eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
26.2هزار ویدیو
128 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
👇👇👇👇 در قدیم برای قمار بازی علاوه بر خانه هائی که در آن قمار راه می انداختند مکانهای مثل خرابه ها و پشت دروازه های شهر و روی پشت بام حمامها و جاهای کم رفت و آمد سفره هائی برای این کار گشوده میشد و گرداننده قمار را کاسه کوزه دار می گفتند. کاسه کوزه سمبل این حرفه بشمار میرفت. غرض از کاسه ظرفی بود که از هر یک تومان بُرد، یک قران سهم گرداننده یا قمار خانه دار در آن انداخته میشد یعنی یک دهم مبلغ بُرد و کوزه نیز گلدان دهن باریک یا کوزه کوچکی بود که تاس را در آن ریخته و تکان داده و روی بساط می انداختند تا از یک تا شش چه رقمی بنشیند. در کنار کاسه کوزه دار و قمار بازها اشخاصی نیز بودند که به آنها جیزگر می گفتند یعنی پول قرض بده. به کسانی که باخته و همچنان اصرار به بازی داشتند. این جیزگرها نزولی برابر تومان به تومان قرض می دادند. که البته اصطلاح جیز شد یا جیز میشی از همین جا آمده در واقع به معنی سوزاندن طرف که وقتی از جوش و خروش و هیجان بازی بیرون می آمدند میفهمیدند که چه بلائی سرشان آمده است. و البته هنگامی که کار به دعوا و چاقو کشی و چوب و چماق میرسید، آژان و پاسبان پست سر رسیده و به بساط قماربازها حمله ور میشدند و اول کار آنها این بود که با لگدی کاسه و کوزه و بساط داخل سفره را به کناری پرت کرده و با گفتن جمع کن کاسه کوزه تو، همه لات و لوتها و اراذل را ریسه کرده و به کلانتری محل می بردند.... 😍 هر روز با همراه ما باشید↙ http://eitaa.com/joinchat/2761883670C6191fa3660
آیت الله حق شناس (ره): یڪ آقای فرش فروش ڪه اهل نماز اول وقت بود به بنده گفت: یڪ ڪسی برای خریدن فرش وارد مغازه ی بنده شد. گفتم: وقت نماز است. گفت: من وقت ندارم، مسافرم و می خواهم بروم. هر چه اصرار ڪردم، دیدم نمی شود و گول شیطان را خوردم و یڪ قدری ڪه از نماز اول وقت گذشت، دیدم همین آقای مشتری ڪه خیلی شیفته ی این معامله بود، گفت من باید قدری تامل بڪنم! و از خرید منصرف شد!! شیطان هم دنیا را گرفت و هم نماز اول وقت را. امیر مومنان (ع) فرمودند: اگر مومن، دنیا را مانع از آخرت خودش قرار بدهد؛ پروردگار او را از هر دو باز می دارد. ڪتاب ز ملڪ تا ملڪوت جلد 1 ص 213 🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
چون تشنه ... به آب ناب دل می‌بندم بر خنده‌ی ... ماهتاب دل می‌بندم ای روشنـ❤️ـی تمام ... تا ظهر ظهور چون صبح ... به آفتابـ☀️ـ دل می‌بندم سلام‌ حضرتـ❤️ـ خورشید .... ،صبح همگی بخیر و شادی 🌺 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
این طور هم نیست که بگوییم همه جا خانم باید از آقا تبعیت کند؛ نخیر. چنین چیزی نه در اسلام داریم و نه در شرع. ✨« الرّجالُ قَوّامونَ علی النّساءِ»✨ معنایش این نیست که زن بایستی در همه‌ی امور تابع شوهر باشد ، نه!⛔️ یا مثل برخی از این اروپا ندیده‌های بدتر از اروپا و مقلّد اروپا، بگوییم که زن بایستی همه کاره باشد و مرد باید تابع باشد ، نه این هم غلط است.⛔️ بالاخره دو تا شریک و دو تا رفیق هستید ، یک جا مرد کوتاه بیاید، یک جا زن کوتاه بیاید. یکی این جا از سلیقه و خواست خود بگذرد ، دیگری در جای دیگر ، تا بتوانید با یکدیگر زندگی کنید.💞 ۷۷/۱/۱۹ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d هیچ حرفی بینمان رد و بدل نشد تنها لبخند شیرین او بود که باعث می شد آرامش به قلبم برگردد. با صدای امیر که از پایین با بی صبری و طعنه می گفت محمد رفتی اونو بیاری خودتم خوابت برد؟! از آغوشش بیرون آمدم در حالی که احساس می کردم باری به سنگینی همه دنیا از شانه ام برداشته شد ولی افسوس که این اولین بار آخرین بار نبودبلکه آغاز اختلافاتی بود که مثل آتشی که از یک جرقه شروع بشود گسترش پیدا کرد و خرمن هستی ام را به آتش کشید. کاش آن شب در جواب اصرار های محمد علت ناراحتی ام را گفته بودم و سر و ته قضیه را با شوخی به هم نمی آوردم تا قضیه اساسی حل می شد. ولی اشتباه کردم خشت اول را کج گذاشتم این بود که دیوار تا ثریا کج رفت. آن شب گذشت و آرامش ما فقط تا جمعه بعد طول کشید. ‌‌‌‌‌‌‌‌الان وقتی به آن روزها فکر می کنم حتی یادم نمی آید اولین بگو مگو ها بر سر چه بود؟ فقط یادم است به زور می رفتم و با اوقات تلخ برمی گشتم. سر بهانه های جزئی قهر و بد اخلاقی می کردم و روز را به هر دویمان تلخ می کردم. شاید در نهان هدفم این بود که محمد را از کوه رفتن منصرف کنم. فکر می کردم به این طریق دلزده اش می کنم، غافل از این که به مرور از خود من که باعث این جریان بودم خسته و دلزده می شود. وضع وقتی بدتر شد که آرا آرام رو در بایستی را کنار گذاشتم و جلوی بقیه هم حفظ ظاهر نکردم و همین درگیری های ما را دامنه دارتر و قهر ها را طولانی تر کرد و تقریبا بیش تر روزهای هفته با هم سرسنگین بودیم. و چون محمد سال آخر بود و درس هایش سنگین و فشرده و از طرفی دنبال کار پذیرش از دانشگاه های خارج از کشور بود و به دنبالش سخت مشغول خواندن زبان، مثل گذشته زیاد وقت آزاد نداشت. آن قهرها در زمان کمی که با هم بودم، باعث می شد فاصله مان بیش تر و بیش تر بشود. یکی از همان روزها بود که محترم خانم وقتی در خانه شان منتظر محمد بودم، سر صحبت را باز کرد و حرف را به عروسی و رفتن محمد به خارج کشید و گفت: مادر، تو سعی کن منصرفش کنی. محمد اندازه خودش درسش رو خونده. آینده ش هم که غصه ای نداره، باباش پشتش است، واسه چی بره چند سال هم آواره دیار غربت بشه؟ بلکه تو با مهربونی بتونی نرمش کنی. همین طور که از وقتی عقد کردید نتونسته ازت جدا بشه، حالا هم یه خورده بهش سخت بگیری، البته نه با قهر و دعوا، با ناز و نوازش و مهربونی بلکه قبول کنه نره. من می دونم به خاطر این که فکر رفتن توی سرشه، نمی خواد عروسی کنه و زندگی پهن کنه، مبادا پا گیر بشه. حقیقتش می ترسم اینم مثل عموهاش بره اون جا بند بشه. راستش، اون دفعه که حرف شده بود که شاید حامله باشی، خدا می دونه چقدر ذوق کردم. من در حالی که رنگ به رنگ می شدم سرم را پایین انداختم. محترم خانم با خنده گفت: خجالت نکش مادر جون، چرا سرخ شدی؟ به جان محمد قسم که تو با فاطمه و زری برای من فرقی نداری. حالا حامله هم شده بودی، مگه جرم و جنایت کرده بودی؟! تو به محمد نگاه نکن که ماشاالله همه کارهایش یه جور دیگه س. با فاطمه بی چاره چقدر اوقات تلخی کرد تا رفتین و برگشتین. خلاصه مهناز جون، محمد که حرف حرف خودشه، من امیدم به توست. ببین می تونی... خندید گولش بزنی بلکه راضی بشه، اصلا می دونی چیه حامله هم بشی هیچ وقت طاقت نمی آره تو رو بگذاره و بره. یکی دو سال هم که بگذره دیگه سرش به زندگی گرم شده دنباله اش رو نمی گیره. خودت هم دلت شور درس خوندنتون نزنه، ایشاالله راضی که بشه میاین این جا، پیش خودم. تو هم با خیال راحت درست رو بخون. اگه بهونه کارو هم گرفت باور نکن، بیخود می گه. الان هم اندازه یه زندگی در آمد داره، هر چی مهدی طلبکاره این بچه م ملاحظه کاره. از بس توی پول گرفتن حیا به خرج می داد، حاج آقا واسه این که بهش سخت نگذره، از وقتی مهدی زن گرفت، سه تا سهم مساوی براشون تعیین کرد و جای سرمایه داد بهشون و گفت خواستین خودتون باهاش کار کنین، نخواستین من باهاش کار می کنم، ماه به ماه عادیش رو می ریزم به حسابتون. خلاصه مهدی پول رو گرفت، مرتضی هم خودش داره با پوله کار می کنه. ولی پول محمد دست حاج آقاس و ماه به ماه می ریزه به حسابش، خلاصه برای خرجی هم مشکل نداره، اگه گفت بدون بهونه س. چقدر ته دلم از حرف های محترم خانم ذوق می کردم و فکر می کردم راستی اگه می تونستم محمد رو راضی کنم، چقدر خوب می شد.بی چاره محترم خانم خبر نداشت که خودم از همه بیشتر دلم می خواهد که از شر درس راحت بشوم و دلم شور چیزی را که نمی زند، همان درس است. ولی در مورد بچه احساس غریبی داشتم. فکر می کردم خیلی عجیب و زود است که بچه دار بشوم. ازدواج، رفتن به خانه خودم و تنها شدن با محمد آرزویم بود، ولی بچه دار شدن برایم مفهومی ناشناس و دور از ذهن بود. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است
! 🔺️جوانی موسی کلیم الله را دید به مناجات به طور می رود. 🔸️گفت : در مناجات از خدا بپرس تو که وعده ی عذاب داده ای چرا من که مرتکب تمامی معاصی گردیده ام تاکنون هیچ گزندی به من نرسیده و عذابی مشاهده نکرده ام؟‌ 🔹️موسی علیه السلام به میقات رفت و پس از چندی چون آهنگ بازگشت نمود ، ندا آمد ، ای موسی چرا پیغام آن جوان گنهکار را به ما نرساندی؟! او منتظراست تا پاسخ مارا بشنود ! 🔸️گفت : شرم کردم جوان بی ادب و تبهکاری است و تو ازهر عیب منزهی! 💠فرمود : به او بگو مدت هاست بالاترین عذاب او را فراگرفته و او بی خبر! چه عذابی بالاتر از این که اوشیرینی عشق و انس با من را در نمی یابد و مدام در غفلت از حقیقت خود و من است؟ به همه کار می پردازد جزمناجات و ارتباط با من که همه چیز اویم ؟ چه مجازاتی سوزنده تر ازقساوت قلبی که با هیچ زیبایی و ترنمی نرم نمی گردد؟ و رو سوی آسمان ندارد ؟ چشمه سار چشمش خشک گردیده و زبانش برنام من بسته شده است. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔺️ بزغاله‌ ای روی بلندی ایستاده و به شیری که از پایین در حال عبور بود ، توهین می‌ کرد و ناسزا می ‌گفت. شیر گفت : این تو نیستی که به من ناسزا می ‌گوید ، بلکه این جایگاه توست که به من ناسزا می‌ گوید ، جایگاهی که واقعی نیست و از درون تو نشأت نگرفته. 🔸️برخی به واسطه‌ی جایگاهی که به‌ دست می ‌آورند دیگران و به‌ خصوص زیردستان خویش را مورد تحقیر و توهین قرار می ‌دهند ؛ این ‌ها افرادی بسیار ضعیف هستند که درون‌ شان از عقده‌ های متفاوت پُر شده است. 🔹️شاید در ظاهر مرتبه‌ ی بالایی داشته باشند ، اما از درون ، جایگاه ‌شان بسیار پَست است. ماندگاری قدرت از آنِ کسانی ‌ست که با زحمت و درایت قوی شده ‌اند. ⚠️ هم‌ چنین به یاد داشته باشید که قدرتمندانِ واقعی به زیر دستانشان عزت می ‌دهند و دستگیری می ‌کنند. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔺️من سیصد سال با داروهای مختلف ، مردم را مداوا کردم ؛ و در این مدت طولانی به این نتیجه رسیدم که هیچ دارویی بهتر از “محبت” نیست ! 🔸️کسی از او پرسید: و اگر این دارو هم اثر نکرد چی؟ 🔹️ لقمان حکیم لبخندی زد و گفت: "مقدار دارو را افزایش بده ". http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔺️حاج آقا پناهیان میگه : شما باید خیلی شنیده باشین که آدم باید در انتخاب همسر دقت کنه ! شما زیاد گوشتونو به این حرفا ندین ⛔️ این از عجایب روزگار ماست. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ببینید رفقا ما توی روایات داریم که انتخاب همسر مهمه اما اون قدری که تو صداسیما میگن نیست ! وقتی زیاد این حرف رو تو صداسیما بزنن مردم کم کم به انتخابشون شک میکنن 😟 شک که کردن راحت دعوا میکنن راحت که دعوا شد راحت طلاق گرفته میشه خجالت آوره آمار طلاق تو کشور ما بابا انتخاب همسر اونقدرها مهم نیست با هر کسی که ازدواج کردی اون بهترین کسی بوده که خدا برات انتخاب کرده💖 آقا اینجا تو قرآن می فرمایند : ما زندگی انسان روخلق کردیم برا چی ؟ زندگیتو خلق کردیم برا امتحان خب خدا بدونه تو داری می ری تو خونه ای که رشدت از بین میره خب نمیزاره ! انتخاب همسر یه امریه که عجیب و غریب مقدر شده ! ⛔️ استخاره هم نمیخواد ! هرکی میخواد با کسی ازدواج کنه دو رکعت نماز بخونه بعدش صدبار بگه استخیرک یا الله یه یا علی بگه بره جلو جور شد راحت بزار جور شه سخت گیری نکن هوای نفست دخالت نکنه سخت نگیری گاهی تو این انتخاب همسرها اینقده گناه میشه 👌 اینقده دلها شکسته میشه اینقدر شک و تردید به خدا میشه انتخاب همسر یه امریه که عجیب و غریب مقدر شده 👌 هر کسی نمی تونه با هرکسی ازدواج کنه در مسئله خانواده قضیه رو از انتخاب همسر شروع نکنین . مهمه، ولی زیادی به انتخاب درست اهمیت ندین ⛔️ اون وقت همه به انتخاباشون شک میکنن ! مهم 📢 رفتار تو با خانوادته 👉👉 پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) می فرمایند : هرکسی میخواد خدا رو طیب و پاکیزه ملاقات کنه با همسرش بره پیش خدا هرکی میخواد باصفا ، پاکیزه بره پیش خدا با همسرش بره. پس خیلی سخت نگیر😊✋ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠شهیدی که نماز نمیخواند🤔 تو گردان شایعه شد نماز نمی خونه گفتن : تو که رفیق اونی بهش تذکر بده😊 باور نکردم و گفتم لابد می خواد ریا نشه.. پنهانی می خونه☺️ وقتی دو نفری توی سنگر کمین جزیره ی مجنون بیست و چهار ساعت نگهبان شدیم با چشم خودم دیدم که نماز نمی خواند! 😳توی سنگر کمین در کمینش بودم تا سرحرف را باز کنم . گفتم بهش که ـ تو که برای خدا می جنگی حیف نیس نماز نخونی😁 لبخندی زد و گفت : یادم می دی نماز خوندن رو☺️ ـ بلد نیستی ؟😳 ـ نه تا حالا نخوندم😢 همان وقت داخل سنگر کمین زیر آتش خمپاره ی شصت دشمن را تا جایی که خستگی اجازه داد نماز خواندن را یادش دادم توی تاریک روشنای صبح اولین نمازش را با من خواند. دو نفر نگهبان بعد با قایق پارویی که آمدند و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شکافتیم. هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره شصت توی آب هور خورد و پارو از دستش افتاد آرام که کف قایق خواباندمش لبخند کم رنگی زد.😔 با انگشت روی سینه اش صلیب کشید و چشمش به آسمان یکی شد و با لبخند به شهادت رسید.😔🌹 اری مسیحی بود که مسلمان شد و بعد از اولین نمازش به شهادت رسید😓 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔺️ شرط عجیب پیرزن برای اجاره خانه اش به سه پسر دانشجوی جوان ! http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک قرار گذاشتیم همخونه بشیم خونه های اجاره ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا . می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمتشم به بودجمون برسه تا اینکه خونه ی پیر زنی را نشانمان دادند . نزدیک دانشگاه ، تمیزو از هر لحاظ عالی فقط مونده بود اجاره بها!!! گفتند این پیرزن اول می خواد با شما صحبت کنه ، رفتیم خونه اش و شرایطمون رو گفتیم پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجمون بدیم که خیلی عالی بود. فقط یه شرط داشت که هممونو شوکه کرد اون گفت که هرشب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید. واقعا عجب شرطی هممون مونده بودیم من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می خوندن مسخره می کردم دوتا دوست دیگمم ندیده بودم نماز بخونن اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود. پس از کمی مشورت قبول کردیم. پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می تونین تا فارغ التحصیلی همینجا باشید. خلاصه وسایل خو مونو بردیم توی خونه ی پیرزن. شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنو ببره تا مسجد که پهلوی خونه بود. پاشد رفت و پیرزنو همراهی کرد نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم هممون خندیدیم. شب بعد من پیرزنو همراهی کردم با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم. برگشتنه پیرزن گفت شرط که یادتون نرفته من صبحا ندیدم برای نماز بیدار بشید. به دوستام گفتم از فردا ساعتمونو کوک کردیم صبح زود بیدار شدیم چراغو روشن کردیم و خوابیدیم. شب بعد از مسجد پیر زن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد. واقعا عالی بود بعد چند روز غذای عالی. کم کم هر سه شب یکیمون میرفتیم نماز جماعت برامون جالب بود. بعد یک ماه که صبح پامیشدیمو چراغو روشن می کردیم کم کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم من که بیدار می شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو می خوندند. واقعا لذت بخش بود لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم. تا آخر ترم هر سه تا با پیر زن به مسجد میرفتیم نماز جماعت خودمم باورم نمی شد. نماز خون شده بودم اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت هرسه تامون تغییر کرده بودیم. بعضی وقتا هم پیرزن از یکیمون خواهش می کرد یه سوره کوچک قرآن را بامعنی براش بخونیم. تازه با قرآن و معانی اون آشنا می شدم چقدر عالی بود. بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره ها را حفظ بوده پیرزن ساده ای در یک شهر کوچک فقط با عملش و رفتارش هممونو تغییر داده بود. خدای بزرگ چقدر سپاسگزارم که چنین فردی را سر راهم گذاشتی🌷 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
😊✋ شاید آن روز که سهراب نوشت: تا شقایق هست زندگی باید کرد🌹 خبری از دل پر درد گل یاس نداشت😢 باید این طور نوشت: چه شقایق باشد چه گل پیچک و یاس جای یک گل خالیست.💔💐 تا نیاید مهدی، زندگی زیبا نیست😔 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d