد از صبح تا ظهر كه جواد با اون جسم ریزه ومیزه اش كار كرده بود،ناهارش این بود.
👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است
#قسمت_بیستم_و_پنجم_دالان_بهشت🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
از همه عجیب تر این بود كه اون نون و سیب زمینی به دهن من از چلو كباب هر روزه خوشمزه تر بود. اینم خاصیت های گرسنگی است كه من تا اون روز نمی شناختم. این اولین جرقه انسانیت بود كه جواد باعث شد توی ذهن من زده بشه.
فردای اون روز كه آقا جون فرستاد غذا گرفتن، نا خود آگاه یاد كار دیروز جواد افتادم و این دفعه من پا شدم غذامو بردم پیش جواد و باباش.
من با تعجب گفتم: یعنی آقا جون به این مهربونی یك تعارف به اون ها نمی كرد؟
محمد با دلخوری گفت: ای بابا مهناز،تو باید باشی و ببینی تا بفهمی توی محیط كار و بازار و روابط آدم ها چه خبره. آقا جون تازه در فهم و شعور سرآمد شكم سیرهاست آقا جون كمك می كرد، خرج دوا و درمان زنش رو می داد. كمك كرد تا آقا اسدالله خونه بخره، واسه درس و مدرسه بچه هاش هم همین طور ولی نه بیش تر!
می دونی من یك چیزی از آدم ها فهمیدم اونم اینه كه شكم كه سیر می شه، چشم ها كور می شه و گوش ها كر، و میزان این كری و كوری هم، ارتباط مستقیم با دو چیز داره، یكی میزان سیری، دیگری انسانیت طرف. منظورم رو می فهمی؟
ببین همین بابای من و تو كه جزو خوب ها و انسان های شریف و با رحم هستن اندازه همه توانشون كه كمك نمی كنند. اگر همه داراها اندازه توانشون كمك می كردند به خدا دیگه آقا اسدالله و زهرا خانمی پیدا نمی شد یا آدم مستحق و محتاجی. بیش تر داراها یا به قول ثریا حاج آقاها،بستگی به واجدانشون یك سقفی برای كمك در نظر گرفتن. یكی آن قدر می ده كه فقط وجدانش راضی باشه. دیگه كاری نداره كه گرهی از كار كسی باز می شه یا نه؟ یكی از روی چشم و همچشمی ، یكی برای اسم در كردن، بعضی ها هم هر وقت میلشون بكشه و دلشون بخواد و خلاصه این وسط ، كسی كه بخواد با تمام توان و برای از میان برداشتن مشكل كار كنه، انگشت شماره. خاصیت وجودی آدم فراموشیه و اولین چیزی كه آدم ها فراموش می كنن همو نیاز و سختی و درموندگی هاشونه.
برای همینه كه با همه سختی كه هر كس ممكنه توی زندگیش بكشه تا به بی نیازی برسه، اولین چیزی هم كه فراموش می كنه، همونه حال گذشته خودشه و حال فعلی عده زیادی از مردم. اینه كه درك و همدردی رو از آدم ها می گیره. هر قدر نیازمندی و تنگنای زندگی آدمو هوشیار می كنه، بی نیازی باعث كوری ذهن و كرختیش می شه. تو الان ثریا رو ببین، مگه چند سالشه ؟ دختری به این سن، فكر می كنی چرا این قدر ذهنش باز و فهمیده ست؟
من كه حسادت به دلم نیش می زد، با كنایه گفتم: به خاطر طعنه هایش می گی فهمیده س؟
محمد انگار منظور كنایه آمیزم را نفهمیده باشد، فوری گفت: اون طعنه نمی زنه. حقایقی رو كه توی زندگیش فهمیده به شوخی بیان می كنه . تو خودتو جای اون بگذار. ببین ثریا وقتی كوچیك بوده همراه مادرش بوده كه توی خونه های مردم كار می كرده. فرق دارا و ندار، نیاز و بی نیازی، خواستن و نداشتن رو با تموم وجود حس كرده و شناخته. این میون شاید معدودی انسان های مهربون و فهمیده رو هم دیده، ولی اكثریت همون فراموشكارهایی بودن كه برایت گفتم. این حرف هاش هم برداشت های تلخی است كه اون از زندگی داشته.
نمی دانم چرا تعریف های محمد از او، مثل خاری به قلبم فرو می رفت و احساسی ناخوشایند به قلبم چنگ می زد.
محمد ادامه داد: خلاصه دوستی من و جواد كم كم ریشه دار شد. جواد دریچه ای بود رو به دنیایی كه من ازش بی خبر بودم. شنیدن حسرت ها و آرزوهای جواد و مقایسه زندگی اون با خودم و جوانمردی هایی كه از آقا اسدالله و خود جواد و مادرش دیدم، باعث علاقه ام به اون ها شد تا الان كه می بینی.
و چون جواد استعداد زیادی برای درس خواندن داشت با همدیگه درس خوندن هم باعث نزدیكی بیش ترمون شد. بی چاره آقا اسدالله آرزویش این بود جواد به جایی برسه، ولی درست همون سالی كه جواد، دانشگاه قبول شد، آقا اسدالله ریه هایش عفونی شد و فوت كرد. خدا رحمتش كنه.
خدا رو شكر ، زهرا خانم مونده كه یك نفس راحت بكشه و لااقل یكخورده از آرزوهایش رو برآورده ببینه. مخصوصا حالا كه ثریا هم دانشگاه می ره. الان روزهای خوشبختی و راحتی اون هاست كه دیگه آقا اسدالله نیست
حرف هایش برایم مثل داستانی قشنگ بود جواد و مادرش و آقا اسدالله را دوست داشتم ولی در مورد ثریا، احقانه فكر می كردم. كاش جواد خواهر نداشت یا دست كم چنین خواهری نداشت.
آدم وقتی جوان است و خام و مثل من احمق، فكر می كند كامل بودن یكی دلیل ناقص بودن خودش است و همین فكر باعث می شد نظر خوبی به ثریا نداشته باشم
احساس كردم محمد منتظر است حرفی بزنم پرسیدم پس تو چرا برای عقد مون دعوتشون نكردی؟
خوب الان جواد این ها خیلی سعی كردن از گذشته شون دور بشن و خودشون رو بالا بكشن حق دارن كه دوست نداشته باشن با كسانی كه شاید اون ها رو به چشم قدیم نگاه می كنن
👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده: نازی صفوی
بسم الله الرحمن الرحیم
😍#معجزه_عسل_با_دارچین
🌺جلوگیری از #ریزش_مو🌻
- قبل از #حمام کردن، 1 قاشق غذاخوری عسل را با 1 قاشق چای خوری پودر دارچین مخلوط کرده و روی سر خود بمالید و 5-15 دقیقه صبر کنید و سپس موهای خود را بشوئید.
💐عفونت مثانه💍
- 2 قاشق غذاخوری #عسل به همراه با 1 قاشق چای خوری پودر #دارچین را در 1 لیوان آب گرم حل کرده و آن را بنوشید. این روش باعث می شود که #میکروب های مثانه را از بین برود.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
😡درد دندان😡
- 5 قاشق چایخوری عسل به همراه با 1 قاشق چای خوری پودر دارچین مخلوط کرده و خمیر حاصله را روی #دندان_خراب بمالید. این عمل را 3 بار در روز انجام دهید تا دندان خراب و دردناک درمان شود.
🙊#کلسترول🙊
- 2 قاشق غذاخوری عسل به همراه با 3 قاشق چای خوری پودر دارچین را در مقداری برابر 2 لیوان چای حل کرده و آن را بنوشید. بدین وسیله بعد از 2 ساعت کلسترول خون به اندازه 10درصد پایین می آید.
- تحقیقات اخیر نشان داده است که مصرف عسل خالص در درمان بیماران مبتلا به کلسترول بسیار مفید است.
😐 #سرماخوردگی😑
- به مدت 3 روز از مخلوط 1 قاشق غذاخوری عسل گرم با 4/1 قاشق چایخوری پودر دارچین استفاده کنید. این روش برای درمان سرفه مزمن، سرماخوردگی و سینوزیت به کار می رود.
💔#معده_درد❤
- مخلوط عسل و پودر دارچین ، درمان کننده درد #معده، #زخم_معده و #نفخ می باشد.
💔 #بیماری_قلبی❤❤
- خمیر عسل و پودر دارچین را تهیه کنید و آن را بر روی نان به جای #مربا قرار دهید. آن را به طور مرتب به عنوان صبحانه میل کنید.
- این روش باعث پایین آوردن کلسترول، کاهش #ضربان_قلب، به راحتی نفس کشیدن، بهتر شدن #جریان_خون و جلوگیری از #بیماری_قلبی می شود.
😎#بهبود_سیستم_ایمنی😍
- استفاده روزانه از عسل و دارچین باعث حفاظت بدن از #باکتری و #ویروس می شود.
- عسل، محتوی مقدار زیادی ویتامین و آهن می باشد و بدن را مقاوم می کند.
- استفاده روزانه از عسل، باعث عملکرد بهتر #گلبول های_سفید_خون می شود و درنتیجه بهتر با ویروس ها و باکتری های وارد شده به بدن می جنگد.
🍓 #سوء_هاضمه🌷
- قبل از هر وعده غذا، پودر دارچین را روی 2 قاشق غذاخوری عسل بریزید. این کار باعث می شود که #اسید_معده ترشح شود و غذای وارده به معده را #هضم کند و از سوء هاضمه جلوگیری کند.
🤨 #آنفلوآنزا🤓
- عسل محتوی مواد مفید طبیعی است و به این ترتیب از آنفلوآنزا و #سرماخوردگی جلوگیری می کند.
🤩#افزایش_طول_عمر🥰
- نوشیدن چای با عسل و پودر دارچین از بین برنده #پیری_زودرس می شود.
- 4 قاشق غذاخوری عسل و 1 قاشق پودر دارچین را در 3 فنجان آب حل کرده و بجوشانید و مانند چای میل کنید. 4-3 بار در روز به مقدار 4/1 فنجان بنوشید تا #پوستی لطیف و نرم داشته باشید.
😤#تاول😟
- 3 قاشق غذاخوری عسل با 1 قاشق غذاخوری پودر دارچین مخلوط کرده و قبل از خواب، روی تاول بگذارید و صبح مخلوط مالیده شده بر روی تاول را با آب گرم بشویید. اگر این کار را به مدت 2 هفته هر روز انجام دهید، تاول را از ریشه از بین خواهید برد.
🥶#عفونت_پوستی🥺
- تمام عفونت های پوستی و #اگزما با استفاده از عسل و پودر دارچین درمان می شوند.
🤑#کاهش_وزن🤗
- 1 فنجان آب،عسل و پودر دارچین را هر روز و قبل از صبحانه با معده خالی بنوشید.
- اگر مخلوط گفته شده را هر روز بنوشید، از تجمع چربی در بدن جلوگیری کرده و باعث کاهش وزن می گردد.
🙄#سرطان🥴
- عسل و دارچین، درمان کننده سرطان های معده و #استخوان شناخته شده است.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
- برای 1 ماه و 3 بار در روز، 1 قاشق غذاخوری عسل با 1 قاشق چای خوری پودر دارچین را برای جلوگیری از سرطان مصرف کنید.
😛#گرسنگی😋
- مطالعات اخیر نشان دهنده این است که شکر عسل نه تنها مضر نیست، بلکه بسیار مفید می باشد.
- مقدار مساوی از عسل و دارچین جلوی گرسنگی را می گیرد.
- 2/1 قاشق غذاخوری عسل در 1 لیوان آب و مقدار کمی پودر دارچین، باعث می شود که سرزنده تر و دارای #انرژی بیشتر باشید.
😒#تنفس_بد😞
- صبح ها 1 قاشق چای خوری عسل و دارچین را با آب گرم مخلوط کرده و بنوشید. این روش باعث راحت نفس کشیدن می شود.
ناهار نخوردن و بجای آن استراحت قیلوله(خوابِ یک ساعت قبل از ظهر) موجب سلامتی و تناسب اندام است و بالعکس شام نخوردن موجب زیان برای بدن است.
✅⇦در قرآن آمده در بهشت مومنان با دو وعده غذای صبح و شب پذیرایی میشوند.
⇦خدا در مهمانی خود در ماه رمضان دو وعده صبح و شب به ما غذا میدهد و ناهار نداریم!
⇦غربی ها خود نیز به این نتیجه رسیده و سعی میکنند صبحانه و عصرانه بخورند و ناهار مصرف نکنند
⇦در صدر اسلام مسلمین ناهار نمیخوردند و ناهار از زمان معاویه شکم پرست باب شد! ️
⇦آیا میدانید معنای کلمه ناهار چیست؟ 📝⇦دهخدا برای ما معنی میکند:
☉️معنای کلمه ناهار :
❌ن:به معنای منفی و سلب کردن
❌آهار:به معنای خورش و غذا
❌ناهار:به معنای غذا نخوردن 🌞 وقت ناهار است یعنی وقت نخوردن است، یعنی زمانی که نخوردن موجب سلامتی بدن میشود. 🌜 شام وعده غذایی بسیار مهمی است که به هیچ عنوان نباید ترک شود، فقط باید حداقل سه ساعت تا زمان خواب فاصله داشته باشد
🎍🎍🎍🎍🎍http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✋🏻
زمان قدیم کرسی از سکته جلوگیری میکرد
زمان قدیم سنگ پا از دیابت ...
زمان قدیم کیسه کشیدن منافذ پوست را باز میکرد
زمان قدیم کتیرا و حنا و تخم مرغ موها را پرپشت میکرد ...
زمان قدیم مصرف حبوبات از یبوست جلوگیری میکرد ...
زمان قدیم هر میوه و سبزیجات در فصل خود مصرف و فریزری در کار نبود
زمان قدیم از ظروف مسی و روحی استفاده میشد
سرطان نبود ...
زمان قدیم خونه ها ویلایی بود مردم بیشتر آفتاب میگرفتند...
دست و پا درد نبود ...
زمان قدیم تو چشم بزرگترها نگاه نمیکردند...
حیا بود ...
زمان قدیم پزشک کم بود ...
چونکه مردم خودشون طبیب جسم روح خودشون بودند ...
زمان قدیم کسی از یه خانواده فوت میکرد تا چهلم صاحب عزا را دعوت میکردند و تنهاش نمیگذاشتند
افسردگی نبود...
زندگی دوام داشت ...
کاش قدیم باز سازی بشه 😔
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌲👈زقوم
ایاتاکنون درخت زقوم رادیده اید خداوندتبارک وتعالی درقران میفرمایدگل این درخت مانندسر شیطانهاست.سپاس پرودگاروستایش مخصوص اوست وصفش خیلی دقیق است.این درخت درشمال شهرنجدعربستان میروید
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#سوال١٠٢
لطفا در مورد #سجده #شكر بعد از #نماز توضيح دهید.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅پاسخ : سجده شکر یکی از دستورات مهم و با ارزش اهل بیت علیهم السلام است که چند نمونه از احادیث آن را در مورد اهمیت و کیفیت آن عرضه می کنیم و همه شما را به پیگیری سایر روایات آن در مجامع حدیثی شیعه توصیه می کنیم:
عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا قَالَ السَّجْدَةُ بَعْدَ الْفَرِیضَةِ شُکْراً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی مَا وَفَّقَ لَهُ الْعَبْدَ مِنْ أَدَاءِ فَرْضِهِ وَ أَدْنَی مَا یُجْزِی فِیهَا مِنَ الْقَوْلِ أَنْ یُقَالَ شُکْراً لِلَّهِ شُکْراً لِلَّهِ شُکْراً لِلَّهِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ قُلْتُ فَمَا مَعْنَی قَوْلِهِ شُکْراً لِلَّهِ قَالَ یَقُولُ هَذِهِ السَّجْدَةُ مِنِّی شُکْراً لِلَّهِ عَلَی مَا وَفَّقَنِی لَهُ مِنْ خِدْمَتِهِ وَ أَدَاءِ فَرْضِهِ وَ الشُّکْرُ مُوجِبٌ لِلزِّیَادَةِ فَإِنْ کَانَ فِی الصَّلَاةِ تَقْصِیرٌ لَمْ یَتِمَّ بِالنَّوَافِلِ تَمَّ بِهَذِهِ السَّجْدَةِ
📚عیون أخبار الرضا ج ١ص٢٨١
ترجمه :امام رضا علیه السلام فرمود :سجده بعد از نماز فریضه شکر خداوند عزوجل است بر آنچه او را برای انجام فریضه توفیق عطا نمود و کمترین چیز از گفتار که در آن کفایت می کند این است که سه بار گفته شود: شُکْراً لِلَّهِ شُکْراً لِلَّهِ شُکْراً لِلَّهِ، گوید:من گفتم:معنی شُکْراً لِلَّهِ چیست؟ فرمودند :در حقیقت بنده می گوید:این سجده من شکر خداوند است بر آنچه مرا موفق نمود از خدمتش و انجام فریضه اش، و شکر باعث زیادی است. پس اگر در نماز تقصیر و کوتاهی باشد که با نمازهای نافله تمام نشده باشد با این سجده، تمام می شود
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ سَجْدَةُ الشُّکْرِ وَاجِبَةٌ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ تُتِمُّ بِهَا صَلَاتَکَ وَ تُرْضِی بِهَا رَبَّکَ وَ تَعْجَبُ الْمَلَائِکَةُ مِنْکَ
📚من لا یحضره الفقيه ج١ص٣٣٣
ترجمه :امام صادق علیه السلام فرمود :سجده شکر بر هر مسلمانی واجب است. با سجده شکر نمازت را کامل و تمام می کنی و پروردگارت را راضی و خشنود می گردانی و ملائکه از تو به شگفت می آیند..
سلیمان گوید:امام رضا علیه السلام به من نوشتند:در سجده شکر صد بار بگو: شُکْراً شُکْراً و اگر خواستی صد بار بگو: عَفْواً عَفْواً
📚من لا یحضره الفقيه ج١ص٣۳٢
مُحَمَّدَ بْنَ جَعْفَرٍ أَنَّ الصَّادِقَ قَالَ إِنَّمَا یَسْجُدُ الْمُصَلِّی سَجْدَةً بَعْدَ الْفَرِیضَةِ لِیَشْکُرَ اللَّهَ تَعَالَی ذِکْرُهُ فِیهَا عَلَی مَا مَنَّ بِهِ عَلَیْهِ مِنْ أَدَاءِ فَرْضِهِ وَ أَدْنَی مَا یُجْزِی فِیهَا شُکْراً لِلَّهِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ
📚من لا یحضره الفقيه ج ١ص٣٣٣
ترجمه :امام صادق علیه السلام فرمود :همانا نمازگزار بعد از نماز فریضه سجده ای به جا می آورد تا خدای تعالی ذکره را بر آنچه از انجام فریضه اش بر او منت گذاشت شکر کند و کمترین مقداری که در آن کفایت می کند این است که سه بار بگویی:شُکْراً لِلَّهِ
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ أَنَّهُ قَالَ کَانَ مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ إِذَا صَلَّی لَمْ یَنْفَتِلْ حَتَّی یُلْصِقَ خَدَّهُ الْأَیْمَنَ بِالْأَرْضِ وَ خَدَّهُ الْأَیْسَرَ بِالْأَرْضِ
📚من لا یحضره الفقيه ج١ص٣٣٢
ترجمه :امام صادق علیه السلام فرمود :موسی بن عمران وقتی نماز می خواند از نماز منصرف نمی شد مگر اینکه گونه راست و گونه چپش را به زمین می چسباند.
جَعْفَرِ بْنِ عَلِیٍّ قَالَ رَأَیْتُ أَبَا الْحَسَنِ وَ قَدْ سَجَدَ بَعْدَ الصَّلَاةِ فَبَسَطَ ذِرَاعَیْهِ عَلَی الْأَرْضِ وَ أَلْصَقَ جُؤْجُؤَهُ بِالْأَرْضِ فِی دُعَائِهِ
📚کافی ج٣ص٣٢۴
ترجمه :جعفر بن علی گوید:دیدم امام کاظم علیه السلام بعد از نماز سجده کرد و دو ساق دستش را بر روی زمین پهن کرد و در هنگام دعا سینه اش را به زمین چسباند.
ذَرِیحٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ أَیُّمَا مُؤْمِنٍ سَجَدَ سَجْدَةً لِشُکْرِ نِعْمَةٍ فِی غَیْرِ صَلَاةٍ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِهَا عَشْرَ حَسَنَاتٍ وَ مَحَا عَنْهُ عَشْرَ سَیِّئَاتٍ وَ رَفَعَ لَهُ عَشْرَ دَرَجَاتٍ فِی الْجِنَانِ
📚ثواب الاعمال ص٣۵
ترجمه :امام صادق فرمود :هر مومنی که برای شکر نعمتی در غیر نماز برای خدا سجده کند خداوند ده حسنه برایش می نویسد و ده گناه از او محو میکند و ده درجه در جنان برایش بالا می برد.
امام باقرگوید:پدرم امام سجاد هیچ نعمتی از خدا را بر خودش به یاد نمی آورد مگر اینکه سجده می کرد... و از نماز فریضه فارغ نمی شد مگر اینکه سجده می کرد
📚علل الشرایع ج ١ص٢٣٣
أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فرمود :محبوب ترین کلام نزد خداوند تعالی این است که بنده سه بار در حال سجده بگويد:
إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي
📚مستدرک ج۵ص١٣۵
امام صادق فرمود:کسی که برای نعمتی سجده شکر به جا آورد در حالی که با وضو باشد، خداوند به خاطر آن برایش ده نماز می نویسد و ده خطای عظیم
او را محو می کند
📚فقیه ج١ص٣٣٢
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ناصر:
#سوال١٠١
﷽ #اذان و #اقامه در #سفر به چه صورت است؟
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅پاسخ : برای شخص #مسافر دو دستورالعمل جهت اذان و اقامه نمازهایش رسیده است که عرضه می گردد:
بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ السِّنْدِیِّ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ یُقْصَرُ الْأَذَانُ فِی السَّفَرِ کَمَا تُقْصَرُ الصَّلَاةُ تُجْزِی إِقَامَةٌ وَاحِدَةٌ
📚تهذیب ج٢ ص۵١
ترجمه :عبدالرحمان گوید: شنیدم امام صادق علیه السلام می فرمود: در سفر همانطور که نماز شکسته می شود، اذان هم شکسته می شود (به این صورت که) یک اقامه تنها (بدون اذان) کفایت می کند.
الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ قَالَ الْأَذَانُ يُقْصَرُ فِي السَّفَرِ كَمَا تُقْصَرُ الصَّلَاةُ الْأَذَانُ وَاحِداً وَاحِداً وَ الْإِقَامَةُ وَاحِدَةً وَاحِدَةً
📚تهذیب ج٢ ص۶٢
ترجمه : امام باقر علیه السلام فرمود :در سفر #اذان شکسته می شود همانطور که #نماز #شكسته می شود (به این صورت که) جملات اذان یکی یکی و جملات اقامه هم یکبار یکبار است.
✅البته به دلیل حدیث زیر، عمل به حدیث اول، بهتر و مشهورتر و موافق تر با کلیات روایات است:
بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ حُسَیْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ بُرَیْدٍ مَوْلَی الْحَکَمِ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عقَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ لَأَنْ أُقِیمَ مَثْنَی مَثْنَی أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُؤَذِّنَ وَ أُقِیمَ وَاحِداً وَاحِداً
📚تهذیب ج٢ ص ۶۲
ترجمه :راوی گوید:شنیدم امام صادق علیه السلام فرمود :اگر من فقط اقامه بگویم و جملات آن را دو بار دو بار بگویم بیشتر دوست دارم از اینکه هم اذان بگویم و هم اقامه و جملات آن را یکی یکی بگویم.
✅نکته:به روایت زیر هم دقت شود :
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی جَمِیعاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ الْأَذَانُ مَثْنَی مَثْنَی وَ الْإِقَامَةُ مَثْنَی مَثْنَی وَ لَا بُدَّ فِی الْفَجْرِ وَ الْمَغْرِبِ مِنْ أَذَانٍ وَ إِقَامَةٍ فِی الْحَضَرِ وَ السَّفَرِ لِأَنَّهُ لَا یُقَصَّرُ فِیهِمَا فِی حَضَرٍ وَ لَا سَفَرٍ....
📚علل الشرایع ج ٢ص٣٣٧
ترجمه :امام صادق علیه السلام فرمود (جملات) اذان دوبار دوبار و اقامه هم دو بار دوبار است و در نماز صبح و نماز مغرب چه در وطن و چه در سفر ناگزیر اذان و اقامه هست زیرا نماز صبح و مغرب در وطن و در سفر تقصیر و شکسته شدن در آن نیست...
✅طبق روایت فوق، اذان و اقامه در نماز صبح و مغرب در وطن و سفر تغییر نمی کند و به طور کامل در هر دو گفته می شود.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#سوال١٠۴
دلیل جایز نبودن #خرید و #فروش برای بچه #نابالغ چیست؟
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅پاسخ : ابتدا به چند حدیث در این مورد توجه کنید:
مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ الْعَبْدِیِّ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی حَدِیثٍ أَنَّهُ قَالَ الْجَارِیَةُ إِذَا تَزَوَّجَتْ وَ دُخِلَ بِهَا وَ لَهَا تِسْعُ سِنِینَ ذَهَبَ عَنْهَا الْیُتْمُ وَ دُفِعَ إِلَیْهَا مَالُهَا وَ جَازَ أَمْرُهَا فِی الشِّرَاءِ وَ الْبَیْعِ قَالَ وَ الْغُلَامُ لَا یَجُوزُ أَمْرُهُ فِی الشِّرَاءِ وَ الْبَیْعِ وَ لَا یَخْرُجُ مِنَ الْیُتْمِ حَتَّی یَبْلُغَ خَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً أَوْ یَحْتَلِمَ أَوْ یُشْعِرَ أَوْ یُنْبِتَ قَبْلَ ذَلِکَ
📚کافی ج ٧ص١٩٨
ترجمه : امام باقر علیه السلام در حدیثی فرمودند : #دختر وقتی #ازدواج کند و... و #نه سال داشته باشد دیگر #یتیم نیست و مال او به او تحویل داده می شود و امر او در خرید و فروش جایز است ولی پسربچه امر او در خرید و فروش جایز نیست و از حد یتیمی خارج نمی شود تا اینکه به (ابتدای) پانزده سالگی برسد چه محتلم شده باشد و چه نشده باشد مگر اینکه قبل از این سن، موی(تازه و درشت) در صورت و بالای عورت او بروید.
عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ دَخَلَ فِی الْأَرْبَعَ عَشْرَةَ وَجَبَ عَلَیْهِ مَا وَجَبَ عَلَی الْمُسْلِمِینَ احْتَلَمَ أَمْ لَمْ یَحْتَلِمْ وَ کُتِبَتْ عَلَیْهِ السَّیِّئَاتُ وَ کُتِبَتْ لَهُ الْحَسَنَاتُ وَ جَازَ لَهُ کُلُّ شَیْ ءٍ إِلَّا أَنْ یَکُونَ ضَعِیفاً أَوْ سَفِیهاً
📚کافی ج ٧ص۶٩
ترجمه :امام باقر علیه السلام فرمود :وقتی(یتیم) به زمان قوت و تمییز عقلی یعنی سیزده سالگی رسید و وارد چهارده سالگی شد، هر چه بر اشخاص بالغ واجب است بر او نیز واجب است، چه محتلم شده باشد و چه نشده باشد، گناهان برایش نوشته می شود و حسنات هم برایش نوشته می شود و هر چیزی (مثل خرید و فروش و صدقه و برده آزاد کردن و..) برای او جایز است مگر اینکه سفیه یا ضعیف باشد. (از نظر فهم و عقل)
قَالَ وَ قَدْ رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ قَالَ إِینَاسُ الرُّشْدِ حِفْظُ الْمَالِ
📚من لا یحضره الفقيه ج ۴ص٢٢٢
ترجمه :از امام صادق علیه السلام در مورد گفتار خداوند عزوجل که فرموده است:اگر (از یتیم) رشد را دیدید اموال آنها را به آنها تحویل دهید؛ سوال شد، امام فرمودند :دیدن رشد (توانایی) حفظ و نگهداری مال است.
مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ عِیصِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْیَتِیمَةِ مَتَی یُدْفَعُ إِلَیْهَا مَالُهَا قَالَ إِذَا عَلِمْتَ أَنَّهَا لَا تُفْسِدُ وَ لَا تُضَیِّعُ
📚من لا یحضره الفقيه ج ۴ص٢٢١
ترجمه :عیص گوید:از امام صادق علیه السلام پرسیدم: چه زمانی به دختر بچه یتیم، مالش تحویل داده می شود؟ فرمود :وقتی که بدانی که او (مال را) فاسد و تباه نمی کند...
✅بیان:طبق سایر روایت، این زمان، نه سالگی است.
✅✅روایات زیاد دیگری نیز در باب تعیین سن مکلف بودن دختر و پسر و جایز بودن امر آنها در مالشان و تحویل دادن مالشان به آنها و اجرای حدود کامل بر آنها در صورت انجام کار شامل حد، وجود دارد که از ظاهر آنها به دست می آید که در زمان بلوغ، دختر یا پسر توانایی و درک حفظ مال را پیدا می کند و دچار فریب در معامله نمی شود و مال را به خاطر نادانی و عدم درک، فاسد و تباه نمی کند. البته حد نه سال برای دختر و ورود پسر به اول چهارده سال قمری که در روایات آمده است از جانب خداوند تعیین شده و کسی حق ندارد بگوید پسر ده ساله من درک کامل خرید و فروش و گول نخوردن را دارد پس معامله برایش جایز است و اینچنین از حدود خدا تجاوز کند. البته اگر بچه به سن بلوغ یا علائم بلوغ برسد ولی عقب مانده ذهنی باشد (سفیه و ضعیف) باز هم اجازه تصرف در مالش را طبق روایات فوق و سایر روایات ندارد و مالش به او داده نمی شود و قیم و وصی او این کارها را انجام میدهد.
نکته مهم این است که نمی توان گفت همه علت عدم جواز خرید و فروش برای بچه نابالغ همین موارد است بلکه علت های بسیاری از احکام دینی به طور کامل بر ما مخفی است و برخی از احکام هم، مواردی از علت های آن صرفا جهت آگاهی، توسط اهل بیت بیان شده است. و ما نباید از علت های آن، حکم استخراج کنیم. و اعمال شرعی را تعبدا، از این جهت که از جانب خداوند عالم و عادل و حکی
م صادر شده است، به آن عمل کنیم.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#سوال١٠۵
در حال #نماز بچه هردو تربت سيدالشهداء رو برمیداره. برای #سجده چه باید بکنم؟ آيا ميتونم روي #انگشت دستم #سجده كنم؟
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅پاسخ : بدیهی است که اگر در حین نماز به هر علتی آنچه بر آن سجده می کنیم را از دست بدهیم، اگر همراه خود یا نزدیک خود چیزی که سجده بر آن صحیح است داریم، از آن برای سجده استفاده می کنیم مثلا تسبیح تربت در جیب داریم یا چوبی نزدیک ما هست و یا حتی امکان دارد که فرش را کنار بزنیم و بر زمین سجده کنیم یا اگر کمی صبر کنیم بچه مهر را دوباره می آورد و امثال اینها......
ولی اگر اینها مقدور نبود در صورت امکان با این روایت مشکل را حل می کنیم:
عَمَّارِ بْنِ مُوسَی أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الرَّجُلِ یَسْمَعُ صَوْتاً بِالْبَابِ وَ هُوَ فِی الصَّلَاةِ فَیَتَنَحْنَحُ لِتَسْمَعَ جَارِیَتُهُ أَوْ أَهْلُهُ لِتَأْتِیَهُ فَیُشِیرَ إِلَیْهَا بِیَدِهِ لِیُعْلِمَهَا مَنْ بِالْبَابِ لِتَنْظُرَ مَنْ هُوَ فَقَالَ لَا بَأْسَ بِهِ وَ عَنِ الرَّجُلِ وَ الْمَرْأَةِ یَکُونَانِ فِی الصَّلَاةِ فَیُرِیدَانِ شَیْئاً أَ یَجُوزُ لَهُمَا أَنْ یَقُولَا سُبْحَانَ اللَّهِ قَالَ نَعَمْ وَ یُومِئَانِ إِلَی مَا یُرِیدَانِ وَ الْمَرْأَةُ إِذَا أَرَادَتْ شَیْئاً ضَرَبَتْ عَلَی فَخِذِهَا وَ هِیَ فِی الصَّلَاةِ
📚من لا یحضره الفقيه ج ١ص۳٧۰
ترجمه :عمار از امام صادق علیه السلام سوال کرد:مردی در نماز است و صدایی از درب خانه می شنود پس گلو صاف میکند تا کنیز یا همسرش بشنوند و بیایند و وقتی آمدند با دست اشاره می کند تا آنها را آگاه کند که ببینند چه کسی درب خانه است؛ (این کار چطور است؟) امام فرمودند :اشکالی ندارد. و پرسید:زن یا مردی در نماز هستند و چیزی می خواهند آیا جایز است که «سبحان الله» بگویند؟ فرمود :بله و نیز می توانند آنچه را می خواهند با دست به آن اشاره کنند و زن وقتی چیزی خواست در نماز دستش را به رانش می زند.
✅در چندین حدیث دیگر نیز علاوه بر موارد فوق، اشاره با سر و بلند «سبحان الله» گفتن برای مرد و زدن دو دست به همدیگر برای زن نیز وارد شده است که با توجه به این رخصت ها، در مورد از دست دادن مهر می توان اشخاص داخل منزل یا هر مکان دیگر را متوجه کنیم و از آنها مهر بگیریم و سجده کنیم.
اما اگر هیچ کدام از راههای فوق امکان ندارد، عده ای به روایت زیر عمل نموده اند که ابتدا روایت را ذکر می کنیم :
أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاکَ الرَّجُلُ یَکُونُ فِی السَّفَرِ فَیُقْطَعُ عَلَیْهِ الطَّرِیقُ فَیَبْقَی عُرْیَاناً فِی سَرَاوِیلَ وَ لَا یَجِدُ مَا یَسْجُدُ عَلَیْهِ یَخَافُ إِنْ سَجَدَ عَلَی الرَّمْضَاءِ أَحْرَقَتْ وَجْهَهُ قَالَ یَسْجُدُ عَلَی ظَهْرِ کَفِّهِ فَإِنَّهَا أَحَدُ الْمَسَاجِدِ
📚علل الشرایع ج٢ص٣۴١
ترجمه :ابی بصیر گوید:به امام صادق علیه السلام گفتم :فدایت شوم؛ مردی در مسافرت است و دزد او را غارت می کند و عریان در یک شلوار باقی می ماند و چیزی هم که بر آن سجده کند نمی یابد و می ترسد اگر بر شن های داغ سجده کند صورتش بسوزد، امام فرمود :بر پشت دستش سجده کند چرا که آن یکی از محل های سجده است.
برخی نیز در باب این مورد به این حدیث عمل کرده اند:
عمارگوید:از امام صادق علیه السلام در مورد کسی که وقتی چیزی که بر آن سجده کند نیابد و مکانی هم که بر آن سجده کند نباشد در نمازهای فریضه و نافله با اشاره سجده می کند، پرسیدم؛ امام فرمودند :در صورتی که چنین باشد در همه نمازها با اشاره سجده می کند.
📚تهذیب ج٢ ص٣١١
برخی نیز به احادیث مشابه به این دو مورد عمل کرده اند ولی اگر در این روایات دقت شود هیچ کدام بهطور کامل با مورد سوال ما منطبق نیست و عمل به احتیاط که دستور اهل بیت در این گونه موارد است اقتضاء می کند که در صورت رخ دادن این حالت برای ما به یکی از دو حدیث فوق عمل کنیم و نماز را تمام نماییم و مهر تهیه کنیم و سپس دوباره بر حسب احتیاط نماز را مجددا بخوانیم.
امام صادق علیه السلام در مورد دو محرم که با هم صیدی انجام دادند و می دانستند که صید برای محرم کفاره دارد ولی نمی دانستند آیا هر دو باید با هم یک کفاره دهند یا هر کدام جداگانه باید کفاره بدهند، فرمودند:
إِذَا أُصِبْتُمْ بِمِثْلِ هَذَا فَلَمْ تَدْرُوا فَعَلَیْکُمْ بِالِاحْتِیَاطِ حَتَّی تَسْأَلُوا عَنْهُ فَتَعْلَمُوا
📚کافی ج ۴ص٣٩١
فرمود:وقتی به امور مانند این گرفتار شدید و نمی دانستید که چه کنید، پس برشما باد به احتیاط کردن تا اینکه در مورد آن سوال کنید و علم پیدا کنید.
پس ما در این مورد یا با اشاره یا به پشت دست سجده میکنیم یا به سایر موارد روائی آن عمل می کنیم ولی به جهت عدم تطبیق کامل مورد سوال با روایات موجود به دستور امام صادق علیه السلام احتیاط می کنیم و مجددا نمازرا می خوانیم تامولایمان ظهور کند و از ا
وبپرسیم.
اللهم عجل لولیک الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ⓢⓐⓙⓙⓐⓓ:
🔴ناسپاس و ناشکر نباشیم!!
✅چقدر بیانصافی است که انسان بعد از اینکه تصادف کرد و دو نفر از بستگانش کشته شدند و دو نفر زخمی شدند، میگوید خدا خیلی رحم کرد!!
⚠️ببینم، پنجاه سال که تصادف نکردی و همه سالم بودید، خدا رحم نکرده بود و حالا رحم کرد؟
🔮اینکه وقتی پس از تحمّل ضایعات و خسارات متعدّدی در یک حادثه جان سالم به در میبریم، میگوییم خدا رحم کرد...
⁉️ آیا کفران همهی رحمتهایی نیست که خداوند از اوّل عمر شامل حال ما ساخته است؟ آیا فقط در همین یک مورد خدا رحم کرد و تا به حال رحم نکرده بود؟
🔰سالها سلامتی و اعضای کامل و سالمت را پای خدا ننوشتی، ولی وقتی مریض شدی و مدّتها درد کشیدی و بهتر شدی، میگویی خدا سلامتی داد؟
💚بزرگی خدا نگذاشت او را ببینی و پای او بنویسی....
🌹پس در همه حال شاکر و قدردان الطاف همیشگی خداوند باشیم ...
📒از بیانات مرحوم دولابی_ مصباح الهدی - تألیف استاد مهدی طیّب
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🎀🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
گویند:
دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت❗️
درراه با پرودرگار سخن می گفت: ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای
در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت❗️
او با ناراحتی گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز😢❗️
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود❓
نشست تا گندمها را از زمین جمع کند , درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند
ندا آمد که:
تو مبین اندردرختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🎀🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔴 زن بسیار زیبایی که هیچ کس او را نمی دید.
زن زیبایی با مرد زاهد و مومنی ازدواج کرد. مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت.
روزی تحمل زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من توجه بیشتری از تو می خواهم، زر و زیور می خواهم!
مرد در خانه را باز کرد و رو به زن گفت: برو هر جا دلت می خواهد!
زن با نا باوری از خانه خارج شد، درحالیکه آرایش کرده بود و با زیبایی ذاتی اش کاملا جذاب و دلفریب شده بود!
زن در کوچه ها و خیابانها شروع به قدم زدن کرد تا خود را به غربا نشان دهد. اما نهایتا نا امید غروب به خانه بازگشت.
مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد.
زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟
مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید!
زن باز هم متعجب گفت: مگر مرا تعقیب کرده بودی؟
مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت:
🏷تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یک بار که در کودکی چادر زنی را کشیدم.
چون به ناموس مردم نگاه نکردم، کسی هم به ناموس من نگاه نخواهد کرد.
📚مجموعهشهرحکایات
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🎀🎀
✨﷽✨
✅شهیدان زندهاند
✍پیکرش را با دو شهید دیگر تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه میگفت: یکیشان آمد به خوابم و گفت: جنازهی من رو فعلاً تحویل خانوادهام ندید! از خواب بیدار شدم. هر چه فکر کردم کدام یک از این دو نفر بوده، نفهمیدم؛ گفتم ولش کن خواب بوده دیگه. فردا قرار بود جنازهها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت. اینبار فوراً اسمشو پرسیدم. گفت: امیرناصر سلیمانی. از خواب پریدم، رفتم سراغ جنازهها. روی سینه یکیشان نوشته بود «شهید امیر ناصر سلیمانی».
بعدها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانوادهاش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخوره.
شهید امیرناصر سلیمانی
📚فرمانده، فرمان قهقهه، ص۳۶
و به کسانی که در راه خدا کشته میشوند، مرده نگویید بلکه آنها زندهاند؛ امّا شما درک نمیکنید!
سوره بقره، آیه۱۵۴
شادی روحشان صلوات 🌺
↶【به ما بپیوندید 】↷
__http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d__________
#قسمت_بیستم_و_ششم_دالان_بهشت 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
رفت و آمد داشته باشن. البته تا حالا هیچ وقت جواد مستقیم اینو نگفته، ولی خودم خوب می شناسمش. برای عقد هم دعوتشون كردم اون ها مریضی زهرا خانم رو بهانه آوردن منم اصرار نكردم، همین.
من كه فكر ثریا رهایم نمی كرد ، یكهو بی مقدمه گفتم:
چه خواهر خوبی داره .
خیلی راحت گفت: آره واقعا، من مثل زری دوستش دارم، خیلی دختر ماهیه.
در حالی كه سعی می كردم لحنم معمولی باشد، گفتم: ماه بودنش به خاطر حاضر جوابیشه؟
یكدفعه از جا پرید نیم خیز شد و در حالی كه توی تاریكی صورتش را نزدیك چشم هایم آورده بود گفت: باز توی اون سر كوچولیت چه خبره؟!
با حرص گفتم : سر من كوچولو نیست . و پشتم را به او كردم، ولی صدای رعد و برق یكدفعه چنان مرا از جا پراند كه بلافاصله برگشتم و خود را توی بغلش قایم كردم.
خندان گفت: آهان، اینم جریمه ت كه دیگه بی خودی بد اخلاقی نكنی. آسمون جای من تنبیهت كرد.
آن قدر خسته و خواب آلود بودم و در ضمن فكرم مشغول بود كه ترجیح دادم قضیه را با خنده تمام كنم. آن شب گذشت، اما جرقه فكری پوچ توی ذهنم زده شده بود ، بدون این كه خودم بدانم كه روزی این جرقه ، آتشی خواهد شد به دامن هستی و زندگی ام.
آن روزها بیش تر سرگرمی مادرم شده بود تهیه جهیزیه، كارش شده بود با خاله منصوره بازار رفتن و خریدن و دوختن. بقچه و سجاده ترمه كه كنارش سرمه دوزی ونوارهای نقده داشت، چادر نماز، پرده ای، لحاف ها ساتن، ظرف و بلور چینی و....
همه را با شوق و شور می خرید و آقا جون الحق از خرج كردن دریغ نداشت. خانم جون هم تا به چیزهایی كه به خانه می آوردند انافحتنا نمی خواند و هلهله نمی كشید نمی گذاشت بازش كنند.
خلاصه یكی از اتاقهایمان به قول امیر شده بود بازار شام و من پیش خودم فكر می كردم، حالا چه عجله ای است؟ هنوز دو سال وقت داریم.
صورت مهربان و دوست داشتنی مادرم كه با عشق و علاقه دوخت و دوز می كرد و خانم جون كه با آن دست های چروكیده و لرزان برایم سفره قند و دمكنی درست می كرد.
و پدرم كه با رویی باز كمبودهای گوشزد شده مادر را پذیرا می شد، همه و همه رویای قشنگ خانه پدری من بود.
خانه امنی كه سرشار از محبت و عاطفه و مهر بود و من همه چیز داشتم. محبتبی نهایت اطرافیان و زندگی پر از آرامش و رفاهی كه جلوی نیازم را می گرفت با همه ارزش بالایی كه داشت نتیجه اش برای من خوب نبود. خود نیاز و احتیاج ذهن را شكوفا و پویا می كند. بی نیازی بیش از حد باعث تباهی می شود. چون وقتی همه چیز آماده است و آدم از داشتنش مطمئن است اعتماد به نفس احمقانه ای به وجود می آورد كه انسان را از بین می برد . سیری زیاد اگر باعث تركیدن نشود لااقل باعث بیماری است. و این بیماری بلایی بود كه آرام آرام دامن مرا گرفت.
اواخر پاییز همان سال موقع امتحانات ما بود كه یك روز صبح توی مدرسه زری گفت عمه حاج آقا برای پنجشنبه آینده من و مادرم را به مهمانی زنانه ای كه هر سال دارد دعوت كرده، و من چون وصف عمه خانم كه اسمش زرین تاج بود و مهمانی هایش را بارها از زری شنیده بودم، ظهر كه از مدرسه برگشتم اولین حرفی كه به محمد زدم همین بود. او كه برای رفتن عجله داشت جواب نه محكم و قاطعی داد كه مثل آب سردی شد روی اشتیاق بی نهایتم.
وا رفته گفتم: آخه چرا؟ زری هم می ره!
محمد همان طور كه آماده می شد گفت: زری بره اون سرش درد می كنه واسه همین چیزها.
با التماس گفتم: منم می خوام برم.
برگشت با نگاهی مهربان مثل نگاهی كه پدری به بچه اش می كند گفت: باشه شب صحبت می كنیم الان دیرم می شه.
بعد هم گذاشت و رفت. وقتی به زری گفتم محمد مخالف است، در حالی كه از خودم بیش تر وا رفته بود، پرسید : چرا؟
نمی دونم گفت شب صحبت می كنیم.
زری مثل كسی كه فكر خوبی به سرش زده گفت: ولش كن به مامان می گیم راضیش كنه.
ولی محترم خانم در حالی كه شك داشت گفت: باشه من بهش می گم. فقط خدا كنه روی دنده چپش نباشه. اگه باشه كه دیگه مرغ یك پا داره، آسمون هم زمین بیاد، كسی حریفش نمی شه. چون نه از این مهمونی ها خوشش می آد نه از عمه این ها.
زری با حرص گفت: ا، اون خوشش نمی آد به این چه؟
- مادر جون اجازه زن دست شوهرشه ، بعد از اونم حالا تا پنجشنبه خیلی مونده، از الان نمی خواد عزا بگیرین.
اما من كه بی دلیل برای رفتن اشتیاق داشتم توی دلم واقعا عزا گرفته بودم. یادم هست آن شب محمد خیلی خسته بود طوری كه حتی به خانه خودشان هم سری نزد. عقلانی این بود كه آن شب سكوت می كردم ولی دلم طاقت نمی آورد.
به محض این كه دراز كشید از ترس این كه خوابش نبرد، بی مقدمه گفتم: گفتی شب صحبت می كنیم ها، یادت رفت؟
خسته پرسید: در مورد چی؟
مهمونی دیگه.
در حالی كه نفس عمیقی می كشید برگشت سمت من و پرسید:این قدر برایت مهمه كه نمی تونی تا فردا صبر كنی؟
👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده: نازی صفوی
#قسمت_بیستم_و_هفتم_دالان_بهشت 🌹
خیلی راحت گفتم: آره، خیلی
.http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آرام گفت: حالا اگه من خواهش كنم كه بعد حرف بزنیم، چی؟
خودم را لوس كردم: اگه من خواهش كنم كه همین الان بگی آره چی؟
در حالی كه دستم را توی دستش می گرفت و چشم هایش را می بست گفت: پس نه من خواهش می كنم نه تو.
با حرص دستم را از دستش بیرون كشیدم و در حالی كه پشتم را به او می كردم گفتم: پس منم قهر می كنم.
بر خلاف انتظارم خیلی جدی گفت: منم با كسی كه به خاطر یك مهمونی مسخره باهام قهر می كنه كاری ندارم.
بعد هم طوری كه اصلا با من تماس نداشته باشد دراز كشید.
من كه به خیال خودم فقط خواسته بودم خودم را لوس كنم، هم تعجب كرده بودم و هم توی كاری كه كرده بودم مانده بودم. از عكس العمل جدی محمد كه برایم دور از ذهن بود هم رنجیده بودم هم خیلی بهم برخورده بود. تا آن شب هیچ وقت نشده بود كه با هم قهر كنیم. هر چه سعی می كردم بی اعتنا باشم نمی شد. كلافه و بی قرار، انگار فرسنگ ها دور باشم، دلم قرار نمی گرفت.
با این كه نزدیكم بود، كنارم بود، احساس می كردم دارم از غصه خفه می شوم. برای اولین بار هر چه می كوشیدم به خاطر حفظ غرورم همان طور بخوابم، می دیدم دور از او خوابم نمی برد.
صدای آه های گاه و بی گاهش نشان می داد كه بیدار است، ولی از رفتارش مطمئن شده بودم كه قصد صدا زدن و آشتی ندارد. با خودم در جنگ بودم كه او هم پشتش را به من كرد. ناراحتی ام چند برابر شده بود.
مثل بچه ای كه از آغوش مادرش دور مانده باشد پرپر می زدم و می دانستم كه انتظار هم فایده ندارد این بار مثل همیشه نیست.
حال بدی داشتم سعی می كردم خود را قانع كنم كه نباید پا پیش بگذارم ولی دلم انگار جدای از من تصمیم گرفت و وادارم كرد بی اختیار به طرفش برگردم ، بی اعتنایی اش را نمی توانستم تحمل كنم.
صدایش زدم: محمد.
بی آنكه برگردد، جدی گفت: بله؟
حرصم بیش تر شد.
محمد صدایت كردم!
باز همان طور بی اعتنا گفت: منم گفتم ، بله.
یكدفعه انگار خون به مغزم هجوم آورد. عصبی پا شدم، نشستم و با صدای بلند و حرص و بغض گفتم: محمد؟!
آه عمیقی كشید و در حالی كه می نشست با همان لحن جدی كه حالا عصبانی هم بود گفت: لازم نیس صدات رو بلند كنی همون دفعه اول هم شنیدم جوابت رو هم دادم. چیه؟ بله؟ بفرمایین!
چانه ام از بغض می لرزید گفتم: چرا این جوری؟
سرد گفت: چه جوری
نه خیال كوتاه آمدن نداشت. این اولین باری بود كه آن قدر سرد و سخت جلویم می ایستاد و من هم كه اول به خیال خودم با شوخی شروع كرده بودم، حالا نمی فهمیدم از چه این قدر رنجیده است.
درمانده گفتم: خودت می دونی!
- چی توی این جور حرف زدن ناراحتت می كنه؟
با صدایی لرزان همان طور كه سعی می كردم اشكم سرازیر نشود، گفتم: لحنش.
هیچ نگفت. در سكوت در حالی كه شقیقه هایش را با دست هایش فشار می داد آه كشید، اما باز هم چیزی نگفت. از لجم، مشتم را با حرص روی بالش كوبیدم و گفتم: یعنی یك آره یا نه، این قدر سخته كه به خاطرش با من این طوری رفتار می كنی؟
سرش را بلند كرد. توی تاریكی نگاه چشم هایش را نمی دیدم و سر از احوالش در نمی آوردم و این بیشتر طاقتم را طاق می كرد. ادامه سكوتش برایم غیر قابل تحمل بود و در ضمن بیش از پیش مطمئنم می كرد كه این بار قضیه با دفعه های قبل خیلی فرق می كند. او از چیزی كه من خبر نداشتم رنجیده بود و خیال نداشت به هیچ قیمتی كوتاه بیاید. من هم كه درمانده بودم، هیچ جوری نمی توانستم بی اعتنایی اش را تحمل كنم.
بغضم تركید . خودم را روی بالش انداختم و گریه كنان گفتم: باشه حرف نزن مهم نیست، اگه برای تو مهم نیست برام منم فرقی نمی كنه.
چند لحظه طول كشید و بعد با صدایی آرام كه همراه آه عمیقی از سینه اش بیرون آمد.
صدایم زد: مهناز؟!
خدایا ، توی این صدا چه بود كه من را این طور مقهور و اسیر می كرد؟ از ترس اینكه ، مبادا دوباره ناراحت شود، بی اختیار فوری سرم را بلند كردم و موهایم را از صورتم كنار زدم.
نزدیك من، در حالی كه روی یك دستش تكیه كرده بود نشسته بود.
دست دیگرش را به طرفم دراز كرد و من مثل ماهی دور مانده از آب به محض این كه دستم را توی دستش گذاشتم خودم را هم توی آغوشش انداختم و گریه كردم. همان طور كه مثل یك بچه توی بغلش نگهم داشته بود.
آرام توی گوشم گفت: یواش مادر اینا خوابن، صدات می ره بیرون. اگه من بدونم با این گریه و اشك های تو باید چه كار كرد، خیلی خوب می شه.
لب برچیده سر بلند كردم و نگاهش كردم. لبخند به لب و آهسته گفت: یعنی من و تو، یك بار هم نمی شه بدون این كه تو گریه كنی با هم حرف بزنیم؟
تقصیر خودته، تو كه می دونی من زود گریه ام می گیره، چرا این قدر اذیتم می كنی كه گریه كنم؟!
👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است
🔺️هنگامی که دنیا برایت تنگ می شود این داستان را به یاد بیاور:
"او پدر هفت کودک بود سه پسر و چهار دختر
پسر اولش در سن دو سال و چند ماهگی از دنیا رفت
و پسر دومش در سن یک سال و نیمی
و پسر سومش در سن هفده ماهگی یعنی در برهه شیرخوارگی وفات یافت
دختر اولش ازدواج کرد و در سن بیست و هشت سالگی از دنیا رفت
و دختر دومش نیز ازدواج کرد سپس در سن بیست و یک سالگی مرد
سپس دختر سومش ازدواج کرد و در سن بیست و هفت سالگی از دنیا رفت
او همه فرزندان پسر و دختر خود (قاسم، عبدالله، ابراهیم.. و زینب، رقیه و ام کلثوم) را از دست داد و پس از وفاتش تنها فاطمه باقی ماند".
🌹او کسی نیست جز حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)
☝️پس هنگامی که ابتلا و آزمایشها یا اندوه هایی به تو می رسد این داستان را به یاد بیاور
برخاتم برخاتم انبیا محمد ص صلوات
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔺️هنگامی که دنیا برایت تنگ می شود این داستان را به یاد بیاور:
"او پدر هفت کودک بود سه پسر و چهار دختر
پسر اولش در سن دو سال و چند ماهگی از دنیا رفت
و پسر دومش در سن یک سال و نیمی
و پسر سومش در سن هفده ماهگی یعنی در برهه شیرخوارگی وفات یافت
دختر اولش ازدواج کرد و در سن بیست و هشت سالگی از دنیا رفت
و دختر دومش نیز ازدواج کرد سپس در سن بیست و یک سالگی مرد
سپس دختر سومش ازدواج کرد و در سن بیست و هفت سالگی از دنیا رفت
او همه فرزندان پسر و دختر خود (قاسم، عبدالله، ابراهیم.. و زینب، رقیه و ام کلثوم) را از دست داد و پس از وفاتش تنها فاطمه باقی ماند".
🌹او کسی نیست جز حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)
☝️پس هنگامی که ابتلا و آزمایشها یا اندوه هایی به تو می رسد این داستان را به یاد بیاور.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d