🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان ضحی💗
قسمت11
بعد از نماز دو ساعتی به کارهام رسیدم تا کمی خلوت کنن
وقتی برگشتم هر دو توی پذیرایی بودن
نشستم و پرسیدم:
_خب بهترید؟
کتایون انگار دنبال فرار از فکر و خیالاتش بود که فوری گفت:
_آره...
تو حرفت رو بزن
من هم ادامه ندادم:
_خب فکر میکنم دیگه میتونیم درباره #اسلام حرف بزنیم
لبخند خسته ای روی لبهاش نشست: خبر خوبی بود!
بفرمایید
بسم الله الرحمن الرحیم رو زیر لب گفتم
و شروع کردم:
_خب حالا که ما میخوایم درباره اسلام صحبت کنیم، اول میخوام چند تا سوال ازت بپرسم به عنوان کسی که اسلام رو به عنوان دین قبول نداره
با اعتماد به نفس گفت: بپرس
_خب میدونی که محمد بن عبدالله از قبیله قریش از اعراب موزری حجاز که گره نسبی با حضرت ابراهیم از شاخه ی اسماعیل دارن پیامبر این دینه
و یک کتاب به نام قرآن رو آورده
درسته؟
_بله
_پس حالا برای تویی که این شخص رو تکذیب و دینش رو نفی میکنی دو چیز باید بررسی بشه
اول شخصیت و حوادث زندگی این شخص و دوم کتابش که اثرشه و حی و حاضره
حالا که این دین الهی نیست و این شخص هم پیغمبر نیست پس این کتاب دست نوشته ی خودشه دیگه درسته؟
_بله معلومه
_خب ما دو کار میکنیم
یکی بحث تاریخی و مستدل درباره خود پیغمبر و یکی قرآن
اول اولی؛
درباره پیامبر اسلام چند تا سوال دارم...
اول اینکه یه آدم برای اینکه بی دلیل خودش رو پیغمبر معرفی کنه و از خودش دین و شریعت بیاره چه انگیزه هایی میتونه داشته باشه؟
_خیلی چیزا
ثروت، موقعیت اجتماعی، شهرت...
قدرت هم مهمترینش
این طور آدما دنبال برتری جویی بر دیگران هستن به نظر من
_درسته
حالا یکم درباره شرایط اجتماعی مکه و حجاز در اون سالها حرف بزنیم
حتما میدونید که ساختار اجتماعی اعراب قبیله ای و عشیره ایه و همینطور هم اداره میشه
گفتم که پیغمبر اسلام از قریشه
و قریش هم از واضحات تاریخیه که تنها قبیله متمدن و شهر نشین حجازه باقی قبایل بیابانگرد و صحرا نشین بودن اصطلاحا میگفتن عرب بادیه
یعنی برای عربهایی که کلا نژاد و عشیره یکی از امتیازات فردی و ملاک تفاخرشون بود از قریش بودن خودش بزرگترین ملاک تفاخره
تازه خاندان بنی هاشم در بین قریش هم باز محبوبیت اجتماعی عجیب غریبی داشت
حالا به دلایل مختلفی یکی سفره داری این خاندان بود که آدمای سخاوت مند و غریب نوازی بودن یکی جوانمردی و سلحشوری و...
که همه جزء ملاک های مهم شخصیت عربیه الانم همینطورن مهمان نوازی سلحشوری شجاعت براشون خیلی اهمیت داره...
مثلا همین "هاشم" جد بنی هاشم اسمش این نبود هاشم اصلا کلمه عربی نیست عبریه
و اصلا اسم نیست لقبه
ها+شم به معنای خورد کننده چون خودش نانی که تهیه میکرد و به فقرا میداد رو با دست خودش براشون خورد میکرد و توی کاسه هاشون میریخت این لقب رو بهش دادن
یعنی نه که فقط کمک کنه با فقرا قرین بود...
پس این پیغمبر به لحاظ نسبی در خانواده و قبیله ای به دنیا اومده که خود به خود در اون جامعه کلی عزت و احترام داشته
یعنی اینطور نبوده که عطش دیده شدن داشته باشه و سرکوب شده باشه برعکس بسیار هم مورد توجه بود
تواریخ میگه چون ظاهر زیبا و شخصیت کاریزماتیکی هم داشت خیلی بیشتر هم بهش توجه میکردن
اصلا پدربزرگش عبدالمطلب کلیددار کعبه بود که جایگاه خیلی خاصیه
و عضو دارالندوه که شورای شهر مکه محسوب میشد هم بوده
یعنی واقعا به اندازه ای که در اون اجتماع قبیله ای نیاز بود توی چشم بود و جایگاه اجتماعی داشت و اصلا نمیصرفید خودش رو توی چنین دردسری بندازه
چون تاریخ گواهی میده بعدا همه اینا به سبب ادعای پیامبری زایل شد و از شهر خودش بیرونش کردن
که قطعا هم قابل پیش بینی بود...
_خب بیشتر از چیزی که داشته میخواسته آدم بلند پروازی بوده نقشه های بزرگی داشته ریسکش رو هم پذیرفته
_هرچند منطقی نیست ولی اصلا فرض رو بر همین میگذاریم
اصلا میگیم برای ثروت و قدرت اینکارو کرده و این شهرت و موقعیت اجتماعیش رو هم دست مایه همین کار کرده
یعنی دیده مردم خودش و خانواده ش رو قبول دارن گفته بذار شانسمو امتحان کنم خوبه؟ _خب؟
_خب حالا تو داری راجع به یک آدمی حرف میزنی که خیلی زیرکه نشسته نقشه کشیده که چطور با این سرمایه اجتماعی که داره میتونه قدرت یک شهر یا حتی یک پهنه رو به دست بگیره. درسته؟
_خب آره...
_خب حالا تو اگر جای این آدم زیرک باشی، برای راه انداختن این دین جدیدت که میخوای به واسطه ی اون آدما رو دور و برت جمع کنی چیکار میکی؟
_چه بدونم تابحال تجربشو نداشتم!!
خندیدم:
_ خب معلومه باید اول با قشر متنفذ و مَلّاک قومت ببندی و هرطوری که هست اونا رو بکشونی سمت خودت
_خب سلیقه ایه سیاست پیامبرا همیشه سرمایه گذاری روی جمعیت بوده!
_خب مگه به توافق رسیدن با بزرگان قوم تضادی داره با جذب طبقات پایین اجتماع؟
تازه اعراب که عشیره گران شیخ عشیره بیعت کنه کل عشیره بیعت میکنن!
یعنی رشد تساعدی!
_خب اونا باهاش توافق نمیکردن
_اوایل شاید سعی میکردن جدی نگیرنش ولی کم کم که دیدن مردم دارن دورش جمع میشن خیلی علاقه پیدا کردن باهاش مذاکره کنن و ببرنش سمت خودشون
حتی گفتن ما که الله رو قبول داریم، چون اینا اصلا حنیف بودن دین حضرت ابراهیم دینشون بود حج رو از ابراهیم و اسماعیل گرفته بودن دیگه
منتها دینشون رو به مرور به بت پرستی منحرف کرده بودن
خلاصه گفتن ما که الله رو قبول دادیم فقط میگیم این بت ها الهه های خدان فرزندان خدا هستن خداهای کوچک هستن ما اینا رو در پیشگاه خدا واسطه قرار میدیم تو بیا اینا رو هم به عنوان فرزندان خدا قبول کن ما بهت ایمان میاریم
قطعا بهترین موقعیت بود که اعتقادات خودش رو با اونا ادغام کنه و راحت وصل بشه
ولی اینکارو نکرد!
خب چرا پافشاری میکنه روی یکتا پرستی چه سودی براش داره؟
چرا دست رد به سینه همچین موقعیت فوق العاده ای میزنه و خودش رو به بلای شعب ابی طالب و نفی بلد دچار میکنه؟
ژانت_منظورت از اینی که گفتی چیه؟
_شعب ابی طالب جاییه که مشرکین مکه پیامبر و مسلمونها رو سه سال اونجا حبس و تحریم کردن با شرایط خیلی سخت
همسر و عموی پیامبر اونجا از دنیا رفتن بخاطر مشکلات قحطی و عدم امکانات
ژانت_خب به چه جرمی؟
_همین تغییر دین
اما همه مسلمون ها این سه سال رو مقاومت کردن تا اینکه معجزه خداوند به دادشون رسید
پیامبر برای مشرکین پیغام فرستاد که اون سند توافقی که برای تبعید ما توی شورا نوشتید و الان توی کعبه نگه داری میشه دیگه وجود نداره پس چون توافقی نیست تحریمی هم نیست
اونها هم اونقدر مطمئن بودن که این خبرا نیست که برای اینکه به زعم خودشون پیامبر رو خراب کنن خودشون این خبر رو رسانه ای میکنن
اعلام میکنن محمد همچین ادعایی کرده و ما در ملا عام این توافق نامه رو باز میکنیم
و اگر چنین چیزی صحت داشت محاصره ی شعب رو لغو میکنیم
همین کار رو هم میکنن و همه مردم میبینن که خط به خط توافق نامه رو موریانه زده
این اشتباه بزرگی بود که در اثر هیجان زدگی و به طمع خراب کردن پیامبر مرتکب شدن
اما چون متعهد شده بودن بالاخره بعد از سه سال محاصره شعب به پایان رسید و مسلمون ها آزاد شدن
اما خب قطعا رها نمیکردن قصد داشتن پیامبر رو ترور کنن که یبارکی شیرازه دین از هم بپاشه و تمام...
بدون نخ تسبیح این دونه ها رو کی میخواد جمع کنه
اما خب پیامبر خبر داشت و برنامه ریزی کردن که مخفیانه همه مسلمون ها از مکه کوچ کنن برن مدینه یعنی مجبور به جلای وطن شدن
بیشتر مومنین مکه هم باهاش کوچ کردن
و شدن مهاجرین
اونجا تو مدینه هم مردم ازشون استقبال کردن و باهاش بیعت کردن و اونا هم شدن انصار...
حالا نگفتی با چه منطقی قبول نمیکنه؟
ممکن بود توی محاصره شعب کشته بشه تازه ما میگیم سه سال اون که نمیدونست سه ساله ممکن بود هرچقدر طول بکشه!
چون معصوم که نبود وحی هم بهش نمیرسید و از آینده هم خبر نداشت درسته؟
رفاه حال حاضرش رو قربانی چی کنه؟
نقد رو ول کنه نسیه رو بچسبه؟
کمی مکث کردم و چون جواب نداد سوال بعدی رو پرسیدم:
_یا مثلا درباره یهودی ها و مسیحی ها
چرا پته انحرافات اونها رو روی آب میریزه و در قرآنش اونها رو مذمت میکنه
در حالی که باید تلاش کنه اونها رو جذب کنه چون اونها اهل کتاب خطاب میشن یعنی در بین مردم دانشمند حساب میشن کلی رو مردم تاثیرگذارن باسوادای حجازن اگر جذب یک کلام بشن تبلیغ خوبیه براش
_خب اول سعی میکنه بعد که میبینه نمیشه بهشون حمله میکنه که خرابشون کنه
_حالا که میخواد خرابشون کنه چرا پیغمبرانشون رو میپذیره و بهشون ایمان میاره؟!!
اصلا کسانی که خود یهودیا به پیامبری قبول ندارن رو هم میگه پیامبرن!(داوود و سلیمان)
کلی هم ازشون تعریف میکنه
درحالی که در کتاب مقدس یهود بدترین چیزها رو به پیامبرانشون نسبت میدن که حالا میگم براتون
ولی قرآن میاد از اونا هم رفع اتهام میکنه و با عزت و احترام معرفی شون میکنه!
آخه چرا؟
اگرم بخواد پیروان ادیان دیگه رو جذب کنه باید همون تصویری که اونا خودشون از پیامبرانشون دارن رو تصدیق کنه دیگه نه یه چیز جدید این دیگه چه کاریه!!
چه حسنی داره براش؟
اصولا در طول تاریخ آموزه های بت پرستانه هر قومی بر قوم دیگری قالب میشد خدای قبلی قوم مغلوب رو اهریمن خطاب میکرد و خدای خودش رو به عنوان خدا معرفی میکرد یعنی با تکذیب قبلی خودش رو تثبیت میکرد
اما پیامبران الهی دقیقا عکس این روند رو پیش گرفتن و به ترتیب هم رو تایید و تصدیق کردن
هیچ پیامبری نیومد بگه پیامبر قبلی شیاد بوده من برحقم و به من ایمان بیارید همه همدیگه رو در طول تاریخ تصدیق کردن!
حالا میشه گفت برای پیامبر اسلام تایید پیامبران تا ابراهیم طبیعیه چون نیای خودشه ولی پیامبر اسلام از شاخه بنی اسماعیله و یهودیت و مسیحیت از بنی اسحاق
و یهودیا میگن نسب پیامبری از بنی اسحاق ادامه پیدا کرده نه بنی اسماعیل طبعا این پیامبرم باید برعکسش رو بگه درسته؟
ولی میاد پیامبران بنی اسحاق رو هم تایید و تصدیق میکنه حتی بیشتر از خودشون!
این دیگه شاهکاره واقعا!
با یهودیت دعوای جدی داره ولی پامبرانشون رو تایید میکنه در حالی که عکسش به تضعیفشون کمک میکرد!
عکسش هم هست مسیحی های تثلیثی اعتقاد دارن عیسی خداست این پیامبر محکم وایستاده میگه نه عیسی خدا نیست بنده و پیامبر خداست
خب حالا چه فرقی میکنه بذار سرگرم باشن تو بیعتت رو بگیر! مگه دنبال قدرت و حکومت نبود؟
اساسا کسی حکومت رو بخواد با اعتقادات مردم در نمیفته با عادات مردم در نمی افته هزینه زایی بی مورد نمیکند
اصلا چرا رو یکتاپرستی انقد تاکید داره میون اون جماعت مشرک که یه پیشینه چند صدساله بت پرستی دارن و به شدت هم نژادپرستن و دین آبا و اجدادی براشون اهمیت داره
چرا تمام پیشینه ذهنی مردم رو به هم میریزه در حالی که اگر بخواد جذبشون کنه باید چیزی بگه که خوششون بیاد و احساس اشتراک کنن نه که با همه باورها و عادت های اجتماعیشون در بیفته؟!
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان_ضحی💗
قسمت12
ببینید اگر کسی بخواد مردم رو به خودش و مثلا اون دینی که آورده جذب کنه قطعا میدونه که این مردم یک سری چارچوب ذهنی و عادت رفتاری دارن باید دقیقا همونها رو پیدا کنه و دست بذاره روشون
و توی اون مکتب جدیدش برهمون اساس سفارش و آموزه طراحی کنه که کارش بگیره نه که برعکس با قوانینی که میگذاره مردم رو با تمام عادت هاشون دربنداره و چارچوب هاشون رو بشکنه
این کار چه منطقی داره اصلا چه سودی داره؟
برای چی باتمام آداب اجتماعی اعراب در میفته در حالی که قاعدتا برای جذبشون باید کارای ساده و معمول پیش پاشون بزاره نه کاری که برای اونا یعنی خودتو با تمام ساختار های ذهنی و تربیتیت بکوب از نو بساز با این فرمی که من میگم!
برای این پیغمبر چه فرقی میکنه مردم دخترانشون رو زنده به گور کنن یا نه؟
چه فرقی میکنه زنا کنن یا نه دروغ بگن یا نه غیبت کنن یا نه!
ربا بگیرن یا نه
اون میخواد حکومت کنه براش چه فرقی میکنه مردم حتما اخلاق مدار باشن؟
تمام اینها عادات و رفتارهای انسانی روال روز اون جامعه بودن چرا فکر کرد باید با اینا در بیفته و اگر اینکار رو بکنه کسی به حرفش گوش میده؟
برای چی باید سختگیری کنه و مردم رو از دور خودش بتارونه؟
در کتاب انجیل شیطان که آلیستر کراولی ادعا میکنه از طرف شیطان بهش وحی شده و پایه فکری صهیونیسم در پایه گذاری جوامع مخفی شیطان پرستی نوینه(فراماسونری، ایلومیناتی و...)
فقط یه جمله در باب احکام و دستورات دینش داره:
+چنان کن آنچه خواهی کل شریعت بود!
هر کاری عشقته بکن تنها قانون دین من اینه!
دین قلابی اینه
روش جذب حداکثری اینه! هر چی عشقته فقط منم بپرست
خب پس با این اوصاف اینهمه قوانین ساختار شکن اسلامی چی میگن؟
مثلا چرا باید فریضه طراحی کنه که باید حتما نماز بخونید؟
_خب دنبال اِلمان های مخصوص به خوده که مکتبش متمایز باشه به قول تو داره مظاهر تمدنیش رو میچینه!
_قبول نماز بخونن
ولی آخه روزی پنج بار!!
با اون همه مشغله ای که آدمها ممکنه داشته باشن؟
بعدم قبلش حتما باید با آب خودتو بشوری؟
تو سرزمینی که آب کمیابه مردم زیاد عادت به شست و شو ندارن!
این اعراب بادیه ماه تا ماه میشد رنگ آب به خودشون نمیدیدن!
ویلدورانت میگه از محمد(به عنوان معجزه) چه میخواهید؟
عصا اژدها کند؟ روی آب راه برود؟
معجزه از این بزرگتر که اعراب جاهلی را وادار کرد روزی پنج بار خودشان را بشویند؟!
یعنی اونقدر تغییر سخت و پر ریسکی بوده که رویدادش رو یک تاریخ نگار به لحاظ اجتماعی معجزه قلمداد میکنه!
خب این سختی رو به چه بهایی به جون میخره وقتی خیلی راحتتر از این هم میشه این مردم رو جذب کرد بخدا این اصلا منطقی نیست!
میتونست بگه قبل نماز مثلا دست به خاک بزن
مثل تیمم
اصلا تو سرزمین بی آب وضو از کجا به ذهنت رسید؟!
خودش هم توی همون اجتماع داشت زندگی میکرد با همون شرایط!
از عادات اجتماعی بارز مشرکبن عرب شرب خمر و ساختار اقتصادیشون مبتنی بر ربا و قمار بود
کلی قانون تو این زمینه ها طراحی کرده بودن یعنی اصلا روش کسب و کارشون بود
بیشتر نکاح های قانونی و عرفی شون رو با عنوان زنا حرام کرد
نکاح الجمع نکاح المقط نکاح البدل...
آخه چه کاریه میخوای حکومت کنی چکار به خوردن و پوشیدن و رفتار کردن مردم داری چرا میخوای تمام عادات اینا رو تغییر بدی مگه از دردسر خوشت میاد؟
چرا اجازه نمیده همه با هر سبک زندگی وارد این مکتب بشن و یه گوشه ای این خدای من درآوردی رو بپرستن و اونم با این سرمایه اجتماعی قدرت رو به دست بگیره جمعیت هر چی بیشتر بهتر دیگه!
به مردم هر چی آزادی عمل بدی قطعا بیشتر دوستت دارن
برای یه آدم قدرت طلبی که دنبال حکومته چه فرقی میکنه عادات اجتماعیِ این قوم غلطه منطقا باید بگه به من چه!
اما با چه منطقی هزینه زایی الکی میکنه و با همه اینا در میفته؟
خب بگید دیگه چرا؟!
جوابم سکوت بود
دوباره خودم ادامه دادم: اصلا فرضا اینکارو کرد حالا فهمیده که مثل اینکه شدنی نیست
هم در اقلیته هم زورش به مشرکین نمیرسه
خودش و پیروانش حبس شدن توی یه دره بی آب و علف تحت تحریم شدید غذایی دارویی و...!
علی بن ابی طالب صحابی و پسرعموی پیامبر میفرمایند به اندازه ای وضعیت غذا بد بود که
هر یک خرما رو سه نفره و یا حتی شش نفره میخوردیم
هسته های خرما رو هم میکوبیدیم آرد میکردیم نون میپختیم!
هیچی بهشون نمی فروختن
با کلی تدابیر امنیتی تحریما رو دور میزدن در حدی که فقط زنده بمونن
خب اون شرایط سخت معلومه که یه بن بسته
با منطق شما پیغمبر واقعی هم که نیست به وحی و به خدا متصل باشه؛
خبر نداره قراره گشایشی بشه و بعد سه سال تموم بشه ماجرا اصلا تهش معلوم نیست چی میشه
حتی اگر بود هم تو همین سه سال ممکن بود از دنیا بره
دیگه قدرت از جون آدم که ارزشمندتر نیست قدرت رو برای زندگی میخواست باید زنده میموند یا نه؟
میتونست یه کلمه بگه پشیمون شدم خودش رو نجات میداد
دلیلی برای مقاومت نیست وقتی خدایی نیست و تو هم فکر منافع خودتی خب این جا منافع در عالی ترین وجه به خطر افتاده باید رها کنی دیگه
ولی رها نمیکنه! چرا؟
سکوت طولانی موجب شد باز ادامه بدم:
_با اینکه پیامبر ما سواد خواندن و نوشتن رو جایی یادنگرفته چه میکنی؟
این که دیگه مستنده؟
_کجا مستند شده یعنی نمیتونسته پنهانی سواد یاد بگیره این چه حرفیه؟
_نه نمیتونسته وقتی به گواهی تاریخ تو کل حجاز فقط 17 نفر سواد خوندن و نوشتن داشتن
از یکی باید یاد بگیره دیگه بالاخره خبرش درمیاد!
خصوصا که بیشتر باسوادا یهودی و مسیحی بودن
ولی وقتی توی کتاب قرآن میگه محمد جایی سواد رو فرا نگرفته بود و تو زمان خودش کسی اعتراض نمیکنه یعنی همه به این حقیقت واقف بودن دیگه از این واضح تر؟
حتی دشمنانش هم نمیگفتن تو از جایی یاد گرفتی میدونستن نشدنیه میگفتن تو ساحری!
خب دلیل این چی میتونه باشه جز حقانیت؟
سرتکون داد:
_واسه نتیجه گیری خیلی زوده کلی حرف برای زدن هست وقتی اونها ثابت بشه این نکات هم میشه جزء نکات مجهول تاریخی ولی به هیچ وجه دلیل بر حقانیت نیست وقتی اینهمه دلیل در ردش وجود داره
من...
صدای اذان حرفش رو قطع کرد
فوری بلند شدم و گفتم: بعد نماز ادامه میدیم!
وارد سرویس که شدم ژانت هم دنبالم اومد و کنار در ایستاد
همونطوری که وضو میگیرفتم پرسیدم: جانم؟!
با تعجب به حرکاتم نگاه میکرد و توضیح میداد:
خب... خواستم شروع کنم غذا رو درست کنم خواستم... بپرسم گوشت کجاست؟
_تو فریزر پشت بسته های سبزی
از سرویس خارج شدم و مسح پام رو کشیدم
بعد هم راه افتادم سمت اتاق
نمیدونم چرا ژانت هم دنبالم اومد
وارد اتاق شدم و اون دم در ایستاد
شروع کردم چادر گلدارم رو سرکردن و سجاده رو پهن کردن
هنوز همونجا ایستاده بود و کنجکاو نگاهم میکرد
خواستم بهانه بدم دستش
پرسیدم: خب کلا چیا داره این غذا؟
_خب... لوبیا و گوشت و...
حرفش رو نیمه تموم رها کرد و سوال اصلیش رو پرسید: سختت نیست روزی چند بار این کارا رو تکرار میکنی؟
_نماز دوست داشتنی ترین کار ممکنه توی دنیا از نظر من
البته هر کاری با تکرار از رونق می افته ولی نماز...
چون به عشق خدا تکرارش میکنی سختیش هم شیرینه!
البته فلسفه نماز خیلی فراتر از اینه شاید ساعتها بشه راجع بهش حرف زد حالا بعدا میگم براتون
اما همینقدر بگم که من الان دارم لذت می برم
حتی اگر یکم سخت باشه
مثل سختی ای که تو برای رسیدن به کلیسا هر صبح یکشنبه میکشی
ولی من روزی چند بار برای خودم تکرارش میکنم چون تلاش شیرینیه و مهمتر چون خواست خداست!
کتایون صدا زد: ژانت این چیه رو گاز گذاشتی جوش اومده!
ژانت بی معطلی دوید سمت آشپزخونه
من هم در اتاق رو پیش کردم و قامت بستم...
...
وقتی از نماز برگشتم هر دو توی آشپزخونه بودن
بهشون ملحق شدم و پشت میز نشستم!
از ژانت که پای گاز ایستاده بود پرسیدم:خب ژانت چقدر دیگه طول میکشه حاضر بشه میخوام ببینم چه مزه ایه!
_چیزی نمونده من از قبل لوبیاش رو پختم الانم گوشتش رو جدا میپزم و بعد لوبیا و بقیه مواد رو اضافه میکنم دیگه کاری نداره...
رو کردم به کتایون:
_خب... شما فرمودید که اینا برای نتیجه گیری کافی نیست
منم موافقم باهات!
پس باید برای حصول نتیجه مجددا فاز عوض کنیم!
بررسی اسلام دو بعد داره بررسی شخصیت پیامبرش و کتابش
حالا باید بریم سراغ قرآن...
_خب توی قرآن که خیلی حرف دارم مثلا توی...
_اجازه بده منظورم این نبود موردی آیه بگی من جوابتو بدم این کتاب یه منطقی داره که باید درکش کنی بعد برمبنای اون سوال کنی بدون خوندن که نمیشه هیچ کتابی رو نقد کرد...
_جانم؟ منظورت چیه؟
_منظورم واضحه باید بخونیدش کامل و از اول به آخر تا بتونید نقدش کنید...
_ولی برای رد هر چیزی یه مثال نقض کافیه مگه بیکاریم اینهمه کتاب رو توی دنیا بخونیم
_اینهمه نه فقط یکی...
فقط این کتابه که ادعا میشه معجزه است و خدا برای شخص شما فرستاده فقط این کتابه که ادعا میکنه کلام خداست و در اون خدا با همه ی مردم عالم در هر زمانی صحبت کرده!
خب من دارم میگم معجزه ست تو میگی نه چطوری ثابت میشه جز با خوندن با یه جمله از یه کتاب بیرون کشیدن که نمیشه معجزه بودنش رو اثبات کرد من نیاز دارم برای این اثبات شما رو به طور کامل با این کتاب آشنا کنم
ضمنا من میتونم اون یک یا چند مثال نقضی که تو ذهنته رو جواب بدم ولی باید منطق کلی کتاب درک بشه تا بتونم یه سری چیزا رو براتون توضیح بدم که مباحثه ناقص نمونه
شما هم برای بحث نیاز دارید روی منبع یه تسلطی داشته باشید دیگه پس باید شروع کنیم و قرآن رو بخونیم...
اینجوری شما ایرادات بیشتری هم میتونید پیدا کنید اگر داشته باشه...
ژانت_ خب چطوری مگه میشه سه نفری کتاب خوند اصلا قرآن چند صفحه ست چند روز طول میکشه؟
_چرا نشه
قرآن مجموعا سی تا بخش(جزء) داره که هر کدوم 20 صفحه بیشتر نیست
برای اینکه از کار و زندگی نیفتین و و سختتون نباشه هر ماه پنج تا از این بخش ها رو میخونید تو طول هفته کلا روزی سه صفحه میشه یعنی پنج دقیقه که شوخیه!
ژانت_خب اینجوری که خیلی طول میکشه؟
_آره خب ولی چاره چیه!
من که تا پیدا کردن خونه همخونه اجباری شما هستم و باید تحملم کنی
کتایون خانومم که ان شاالله یادش نرفته مادرش اونو به من سپرده!
و باید زودتر درباره ش تصمیم بگیره که اگر نگیره با من طرفه چون مسئول بی تابی مادرش منم که شماره ش رو پیدا کردم و بهش زنگ زدم
پس ما فعلا با هم کار دادیم این بحث هم گوشه ای از رابطه ماست
ضمنا به نفع خودتونه اتهاماتتون رو اثبات کنید و خیال خودتون رو راحت...
کتایون بی تفاوت شونه بالا انداخت: به هر حال ما که قرآن نداریم!
_من دارم
به اتاق رفتم و دو تا قرآنی که برای اینکار تهیه کرده بودم رو آوردم
قرآن ها رو روی میز گذاشتم و نشستم:
_خب اینم قرآن... بهونه بعدی؟
کتایون کلافه گفت:
من نمیتونم تو خونه و شرکت همچین کتابی رو دست بگیرم و بخونم خب نمیگن این چشه چرا این کتاب رو میخونه؟
نفس عمیقی کشیدم: برای همین جلدشون کردم!
دیگه؟
سکوت از سر اجبارش موجب شد ادامه بدم:
_با ترجمه بخونید ولی هر از گاهی نگاهی هم به زبان اصلیش عربی بندازید به هرحال...
صدای پیام گوشیم بلند شد
همون طور که گوشی رو چک میکردم ادامه دادم:
_ به هر حال برای مطالعه هر اثری هیچی زبان اصلی نمیشه!
رضوان بود...
از دو روز پیش یادم رفته بود جواب پیامش رو بدم و تشکر کنم!
حتما تا الان از کنجکاوی تلف شده!
از بچه ها عذرخواهی کردم و برگشتم اتاق تا یکم حرف بزنم...
مثل همیشه کامل تبادل اطلاعات کردیم و همه چیز رو کامل براش توضیح دادم!
بعد هم سراغ بقیه رو گرفتم و سفارش کردم جای من هم مواظبشون باشه!...
وقتی برگشتم غذا حاضر بود و شام خوردیم
چیزی شبیه خوراک لوبیای خودمون بود ولی خوشمزه تر!
کلی از ژانت تشکر کردم و تشویقش کردم بازهم از این کارا بکنه!...
بعد از شام قرار بر این شد ماهی یکبار دور هم جمع بشیم و درباره پنج جزئی که خوندیم صحبت کنیم
و البته کتایون هرچه سریعتر با مادرش ارتباط بگیره و خیال من رو راحت کنه!
هر چند به قولش خیلی امیدوار نبودم!
به هر حال اون رفت و ما هم تا یکماه آینده که باز هم رو ببینیم به زندگی عادیمون برگشتیم...
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان_ضحی💗
قسمت13
چهل روز سرد رو پشت سر گذاشتیم
ژانت رو در این مدت خیلی کم میدیدم و کمتر فرصت گفتگو پیش می اومد اما همین همخونگی و ارتباط اندک بینمون علاقه ای به وجود آورده بود که هر روز بیشتر میشد...
دیگه اثری از اونهمه خشم و انزجار و نفرت نبود
ژانت من رو به عنوان دوست پذیرفته بود و من هم مثل قبل دوستش داشتم و تحسینش میکردم
بخاطر اراده و تلاش و ایمان و محبتی که در وجودش بود
اما کتایون... کتایون...
در این مدت در کنار حجم سنگین درسها و کار آزمایشگاه دغدغه ارتباط کتایون و مادرش هم به مشغولیت هام اضافه شده بود
تقریبا هرروز مادرش یا زنگ میزد و یا پیام میداد و منم جز شرمندگی چیزی براش نداشتم و فقط میگفتم یکم بهش وقت بدید با خودش کنار بیاد. اونم ظاهرا همین کار ازش برنمی اومد و طاقتش طاق شده بود که بی توجه به حرفهای من هر روز همون حرفهای قبلی رو تکرار میکرد
کتایون اما حاضر نبود با مادرش تماس بگیره یا به اون اجازه ارتباط بده والبته من میفهمیدم دلیلش بیشتر از کینه یا عدم باور ترس بود
ترس از درک یک رابطه ناشناخته
و غروری که بهش اجازه نمیداد توی موقعیتی قرار بگیره که ممکنه قلیان احساساتش دست دلش رو رو کنه
دلش نمیخواست مادرش بدونه چقدر دلتنگشه
ازش ناراحت بود و از طرفی بین گفته های مادر و پدرش سرگردان
چند روز یکبار تماس داشتیم و اون از دلایلش برای این پنهان شدن میگفت و من از بی قراری مادری که تحمل این بی مهری رو نداشت
و اون در جواب اونهمه پند و اندرز و نصیحت و خواهش و تهدید من فقط یک جمله گفت: بهش فکر میکنم....
ولی فکر کردنش کمی بیش از حد طولانی شده بود
قرار ماهانه مون رو هم یک هفته عقب انداخته بود که نمیدونستم بخاطر ترس از روبرو شدن با منه که میدونست از دستش عصبانی ام یا دلیل دیگه ای داره
اما بالاخره برای صبح شنبه 16 فوریه قرار ملاقات بعدی رو قطعی کردیم
اون هفته هفته ی خیلی پرکاری برای من بود...
یک پروژه جدید داشتم و بعضا خارج از ساعت کاری توی آزمایشگاه می موندم و مجموعا ساعت خوابم کم شده بود. البته خستگی و بیخوابی نمیتونست من رو از پا دربیاره سالها بود که بهش عادت کرده بودم. ولی پیاده روی اجباری جمعه غروب از بیمارستان تا خونه زیر بارون نسبتا شدید و هوای سرد...
کارم رو ساخت طوری که صبح شنبه با اینکه صدای اومدن کتایون و صحبتهاش با ژانت رو میشنیدم نمیتونستم از زیر پتو بیرون بیام و همون زیر پتو هم به شدت میلرزیدم. حتی حال صدا بلند کردن هم نداشتم برای همین منتظر شدم تا خودشون بیان سراغم
تقریبا پنج دقیقه بعد کتایون به در زد: سلام چرا بیرون نمیای؟
چند بار دیگه هم سوال رو پرسید ولی واقعا نه میتونستم تکون بخورم و نه اینکه حرف بزنم. چون جوابی نگرفته بود خودش در اتاق رو باز کرد و بعد رو به ژانت گفت: خوابه هنوز...
البته من تصویر نداشتم فقط صدا بود...
دوباره صداش بلند شد: باورم نمیشه تا این وقت روز خواب باشی. فکر کنم از ترس خودتو به خواب زدی نه؟ میدونی امروز دست پر اومدم!
یکم مکث کرد و بعد دوباره گفت: پاشو دیگه الان ساعت یازده و نیمه...
دوباره سکوت.. اینبار صدای قدمهاش نزدیک شد... بالای سرم نشست و آروم صدا زد: ضحی؟
دلم نمیخواست نگرانش کنم ولی واقعا فکم تکون نمیخورد..
دوباره اینبار نگرانتر صدام کرد و همزمان پتو رو از روم کشید
لرز تنم رو گرفت پتو رو توی دستم جمع کردم و مردمکهام رو فرستادم سمت صورتش
فقط برای اینکه مطمئن بشه زنده ام ناله ی کوتاه و نامفهومی کردم که منظورم سلام بود ولی هیچ شباهتی به این واژه نداشت. و دوباره ساکت شدم.
حالا ژانت هم اومده بود بالای سرم و با چشمهای نگران پرسید: چی شده؟
فقط تونستم آروم بگم: قرص...
کتایون بلند شد و رفت قرص بیاره و ژانت نشست جاش: چی شده ضحی چرا حالت بد شده؟ چه اتفاقی افتاده؟
شرایطم اصلا طوری نبود که بتونم توضیحی بهش بدم فقط لبخند زدم که بیشتر نگران نشه... اما انگار خیلی کارساز نبود چون اون همینطوری سوال میپرسید. کتایون با قرص و لیوان آب وارد اتاق شد و کنار ژانت نشست
رو به ژانت گفت: یکم بلندش کن این قرص بهش بدم
ژانت دستش رو گذاشت پشتم و یکم بلندم کرد و کتایون قرص رو گذاشت روی زبونم و لیوان آب رو روی لبهام
به سختی و با گلو درد چند جرعه آب خوردم و دوباره رها شدم روی بالش
کتایون یکم نگاهم کرد
دست گذاشت روی پیشونیم و بعد گفت: باید بریم دکتر. ژانت پاشو حاضر شو
با نهایت توانی که داشتم ناله کردم: نه... خوب میشم یکم دیگه
درسکوت نشسته بودن و نگاهم میکردن و منم حالم نمیبرد بهشون بگم برید صبحانه بخورید منم یه ساعتی میخوابم خوب میشم!
چند دقیقه بعد لرزم شدید شد طوری که فکم میلرزید و دندونهام به هم برخورد میکرد. متوجه میشدم دور و برم همهمه و سر و صداست ولی درک نمیکردم چی میگن فقط سعی میکردم بیشتر زیر پتو قایم بشم بلکه یکم گرمم بشه! پتوی دیگه ای هم روم اضافه شد ولی بازهم
لرزم از بین نرفت
بی اختیار شروع کردم پیوسته و روی ریتم ناله کردن. اصلا نمیخواستم نگرانشون کنم ولی دست من نبود و از کنترل من خارج بود!
نمیدونم چقدر گذشت که خوابم برد
وقتی بیدار شدم دیگه لرز نداشتم....
بدنم خسته و درد بود ولی لرز نداشتم
تمام تنم خیس عرق بود و لرزم نشسته بود. گلوم هم یکم باز شده بود. به کندی پتو رو کنار زدم
کسی توی اتاق نبود
به سختی گوشی رو برداشتم و نگاهی به ساعت انداختم. یک و نیم بود. یعنی...
یک ساعت از وقت اذان گذشته!
توی جام نشستم
حتی از تصور آب زدن به دست و صورت هم احساس لرز میکردم ولی تجربتا میدونستم بعد از گرفتن وضو خوب میشم..
بلند شدم و به هر سختی بود در رو باز کردم و وارد سرویس شدم
دستم روی سنگ روشویی بود که نیفتم و شیر رو باز کردم که وضو بگیرم
صدای قدمهایی نزدیک شدن و بعد هر دو نفرشون رسیدن جلوی در
همونطوری که آب به صورتم میرسوندم گفتم: سلام ببخشید اذیتتون کردم
کتایون با تعجب گفت: چکار میکنی مگه لرز نداری؟
_نه خیلی کم شده
ژانت نگرانتر گفت: خب حالا نمیشه نماز رو بذاری برای یه وقت دیگه؟
حتما الان بدنت درد میکنه، سخته...
_ نه عزیزم نمیشه
نماز رو که بخونم بهتر میشم
این آب مثل یه شوک دوباره بدن رو به کار میندازه تا کی تو رختخواب بمونم
از سرویس اومدم بیرون و برگشتم اتاق خودم
اونها هم بی هیچ حرفی دنبالم اومدن
همونطور که چادر نمازم رو سر میکردم اشاره کردم به تخت: بشینید چرا وایستادید
بی حرف نشستن و همونطور متعجب زل زدن بهم تا نمازم رو تموم کردم!
توی سجده ی آخر بعد از نماز بودم که صدای کتایون در اومد: بسه دیگه خسته نشدی؟
حالت بده اینی وقتی حالت خوبه چکار میکنی؟
سر از سجده برداشتم: یه جوری حرف میزنی انگار خیلی کار طاقت فرسائیه دو رکعت نمازه دیگه...
_آخه الان که حالت خوب نیس چرا انقدر کشش میدی!
_چون حالمو بهتر میکنه هر چی بیشتر طول بکشه بهتره
تسبیح رو از روی سجاده برداشتم و مشغول ذکر شدم. ژانت با ذوق گفت: این چیه چقدر قشنگه رنگی رنگیه!
الحمدلله رو کامل کردم و گفتم: تسبیحه
وسیله شمارش کلمات دعا
این تسبیح به قول تو رنگی رنگی اسمش تسبیح ام البنینه. اسمشه..
مدلشم اینه که مهره هاش چند تا رنگ مختلف داشته باشه.. تسبیح انواع دیگه هم داره...
به سختی خودم رو خم کردم و در کمد زیر میز رو باز کردم... یه صندوقچه بیرون کشیدم و گرفتم طرفش: اینا همه تسبیحه. باز کن و ببین از هر کدومش خوشت اومد یادگاری بردار
آهسته و با لبخند ممنونی گفت و در صندوقچه رو باز کرد... با ذوق بینشون دست چرخوند و بعد یکی از تسبیحا رو بلند کرد: این اسمش چیه؟
_این فیروزه ست... بعد جعبه رو گرفتم و دونه دونه معرفی کردم: این عقیق شجره این عقیق سرخ سلیمانی...
این تسبیح هسته خرماست اینم تسبیح شاه مقصوده! اینم که... تربته... **
_خاکه؟
_بله...خاک...
کتایون حرفم رو قطع کرد: چرا اینجوری شدی؟
_دیشب دیدی که چه بارونی بود
اومدنی خونه دیدم انقدر ترافیکه اگر سوار اتوبوس بشم تا ده شبم نمیرسم خونه
پیاده برگشتم
تو راه موش آب کشیده شدم
رسیدم خونه یه دوش گرفتم خوابیدم که دیگه متاسفانه اینجوری شد...
آهی کشیدم: اصلا نفهمیدم کی صبح شد. نماز صبحمم قضا شد...
_واقعا بی عقلی حالا مثلا دیر میرسیدی چی میشد؟
_خب خسته بودم میخواستم زود برسم بخوابم که از جلسه امروز عقب نمونیم!
_چقدرم که نموندیم... پاشو زودتر بریم سر کارمون یه ساعته علافمون کردی...
گفتم: شما برید دفترو کتاب حاضر کنید من قضای صبحمم بخونم میام. ژانت تو ام این صندوقچه رو با خودت ببر ببین کدومشو میخوای بردار...
بعد از نماز با دفترم رفتم آشپزخانه و پشت میز نشستم...
از لرزش دستها و ضعفی که بهم مستولی شده بود به یاد آوردم از دیشب هیچی نخوردم. ولی تا خواستم بلند بشم کتایون انگار فکرم رو خوند و بلند شد: از دیشب تا حالا فکر کنم هیچی نخوردی نه؟ بذار یه کنسرو باز کنم بخور بعد شروع کنیم....
تشکری کردم و اونهم بی حرف مشغول باز کردن و گرم کردن کنسرو قارچ و ذرت شد...
ژانت همونطور که سرش توی جعبه بود پرسید: جنس اینا از چیه؟
_جز اون خاکیه بقیه سنگن
این یکی فیروزه و بقیه سنگ عقیق از انواع مختلفش. حالا کدومو میخوای؟
با خجالت گفت: هیچکدوم... نمیخوام کلکسیونت خراب شه
لبخندی زدم: من کلکسیونر نیستم
اینا همش سوغاتیه که جمعشون کردم
هر کدومو میخوای بردار تعارف نمیکنم
_پس... میشه همون رنگی رنگیه رو بدی؟
_همون که تو سجاده بود؟ باشه هر وقت رفتم برا نماز بیا بگیرش فقط حتما بیا و یادآوری کن من یادم میره...
کتایون ظرف رو گذاشت جلوم: بجمب بخور که امروز خیلی کار داریم
_به روی چشم علیا حضرت...
منم با شما خیلی کار دارم!
همونطور که می نشست پشت چشمی برام نازک کرد و رو به ژانت گفت: حالا به چه دردت میخوره؟
_هیچی قشنگه دوست دارم داشته باشمش
همونطور که غذا میخوردم ژانت دوباره با تسبیح ها سرگرم شد
ولی کتایون که دنبال بهانه ای برای فرار از غضب من بود سعی میکرد ها با ژانت مشغول باشه:
_حالا انگار گنج پیدا کرد قیافه شو
ببینم چی ان اینا؟
سنگن دیگه تا حالا سنگ تزیینی ندیدی؟!
آخرین قاشق رو که فرو دادم با لبخندی حرصی و کجکی پرسیدم:
_خب کتایون خانوم چه خبرا؟!
خندید: چه سوال عجیبیه این سوال
یعنی من الان باید کل وقایع این مدت رو برات توضیح بدم؟
منظورم رو میفهمید ولی خودش رو میزد به اون راه : خبری نیست سلامتی
_شیطونه میگه پاشو یه فصل کتک مهمونش کنا!
خودتو به اون راه نزن
مادر بنده خدات هر روز زنگ میزنه سراغتو از من میگیره
عجب بی رحمی هستی تو بابا یه زنگ بهش بزن خب کمت میاد؟
_سختمه
سختمه باهاش حرف بزنم درک کن.
_تو ام شرایط اونو درک کن زندگیشو بهم ریختی
دل تو دلش نیست یکم انصاف داشته باش
بابا تکلیفش رو روشن کن بنده خدا دق کرد
عجب آدمیه ها
_تو تو شرایط من نیستی که بفهمی چه وضعیتی دارم
پس قضاوت نکن
بی رحم نیستم ولی الان نمیتونم باهاش حرف بزنم
جدی شدم: تو که نمیتونستی بیخود کردی به من گفتی زنگ بزن و اون بیچاره رو هوایی کردی! آبروی منم بردی
الان پای منم گیره
من نمیخوام مدیون مادرت بمونم پس مجبوری باهاش حرف بزنی چه بخوای چه نخوای وگرنه کلاهمون میره تو هم فهمیدی؟!
کلافه دستی به سرش کشید:
بابا من که نگفتم هیچ وقت حرف نمیزنم. گفتم فعلا نمیتونم
_خب ایشون تا کی باید منتظر میل حضرت عالی باشه؟ بابا هر روز زنگ میزنه من دیگه از خجالت نمیدونم چی بهش بگم!
لااقل فعلا یه عکس براش بفرست...
کلافه گفت: خیلی خب باشه یه کاریش میکنم
فکر کنم برا یه کار دیگه اومدیم اگر میخوای اینجوری از زیر بار بحث دربری کور خوندی
لبخندی زدم:
باشه ولی اگر تو ام فکر کردی به بهانه بحث میتونی از زیر بار این موضوع در بری کور خوندی!
قبل شروع اول میخوام بپرسم شما از خوندن بیست صفحه از این کتاب دید ابتدایی تون چیه چه دید و چه تعریف و چه حسی به شما داد؟ صریح بگید بی تعارف
ژانت_خب اول اینکه من توی این بیست صفحه اول جمله ای که پیروانش رو به عملیات تروریستی دعوت کنه ندیدم نمیدونم حالا شاید جاهای دیگه باشه ولی تا الان که من ندیدم...
و اینکه فکر نمیکردم قرآن انقدر درباره بقیه پیامبرا مخصوصا مسیح صحبت کرده باشه فکر میکردم بیشتر درباره خودشون حرف زده باشه و اتفاقاتی که افتاده...
_حالا کجاشو دیدی یک ششم آیات قرآن درباره بنی اسرائیله ...
اتفاقا لحن قرآن اصلا نقالی نیس که هر اتفاقی بین خودشون پیش اومده تو کتاب ثبت باشه
به ندرت درباره وقایع مصداقی صحبت میکنه بیشتر تمرکزش روی چیزای دیگه ست...
کتایون تو چی؟
_خب... این رجز خوندنش توی آیه 23 برام خیلی جالب بود
آدم ترغیب میشه حتما کامل بخونه و یه جوری به چالش بکشدش چون داره به مبارزه دعوت میکنه مخالفینش رو!
توی کتاب دیگه ای ندیده بودم اینو
_همینطوره
خیلی اعتماد به نفس میخواد چنین ادعایی
مگه چی میگه که ادعا میکنه کسی نمیتونه مثلش کلامی بیاره؟
باید دید...
فقط اینم بگم که قرآن در معرفت و حکمت انتها نداره و سواد من در برابرش خیلی اندکه اما حتی نکاتی که خود من هم از قرآن میفهمم خیلی بیشتر از اون چیزیه که یادداشت برمیدارم و به این دلیل که بحث طولانی و خسته کننده نباشه فقط نکات خیلی خیلی مهم رو یادداشت کردم
حالا شروع کنیم؟
به موافقت سر تکون دادند و من هم بسم اللهی گفتم و شروع کردم:
_اولین آیه ی قرآن که اول هر سوره هم تکرار میشه و مسلمان ها در آغاز هر کاری استفاده میکنن و میگن یه جمله ی خاص و یه فرموله، همین جمله است
بسم الله الرحمن الرحیم
که یه ترکیب خاصه
معنی ش رو میدونید دیگه یعنی به نام خداوند بخشنده مهربان
خدایی که اول با مهربانیش خودش رو معرفی میکنه
کتایون_خب آیه ی 25، ترسیم بهشت
بهشت شما چرا اینطوریه! چرا تمام امکاناتی که توی بهشت هست درخت و میوه و شیر و عسل و اینهاست؟
به نظر نمیرسه که چون اون منطقه منطقه بی آب و علفی بوده و از نظر اونها اوج زیبایی و لذت همین چیزا بوده بهشتشون هم همین قدر کوچیک ترسیم شده؟
وگرنه که این بهشت خیلی تکراری و خسته کننده ست چقدر آدم غذا بخوره و تو چمن بچرخه!
جهنم هم همینطور کاملا انتزاعی و غیر قابل درکه
اصلا وجود جهنم هم با مهربانی خدا که شما ادعا میکنید در تضاده چطور خالقی به این عظمت که شما ترسیم میکنید تمام دغدغه ش سوزوندن موجوداتیه که خودش خلق کرده این اصلا منطقی نیست
_اول اینکه درخت و سبزه و چمن برای مردمی که توش زندگی میکنن هم لذت بخشه یعنی چیزی نیست که بگی هر کی توش باشه ازش سیره
هوای خوب و سرسبزی برای همه جذابیت داره نه فقط بیابون نشین ها و در هر حال نعمته
ثانیا این حرفت رو اینطور می پذیرم که چون بهشت جایزه مومنینه و بالاخره باید براشون جذابیت داشته باشه تا بهش میل پیدا کنن
و برای همه مردم دنیا خاصه اون منطقه ای که قرآن درش نازل شده این امکانات خیلی جذاب بوده؛
خداوند در قرآن به این بُعد از امکانات و نعمات بهشت بیشتر پرداخته و این اصلا دلیل بر این نمیشه که تنها امکانات بهشت این باشه این ویترینشه
چون آدم های عادی در ابتدای ورود به این سیستم بیشتر از این درکی از امکانات غیر مادی و لذت های برتر ندارن و باید کم کم تربیت بشن وگرنه تو همین قرآن آمده در بهشت به مقام خشنودی و دیدار خدا میرسید خب اصلا کی میتونه عمق این لذت رو درک کنه
کی میتونه بگه لذت درک بی نهایت خسته کننده است و تکراری میشه بی نهایت دریاییه که هر چی کاوش بشه تشنه ترت میکنه
یا جایی از قرآن میفرماید هر آنچه دلهایشان تمنا کنند می یابند! دیگه امکاناتی از بالاترم هست؟
اما درباره فلسفه و کیفیت بهشت و جهنم هم بد نیست یه توضیحی بدم؛
خب اگر یادتون باشا گفته بودم دلیل خلقت کائنات چیه
خدا خواسته تجلی کنه اثر هنری خلق کنه زیبایی و تعادل رو در وجود ما و پیرامونمون به نمایش بگذاره بر اساس محبت دنیا رو خلق کرده و به مخلوقات امکاناتی داده که رشد کنن و به کمال خودشون برسن
و این دنیا رو یک #چالش بزرگ برای ظهور و بروز صفات و ظرفیت ها قرار داده
گفتم خدا انسان رو برای رشد و تعالی خلق کرده نه انسان همه موجودات رو هیچ موجودی رو برای تنبیه کردن خلق نکرده که میگی دغدغه ش اینه!
خدا میخواد همه ما در این انتخاب خودخواسته پیروز بشیم و جایزه بگیریم با همین هدف خلقمون کرد مثل والدینی که اصلا بچه رو به دنیا میارن که بهش محبت کنن و کمکش کنن رشد کنه
اما همیشه هستن کسانی که از نعمت خلقت سوء استفاده میکنن و مشکل به وجود میارن و اون تعادل و زیبایی خلقت رو بر هم میزنن
یادته روز اول چی گفتی؟
گفتی خدایی که به ظلم واکنش نشون نده طرفدار ظالماست
من از این همه سال مطالعه یک چیز فهمیدم اونم اینکه خدا فقط با یک چیز مشکل داره اونم ظلمه
خدا عادله و متنفره از ظلم از هر نوعش
همونطوری که در ابعاد کوچیکتر آدمهای حق طلب از ظلم متنفرن مثل خودت. گفتم که ما آدمها اشل های خیلی کوچیک صفات خدا هستیم عدالت و ظلم ستیزی رکن صفات خداست اونقدر که از اصول مذهب ماست
تو جای خدا یکی بنده هات رو اذیت کنه باید جوابش رو بدی یا نه؟ اگر جواب ندی که خدای بی عرضه ای هستی و بیچاره بندگانت که حتی نمیتونی حق شون رو وقتی بهشون ظلم میشه بگیری
یه جماعتی رو آفریدی گذاشتی یه جا یکی به یکی دیگه زور میگه ظلم میکنه تو باید وایسی نگاه کنی؟
تو اینهمه ظلم روی این کره زمین میبینی خودت گفتی دنیا وضعیت خوبی نداره خب این رفتارها باید بی جواب بمونه؟
خدا به انسان فرصت داده که رشد کنه و فضایل اخلاقی و صفات خوب رو متجلی کنه بعد اون میره میشه جانی و خونریز!
کسی که میزنه در یک لحظه یک شهر رو پودر میکنه واقعا خدا نباید هیچ کاری به کارش داشته باشه؟
خدایی که نتونه از اینهمه ظلم احقاق حق کنه عروسکه خدایی که فقط مهربون باشه ولی مقتدر نباشه کاریکاتوره تک بُعدیه سطحیه حجم نداره
همونطور که مهربونی خوبه احقاق حق و انتقام از مجرمین هم خوبه حتی یه جور مهربونیه به اونایی که مورد ستم واقع شدن
بیگناه...
خدای ما دین نازل کرده...
دین عرفان نیست که فقط توش عبادت کنی دین سبک زندگیه یه برنامه کامله برای چگونه زیستن طبیعتا خدایی که انسان رو خلق میکنه نباید رهاش کنه بهش برنامه میده براش پیامیر میفرسته اینا همه قدمهاییه که خدا به سمت بشر برمیداره و کمک میکنه در امر هدایت و رشد اونوقت بعضی ها مغرضانه گمراه میشن و گمراه میکنن حق هدایت رو که مهمترین امکان و داشته انسانهاست ازشون دریغ میکنن خب حق اینا چیه؟
خدایی که دین فرستاده چارچوب خوب و بد برای زندگی بشر ترسیم کرده کلی باید و نباید عقلی ترسیم کرده که حقوق کسی پایمال نشه
یه عده گوش میدن یه عده انگار نه انگار کلی صدمه وارد میکنن به زندگی بقیه بعد هر دوی اینا یه عاقبت داشته باشن؟
خنده دار نیست؟
اصلا من میگم مهمترین دلیل برای ایمان به خدا همین فریاد دادخواهیش برای مظلومان عالمه
خدایی که نسبت به احوالات بنده هاش بی تفاوت نیست...
_اگر بی تفاوت نیست چرا موکول میکنه به بعد چرا همون موقع واکنش نشون نمیده؟
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان_ضحی💗
قسمت14
_اینهمه گفتم هدف خلقت امتحانه!
خدا سکوت میکنه تا استعداد ها متبلور بشه چه خوب و چه بد
این چالشیه که حقیقت وجودی موجودات رو برملا میکنه
حقیقتی که البته با کسب آگاهی و پرورش قابل شکل دهیه
خدا باید سکوت کنه تا امتحان شکل بگیره سر جلسه امتحان معلومه مراقب کاری نمیکنه!
همه کارا مال بعد تحویل برگه ست
امتحان...
اصلا اساس خلقت همینه اگر این نظم به هم بخوره هدف میره زیر سوال خدا که مثل انسان هیجان زده نمیشه یهو بزنه بازی رو خراب کنه صبرش زیاده اما در آخر با قدرت تمام حق رو به حق دار میرسونه
اگر خدا که متولی این سیستمه وسطش بزنه خرابش کنه آخه اصلا چه خلقتی بود!
هدف خلقت اینه
_آقا اصلا جهنم خوب واسه ظالما
اما ادیان کلی قوانین دست و پا گیر میذارن بعد میگن هر کی رعایت نکرد جهنم اونم به وحشتناک ترین شکل ممکن این خودش ظلمه که بخاطر یه سری گناه کوچیک کسی بخواد بره جهنم
_آخه مشکل اینجاست که شما تعریف درستی از گناه نداری
اولا خدا چیزی رو گناه نمیدونه مگر اینکه ظلم باشه!
حالا یا ظلم به خودته یا به خداست یا به دیگران خلاصه از صراط عدالت خارج میشی دیگه
تو وقتی دروغ میگی ظلم میکنی وقتی دزدی میکنی ظلم میکنی قتل میکنی ظلم میکنی ربا میگیری ظلم میکنی ربا میدی ظلم میکنی و...
همه گناه ها یه حدی از ظلم رو درون خودشون دارن
و یه چیز دیگه که روح گناهه
روح گناه نافرمانیه تو با هر گناه با نظر خدا مخالفت میکنی مثل کاری که شیطان کرد انگار که میگی خدایا من بیشتر از تو میفهمم طبعا این ظلم به خداست حقی که از آن خدا بود رو مال خودت دونستی
پس بنده ها اگر برن جهنم بابت این گناه بزرگ میرن جهنم:
ظلم...
اما دوز داره دیگه طبعا هر کس به هر اندازه ای که این گناهان رو با خودش داره از جهنم و مواهبش برخوردار میشه!
_جهنم یه مفهوم انتزاعیه اصلا قابل باور نیست منظورم مدلشه
_ کیفیت بهشت و جهنم طبیعتا یه چیزی شبیه باغ های عادی ای که ما دیدیم یا مثلا یه آتیش عادی نیست خیلی متفاوته
بهشت و جهنم هر دو درجات و صفاتی هستن که انسان ها با اعمالشون کسب میکنن یعنی اثر حقیقی اون اعمال اون درجات و صفات بهشتی و جهنمیه
در مورد بهشت یه مثال میزنم درباره جهنم یه مثال دیگه
بهشت جاییه که بدی و شر اصلا نمیتونه واردش بشه
پس طبیعتا هر کس پاک باشه خود بخود وارد میشه و هر کس ناخالصی داره بیرون میمونه مثل غشایی که نفوذ پذیری انتخابی داره
متوجه شدی چی شد؟
این خدا نیست که کسی رو از بهشت محروم میکنه این انسان ها هستن که با ناخالصی هایی که با خودشون آوردن امکان ورود به بهشت رو ندارن
_اون ناخالصی ها چی ان؟
_صفات بد و آثار گناه
گناه مثل رسوب میمونه برای روح سنگین میکنه و جرم میده بهش
روحی که رسوب داشته باشه و صفات بد رو در فرصت دنیا در خودش از بین نبرده باشه، چون بهشت جایگاه سلمه و قراره همه درش در امنیت و آسایش کامل باشن بخاطر حفظ امنیت این فضا و ساکنینش کسانی که ناخالصی دارن نمیتونن واردش بشن
اصلا دست کسی هم نیست در ورودی بهشت مثل XRAY به این مواد حساسه!
این مدل طراحیشه
بهتر بگم همون صفاتی که از ورودی بهشت رد نمیشن همون چیزایی هستن که جهنم به وسیله اونها ادمها رو به سمت خودش میکشه
تصور کن جهنم یه خاصیت مغناطیسی داره که همون رسوبات و صفات رو جذب میکنه
و تو هم همونا رو تو وجودت داری
چه توقعی داری کسب این رسوبات اشتعال زا دیگه اثر حقیقی عملته از خدا چه توقعی داری؟
در واقع تو خودت بهشت و جهنم خودت رو درون خودت میسازی و با خودت میبری و این کیفیت وجود توست که تعیین میکنه باید کجا بری بهشت یا جهنم
کاملا عادلانه
از اول اگر برات مهم باشه که جلوی رشد صفات بد رو بگیری و گناه نکنی خب بهشتی هستی دیگه دلیلی برای نگرانی از وجود جهنم وجود نداره مگه خدا از آدم چی میخواد همون چیزی که در فطرتش هست و خودش هم بهش علاقه داره و براش مفیده
همه ما صفات خوب اخلاقی رو دوست داریم و از رذائل اخلاقی بدمون میاد
ژانت فوری گفت: پس فرق نمیکنه دینت چی باشه همین که آدم خوبی باشی کافیه درسته؟
_همون اول گفتم دین چارچوبه
سیستمی که خوب و بد رو دقیق نشونت میده و تو رو میسازه دینی که این قابلیت رو داره باید پیدا کنی تو میخوای خدا رو درک کنی و بپرستی و رشد کنی باید بهترین وسیله رو در اختیار بگیری کارآمدترینش رو!
همون چیزی که خودش فرستاده خدا هر دینی فرستاده انسان باید تصدیق کنه اخه چرا آدم خوبی باشه ولی ایمان نیاره خب دینم همون اخلاق خوبه دیگه مگه چه فرقی میکنه؟
کتایون با پوزخند گفت: اگر ثابت بشه دینی الهیه همین طوره که تو میگی حتما باید بهش ایمان آورد
بی توجه به کنایه ش توی دفترم سر گردوندم:
خب
آیه 30 درباره خلقت بشر توضیح میده
اینجا میخوام یه کاری بکنیم
داستان خلقت بشر رو که هم در عهد عتیق(تورات) و هم در قرآن نقل شده مقایسه کنیم و بعد یه نتیجه ای بگیریم:
داستان خلقت انسان در تورات اینطوریه که خدا تصمیم میگیره آدم رو خلق کنه. علت خاصی هم ذکر نمیکنه. اما وقتی انسان رو خلق میکنه و خوب بهش نگاه میکنه میبینه عجب چیز عجیبی خلق کرده این یه چیزیه تو مایه های خودش!
یعنی توانایی خدا شدن داره! در واقع میفهمه که اشتباه کرده!... دوتا نکته همین اول کار در میاد. یکی اینکه مقام خدایی اونقدر دم دستیه که هر مخلوقی میتونه کسبش کنه
در صورتی که منطق قرآن میگه قدرت خدا بینهایته ذات خدا حتی در تصور انسان هم نمیگنجه چه برسه که بخواد تصرفش کنه
نکته دوم اینکه این خدا زیادی بی عرضه نیست؟ موجودی رو خلق میکنه بدون اینکه قبلش فکر کنه بدون اینکه بفهمه چکار داره میکنه حتما باید کارش تموم بشه بعد بفهمه که اشتباه کرده؟ خدایی که اشتباه میکنه! خدایی که ناتوان میشه!
حالا خطا کرده میخواد جبران کنه ببین چکار میکنه
آگاهی و جاودانگی رو که دو فاکتور مزیت خداست از انسان میگیره میکنه تو دو تا درخت! درختا هم دقیقا وسط محل سکونت آدم و حواست! و بهشون میگه به این درختا دست نزنید!
خب انسان رو اشتباهی ساختی معدوم کن بره دیگه چرا باید خطر بالقوه برای خودت نگه داری؟ یعنی واقعا نمیتونه چیزی که ساخته رو از بین ببره؟ خدای ناتوان!
دیدی تو این فیلمای هالیوودی دانشمنده یه چی میسازه دیگه نمیتونه جمعش کنه؟
یه همچین چیزی!
بعد حالا آگاهی و جاودانگی مگه جسمه که مجبور باشی بکنی تو درخت؟
بعدم دقیقا میبری میزاری دم دستش بعد میگی دست نزن!
چیزی که برات خطر ماهیتی داره
چون اگر انسان آگاهی و جاودانگی داشته باشه خدا میشه
پس رقیب خداست. بعد تازه انسان یه برتری هم داره خدا یکیه اینا دو تان
پس فردا بچه دارم میشن میشن کلی! یعنی میخوام بگم قدرت تکثیر دارن. فاتحه ی این خدا خونده ست اگر اینا به این دو عنصر برسن بعد دقیقا درخت رو میبره میذاره دم دستشون؟!
کانه اصلا عقل قائل نیستن برای این خدا!
بعد دقت کنید این خدا کاملا رقیب انسانه! این خدا نسبت به انسان نه تنها خیرخواه نیست بلکه به شدت هم حسوده! خدایی که مانع پیشرفت آدمه مایه جهل و ضعف آدمه انسان رو ضعیف میخواد چون خودش کوچیکه و با رشد انسان موقعیتش به مخاطره میفته! این خدا پرستیدن داره؟
حالا آدم و حوا توی بهشت خودشون میچرخن بدون اینکه شعور و آگاهی داشته باشن چون شعورشون رو ازشون گرفت دیگه! ببخشید که این مثال رو میزنم برای اینکه متوجه تعریفش بشید تعریفش از انسان در اون جایگاه چیزی شبیه چهارپاست!
یعنی داره میچرخه و میخوره و متوجه چیزی هم نیست خب طبیعتا انسانی که شعور نداشته باشه حیوان خواهد بود دیگه
میگذره تا اینکه یه ماری! میاد توی بهشت به آدم و حوا میگه که چرا از میوه این درخته نمیخورید اونام میگن خدا منع کرده و گفته اگر اینو بخوریم می میریم. خدایی که دروغ میگه! حیله گره!
مار هم میگه *هر آینه نمیمیرید بلکه آگاه میشوید*
درخت دانش رو نشونشون میده یه میوه ی سیبی هم داشته میگه بخورید آگاه میشید
خدا میخواد آدم رو جاهل نگه داره بعد یه مار به انسان کمک میکنه که آگاهی رو به دست بیاره!
اونوقت مگه انسان اشرف مخلوقات نبود مار که یه حیوونه از آدم بیشتر میفهمه که راهنماییش میکنه؟
بعد مگه آدم شعورش تو درخت نبود چطوری تصمیم میگیره میوه رو بخوره؟ اصلا چطوری خدا ازش قول میگیره که به این درخت دست نزن و اونم میفهمه مگه گوسفند میفهمه از کدوم علف میچره؟
کل این داستان پارادوکسه چون انسان ساخته
تحریف کتاب مقدس که ما میگیم یعنی این...
علی ای حال این مار نمیتونه مخ آدم رو بزنه میره رو مخ حوا. مخ اونو میزنه. اونم میره رو مخ آدم. هم خودش میخوره هم به شوهرش میده
فهمیدی چی شد؟ مقصر ماجرا شد زن... چون بی عقل بود نتونست مقاومت کنه زود قبول کرد!
به هر حال وقتی این سیب رو خوردن به ناگه آگاهی شون رو به دست آوردن. آگاهی ای که با یه سیب خوردن به دست میاد! تخیلیه اصلا
حالا اینا میوه رو خوردن آگاهی کسب کردن متوجه شدن که عریانن، تا قبلش نمیدونستن طبیعتا گوسفند که متوجه نیست لباس تنش هست یا نیست!
حالا سوژه خنده رو داشته باش خدایی که اینا بیخ گوشش کودتا کردن درخت دانش رو تصرف کردن به آگاهی رسیدن و اصلا خبر نداره!
تازه هوس کرده بیاد پایین قدم بزنه
*و خداوند خدا در باغ میخرامید و آدم را ندا در داد که کجایی؟
آدم جواب داد خدایا چون دیدم که در باغ قدم میزنی خود را از نظرت پنهان کردم چرا که عریانم
خداوند خدا فرمود که تو را آگاهانید که عریانی مگر از میوه آن درخت که تو را منع کرده بودم خوردی؟*
خدایی که جسمیت داره باید بیاد پایین قدم بزنه تا از اوضاع آگاه بشه اصلا علم غیب کجا بود!
چقدر شبیه انسانه این خدا
تازه باید صدا بزنه آدم جواب بده و استدلال کنه از کجا فهمیدی عریانی آها از اون میوه هه خوردی؟ احاطه ای وجود نداره اصلا
خدایی که میشه از نظرش پنهان شد!
حالا مواجهه این خدا با این نافرمانی چیه؟!
از آدم میپرسه چرا اینکارو کردی مگه نگفتم از میوه ی این درختا نخور؟
آدم چی جواب میده؟ عذر بدتر از گناه
میگه خدایا این زن که قرین من ساختی مرا فریب داد
حالا خدا هم قبول میکنه این عذر بچه گانه رو!
به حوا میگه حالا که اینکارو کردی درد زایمان رو میدم بهت!
لابد تا قبلش بنا بوده سزارین کنه!
به مارم میگه حالا که اینکارو کردی پاهاتو ازت میگیرم تا ابد با شکم روی زمین بخزی! آدم رو هم اصلا جریمه نمیکنه!
بعد درخت دوم که درخت حیات بود رو از اونجا برمی داره میبره میذاره تو ملکوت خودش توی یه دالان خاص یه سری مامور خاص میذاره محافظ این درخت با شمشیر برق آسا(همون رعد و برق) که انسان دیگه دستش بهش نرسه چون این #جاودانگی الان تنها مزیت خدا بر انسانه و باید مراقبت کنه ازش که مغلوب نشه
حالا این تدابیر امنیتی که انجام دادی از اول نمیتونستی انجام بدی که انسان به دانش هم دست پیدا نکنه؟
حالا انسان که میوه رو خورد آگاه شد چرا همونموقع تا خدا هنوز برا قدم زدن نیومده میوه درخت حیات رو نخورد؟!
اینکه واضحه این داستان مضحک تماما انسان ساخته و با عقل سلیم کاملا مغایره رو کاری ندارم... به هدفی که پشت ساخت این داستانه کار دارم
در این نگاه آدم میاد روی زمین با یک هدف. فتح درخت حیات و رسیدن به جاودانگی و مقام #خدایی
در این فلسفه خدا رسما دشمنه
دشمنی که باید شکستش بدی و جاش رو بگیری و نابودش کنی!
درخت دانش رو که به دست آوردی حالا نوبت درخت حیاته... همون سِفر پیدایشِ تورات میگه انسان ها توی بابل داشتن متحد میشدن علیه خدا که برن این درخت حیات رو بگیرن
بین خودشون میگفتن درسته خدا یه مزیت داره نسبت به ما انسان ها ولی ما هم یه مزیت داریم ما زیادیم!
اگر درخت حیات رو فتح کنیم دیگه کار خدا تمومه میکشیمش پایین ملکوتش رو تصرف میکنیم میشیم خدا... فقط باید #متحد باشیم این اتحاد مزیت ماست نباید از دستش بدیم
توی همون بین النهرین یه برجی هم داشتن میساختن که مثلا برن بالا برسن به ملکوت که همون صائقه های آتشین بهشون خورد کارشون متوقف شد!
بعد خدا گفت برم پایین ببینم مثل اینکه اینا دارن علیه من توطئه میکنن باید یه فکری به حالشون بکنم!
باید زبانشون رو تغییر بدم که دیگه حرف همدیگه رو نفهمن جنگ و دعوا بشه متحد نشن این هدف رو فراموش کنن!
تفرقه بینداز حکومت کن! ظاهرا این اول شعار خدا بوده بعدا بریتانیا قرض گرفته ازش!
علی ای حال خدا رو زمین بین آدما فتنه انداخت که این هدف از یادشون بره و اینا کماکان دارن تلاش میکنن که متحد بشن و به اون هدف برسن... بعدا کامل میگم که تلاششون شامل چه کارهایی میشه!
ولی شما به این نکته دقت کنید؛ خدایی که عامل دشمنیه! توقع داری این خدا رو بپرستن؟
حالا تعریف قرآن از ماجرای خلقت چیه؟
تو همین آیات و جاهای دیگه قرآن میبینید که؛
منطق قرآن میگه خدا انسان رو بر اثر بیکاری خلق نکرد. تمام کائنات رو با هدف خلق کرد.
_چه هدفی؟
_رشد! به وجود آوردن یک فضای خاص که همه مخلوقات پتانسیل ها و ظرفیت های وجودی شون رو متبلور کنن و کنار هم در آرامش خدا رو پیدا کنن و عبادتش کنن و رشد کنن
خدا علم رو همون ابتدا به انسان داد اصلا خدا دوست داره انسان آگاهی کسب کنه و رشد کنه هدف تربیت و پرورش و پالایش انسانه که قطعا با آگاهی میسر میشه
*علم الانسان ما لم یعلم* من خودم بهت علم دادم!
و درنهایت جایزه ی استفاده ی درست از این نعمت عقل و آگاهی هم جاودانگی در بهشته...
من خودم اینها رو بهت میدم تو فقط مسیر رشدت رو درست طی کن امتحانت رو خوب بده و نمره قبولی بگیر جایزه ش دیگه با من
خدا بخلی به بنده هاش نداره اصلا بر اساس محبتش به مخلوقات دنیا رو خلق کرده مثل هنرمندی که به اثر هنری خودش عاشقه!ما هنر دست خدا هستیم خدا از دیدن ما لذت میبره...
این خدا پرستیدن داره
خدایی که بنا نداره ما رو از چیزی محروم کنه اصلا خلق کرده که غرق نعمت کنه مشکلی هم نداره اونقدر بزرگه که دلیلی نداره نبخشه نامحدوده مجموعه نامتناهیه نه کم میاره و با کسری مواجه میشه نه خطری تهدیدش میکنه چون خدایی فقط و فقط مال خودشه
چیزی شبیه انسان نیست که انسان رقیبش باشه اصلا این مقایسه خنده داره اگر انسان عظمت خدا رو درک میکرد خودش از این مقایسه بی معنی شرمنده میشد
چطور خالق و مخلوق در قیاس با هم قرار بگیرن ؟ اگر انسان خیال کنه روزی میتونه به مقام خدایی دست پیدا کنه زهی خیال باطل خدا وجودیه در منطق قرآن که حتی وصفش در خیال نمی گنجه چه برسه خودش. خدایی که کلام در وصفش به بی وزنی میفته
به نظر من که فقط این خدا لایق پرستیدنه
قدرت مطلق، مهربانی و خیرخواهی بی نهایت و اقتدار بی نظیر. وگرنه یکی مثل خودت رو بپرستی که چی بشه!
قبلا هم گفتم خدا یه وجه ذات داره و یه وجه صفات. وجه ذاتش همون چیز غیر قابل تصور بی نهایته که اونا درکی ازش ندارن خیال میکنن وجود خدا هم مثل انسانه وگرنه درک میکردن که
هیچ وقت نمیتونن خودشون رو با خدا مقایسه کنن چه برسه رقابت!
و وجه صفاتش که از این وجه انسان باید سعی کنه به شناخت برسه و شباهت و قرابت پیدا کنه
چون این صفات همه در وجود انسان هم هست چون روح خدا در انسان دمیده شده تمام این صفات رو داره و میپسنده!
فقط باید سعی کنه این صفات رو هر چه بیشتر رشد بده و متبلور کنه مسیر تربیت و پرورشش همینه
کتایون و ژانت هر دو هم زمان گفتن : خب...
و بعد هر دو سکوت کردن...
کتایون اشاره کرد: اول تو بگو
ژانت هم پرسید: منظور تو از اینا کیه از کیا حرف میزنی قبلا هم سوال کردم ولی جواب ندادی
_قبلا هم گفتم میگم
یکم صبر کن این بحث تموم شه حتما کامل منظورم رو توضیح میدم
تو بگو کتایون
کتایون_ خب این روحی که گفتی چیه!
یه مفهوم کاملا انتزاعی. این روح الان کجاست ما چرا نمیتونیم درکش کنیم تمام رفتارها و عواطف انسانی با فیزیکال بدن انسان و سلول هاش و هورمون هاش قابل توجیهه هیچ نیازی به وجود روح نیست!
_ اولا طبیعیه که روح دیده نشه روح غلظت و تراکمی نداره که دیده بشه مثل انرژی که دیده نمیشه
ثانیا روح چون جسمیت نداره ذی مکان و محدود به لحاظ فضایی و زمانی نیست
مثل طول موج ها که نمیتونی بگی اینجای اتاق هست اونجای اتاق نیست تمام فضا رو در برمیگیره و پوشش میده طبعا سرعت بالایی هم داره
من نمیتونم کیفیت دقیق روح رو برات توضیح بدم همینقدر میدونم که از این جنسه نه از جنس ماده
حالا وضعیت روح ما نسبت به جسم مون چطوریه؟
روح که ذی مکان نیست چطور در این کالبد انسانی حضور پیدا میکنه؟
خب طبیعتا روح تو جسم به لحاظ فضایی حبس نمیشه که جاش رو توی بدن بهت نشون بدم اینجا قلبه اینجا کبده اینجا هم روحه نه!
روح به عنوان یک شعور به اجسام توجه پیدا میکنه
روح ذی مکان نیست که بگیم درون جسمه یا بیرون جسم روح به لحاظ فضایی آزاده ولی به جسم توجه داره بهتر بگم روی جسم متمرکزه و امورش رو رتق و فتق میکنه
حالا این روح به هر جسمی هم نمیتونه متمرکز بشه باید یه حداقل امکاناتی داشته باشه گوشی ساده آنتن اینترنت چه تو اتاق باشه چه نباشه دریافتش نمیکنه باید حتما گوشی هوشمند باشه
جسم انسان به لحاظ اندازه مغز و توان فکری و همه چیز به یه حدی رسید که این روح بتونه متوجهش بشه وگرنه مثلا روح تو میمون نمیتونه حلول کنه
اینم که تمام عواطف و رفتارها با هورمون ها و اینا قابل توجیهه واضحه ما یک جسم حیوانی و زمینی داریم طبیعتا امیال ما ناشی از غریزه است و منشا جسمی داره طبیعتا پردازش اطلاعات و حافظه ی ما بوسیله مغز صورت میگیره حیوانات هم مغزشون دستور میده غذا بخورن صدا تولید کنن و...
ولی احساسات و ادراک و تمایلات و روحیات دو دسته اند جسمانی و روحانی معرفت و محبت عمیق و تعقل مربوط به بعد روحانی انسانه همه حیوانات میتونن صدا تولید کنن و با کد گذاری حرف بزنن
حالا انسان ها یکم پیشرفته تر واژه اختراع کردن ولی این عقله که کنترل میکنه شما کجا چی بگی صلاحدید داشته باشی مهندسی رفتار داشته باشی این چیزیه که حیوانات ندارن
کاملا هم قابل تشخیصه وجود روح مثلا در مقوله خواب
خوابها دو دسته ان یا منشا روانی دارن یا روحی
بخش عمده خوابها تخلیه روانی جسم هستن
منشاشون وقایع و مشغولیت های روزانه ی ماست
ولی بخشی از خواب ها که معمولا هر انسانی تجربه شون میکنه حالا بعضیا بیشتر و بعضی ها کمتر، رویای صادقه است که توش نشانه هایی از حقیقت موجوده
خیلی پیش اومده آدمها در خواب دریافت هایی داشتن که بعدها اثبات شده یا مکانهایی رو درک کردن که قبلا ندیدن و..
علتش هم اینه که روح تو که متوجه جسمته وقتی جسم در خوابه آزادی عمل بیشتری پیدا میکنه
چون کانون توجهاتش فعلا غیر فعاله به چیزهای دیگری در عالم توجه میکنه میره عوالم دیگه سرک میکشه
یا نشونه دیگه وجود روح تله پاتی هاست که بیشتر در مادر نسبت به فرزند دیده میشه مثلا مادرا اینطوری ان خیلی هاشون بچه هاشون بلایی سرشون بیاد دلشوره میگیرن. میدونی چرا؟
چون ماه ها جسم بچه درون جسم مادر بوده و روح مادر به هر دوی اینها توجه پیدا کرده و بعد از بدنیا اومدن هم مادر با اون محبت و توجهی که به بچه داره اون حساسیت روحی رو حفظ کرده
پس بچه که بلایی سرش میاد چون روح اون رو درک کرده و خبر داره جسم هم مکدر میشه بدون اینکه علت رو درک کنه چون رابطه جسم و روح دوطرفه است دیگه
یا مثلا، توی ایران چند وقت پیش یه گزارش گرفتن از یه مادر و دختری که مادر به هر چی فکر کنه دختر میتونه همون رو درک و بیان کنه
کلی تست ازشون گرفتن مثلا مادر و دختر رو تو دو تا اتاق مجزا قرار دادن به مادر یه عددی رو میگفتن اون مینوشت دختر همونو میگفت. این جز با این دلیل قابل توجیه نیست که روح این دختر به مادرش متوجهه *
یا مثلا دیدی بعضی وقتا تو آینه به خودت نگاه میکنی احساس غریبگی میکنی؟
اینم یکی از دلایل وجود روحه
اون لحظه لحظه ایه که روح غالبه و میگه من واقعا اینم؟ فقط همین؟!
چون واقعا فقط همین نیست جسم برای روح مثل یک دست لباسه که بهش امکان ظهور مادی و زندگی در این شرایط رو میده
برای همین تعجب میکنه!
برعکسش وقیتیه که تازه از خواب بلند میشی هنوز روح درست و حسابی تمرکزش رو بازیابی نکرده و به خوی حیوانی خودت نزدیک تری هم بی حوصله ای هم گیجی هم پرخاشگری و...
اصلا یه چیز مهمتر جسم با ویژگی ها و محدودیت هایی که داره کمال گرایی و ثبات طلبی رو از کجا میاره؟
به این تاحالا فکر کردی؟
ما توی همه ویژگی های جسمی مون سیری پذیری داریم مثلا تا یه حدی می تونیم غذا بخوریم بالاخره سیر میشیم
ولی تو ویژگی های روحی و خلقی اینطور نیستیم هرچقدرم محبت از مادرمون دریافت کنیم نمیگیم بسه دیگه یا هرچقدرم به لحاظ موقعیت اجتماعی رشد کنیم نمیگبم دیگه کافیه کمال گراییم ذاتا
با وجودی که جسممون در رشد محدودیت داره
به نظر من این مهمترین دلیل اثبات وجود روحه...
https://eitaa.com/matalbamozande1399
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌خطر بالای استفاده از لیوانهای کاغذی یکبار مصرف
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
وفات حضرت ام البنین تسلیت عرض میکنیم.🖤
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ننه ام البنین به چادرت گرفتارم
🎙حسینستوده
#وفات_حضرت_ام_البنین
#حضرت_ام_البنین
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
نماز ام البنین برای حاجت
نماز ام البنین برای حاجت در شب وفات ایشان خوانده میشود. به این ترتیب که دو رکعت نماز توسل به ایشان را مانند نماز صبح به جا آورید.
پس از سلام نشسته و یک حمد و 15 مرتبه توحید را قرائت کرده و به حضرت ام البنین هدیه کنید.
سپس یک حمد و 15 توحید دیگر خوانده و آن را به حضرت ابوالفضل (ع) هدیه کنید.
سپس 12 ذکر صلوات به محضر صاحب الزمان و 146 صلوات راا به بانو ام البنین هدیه کنید.
در پایان نیز سر به سجده گذاشته و بر پنج تن آل عبا توسل کرده تا انشاءالله به برکت ایشان حاجت روا شوید.
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
برای همه دعا کنیم👍
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🖋 رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند :
☘ انجام دادن کار نیک ، مرگ ناگوار را برطرف میکند
☘ صدقه ی پنهانی ، شعله ی خشم الهی را فرو می نشاند
☘ صله ی رحم ، عمر را طولانی می گرداند و فقر و پریشانی را نابود می سازد
☘ ذکر لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِالله ، گنجی از گنجهای بهشت است و این ذکر شفای نود و نُه درد می باشد ، که کوچکترین آنها ، برطرف نمودن غم و اندوه است .
📚 النوادر راوندی ، ص۱۷۰
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🔘#حکایتی_زیبا_و_خواندنی
روزی هارون به بهلول گفت ؛ای بهلول دانا میتوانی از قیامت و سوال و جواب ان دنیا مرا با خبر کنی؟
بهلول گفت اری و به هارون گفت که به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش نمایند و تابه بر آن نهند تا سرخ و خوب
داغ شود هارون امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد . آنگاه بهلول گفت :
ای هارون من با پای برهنه بر این تابه می ایستم و خود را معرفی می نمایم و آنچه خورده ام و هرچه
پوشیده ام ذکر می نمایم و سپس تو هم باید پای خو د را مانند من برهنه نمایی و خود را معرفی کنی و
آنچه خورده ای و پوشیده ای ذکر نمایی . هارون قبول نمود .
آنگاه بهلول روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت : بهلول و خرقه و نان جو و سرکه و فوری پایین آمد که
ابداً پایش نسوخت و چون نوبت به هارون رسید به محض اینکه خواست خود را معرفی نماید تاج و تخت و زمین و...نتوانست همه اموالش را معرفی کندو
پایش بسوخت و به پایین افتاد .سپس بهلول گفت :
ای هارون سوال و جواب قیامت نیز به همین صورت است . آنها که درویش بوده ند و از تجملات دنیایی
بهره ندارند آسوده بگذرند و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند
نردبان این جهان ما و منیست
عاقبت این نردبان افتادنیست
لاجرم هرکس که بالاتر نشتست
استخوان سختر خواهد شکست
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🟩آنقدر شور بود که خان هم فهمید
🔹️هنگامی که کسی در انجام کارهای نادرست و استفاده نابهجا از موقعیتها زیادهروی کند، تا جایی که حتی ابلهترین آدمها و نیز ساکتترین افراد را هم به اعتراض وادار کند، از این ضربالمثل استفاده میشود.
🔸️زمانی هر روستایی خانی داشت. مردم روستا مجبور بودند هر ساله مقداری از دسترنج خود را به خان بدهند و همه از خان میترسیدند.
یکی از روستاها خانی داشت که بسیار ابله بود. خان آشپزی داشت که توجهی به درست پختن غذا نمیکرد. غذاهایی که آشپز میپخت بدبو ، بدطعم و بیارزش بودند، اما خان متوجه نمیشد و هیچ اعتراضی نمیکرد و آشپز نیز این را میدانست. اطرافیان خان هم گرچه میدانستند غذاها بد هستند اما از ترس اینکه به روی خان بیاورند، سکوت میکردند و آشپز نیز به کار خود ادامه میداد.
یک روز که آشپزباشی مشغول غذا پختن بود ناگهان سنگ نمک از دستش در رفت و مستقیم افتاد توی دیگ غذا. آشپز ابتدا تصمیم گرفت که سنگ نمک را دربیاورد اما وقتی به یاد آورد که خان هیچ وقت توجهی نمیکند تصمیمش عوض شد و به پختن غذا ادامه داد.
وقتی غذا آماده شد و همه دور سفره نشستند هر کس با بیمیلی غذای خودش را کشید. با خوردن اولین لقمه آه از نهاد همه برآمد اما جرات اعتراض نداشتند.
خان دو سه لقمه خورد و حرفی نزد. اما انگار کمکم متوجه شوری غذا شده باشد ، دست از غذا خوردن کشید و رو به آشپزش کرد و گفت: ببینم غذا کمی شور نشده است؟
آشپز تکذیب کرد. اطرافیان که برای اولین بار اعتراض خان را دیده بودند جرات یافته و یکی از آنها فریاد کشید: «خجالت بکش! این غذا آنقدر شور شده که خان هم فهمید.»
#شور #خان #آشپزی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399