✅راهی برای سلامتی فرزند
✍آیت الله مجتهدی(ره):
هر وقت فرزندتان مریض شد، مقداری پول زیر بالشت او بگذارید و صبح به مستحق بدهید، فرزندتان خوب میشود.
📚کتاب طریق وصل، ص۹۶
💠http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
میدانی یوسف زهرا؟
چند روزی اینترنت شیعیانت قطع شد...
صبح تا شب به انتظار آمدنش نشستند و زمین و زمان را به هم دوختند و از نبودش گلایه کردند!
.
ولی
در گیر و دار این انتظار ها
احدی دل نگران و منتظر شما نبود!!!
.
وای بر ما شیعیان که در انتظار بی ارزش ترینِ چیزها، تمام روز و شبمان درگیر و پر از دغدغه می شود! اما از انتظار مولای غریب و تنهایمان غافلیم... 😭😔
.
ای شیعیان...
آیا وقت مضطر شدن برای نبودن اماممان نرسیده؟؟؟!!!
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃🌸🍃
ملا مهرعلی خویی در مسجد نشسته بود که جوانی برای سوالی نزد او آمد و گفت: پدرم قصاب است و در ترازو کم فروشی می کند، اما خدا در این دنیا عذابش نمی کند؟ آیا خدا هوای ثروتمندان را بیشتر دارد؟ ملامهرعلی گفت: بیا با هم مغازه پدرت برویم.
وارد مغازه پدر شدند . ملا مهرعلی از پدرش پرسید: این همه خرمگس های زرد آیا فقط در قصابی تو وجود دارد؟ قصاب گفت: ای شیخ درست گفتی من نمی دانم چرا همه خرمگس های شهر در قصابی من جمع شده و روی گوشت های من می نشینند؟ ملا گفت: به خاطر این که هر روز 2 کیلو کم فروشی می کنی، هر روز دوهزار خرمگس مامور هستند دو کیلو از گوشت های حرام را که جمع می کنی جلوی چشمان تو بخورند. و کاری از دست تو بر نیاید.
ملا مهرعلی به انتهای مغازه رفت و چوب کوچکی از سقف کنار زد ، به ناگاه دیدند که زنبورهایی کندوی عسلی در کنار چوب سقف قصابی ساخته اند که عسل های شهد فراوانی دارد که قصاب از آن بی خبر بود. رو به پسر قصاب کرد و گفت: پدرت هر ماه قدری گوشت اندازه کف دست به پیرزنی بی نوا می بخشد و این زنبور های عسل هم ، هدیه خدا به او بخاطر این بخشش است.
ملا علی رو به پسر کرد و گفت: ای پسر بدان که او حرام را بر می دارد و حلال را بر می گرداند هرچند حرام را جمع می کنی و حلال را می بخشی. پس ذره ای در عدالت او در این دنیا بر خود تردید راه نده.
مرحوم ملا مهرعلی خویی صاحب قصیده معروف (( ها علی بشر کیف بشر)) است که مزارش در تپه ای در خروجی شهر خوی قرار دارد و حدود 150 سال پیش در این مکان دفن شده است. در شهر خوی مشهور است که او وصیت کرد در تشیع جنازه من همه مردم شهر بیایند، و کسی خانه خود ننشیند. زمانی که جنازه او را برای دفن می بردند، زلزله ای مهیب آمد و شهر را ویران و بسیاری را کشت و آنجا بود مردم فهمیدند پیام وصیت او چه بود.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💐روز زیبا تون پر شور ونشاط
🌸صبح را از دل و جان،
💐با غزل آغاز کنیم🌺🌿
🌸وَ برای غم و غصّه،
💐تا ابد ناز کنیم
🌸در به روی تب و اندوه
💐ببندیم دگر
🌸رو به شادی و سعادت
💐درِ دل باز کنیم...🌺🌿
🌸سلام صبحتون شاد و زیبا
💐امروزتون🙏
🌸پر از عشق و مهر و صفا...💐
💐امروز از خدا میخوام بهترین💐
🌸لبخندهابر صورت ماه تون....💐
💐بشینه لبخند برای حال خوب💐
🌸لبخندموفقیت لبخندپیروزی💐
💐لبخند ازآرامش ولبخند🕊💐
🌸رضایت اززندگی.....🕊💐
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌍#تقویم_نجومی
🌐جامعترین و کاملترین تقویم نجومی🌐
(این تقویم براساس #طالع_ایران و به روشی #جدید استخراج میگردد بنابراین برای کشور دیگری کاربرد ندارد)
⏳#امروز_شنبه 23 آذر 1398 خورشیدی برابر با 17 ربیعالثانی 1441 هجریقمری و 14 دسامبر 2019 میلادی
🍁🌴🍁🌴🍁🌴
🔵🆗 انجام امور ذیل👇#بلامانع است 🆗🔵
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📊امور #اقتصادی و تعاملات #تجاری خرد و کلان
💭نامگذاری #نوزاد ؛ تعویض و تغییر نام ؛ نام خانوادگی
🔰#نامگذاری اماکن ؛ کالا و....
🎀#برندسازی
✒ثبت ؛ ثبت نام
📜تنظیم اسناد ؛ امضاء ؛ بنام زدن
📃انعقاد قرارداد
📑#وصیت
🧰#وکالت و امور قضایی
🏗#استخدام_پرسنل
🚀استارت و شروع #امور
✂گشایش ؛ تاسیس و راهاندازی
📋برگزاری همایش ؛ کنفرانس ؛ جلسات و انواع نشستهای مختلف کاری
👥همکاری ؛ مشارکت ؛ تعاون ؛ شریک گرفتن
💰#قرض گرفتن #وام گرفتن #نسیه گرفتن #حساب_دفتری داشتن
💰#قرض دادن #وام دادن #نسیه دادن #بحساب_دفتری دادن
💲#وصول_و_دریافت انواع مطالبات
🏠اجاره ؛ کرایه ؛ رهن(مغازه ؛ خانه ؛ ماشین ؛و....)
🔨طراحی ؛ ساخت و ساز و تعمیرات
🚐اثاثکشی و انواع نقل و انتقالات
🚧حفاری چاه ؛ قنات ؛ تونل و کانال....
🚜امور کشاورزی ؛ دامداری ؛ پرورش ماهی ؛ طیور و صنایع مرتبط
😆نزدیک اندیشی و برنامهریزی کوتاهمدت
😎دوراندیشی و برنامهریزی بلندمدت
☎دیدار بزرگان و صاحب منصبان و پیگیری امور در ادارهجات
📚تعلیم ؛ تعلم ؛ تحقیق کلیه علوم و فنون عملی و نظری
👪انجام امور بچهها و خانواده
😂تشویق افراد و اشخاص
💝مصالحه ؛ آشتی کردن و #صله_ارحام(دید و بازدید خانوادگی و فامیلی)
🏃ورزش ؛ تفریح و گردش
🚘مسافرت و زیارت
✈#مهاجرت_به_خارج از کشور
👥برقراری ارتباط ؛ دوستی ؛ صمیمیت ؛ تقاضای ازدواج و موارد دیگر....
📭دریافت و ارسال مکاتبات و پیامهای خوش
🎁خرید هدیه ؛ کادو و تقدیم آن
🎈جشن تکلیف
🎈جشن تولد و....
💘#خواستگاری رسمی بدون انعقاد عقد
💍جشن(عقد ؛ نامزدی....)
🛒خرید لوازم عروس و جهاز
💍#عقد_محضری
💝#ازدواج
🚚#جهازبری و چیدن آن
💔همبستری و همخوابگی بدون #انعقاد_نطفه
👫#مباشرت منتهی به #انعقاد_نطفه
👵کاشت #نطفه و انواع لقاحهای مصنوعی و....
🧚♂️تولد #نوزاد
😭ختنه اطفال
💊امور درمانی ؛ پزشگی ؛ زیبایی #خون_دادن #حجامت #فصد #بادکش #ماساژ #روغن_مالی #زالو_درمانی #تنقیه....
🔪جراحی ؛ بیهوشی ؛ بیحسی ؛ لیزر....
🎪#دیدار_و_ملاقات_بیمار
🎂شروع ترک انواع #اعتیاد و رفتن بمراکز ترک
✂#اصلاح_مو ؛ امور آرایشی ؛ خالکوبی ؛ تاتو و #ناخن_گرفتن....
🚿#استحمام #نوره #حنا #سدر #رنگ....
👗خریدن پارچه ، بریدن ، دوختن ، پوشیدن #لباس_نو و سایر اقلام پوششی
🐐#ذبح #عقیقه #قربانی_نذری و قربانی برای رفع بلا
💧انواع یوگا ؛ مدیتیشن ؛ ریکی و دیگر سبکهای جنوب شرق آسیا و....
📖#استخاره ؛ تفال ؛ قرعه
💑 چله بری
💍#حکاکی_انگشتر ؛ سنگ ؛ فلزات و....
🙏#کتابت_دعا(دعانویسی)تعویذات ؛ طلسمات و سحر سفید ؛ جادوی سفید ؛ رقیه خوانی و نویسی
🙏گرفتن #ذکر_ورد_دعا از بزرگان و شروع آنها و #چله_نشینی
🙏#استغفار ؛ استغاثه ؛ انجام عبادات و اذکار فردی و شخصی
🍁🌴🍁🌴🍁🌴
🔘⚠️ درانجام امور ذیل👇#احتیاط و #دقت لازم اعمال شود ⚠️🔘
‐-‐--------------------
🍁🌴🍁🌴🍁🌴
🔴❌ انجام امور ذیل👇#مانعیت دارد ❌🔴
-------------------
🍁🌴🍁🌴🍁🌴
👈#موارد_دیگر👇
🌠#خواب امروز نیک است
🍁🌴🍁🌴🍁🌴
🔹ذکر امروز #یارب_العالمین 100 مرتبه
🔸ذکر بعد از نماز صبح 1060 مرتبه #یاغنی
🔸#ذکر_هفتگی_مجرب یارحمانُ یارَحیمُ 1000مرتبه
(شروع ذکر روز جمعه و پایانش روز پنجشنبه است)
🔹️#شنبه طبق روایات متعلق به #حضرت #رسول اکرم(ص)است.
🌍⛅🌏⛅
🔭#جایگاه_سیارات
⏰در ساعت 00:00 بامداد
🌘#قمر11درجه56دقیقه سرطان
🌞#آفتاب21درجه31دقیقه قوس
🌝#عطارد6درجه31دقیقه قوس
🌕#زهره22درجه4دقیقه جدی
🌗#مریخ16درجه14دقیقه عقرب
🌔#مشتری2درجه30دقیقه جدی
🌚#زحل19درجه19دقیقه جدی
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠#محقق_مدرس_نجوم_علومغریبه
💠#مشاور_نجومی_جفری_درمانی
✒#محتشمیکیا
📩به #دوستان #عزیزان خود ارسال کنید.
💯طبق #آیات_و_روایات_قوی ؛ موارد #نحسی در #ایام_ماهها وجود دارد که نیازمند #احتیاط و یا #صرفنظر_کردن است.
❁﷽❁
#سلام_علےالحسین_ع✋
آقا سلامے از ما، برق نگاهے از تو
با سر دویدن از ما، مهمان نوازے از تو
مدهوش ڪربلاتم، مدیون مهربونیٺ
خواهش بہ زیرِ قُبہ، حاجٺ روایے از تو
#روزم_بنام_شما🌤❤️
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
💎مرد جوان فقیر و گرسنه ای دلتنگ و افسرده روی پلی نشسته بود و گروهی از ماهیگیران را تماشا می کرد، در حالیکه به سبد پر از ماهی کنار آنها چشم دوخته بود.
با خود گفت: کاش من هم یک عالمه از این ماهی ها داشتم.
آن وقت آن ها را می فروختم و لباس و غذا می خریدم.
یکی از ماهیگیران پاسخ داد:
اگر لطفی به من بکنی هر قدر ماهی بخواهی به تو می دهم.
این قلاب را نگه دار تا من به شهر بروم و به کارم برسم.
مرد جوان با خوشحالی این پیشنهاد را پذیرفت.
در حالیکه قلاب مرد را نگه داشته بود، ماهی ها مرتب طعمه را گاز می زدند و یکی پس از دیگری به دام می افتادند.
طولی نکشید که مرد از این کار خوشش آمد و خندان شد.
مرد مسن تر وقتی برگشت، گفت: همه ی ماهی ها را بردار و برو اما می خواهم نصیحتی به تو بکنم. دفعه بعد که محتاج بودی وقت خود را با خیالبافی تلف نکن. قلاب خودت را بنداز تا زندگی ات تغییر کند، زیرا هرگز آرزوی ماهی داشتن تور ما را پر از ماهی نمی خواهد
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#تـݪنگـــــــرامـــروز
پادشاهے در زمـستان به نگهبان
گفت: ســـردت نیست؟
نگهـــــبان گــفت: عـــــادت دارم
پادشاه: میگویم برایت لباس گرم
بیاورند ... و فراموش ڪرد!!
صبح جنازه نگهبان را دیدند که
روی دیــوار نوشته بود:
به سرما عادت داشتم اما وعــده
لباس گرمت مرا از پای در آورد..!
👌 #مواظبوعدههایمانباشیم
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📔#داستان_کوتاه_پندآموز
یه بنده خدایی از روستا گوسفندی برای فروش به شهر می برد
به گردن قوچ زنگوله ای آویزان کرد و با طنابی گردن قوچ را به دُم خرش بست و حرکت کرد
بین راه دزدان زنگوله را باز کردند و به دُم خر بستند و قوچ را بردند.
خر هم با چرخاندن دمش و صدای زنگوله خرکیف شده بود
بعد از چند متر یکی از دزدان جلوی مرد روستایی را گرفت و گفت : چرا زنگوله را به دُم خر بستی؟ کدام عاقل این کار را میکند
روستایی ساده پیاده شد دید آن مرد درست می گوید
گفت : من زنگوله را به گردن قوچ بسته بودم
دزد گفت : درست میگویی قوچی را در دست یک نفر دیدم به آن سوی می برد
خر را به من بسپار و برو به دنبال گوسفندت
مرد روستایی خر را به دزد سپرد و مدتی را به دنبال گوسفند گشت
اما خسته و نا امید به جایی که خرش را به دزد داده بود برگشت دید اثری از خر و آن مرد نیست
با دلی شکسته و خسته به سمت روستا حرکت کرد
بعد از طی مسافتی چند نفر را در حال استراحت در کنار چاهی دید
داستانش را برای آنها بازگو کرد
یکی از آنها گفت : ان شاالله جبران میشود و ادامه داد ما چند نفر تاجریم و تمام سکه های ما در کیسه ای بود که افتاده در چاه
چنانچه شنا بلد باشی در چاه برو و کیسه را بیرون بیاور ما هم در عوض پول قوچ و خر را به تو میدهیم
روستایی ساده دل بار سوم هم گول دزدان را خورد و لباس خود را به دزدان داد و به ته چاه رفت بعد از کمی جستجو بیرون آمد
ولی نه اثری از دزدان بود نه از لباسهایش
✍و اما پند داستان
ما در چهل سال گذشته در انتخابات مختلف با وعده و وعیدهای دروغین را انتخاب کردیم
اینبار اگر در انتخابات گول بخوریم حتی لباسمان را از تنمان در می آورند،پس حواستان باشد😀
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#داستان_آموزنده #زبان_نیش_دار
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
♦️مرحوم مادر بزرگم يك قصه اي در كودكي برايم تعريف كرده است كه بسيار زيباست. قصه ي دوستي يك خرس و يك هيزم شكن است كه سال ها در كوه با هم دوست بودند و با هم غذا مي خوردند.يك روز هيزم شكن براي ناهار آش پخت، خرس كه مي خواست آش را بخورد شروع كرد با زبانش ليس زدن و با سر و صداي زياد خوردن؛
♦️هيزم شكن كلافه شد و گفت: درست غذا بخور، حالم رو بهم زدي با اين غذا خوردنت. خرس ديگه غذا نخورد و كنار رفت و صبر كرد هيزم شكن غذايش را تمام كند. گفت: برو و تبرت را بياور و بزن توي سر من. هیزم شکن گفت آخه برای چی؟ ما با هم دوست هستیم.
♦️خرس گفت: همین که میگم یا می زنی یا از بالای کوه پرت می کنمت پایین. هیزم شکن هم تبر را برداشت و زد توی سر خرس و خون آمد و بیهوش شد. هیزم شکن فرار کرد و تا یکی دو سال سراغ خرس نرفت اما بعد از چند وقت طاقت نیاورد و رفت ببیند که خرس زنده است یا نه.
♦️دید که خرس سالم است و مشغول کار خودش است، سلام و احوالپرسی کرد، گفت چه قدر خوشحالم که می بینم حالت خوبه، آخه خودت گفتی بزن من که نمی خواستم بزنم. خرس گفت: نگاه کن ببین زخم خوب شده یا نه؟ هیزم شکن نگاه کرد و گفت: آره خدارو شکرخوبه خوبه و جایش هم نمانده.
♦️خرس گفت: ولی جای زخم زبونی که زدی هنوز جایش مانده، زخم تبر خوب شد ولی زخم زبون هنوز جاش مونده.
♦️زبان نیشدار روح را بیمار می کند. توهین و تحقیر و نفرین، مقایسه و تحقیر نسبت به دیگران به خصوص اگر با کلمات زشتی همراه شود، در ذهن می مانند و وحشت ایجاد می کنند..
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#در_محضر_قرآن
🌹بسم الله الرحمن الرحیم
وَقِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مَاذَا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ ۚ قَالُوا خَيْرًا ۗ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هَٰذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ ۚ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ ۚ وَلَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ
🌷(ولی هنگامی که) به پرهیزگاران گفته میشد: «پروردگار شما چه چیز نازل کرده است؟» میگفتند: «خیر (و سعادت)» (آری،) برای کسانی که نیکی کردند، در این دنیا نیکی است؛ و سرای آخرت از آن هم بهتر است؛ و چه خوب است سرای پرهیزگاران!
💡آیه 30 سوره مبارکه نحل
•┈••✾🍃🍎🍃✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
🔴بردن ده گوهر گرانبها از روی زمین توسط جبرئیل!
🌹حضرت رسول اکرم (ص)از حضرت جبرئیل علیه السلام پرسید، آیا بعد از من بر رمین نازل میشوی؟ عرض کرد:آری یا رسول الله(ص)، ده مرتبه نازل میشوم و ده گوهرگرانبها را از روی زمین میبرم.
🌹حضرت فرمودند: آن گوهرها چیست؟
عرض کرد:
1⃣ برکت را از زمین میبرم
2⃣ رحمت را میبرم
3⃣ حیا را از چشم زنان میبرم
4⃣ غیرت را از مردانمیبرم
5⃣ عدالت را از میان فرمانروایان و پادشاهان میبرم
6⃣ راستی را از دلهای راستگویان میبرم
7⃣ سخاوت و بخشش را از میان ثروتمندان و توانگران میبرم
8⃣ صبر را از فقرا میبرم
9⃣ علم و حکمت را از میان حکما میبرم
🔟 و ایمان را از دلهای مومنین میبرم.
📚مواعظ العددیة/ص٣٧٧
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#قسمت_پنجاه_و_ششم_و_یک_دالان_بهشت 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آخر هم وقتی دید حریف من نمی شود همان طوری بغلم کرد و از پله ها بردم بالا توی اتاق خودمان. اتاقی که عطر گل مریم و بوی عشق با هم معطرش می کرد. اتاقی که می توانست اولین خانه خوشبختی ما باشد و من نگذاشتم.
هنوز هم وقتی یاد آن لحظه ها می افتم دست هایم می لرزد و چشم هایم پر از اشک می شود. اشک ندامت اشک حسرت اشک افسوس، افسوس برای بهشتی که از دست رفت و جهنمی جایگزینش شد که شعله هایش سال ها روح و قلبم را سوزاند و خاکستر کرد، ولی از حرارتش اندکی کاسته نشد.
کتابخانه اش هنوز هم توی اتاقم است و آباژورش کنار تختم. آباژوری که کلاهکی سفید بر روی پایه ای از گلدان چینی داشت که رویش نقاشی بسیار لطیف و کمرنگی کشیده بودند، نقاشی با رنگ ملایم مثل رویا و درست همان طور هم اتاق را روشن می کرد، با نوری ضعیف و ملایم مثل رویا.
و باز مثل سال قبل یک جعبه کوچک که این بار لای گل ها بود. حتی انتخاب هدیه هایش هم ظرافتی خاص داشت. توی آن جعبه، دو تا حلقه بود جدا از هم، یکی حلقه ای مات و براق که به نظر نقره ای- طلایی می آمد و دیگری حلقه ای که روی انگشت هفت می شد و پر از نگین های ریز بود و دوتایی توی دست یک انگشتری ظریف و زیبا می شد.
به پیشنهاد محمد حلقه ساده را پشت انگشتر نامزدی ام و حلقه دیگر را جلوی آن دستم کردم. با این که سه تا حلقه بود به خاطر ظرافت هر سه شان توی دست مثل یک انگشتر پهن زیبا می شدند از نگاه کردن به انگشت هایم سیر نمی شدم.من صورت او را می بوسیدم و او دست مرا که می گفت مثل بچه هاس، ظریف و نرم و سفید.
نمی دانم چه مدت گذشته بود که صدای امیر که از پایین صدایمان می زد ما را به خودمان آورد.
حلقه اش هنوز به دستم است مثل گردنبندش که همیشه به گردن دارم. وقتی رفت نه او حلقه اش را پس داد، نه من یادگاری هایش را و هیچ کس هم سوالی نکرد و من هیچ وقت نفهمیدم که او حلقه اش را مثل من پیش خودش نگه داشت یا نه؟
همان شب محمد گفت: از این جمعه به بعد با هم می ریم کوه.
و سه روز بعد بالاخره با اکراه و بی میلی برای اولین بار، همره امیر و محمد به کوه رفتم. ساعت پنج صبح بود که محمد با هزار زحمت بیدارم کرد. من آن قدر خواب آلود بودم و پلک هایم سنگین بود که به زحمت می توانستم از لای چشم ها نگاه کنم. در حالی که با حسرت رختخواب گرم را نگاه می کردم و بر خلاف محمد و امیر، با تبلی حاضر می شدم، با خود می گفتم چه کار بیهوده و مسخره ای است که آدم صبح زود، آن هم روز تعطیل از رختخواب گرم و خواب جدا بشود و راه بیفتد و برود کوه!
اصلا هیچ آدم عاقلی توی این سرما و این موقع صبح ممکن است الان بیرون باشد؟!
چشم هایم آن قدر می سوخت که با وجود شوخی و خنده های امیر و محمد توی ماشین، باز هم خوابم برد.
وقتی رسیدیم هوا تاریک و روشن بود. از دیدن آن همه آدم، از پیر و جون و حتی بچه، که تنها یا دسته دسته به کوه آمده بودند، بهتم زد و فکر کردم پس فقط عقل محمد و امیر کم نیست!
روحیه شاد و سرحال اکثریت آدم هایی که می دیدم از هر چیز دیگری عجیب تر بود. هیچ نشانی از خواب آلودگی و اکراه در صورت کسی نبود. انگار به جای همه آن آدم ها من بودم که عزا گرفته بودم.
امیر به شوخی گفت: محمد ! الان همه می فهمن زنت از اون کوهنوردهای قهاره که اگر سرش بره کوهش نمی ره ها!!!
و در جواب نگاه پر از غیظ من، خندان گفت: باورت نمی شه؟! به جان خودم قیافه ت از سه فرسخی نشون می ده به چه عشقی اومدی از این منظره و هوا و طبیعت استفاده کنی!
بعد قاه قاه خندید.
محمد به طرفداری از من گفت: انگار دفعه های اول خودمون رو یادت نیست..
امیر پرید وسط حرفش: والله اگر این مثل که می گن سالی که نکوست از بهارش پیداست.
درست باشه، اون وقت محمد جان برایت متاسفم . بی خودی به دلت صابون نزن.
صدای جواد که می گفت: امیر دوباره چه خبره، صبح اول صبح معرکه گرفتی . حرف امیر را قطع کرد و چشممان به آن ها افتاد، جواد و ثریا که سرحال و قبراق به ما نزدیک می شدند.
نمی دانم آن روزها واقعا چه مرگم بود؟! چطور آن صبح های با طراوت و سرزدن آفتاب را از دامنه کوه نمی دیدم، در حالی که تمیزی و پاکی هوا روح را تازه می کرد و رود جاری آدم ها با رویی گشاده پیچ و خم ها را طی می کرد.
با این که هوا سرد بود، کمی که راه رفتیم نور خورشید که کاملا طلوع کرده بود و تلاش و فعالیت که به خاطر سر بالا بودن راه، برای من سخت بود باعث شد گرمم بشود. کاپشنم را در آوردم که صدای محمد از پشت سرم بلند شد: مهناز، زود کاپشنت رو بپوش.
چرا؟ گرممه!
می دونم، ولی قبل از این که عرق کنی باید این کارو می کردی، نه حالا. سرما می خوری.
از گرما کلافه بودم.
در حالی که کمکم می کرد، گفت: تنت کن، یک جا می شینیم برای صبحونه، عرقت که خشک شد، درش بیار.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده
🌺صبح زیبای پاییزیتون بخیر
💐و مبارک..🌼🌿
🌺صبح است بیـا پنجرہ را
💐باز کنیم
🌺بــا بــوی دل انگيزِ
💐باران آغاز کنيم
🌺بـا عطر دل آرای صبح
💐اين صبح را
🌺تـــا اوج غـــزلهای تـو
💐پرواز کنيم.🌼🌿
🌺سلام.روزتون بخیروشادی💐
💐روزتان متبرک به نگاه خدا..💐
🌺الهی روزیتون افزون و پراز...💐
💐خیروبرکت باشهِ تنتون سالم.💐
🌺وساز زندگیتون کوک ودلتون💐
💐پرازعشق وآرامش. و در🕊💐
🌺پناه خـدا باشید.....🙏💐
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_پنجاه_و_هفتم_و_یک_دالان_بهشت🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
وقتی به قهوه خانه رسیدیم، با این که آرام آرام راه آمده بودیم، پاهایم ضعف می رفت و کاملا خسته شده بودم و از دیدن تخت و جایی برای نشستن، کلی ذوق کردم.
ثریا طوری که انگار حال مرا درک می کند، گفت: خیلی خسته شدی، نه؟!
توی نگاهش مهربانی خاصی بود، یک مهر مخلوط با حمایت که آدم قادر نبود در برابرش مقاومت کند.
با لبخند جواب دادم: خیلی.
دفعه های اول همیشه همین طوره، ایشاالله کم کم عادت می کنی.
محمد و امیر وجواد که برای آوردن چای و وسایل صبحانه رفته بودند، سر رسیدند و امیر دنباله حرف های ثریا را گرفت: بله دیگه، وقتی دورترین مسیری که آدم پیاده روی کرده باشه مسیر خونه تا مدرسه یا خونه مریم خانوم باشه، اوضاع بهتر از این نمی شه. به جان خودم الان مهناز فکر می کنه قله رو فتح کرده، مگه نه؟
به جای من که با دلخوری نگاه می کردم، ثریا گفت: اگه این فکر رو هم کرده باشه همچین اشتباه نکرده. مثل این که خودتون رو یادتون رفته. همین قدر که این مسیر رو پا به پای ما اومده، آفرین داره.
بعد رو به من اضافه کرد: مهناز جون، به حرف های آقایون گوش نده، بیشتر اعتماد به نفسشون رو از ضعیف دونستن خانم ها تامین می کنن.
جواد در حالی که لقمه ای بزرگ را نزدیک دهانش نگه داشته بود، گفت: امیر، تو نمی تونی خفه شی؟ حالا دوباره از صبح جنگ حقوق زنان در می گیره. هر دفعه این غلط رو می کنی نتیجه اش رو هم می بینی، بازم از رو نرو، خوب؟!
امیر خندان گفت: هیچ هم بی نتیجه نبوده، همین ادامه جنگ نشون می ده که هنوز حقانیت قضیه اثبات نشده بعد در حالی که به سمت ثریا اشاره می کرد ادامه داد: و بعضی ها نتونستن پیروز بشن.
محمد همان طور که چای می ریخت توی گوش من که محو تماشای اون سه تا بودم، گفت: صبحونه ت رو بخور این ها کار همیشه شون است آروم آروم عادت می کنی.
جا خوردم و با تعجب فکر کردم یعنی همیشه ثریا هم همراهشان بوده؟ پس چرا تا حالا هیچ وقت به من حرفی نزده اند؟! بی اختیار فکرم مشوش شد و چیزی درونم آتش گرفت و یک حس آزار دهنده با شدت توی وجودم بیدار شدحسی مهار نشدنی و ناشناس که در عین تلخی باعث خشمی سرکش می شد ولی وقت آن نبود که خشمی را که توی دلم بود بروز دهم. همین باعث می شد سایه ای که روی افکارم افتاده بود نا خود آگاه روی صورتم اثر بگذارد.
صدای محمد مرا از آن حال در آورد: حالا اگه بخوای می تونی کاپشنت رو در بیاری.
ثریا پیشنهاد کرد: به خاطر مهناز جون این دفعه تا جای همیشگی نریم.
ولی محمد گفت: نه! شماها که می تونین برین ما آروم تر می آییم و هر جا دیگه مهناز نتونست می شینیم و منتظر شماها می شیم.
همه قبول کردند و راه افتادند و من با ناراحتی از این که دوباره باید راه می رفتم کیف و کاپشنم را برداشتم و با اوقات تلخ راه افتادم.
امیر در حالی که نگاهش به جواد بود ولی شیطنت در چشمانش موج می زد و معلوم بود منظورش به ثریاست گفت: جواد می گم چطوره از این جا تا قهوه خونه بعدی مسابقه بدیم ببینیم بالاخره این احساس قدرت ما به حق است یا نا حق.
ثریا هم در جواب با خنده از من پرسید: می دونی چیزی که در آقایون خیلی قابل تحسین است چیه؟
امیر فوری گفت: معلومه گذشت و قدرتشون!
ثریا با خنده ای معنی دار گفت: نه اشتباه کردین. رویشون است که همتا نداره.
و همان طور بحث کنان از ما دور شدند و رفتند.
محمد به من که هاج واج نگاهشان می کردم گفت: تعجب کردی؟! گفتم که این ها همیشه همین طورن حالا تا برگردن همین جور توی سر و کله هم می زنن بیا بریم.
چیزی نگفتم باریکی راه و آدم هایی که زنجیروار کنار ما حرکت می کردند باعث می شد وقتی برای حرف زدن نباشد این سکوت مرا بیشتر توی دنیای افکار مزخرفی که به سرم راه پیدا کرده بود غوطه ور می کرد. دیگر چیزی از طبیعت اطراف نمی دیم حرص این که چرا در این همه مدت محمد هیچ وقت اشاره ای به این نکرده که ثریا هم همراه آن ها بوده رهایم نمی کرد. آن روز وقتی به این افکار مزاحم میدان دادماولین قهر و اختلاف جدی ما پیش آمد.
انگار زبانم قفل شده بود بقیه روز را در جواب حرف های محمد و دیگران به یک بله و نه اکتفا کردم و وقتی هم نزدیک ظهر برگشتیم خانه در جواب سوال های او فقط با اخم های درهم گفتم خسته ام و بعد خوردن ناهار خوابیدم.
نزدیک غروب بود که چشم باز کردم از نور چراغ مطالعه فهمیدم که محمد پشت میز است غلت زدم و پشت به او رو به دیوار دراز کشیدم.
با لحنی دلخور گفت: چیه خیال نداری بلند شی؟
جواب ندادم کتابش را محکم بست و آمد پشت سرم و روی لبه تخت نشست با صدایی که معلوم بود سعی می کند عصبی بودنش را پنهان کند گفت: بلند شو باهات کار دارم.
نشستم در حالی که بی حوصله بودم و بدون این که سرم را بلند کنم با ناخن هایم ور می رفتم.
خیلی شمرده گفت: خستگی ات رفع شده؟!
با سر جواب مثبت دادم.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_پنجاه_و_هشتم_و_یک_دالان_بهشت🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
حالا می شه بگی این رفتارها به خاطر چیه؟!
کمی نگاهش کردم و بعد در سکوت باز سرم را پایین انداختم. هم دلم می خواست بگویم هم نمی خواست. فکر این که به خاطر ثریا ناراحتم دلیل ضعف و حسودی است و نمی خواستم او چنین فکری در مورد من بکند و می خواستم بگویم چون این فکر مثل چکش مغزم را سوراخ می کرد که چرا به من چیزی در این مورد نگفته است.
سر در گم بودم و نمی دانستم باید چه کار کنم که صدای تقریبا بلند محمد با لحن تهدید آمیزش باعث تصمیمم را بگیرم با لحنی که رگه های خشم داشت گفت: ببین! این بار آخره که دارم می پرسم، می گی چی شده یا نه؟
لحن خشمگین و تهدید آمیزش مرا که خودم را طلبکار می دانستمدسر لج انداخت.
بدون این که حرف بزنم با موهایم که روی شانه ام ریخته بودخودم را سرگرم کردم و او هم عصبانی برگشت پشت میز.
من هم خواستم با عصبانیت از تخت بیایم پایین که از درد ماهیچه های پایم نا له ام بلند شد. پاهایم چه دردی می کرد. محمد بر خلاف همیشه نه نگاهم کرد نه سوال. و این مرا در لجبازی مصمم تر کرد.
دیگر تا آخر شب و موقع خواب حتی یک کلمه هم بین ما رد و بدل نشد و برای اولین بار شب به حالت قهر خوابیدیم. پشتم را به او کرده بودم ولی مثل مرغ سرکنده زجر می کشیدم و او هم برای اولین بار حتی یک ذره ملایمت نشان نداد. نمی دونم چقدر از شب گذشته بود که خوابم برد. کنار او و دور از آغوشش پرپر می زدم و درد می کشیدم. تا این که از خستگی از هوش رفتم و صبح با صدای ضربه هایی که به در می خورد از خواب پریدم.
مهناز ! مهناز! پاشو دیرت شدامیر منتظره!
با تعجب از جا پریدم چرا امیر؟ به کنارم نگاه کردم رفته بود.
محمد نبود وحشتی گنگ به دلم چنگ انداخت کی رفته بود؟ چی شده که امیر می خواهد مرا ببرد؟ نکنه برنگرده؟ اضطرابی خفقان آور ذهن و وجودم را در خودش پیچاند و آن روز تا غروب به من چه گذشت!
سر کلاس منگ و آشفته بودم و چیزی از درس ها نفهمیدم درد ماهیچه های پاهایم انگار دو برابر شده بود و من در دلهره ای عجیب گرفتار بودم و در عین حال پشیمانی از عملم داشت دیوانه ام می کرد.انگار چند ماه بود که از او دور بودم. دلم برایش پر می زد و غرق بیم و امید فقط منتظر غروب بودم. ساعت ها به کندی می گذشت انگار آن روز خورشید خیال نداشت غروب کند نزدیک غروب از اضطراب داشتم خفه می شدم.
اگه شب نیاد چی؟!
وقتی ساعت معمول آمدنش رسید نفسم داشت بند می آمدقرار و آرام نداشتم برای این که مادرم و سایرین پی به احوالم نبرند خود را توی اتاقمان حبس کردم ولی نیامد. پدرم آمد امیر برگشت ولی از محمد خبری نبود. حتی تلفن هم نزد. مثل دیوانه ها از این طرف به آن طرف می رفتم و دست به دست می مالیدم حتی برای سلام کردن به پدرم هم پایین نرفتم.
صدای مادر که از پایین صدایم می زد مجبورم کرد جواب بدهم.
مهناز! محمد کی می آد؟ آقاجونت شام می خوان. چرا نمی آی پایین؟!
دلم فرو ریخت چه باید می گفتم؟ محمد جزئی از وجودم شده بود و بدون او سر در گم و گیج و درمانده بودم.
مامان، شما شام بخورین منم درس دارم بعدا با محمد شام می خورم.
پدرم از پایین گفت: یعنی دیگه تو اندازه یک سلام هم برای ما وقت نداری؟
شرمنده رفتم پایین و سلام کردم و عذرخواهی و بعد مستاصل دوباره به بهانه درس به اتاقم پناه بردم. نفسم از غصه انگار دیگر بالا نمی آمد و نمی دانستم باید چه کار کنم؟ وحشت داشت قلبم را سوراخ می کرد.
اگه برنگرده؟ اگه شب نیاد؟ بدون اون....
صدای زنگ در مثل ناقوس خوشبختی از جا پراندم تا نیمه پله ها دویدم و از بالای نرده ها دولا شدم. خودش بود چهره اش چقدر خسته بود. در جواب مادرم با رویی گشاده توضیح می داد که چرا دیر آمده و من که از هیجان درست نمی شنیدم همه وجودم نگاه شده بود.
پدرم گفت: پس زود باش لباست رو عوض کن، بیا که مردیم از گرسنگی.
امیر طبق معمول خندان گفت: زنت هم از بس خوابیده خسته س. تازگی ها زرنگ شده دیگه صاف و ساده نمی گه خواب بودم می گه درس دارم! صداش کن بیاد می خواهیم شام بخوریم.
دوان دوان از پله ها بالا رفتم و در حالی که نفسم از دویدن و شوق به شماره افتاده بود به دیوار پشت در تکیه دادم صدای ضربان قلبم داشت گوشم را کر می کرد که با سری زیر انداخته وارد شد.در را بستم و بدون لحظه ای درنگ از گردنش آویختم. از دیروز تا آن ساعت مثل یک سال گذشته بود و احساس می کردم مدت هاست از او دورم. بدون این که حرفی بزنم در حالی که از نگاه غمگین و خسته چشم هایش دیوانه شده بودم مثل بچه ها فقط می خواستم خودم را توی بغلش قایم کنم.
انگار می خواستم از وجودش مطمئن بشوم. خدایا چقدر این چشم ها و این وجود برایم عزیز بود! چطور توانسته بودم برنجانمش یا آزارش بدهم؟
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است
ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺍﺯﻣﻮﻥ ﺳﺮ ﺯﺩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺍﻫﯽ
ﮐﻨﯿﻢ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ
ﺑﻬﺶ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ!
ﻋﺬﺭﺧﻮﺍﻫﯽ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺿﻌﻒ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﻭ
ﺷﻌﻮﺭﺍﺳﺖ.
ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺩﺍﺭﺩ، ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯽ
ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﯽ ﻫﺎ ﮔﺬﺷﺖ .
ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ ﺍﺯ ﺗﻘﻮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺗﻖ ﻭﺍ ﺷﻮﺩ!!!
ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻏﺬﺍ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﮔﺪﺍ ﻧﯿﺴﺖ! ﻭﻗﺘﯿﮑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺁﻥ
ﮔﺪﺍ ,ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﺎﺷﯽﻭ ﻏﺬﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﯽ , ﺍﻧﺴﺎﻧﯽوانسان می مانی
☑️👈🏿قشنگ ترین حس زمانیست که یه اتفاق
خوب برات میفته وتومطمئنی که اون
اتفاق خوب یه پاداش ازطرف خدا ❤
بوده برای تو
زندگیتون پُر باشه از این اتفاقای خوب
من همین الان خدایم را صداکردم.....
نمیدانم چه میخواهی .....
ولی الان برای تو!
برای رفع غمهایت!
برای قلب زیبایت!
برای آرزوهایت!
براي كسب توفيقت!
براي دين و دنيايت!
براي آخر كارت!
به درگاهش دعاکردم!
و میدانم خدا داند.....
خدا از خواستهاي تو خبر دارد.....
یقین دارم دعاي من براي تو ،دعاي تو براي من....اثر دارد.
سلام ✋
صبح همگی بخیر و شادی 🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅فوقالعاده آرامشبخش👌👌👌
انسانهایی که زیبا فکر میکنند.
با دیگران با محبت رفتار می کنند ...
شکرگزار هستند ...
خودشان را دوست دارند ...
به زندگی لبخند می زنند ...
و بخشنده هستند ...
انسانهاییکه حتی در بدترین شرایط
و رویدادها، سعی میکنند جنبه مثبت
قضایا را پیدا کنند و ببینند ...
انسانهایی که با جنس زندگی و عشق
هماهنگ هستند ،و همیشه ،در هر مکانی
بذر امید و شادی می پاشند ...
اینگونه افراد مغناطیس عشق هستند
و مغناطیس عشق ، جاذبهای قوی دارد ..
و هر چیز زیبایی را به سمت خودشان
جذب می کند ...
لذت بردن" از زندگی شبیهِ به اسلوموشِن کردنِ لحظههاست!
دوربینهای جدید میتونند یه ثانیه رو تا چند ثانیه طولانی کنند و ما اجزای اون لحظه رو ببینیم.
در ذهنمون هم میتونیم همین کارو با لحظههای دلچسب زندگی بکنیم!
اینجوری زمان رو "شکست" میدهیم...
خیلیا دقیقا همین توانایی رو در مورد غم و لحظات تلخ دارن...
یه اتفاق ناخوشایند رو بارها و بارها با جزییات و به شکل صحنه آهسته بازسازی و بازبینی میکنن!
بیایید تمرین کنیم فقط خوشیهارو کش بدهیم
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
لبیک یا مولای یا حسین(ع)غریب کربلاء🌿-🤚🏻🕊پيامبر اکرم (ص):🕊
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍خداوند از شنونده قرآن سختی های دنيا را برمیدارد و از قاری آن گرفتاری های آخرت را.
📗وسائلالشیعة، جلد۲، صفحه۸۳
🌾🌿🌾
خداجان!!!!🙏🏻
امروز ساز دلم ڪوڪ است
و با هر تپش
دوست داشتنت را مینوازد
با هر نگاه تو
آواز نوازش را
در سڪوت رویایی ام طنین انداز می ڪند
و من
ڪمی دورتر از تو
پشت پنجرهی خیال
همچون برگی خشڪ،در هجمهی باد
به یمن حضورت
عاشقانه می رقصم ... ☘
#خداجانم_شڪرت
خـ♡ـدای مـــن🙏🏻
ﺑﺮﺍی ﺩلمان «ﺍﻣﻦ ﻳﺠﻴﺐ» ﺑﺨـﻮﺍﻥ
ﺗﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺷـــــﻮﺩ ﺍﻳﻦ #ﻣﻀﻄـــــــﺮ
تا آرام گـــــــیرد این قلب نا آرام
خدای من به حضورت به نگاهت
به #یاریت نیازمندیـــــــــــــــــم.
🌾🌿🌾
نیایش صبحگاهی
🍃 پروردگارا 🙏🏻
امروز باور دارم آنقدر برایت عزیزم که
یک عمر زندگی بر زمین را بمن هدیه دادی
خدایابرای تک تک روزهای عمرم فضایی که
درآن فرصت آموختن وتجربه کردن دارم
سپاسگزارم.بمن قدرت اختیار دادی و این
موهبتی بی نظیر است من میتوانم انتخاب
کنم تمام خوبی هایی را که تو دوست داری
🍃 پروردگارا 🍃🙏🏻
بمن بیاموز تا همواره ،ناظر بر زیبایی ها باشم .
وهرآنچه از خوبی که تو خواستار آنی ببینم
💖خدایا کمکمان کن تا شیوه نگاهمان به زندگی بی غبار باشد.
مابه خوبی هاوزیبایی های زمین نگاه میکنیم
تو هم زندگی و روزگارمان را زیبا ،کن .
🍃 آمین یا رب العالمین
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم🙏🏻🌾🌿🌾
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨
✅نتیجه حرص بر دنیا
✍بعضیا فکر میکنن اگه به مرحلهای از دنیا رسیدن دیگه دست از طلب دنیا بر میدارن و در مسیر خدا حرکت میکنن ، در حالی که خاصیت دنیا این هست که هر چی دنبالش بریم بیشتر گرفتارش میشیم و یه زمان چشم باز میکنیم میبینیم که در دنیا غرق شدیم ، و راه برگشتی هم نداریم... و به جایی خواهیم رسید که با عشق به دنیا خواهیم مرد ! پس بیایید از همین الآن حرص به دنیا رو از دلهامون جدا کنیم که فردا دیر است...
حضرت امام باقر (ع) میفرمایند:
شخصی که حريص بر دنياست ، مانند كرم ابريشم است كه هر چه بيشتر ابريشم بر خود ميپيچيد ، راه خروجش دورتر و بستهتر ميگردد تا اينكه بميرد .
مَثَلُ الحَريصِ عَلَی الدنيا مَثَل دُودَةِ القَزّ، كُلَّما اِزادادَت مِنَ القَزِّ علی نَفسِها لَفّاً كان أَبعَدَ لها من الخروج حتی تَموت .
📚الكافي ، ج ۲ ، ص۳۱۶
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
و محمد بن اسماعيل بخاري در صحيحترين كتاب اهل سنت اعتراف ميكند كه رسول خدا در جريان صلح حديبيه كه ميان مسلمين و كفار قريش بر سر نوشتن كلمۀ « رسول الله » در عقد نامه اختلاف شده بود ، پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم شخصاً عقد نامه را گرفت و متن عقد نامه را نوشت :
فأخذ رسول الله صلى الله عليه وسلم الكتاب فكتب هذا ما قاضي محمد بن عبد الله لا يدخل مكة سلاح الا في القراب .
صحيح البخاري - البخاري - ج 3 - ص 168 .
پيامبر اسلام عقد نامه را گرفت و نوشت :
هذا ما قاضي محمد ...
با اين توضيحات ثابت ميشود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هم قدرت بر خواندن داشتند و هم در موارد متعددي نوشتهاند .
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍂🍃🍁🍂🍃🍃🍁
🌸🌸🌸🌸☘🌸🌸🌸🌸
لعنت برکسی که بگویدپیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله)بی سواد بوده❗️
پيامبر اسلام داراي علم الهي بوده است و قطعاً هم خواندن ميدانستند و هم نوشتن و حتي در طول عمر شريفشان بارها اتفاق افتاده است كه ايشان هم خواندهاند و هم نوشتهاند .
اين مطلب هم از كتابهاي شيعه و هم از كتابهاي اهل سنت قابل اثبات است .
مرحوم شيخ صدوق رضوان الله تعالي عليه در معاني الأخبار مينويسد :🍃
از امام جواد عليه السلام سؤال كردند :
اي فرزند رسول خدا ! چرا به پيامبر اسلام « امي » ميگفتند ؟ حضرت سؤال كرد : " مردم [مخالفين شيعه ] چه ميگويند ؟
گفتند : مردم فكر ميكنند كه آن حضرت به اين خاطر امي ناميده شده بود ؛ چون نميتوانست بنويسد . امام جواد در جواب فرمود :
دروغ ميگويند ! لعن بر آنها باد . چطور نميتوانستند بنويسند ؛ در حالي كه خداوند در آيات محكم قرآنش ميفرمايد :
" هو الذي بعث في الأميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزيكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة "
او خداي است كه رسولش را در ميان بي سوادان برانگيخت تا براي آنها آيات خداوند را تلاوت و آنها را پاكيزه سازد و كتاب و حكمت به آنها بياموزد .🍃🍃
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
چطور كسي كه نميتواند بنوسيد ، ميتواند كتاب را به ديگران بياموزد ؟ به خدا قسم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به هفتاد و دو يا هفتاد و سه زبان ميخواندند و مينوشتند .
به اين دليل به آن حضرت «امي » ميگفتند ؛ چون او از اهل مكه بود و مكه در آن زمان « ام القري » محسوب ميشده است ؛ چنانچه خداوند در قرآّنش ميفرمايد :
" لتنذر أم القرى ومن حولها " .
ما تو را فرستاديم تا اهل «ام القري » [مكه ] را و كساني كه در اطراف آن زندگي ميكنند ، انذار كني .
معاني الأخبار - الشيخ الصدوق - ص 53 – 54 و بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج 16 - ص 132 – 133 .🍃🍃
باز نظير اين روايت را عبد الرحمن بن الحجاج از آقا امام صادق عليه السلام نقل ميكند :
قال أبو عبد الله عليه السلام ان النبي صلى الله عليه وآله كان يقرأ ويكتب و يقرأ ما لم يكتب .
بصائر الدرجات - محمد بن الحسن الصفار - ص 247 .
پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم هم ميخواندند و هم مينوشتند و حتي چيزهايي را كه هنوز نوشته نشده بود ، ميخواندند .
با اين بيان امام جواد و امام صادق عليهما السلام شكي باقي نميماند كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم هم خواندن بلد بودند و هم مينوشتند .🍃🍃
امام رضا ـ عليه السلام ـ در مناظره با علماي اديان مختلف خطاب به رأس الجالوت (عالم يهودي) فرمود: از جمله دلايل صدق پيامبر ما آن است كه او شخصي يتيم، تهيدست و چوپان بود، و هيچ كتابي (علی الظاهر)نخوانده و نزد هيچ استادي نرفته بود. با اين حال، كتابي آورد كه حكايت پيامبران و خبر گذشتگان و آيندگان در آن آمده است.(یعنی قرآن معجزه است)
توحيد صدوق، دار المعرفه، ص 419🍃
از علماي اهل سنت نيز ، عامر شعبي كه در نزد اهل سنت جايگاه ويژهاي دارد در اين باره مينويسد :
انه قد قرأ صحيفة لعيينة واخبر بمعناها .
و تفسير القرطبي - القرطبي - ج 13 - ص 352 و تفسير البحر المحيط - أبي حيان الأندلسي - ج 7 - ص 151
پيامبر اكرم نامة شخصي به نام عيينه را شخصاً مطالعه كرد و از آنچه در آّن نوشته شده بود ، خبر داد .
بسياري از علماي اهل سنت اين روايت را نقل كردهاند :
رأيت ليلة أسرى بي على باب الجنة مكتوبا : الصدقة بعشر أمثالها . والقرض بثمانية عشر .
سنن ابن ماجة ج 2 - ص 812 و المغني - عبد الله بن قدامه - ج 4 - ص 352 – 353 و تهذيب التهذيب - ابن حجر - ج 3 - ص 110 و السيرة الحلبية - الحلبي - ج 2 - ص 135 و ..🍃🍃
متبادر از اين « رأيت » اين است كه خود پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قرائت فرمودهاند نه اين كه مضمونش را از طريق خداوند فهميده باشند .
آلوسي از علماي بزرگ اهل سنت در تفسيرش : ج 21 - ص 5 بعد از نقل اين حديث مي نويسد :
والقدرة على القراءة فرع الكتابة... ويشهد للكتابة أحاديث في " صحيح البخاري " . وغيره كما ورد في صلح الحديبية فأخذ رسول الله صلى الله عليه وسلم الكتاب وليس يحسن يكتب فكتب هذا ما قاضى عليه محمد بن عبد الله الحديث ،🍃🍃
قدرت بر خواندن ، فرع بر كتاب است ... رواياتي در صحيح بخاري و ... نيز تأييد ميكند كه رسول خدا ميتوانستند بنويسند . چنانچه در قضيۀ صلح حديبيه خود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شخصاً عقد نامه را گرفت و نوشت :
هذا ما قاضى عليه محمد بن عبد الله .
باز سيوطي نقل ميكند :
ما مات النبي صلى الله عليه وسلم حتى قرأ وكتب .
الدر المنثور - جلال الدين السيوطي - ج 3 - ص 131 .
پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا نرفت ؛ مگر اين كه مينوشت و ميخواند .🍃🍃
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قرار_همیشگے
#معرفے_حضرت_محمد_صلوات_الله_علیه
🍃🌸🍃
✨#زندگینامه✨
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍🍃حضرت محمد (ص) در تورات و برخى كتب آسمانى «احمد» ناميده شده است. آمنه، دختر وهب، مادر حضرت محمد (ص) پيش از نامگذارىِ فرزندش توسط عبدالمطلب به محمّد، وى را «احمد» ناميده بود.🍃
🌹كنيه حضرت محمد (ص): ابوالقاسم و ابوابراهيم.🌹
✍🍂القاب حضرت محمد (ص):
رسول اللّه، نبى اللّه، مصطفى، محمود، امين، امّى، خاتم، مزّمل، مدّثر، نذير، بشير، مبين، كريم، نور، رحمت، نعمت، شاهد، مبشّر، منذر، مذكّر، يس، طه و...🍂
✍🍃 منصب حضرت محمد (ص):
آخرين پيامبر الهى، بنيانگذار حكومت اسلامى و نخستين معصوم در دين مبين اسلام.🍃
✍🍂تاريخ ولادت حضرت محمد (ص): روز جمعه، هفدهم ربيع الاول عام الفيل برابر با سال 570 ميلادى (به روايت شيعه). بيشتر علماى اهل سنّت تولد آن حضرت را روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول آن سال دانسته اند.
#عام_الفيل، همان سالى است كه ابرهه، با چندين هزار مرد جنگى از يمن به مكه يورش آورد تا خانه خدا (كعبه) را ويران سازد و همگان را به مذهب مسيحيت وادار سازد؛ اما او و سپاهيانش در مكه با تهاجم پرندگانى به نام ابابيل مواجه شده، به هلاكت رسيدند و به اهداف شوم خويش نايل نيامدند. آنان چون سوار بر فيل بودند، آن سال به سال فيل (عام الفيل) معروف گشت.🍂
🍃🌸🍃
✍🍃مادر حضرت محمد (ص) ،آمنه، دختر وهب بن عبد مناف وپدرش عبدالله بن عبدالمطلب
اين بانوى جليل القدر، در طهارت و تقوا در ميان بانوان قريشى، كم نظير و سرآمد همگان بود. وى پس از تولد حضرت محمّد(ص) دو سال و چهارماه و به روايتى شش سال زندگى كرد و سرانجام، در راه بازگشت از سفرى كه به همراه تنها فرزندش، حضرت محمّد(ص) و خادمهاش، ام ايمن جهت ديدار با اقوام خويش عازم يثرب (مدينه) شده بود،در مكانى به نام «ابواء» بدرود حيات گفت ودر همان جا مدفون گشت.🍃
✍🍂و چون عبدالله، پدر حضرت محمد(ص) دو ماه (و به روايتى هفت ماه) پيش از ولادت فرزندش از دنيا رفته بود، كفالت آن حضرت را جدش، عبدالمطلب به عهده گرفت. نخست وى را به ثويبه (آزاد شده ابولهب) سپرد تا وى را شير دهد و از او نگهدارى كند؛ اما پس از مدتى وى را به حليمه، دختر عبدالله بن حارث سعديه واگذار كرد. حليمه گرچه دايه آن حضرت بود، اما به مدت پنج سال براى وى مادرى كرد.🍂
✍🍃مدت رسالت و زمامدارى حضرت محمد (ص):
از 27 رجب سال چهلم عام الفيل (610 ميلادى)، كه در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شده بود، تا 28 صفر سال يازدهم هجرى، كه 🕊#رحلت🕊 فرمود، به مدت 23 سال عهده دار امر رسالت و نبوت بود. حضرت محمد (ص) علاوه بر رسالت، به مدت ده سال امر زعامت و زمامدارى مسلمانان را پس از مهاجرت به مدينه طيبه بر عهده داشت🍃
🌹🍃در سال دهم هجرت، پس از انجام مراسم حجّ و ترک مکّه و ابلاغ امامت على بن ابیطالب(علیه السلام) در غدیر خم و اتمام رسالت بزرگ خویش، در بیست و هشت صفر سال یازدهم هجرى، رحلت فرمود.🍃🌹
🍃🌸🍃🌸
سلام و صلوات به روان پاک حضرت محمد ص 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🌺 #خواص_درمانی_روغنهای_گیاهی 🌺🍃
✨ روغنهای گیاهی (۳۷ روغن)✨
🔰 روغن بادام تلخ : تقویت کننده موی سر، ابرو.
🔰 روغن بادام شیرین : مرطوب کننده، مانع از هدر رفتن رطوبت پوستی، نرم کننده، تقویت پوست.
🔰 روغن فندق : تقویت و رویش ابرو.
🔰 روغن پسته : رفع شکستگی ناخن و گوشتهای زائد کنار ناخن.
🔰 روغن کنجد : تقویت مو، ضد آفتاب، برنزه کننده.
🔰 روغن سیاه دانه : جلوگیری از سپیدی مو, ترمیم کننده پوستی (ایجاد تیرگی روی پوست بعلت رنگدانه های سیاه دانه).
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔰 روغن جوانه گندم : تقویت پوست، نرمی و شفافیت، رفع لک و چروک مناسب برای دور چشم، تقویت موی سر.
🔰 روغن بابونه : تقویت و شفافیت پوست و مو .
🔰 روغن حنا : معالج جرب، تقویت مو، جهت جلوگیری از سفیدی مو.
🔰 روغن مورد : ضد عفونی کننده، تقویت کننده مو و افزایش دهنده رشد مو و رفع ریزش مو، افزایش دهنده جریان خون پوستی.
🔰 روغن بنفشه : برطرف کننده خارش پوست، مقدار کمی ضدآفتاب سوختگی و از بین برنده چروکهای ریز پوست.
🔰 روغن شوید : جهت رفع لکه ها و شاداب کننده پوست.
🔰 روغن افسنتین : مرطوب کننده و ضد افتادگی پوست کمی قابض.
🔰 روغن کرچک : نرم کننده و دارای جذب پوستی بالا، کمی ضدآفتاب و محافظ پوست می باشد. جهت پوستهای چرب استفاده نشود.
🔰 روغن بلوط : جهت رفع رطوبت بدن و عرق کردن پوست، لک و مک، معالج زگیل، قابض و جمع کننده پوست.
🔰 روغن گزنه : جهت رشد موها و تقویت در ریزش مو.
🔰 روغن شنبلیله : رفع شوره و تقویت مو، سوختگی، رفع لک و کک و مک مخصوصاً اگر با خرما مخلوط شود.
🔰 روغن سیر : ضد عفونی کننده، ضد جوش و آکنه، ترمیم کننده و ضد ریزش مو ، افزایش دهنده جریان خون عروق پوست.
🔰 روغن دانه گلرنگ : ضد عفونی کننده و ترمیم کننده شاداب کننده پوست مناسب جهت پوستهای حساس.
🔰 روغن نخود خام : معالج کک و مک جهت ریزش مو حالت دهنده و ترمیم کننده موهای آسیب دیده.
🔰 روغن مازو : برطرف کننده بوی بد بدن، تقویت موی سر، برگرداندن رنگدانه به موهای سفید شده، سفت کننده و قابض پوستهای پیر و پر چروک.
🔰 روغن مازو : برطرف کننده بوی بد بدن، تقویت موی سر، برگرداندن رنگدانه به موهای سفید شده، سفت کننده و قابض پوستهای پیر و پر چروک.
🔰 روغن جوانه جو : حافظ جوانی و مناسب جهت پوستهای چرب، ترمیم کننده، تقویت کننده.
🔰 روغن رازیانه : ضد التهاب، روشن کننده پوست صورت، رویش موهای زائد صورت، از بین برنده لک صورت.
🔰 روغن شمعدانی معطر : پاک کننده قابض، ضد عفونی کننده، جهت رفع افتادگی پوستهای پیر و چروک.
🔰 روغن اوکالیپتوس : ضد ویروس، ضد آکنه و جوش، افزایش دهنده جریان خون عروق. به مقدار کم جهت ریزش موی سر.
🔰 روغن زیتون : التیام دهنده، ضد چروک، ضد آفتاب، رفع سوختگی های پوستی، مرطوب کننده مغذی پوست، رفع چین و چروک ، رفع شوره سر.
🔰 روغن مریم گلی : تعدیل کننده چربی پوست، روشن کننده، قابض، ضد عفونی کننده، ضد لک، از بین برنده منافذ باز پوست.
🔰 روغن هویج : افزایش دهنده حالت ارتجاعی پوست، درمان اگزما، درمان پوستهای چروک و حساس، احیاء کننده، مقوی و برنزه کننده پوست.
🔰 روغن کاکائو : مغزی پوست، ترمیم کننده بسیار خوب، احیاء کننده پوست، جهت ترمیم ترکهای پوستهای خشک مناسب است.
🔰 روغن کتان : ترمیم کننده پوست، ضد چروک، ضد اگزما و درمان خشکی های پوستی.
🔰 روغن آووکادو : مرطوب کننده، احیاء کننده، ضد چروکف رطوبت دهنده و مناسب جهت رشد مو.
🔰 روغن جوجوبا : مرطوب کننده، پروتئینه قوی، تقویت کننده مو و براق کننده مو،جهت رفع مشکلات پوستی، لطافت دهنده.
🔰 روغن نارگیل : تقویت کننده موهای خشک رنگ شده و آسیب دیده، جهت پوستهای خشک و حساس و رفع ترکهای خشکی پوست بدن و لب، جهت پوستهای چرب یا موهای چرب استفاده نشود.
🔰 روغن حشیشه الحمار : افزایش دهنده حالت ارتجاعی، مرطوب کننده، آب درمان، ضد پیری، مناسب جهت کرمهای دور چشم دست، مرعم های لب و کرمهای سنین بالا.
🔰 روغن اکلیل کوهی : افزایش دهنده جریان خون پوست، افزایش رشد مو، روشن کننده، ضد عفونی کننده .
🔰 روغن آویشن : ضدعفونی کننده، قابض افزایش دهنده جریان خون، درمان تبخال.
🔰 روغن گنه گنه : تنظیم کننده چربی پوست، ضد لک، روشن کننده، مرطوب کننده پوست.
🔴احتیاط : اگر حامله هستید از بکاربردن موادی حاوی اسانس روغنی ریحان، مریم گلی، میخک، مرزنجوش، نعناع بیابانی، گل رز، الکیل کوهی، مریم گلی، آویشن خودداری کنید.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ساخت قویترین آنتی بیوتیک خانگی !🤒
▫️داخل شلغم را خالی کنید و عسل بریزید،
3 ساعت بعد، شلغم آب انداخته و معجون حاصل بهترین و قویترین داروی سرماخوردگی است
+ شلغم یک آنتیبیوتیک طبیعی است و میتواند مقاومت بدن را در برابر بیماریهای ویروسی و عفونی بالا ببرد.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d