eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
26.2هزار ویدیو
128 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
😐 یهویی از خواب پریدم اتاق نور خاص و کمی داشت دیدم ساعت 3:30 دقیقه صبح هست داشتم به این فکر میکردم که یهویی دیدم نصف دستم تو دیواره 😰 دستمو زود از دیوار کشیدم بیرون و با ترس زیاد بش نگاه میکردم!!! دوباره دستمو تو دیوار بردم رفت داخل دیوار!!!!!!!!!!! 😳 صدای خنده شنیدم نشستم دیدم برادرم کنارم خوابیده!! از تخت بلند شدم رفتم که صداش کنم اما جوابمو نمیده! رفتم اتاق مادرم سعی کردم پدرمو بیدار کنم هرچقدر صدا زدم کسی جواب نمیده رفتم مادرمو بیدار کنم که یهو از خواب پرید!!!! خودش از خواب پرید اما بام صحبت نکرد داشت بسم‌الله الرحمن الرحيم میگفت و هی تکرار میکرد http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d پدرمو از خواب بیدار کرد بش گفت بیدار شو بیدار شو میخوام برم از بچه ها مطمئن شم پدرم با تعجب بش جواب داد الان وقتش نیست بزار بخوابم صبح خیر میشه اما با اصرار مادرم،با تعجب بیدار شد داشتم داد میزدم پدر مادر ولی کسی جواب نمیداد!!!! لباسای مادرمو گرفتم که صدامو بشنوه اما حس نمیکرد!!! پشت سر پدر مادرم میرفتم تا رسیدم به اتاق خوابم وارد اتاق که شدن چراغ هارو روشن کردن اما فرقی واسه من نداشت چون دنیا از همون اول برام نور خاصی داشت اما تعجب کردم از چیزی که دیدم😳 جسم خودمو دیدم!!! آره جسم خودم! داشتم خودمو نگاه میکردم، من دوتا شدم؟؟ گفتم این کیه؟ چطور اینقدر شبیه منه!!؟؟ داشتم خودمو میزدم که از این خواب شوم از این کابوس بیدارشم اما بیدار نشدم پدرم گفت ؛بیا دیدی بچه ها خوابن بزار بریم اما مادرم آروم نشد رفت سمت اون کسی که جای من خواب بود گفت محمد بیدار شو محمد جوابمو بده اما اون شخص جواب نمیداد!!! بیشتر از چند بار اون کسی که شبیه من بود رو لرزوند و صدا کرد اما هیچ جوابی نمیداد! یدفه اشکای پدرم شروع کرد به ریختن پدر قوی پدر خودم که تو کل عمرم غم و اشکاشو ندیده بودم الان دارم اشکاشو میبینم 😔 جیغو دادو گریه همه جارو پر کرد،،،،،، برادرم از خواب پرید گفت چی شده؟؟؟؟ مادرم با حالت گریه و جیغو داد بش گفت برادرت مرد محمد مرد 😔در حالی که گریش خون شده بود جیغو گریه بیشتر شد رفتم پیش مادرم بش گفتم مامان گریه نکن من اینجام نگام کن!! اما کسی ج منو نمیداد 😳چراااااااااااااااااااااااااااااااااااا شروع کردم داد زدن من اینجام ببینید اما کسی جواب نمیداد شروع کردم ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بزار این خواب تمام شه صدایی شنیدم که داشت از دور میومد و کم کم زیاد میشد تا صدارو واضح شنیدم ((لقد کنت فی غفله من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید)) یدفه دو نفر دستامو گرفتن اما آدم نبودن ترسیدم!! داشتم داد میزدم ولم کنین ولم کنید شما از کجا اومدین؟؟؟ چی میخواید؟،، گفتن ما نگهبانان تو تا قبر هستیم گفتم منکه نمردم من زندم چرا منو میبرید برا قبر ولم کنین من هم میبینم هم میشنوم هم حس میکنم با لبخند بم جواب دادن::؛ شما انسان ها عجیب هستید فکر میکنید مرگ پایان زندگی هست آیا نمیدونید زندگی که شما میکردید خواب کوتاهی بود و وقتی میمیرید این خواب تمام میشود؟؟!! اما هنوزم داشتن منو به سمت قبر میکشیدن تو راه که منو میکشیدن مردمی رو میدیدم که گریه میکردن بعضیا میخندیدند بعضیا جیغ میزدن و هر نفر باش دوتا نگهبان بود از نگهبانا پرسیدم چرا این انسانها اینطوررن؟؟ گفتن؛؛این مردم مسیر خودشونو دیدن،،بعضیا گمراه بودن حرفشونو قطع کردم گفتم یعنی میرن جهنم؟؟؟ 😳😳 گفتن؛؛بله و این هایی که میخندند میرن بهشت من زود جواب دادم::من دارم کجا میرم؟؟؟؟؟ گفتن؛؛تو یکم راه راست میرفتی توبه میکردی بعد یکم گناه میکردی وضعیتت با خودتم مشخص نبود و همینطور خواهی ماند حرفشونو قطع کردم با ترس پرسیدم،،، یعنی من میرم جهنم؟؟؟؟؟؟؟ جواب دادن؛؛::خدا رحمان و رحیمه و سفر ما طولانی، سرمو برگردوندم پدر، برادرم، عموم و کل فامیلامو دیدم منو با ی صندوق داشتن میبردن دویدم سمتشون گفتم ؛؛برام دعا کنید ؛؛ اما کسی جوابمو نداد بعضیا گریه میکردن بعضیا ناراحت بودن رفتم سمت برادرم بش گفتم داداش مواظب خودت تو دنیا باش و گول دنیا و زیباییهاشو نخور ایکاش صدای منو میشنید نگهبانایی که بام بودن منو کشیدن و بالای جسد خودم خوابوندنم پدرمو دیدم که داشت بالام خاک میریخت برادرامو دیدم که روم خاک میریخت همه روم خاک میریختن آرزو کردم ایکاش من جاشون تو دنیا بودم توبه میکردم نماز دیروز صبحمو میخوندم نماز دیروز ظهرمو میخوندم نماز دیروز مغرب و عشا رو میخوندم هرروز خدامو صدا میکردم و باش رازو نیاز میکردم هرروز توبه خودمو تجدید میکردم و پایبند تر میشدم گناهامو کاملاً ترک میکردم شروع کردم داد زدن ای مردم مواظب باشید دنیا گولتون نزنه 😔ایکاش یکی صدامو میشنید 😔 اما تو الان صدامو شنیدی!! درسته؟؟؟ پس مواظب دنیا و آخرت باش اگه دوست داشتید پخ
ش کنید ثواب و توشه سفر آخرت میشه شاید کسی از غفلت خودش بیدار شد http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج ╔═.🍃🌺🍃.═══╗ سلام بر مهدی فاطمه عج ╚═══.🍃.🌺🍃═╝
❗️ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🔺️استاد ما حجت الاسلام تهرانی میگفت: دوران نوجوانی در محضر سید عبدالکریم کشمیری بودیم این داستان رو زبان خود ایشون شنیدیم. 🔸️آیت الله کشمیری می‌فرمود در هند یه مرتاضی بود ، این توانایی رو داشت که اگر اسم شخص و مادرش رو بهش میگفتیم ، بهت میگفت که طرف زنده‌س یا مرده و کجا دفنه. ازش چند نفر رو پرسیدیم کاملا درست جواب داد. مثلا آیت الله بروجردی رو پرسیدیم ، گفت: کُم کُم. منظورش قم بود. یعنی قم هستش پرسیدیم زنده‌س یا مرده، گفت مرده. آیت الله کشمیری اهل کشمیر بود و زبان هندی رو بلد بود این مرتاض این توانایی رو داشت که بفهمه منظور ما چه کسی هست. چون مثلا اسمها خیلی مشترک هستش ، شاید تو کل دنیا چندهزار آدم وجود داشته باشه که اسمش محمد باشه و اسم مادرش هم مثلا فاطمه. ولی این شخص میفهمید معنا و منظور چه کسی هست. این قدرت رو داشت که شرق و غرب عالم رو ببینه و میگفت شخص کجاست و آیا روی خاک هست یا زیر خاک. 🔹️آیت الله کشمیری گفت : دیدیم وقت خوبیه ازش درباره امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف ) بپرسیم ببینیم حضرت کجاست و مرتاض چی میگه. گفتیم مهدی فرزند فاطمه. مرتاض یکم صبر کرد و گفت چنین کسی رو متوجه نشدم. اونی که منظور شماس این اسمش نیست. ماهم دیدیم اشتباه گفتیم ، اسم امام زمان محمد هستش ، مهدی لقب حضرته ، مادر حضرت مهدی هم باید نرجس بگیم نه حضرت زهرا( سلام الله علیها ) به مرتاض گفتیم ، محمد فرزند نرجس. دیدیم مرتاض بعد از چند لحظه مکث‌، رنگ و روش عوض شد و یکم جا خورد و کمی عقب رفت چندبار گفت این کیه؟ این کیه؟ گفتیم چطور مگه؟ اینجای تعریف کردن داستان که رسید آیت الله کشمیری شروع کرد به گریه کردن به مرتاض گفتیم این امام زمان ماست. گفت هرجای عالم که رفتم این شخص حضور داشت ، همه جا بود. جایی نبود که این شخص نباشه. 💚 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
کاری زیبا از نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران - پلیس فتا! http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d چهار مور‌د که شما هرگز در مورد موبایل نمیدانستید! اقداماتی وجود دارد که می توان در مواقع فوری و ضروری انجام داد! موبایل شما می تواند یک نجات دهنده زندگی یا یک ابزار فوری برای نجات باشد! اول : وضعیت فوق العاده! شماره تلفن وضعیت فوق العاده در تمام دنیا 112 است! در ایران نیز اگر شما حتی در یک مکان خارج از محدوده شبکه موبایل خود قرار داشته باشید، شماره 112 را بگیرید، موبایل در هر شبکه موجود جستجو می کند تا یک تماس وضعیت فوق العاده برای شما برقرار کند. (پلیس، اورژانس، آتش نشانی یا...) و جالب اینکه این شماره حتی زمانیکه صفحه کلید قفل است نیز کار می کند. امتحان کنید! حتی با گوشی بدون سیم کارت نیز میتوانید با شماره 112 تماس حاصل نمایید! دوم : آیا تا بحال کلیدهای خود را در ماشین جاگذاشته اید؟ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d آیا ماشین شما یک دستگاه کنترل از راه دور بدون کلید دارد؟ این وسیله می تواند روزی مفید باشد! یک دلیل خوب برای داشتن یک موبایل: اگر شما کلیدهای خود را در ماشین جاگذاشته باشید، به موبایل یک نفر در منزل از طریق موبایل خودتان تماس بگیرید! تلفن خود را در حدود فاصله 1 متر از ماشین قرار دهید و از فرد مقابل در منزل بخواهید که کلید کنترل درب بازکن ماشین را فشار دهد، و آنرا نزدیک موبایل خود قرار دهد! قفل ماشین شما باز خواهد شد! با این کار نیاز نیست کسی کلیدها را شخصاً بیاورد! فاصله هیچ تاثیری ندارد! شما می توانید کیلومترها فاصله داشته باشید، اگر شما بتوانید با کسی که ریموت کنترل ماشین شما را دارد ارتباط برقرار کنید، شما می توانید قفل ماشین خود را باز کنید! سوم : چگونه یک موبایل دزدیده شده را غیرفعال کنیم؟ برای چک کردن شماره سریال موبایل خود، کلید های زیر را به ترتیب فشار دهید: *# یک کد دیجیتالی روی صفحه نمایش ظاهر می شود! این شماره مختص دستگاه شما است! این شماره را یادداشت کنید و در جایی امن نگه دارید! هنگامیکه موبایل شما دزدیده می شود، شما می توانید به پشتیبان شبکه خود تماس بگیرید و این کد را به آنها بدهید، سپس آنها قادر خواهند بود دستگاه شما را مسدود کنند! حتی اگر دزدها SIM کارت را عوض کرده باشند تلفن شما کاملاً غیرقابل استفاده خواهد شد! شما ممکن است نتوانید موبایل خود را بازپس گیرید، اما حداقل می دانید کسیکه آنرا دزدیده است دیگر نمی تواند از آن استفاده کند! یا آنرا بفروشد اگر هر کسی این کار را بکند، دیگر دزدی موبایل هیچ فایده ای نخواهد داشت! چهارم : قدرت باطری مخفی شده؟! در نظر بگیرید باطری موبایل شما خیلی کم است. برای فعال کردن کلیدهای * را فشار دهید! موبایل شما با این اندوخته راه اندازی مجدد خواهد شد و موبایل افزایش 50% در باطری را نشان می دهد. این فضای اندوخته هنگامیکه موبایل خود را شارژ می کنید، خود به خود شارژ خواهد شد! لطفا مطالب مطرح شده را در تمامی گروههایتان ارسال کنید تا همگان آگاه شوند و به وقت نیاز استفاده کنند! http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔴دو واجب فراموش شده ✍در روایات اسلامی، با موضوعی بسیار مهم رو به رو هستیم که متاسفانه در کش و قوس زمان و در دل تاریخ، از امری واجب، به امری پیش پا افتاده و بی اهمیت تبدیل شده است که بسیاری از مسلمانان و حتی مومنان از آن غافلند. امر به معروف و نهی از منکر، دو واجبی هستند که بسیاری از مواقع به دلایل مختلف و توجیهات بسیار، به سادگی از کنار آنها گذشته ایم. روایات بسیاری از معصومین در باب اهمیت این دو واجب آمده است. اما چه می‌شود که این دو واجب به فراموشی سپرده می‌شوند؟ امام باقر می‌فرمایند: «در آخرالزمان مردمی خواهند آمد که با ریاکاری از یکدیگر پیروی می‌کنند، آنان عالِم نماها و عابد نماها و نادانان و سفیهانی هستند که امر به معروف و نهی از منکر را به بهانه ضرر ترک می‌کنند. آنان همیشه به دنبال عذر و بهانه هستند و از علما بدگویی می‌کنند و به نماز و روزه و هرچه مزاحمت برای مال و جان آنان نداشته باشد، روی می‌آورند و اگر نماز، مزاحم مسائل مربوط به جان و مال آنان باشد، آن را نیز کنار می‌گذارند. همانگونه که عالی ترین و اشرف واجبات مانند امر به معروف و نهی از منکر را کنار گذاشتند.» 📚 اصول کافی، جلد ۵، ص ۵۵ ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d از اون گذشته، الان تا سالگرد خانم جون خودت می دونی که همچین چیزی امکان نداره، اما اگه منظورت همون عروسی هم هست که من می گم، باشه هر وقت شما بگی! باز قصد سر به سر گذاشتن داشت. به روی خودم نیاوردم. گفتم: حالا کی گفته جشن بگیریم. وسایلمون رو می بریم خونه شما و بی سر و صدا زندگی رو شروع می کنیم. اون طوری حرف و سخن نمی شه و عیبی نداره. یکدفعه حالت نگاهش عوض شد، با موشکافی و دقت توی چشم هایم خیره شد و پرسید:راستش رو بگو چی شده که این فکر توی سر تو افتاده، من و تو الان هم با همیم. یک چیزی شده که تو این حرف رو می زنی. حرفی شده؟! آقا جون اینا چیزی گفتن؟! فکر کرده بود که خانواده ما چیزی گفته اند. دستپاچه و هول گفتم نه بخدا، خودم خودم خسته شدم و از دهنم در رفت: اصلا مامانت هم.... حرفم را قطع کرد. بند را آب داده بودم و محمد فوری هشیار شد. پس این آش رو مادر عزیز خودم پخته. آره؟ توصیه نکرده اگه بچه دار بشی بهتره؟! ماتم برد چقدر جنس این محمد خراب بود. در حالی که از روی پایش بلند می شدم، با غیظ گفتم نخیر. و سعی کردم توی چشم هایش نگاه نکنم. ولی محمد که دست هایم را نگه داشته بود، نمی گذاشت که بروم. مهناز! توی چشم های من نگاه کن. با تمام نیرو سعی داشتم دستم را از دستش در بیاورم، ولی موفق نمی شدم. می خواستم با سر و صدا کردن خودم را آزاد کنم و از جواب دادن رو در رو فرار کنم. ولی او که خونسرد و آرام نشسته بود و تقلا کردنم را نگاه می کرد ، گفت: بی خودی شلوغ نکن. می دونی که تا خودم نخوام نمی تونی دست هایت رو در بیاری. در ضمن گفتن یا نگفتن تو فرقی نمی کنه. این حرف ها رو خودم قبلا ازشون شنیدم، حالا که از من نا امید شدن دست به دامن تو شدن، نه؟! از بی عرضگی خودم لجم گرفته بود. حرفش را نشنیده گرفتم و به تقلا کردن ادامه ولی بالاخره خسته شدم و ولو شدم توی بغلش و با حرص و لج گفتم: فقط حیف که زور تو از من بیش تره! با خنده گفت: اگه نبود چی می شد؟! باز حرف بیوده زده بودم. دیدم راست می گوید، مثلا اگر زورم بیشتر بود چه کار می کردم؟ دست انداختم گردنش و بوسیدمش و خندان، در حالی که خودم را به مظلومیت می زدم، گفتم: هیچی، اون وقت راحت تر فرار می کردم. یک آن احساس کردم، نگاهش بی تاب و ملتهب و کلافه شده، گونه ام را آهسته نیشگون گرفت و گفت: خوب بلدی حواس آدم رو پرت کنی، نه؟! برای فرار از نگاهش در حالی که سرم را به آزاد کردن موهایم که به زنجیر گردنم گره خورده بود گرم می کردم، گفتم: نه که تو بلد نیستی!!! سنگینی نگاهش را حس کردم که خیره به من مانده بود ولی من که تاب نگاه به چشم هایش را نداشتم، سرم را بلند نکردم تا این که با لحنی آرام و شمرده گفت: بعضی وقت ها فکر می کنم، یعنی از این قدر که من تو را دوست دارم ممکنه کسی بتونه بیش تر کسی رو دوست داشته باشه؟! سرم را بلند کردم، ضربان قلبم تند شده بود و احساس می کردم صورتم هم قرمز شده. هیچ نگفتم. دیگر اصلا یادم نبود چه می خواستم بگویم و از او بخواهم. محو تماشای صورتی بودم که برایم شیرین ترین و عزیزترین چهره دنیا بود و چشم هایی که آن شب نگاهش بی تاب و سوزان بود. در حالی که آن شب نه او می دانست، نه من که سالهای بعد – سال هایی که حاضر بودم هر چه دارم بدهم تا دوباره آن صورت و آن نگاه را ببینم و آن کلام را بشنوم و میسر نبود – هر چه بود افسوس بود و رنج و عذابی فرساینده و بی حاصل. همیشه من همان سوال را از خودم خواهم کرد و رنجی جانسوز و تلخ خواهم برد. بی آن که صدایم در بیاید. صدای مامان که برای شام صدایمان می زد، ما را به خودمان آورد، اگر نه شاید... آن شب موقع خواب محمد با شوخی گفت: امشب اگه یکخورده دیگه چونه زده بودی، ممکن بود منو از راه به در کنی و حرفاتو قبول کنم. با تعجب و حیرت پرسیدم: قبول کنی؟! راحت گفت: آره. با تردید پرسیدم: کدوم حرفم رو؟! با خنده گفت: همون عروسی دومی رو که انکار می کردی. از جا پریدم و با اعتراض گفتم: محمد! خودت خوب می دونی منظور من اونی نبود که تو می گی! همان طور که دوباره به زور بغلم می کرد، خندان گفت: و تو هم خوب می دونی که بی منظور هم نبودی! به همه انکاری که می کردم، ولی در کمال تعجب و ناباورانه مجبور شدم به خودم اعتراف کنم که راست می گوید. مهرش آن قدر در دل و جانم ریشه دوانده بود که واقعا می خواستم او مالک همه وجودم باشد. او همان فاتح سزاواری بود که شهری را به او پیشکش می کردند. آن موقع بود که به دنیای عجیب و تازه ای در درون خود پی بردم. دنیای خواستن و نیاز، نیاز و طلب و کشش جسم نه برای تمتع و لذت، برای یکی شدن، برای متعلق کامل شدن به کسی که مالک روح و روانم بود و فهمیدم دیگر از دوران سادگی دخترانه فاصله گرفته ام http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🔹️وقتی یک ماشین لباسشویی جدید خریدم ، ماشین قدیمی را بیرون گذاشتم و یک کاغذ روی آن چسباندم که روی آن نوشته شده بود: رایگان!! دو روز گذشت و متوجه شدم ماشین لباسشویی هنوز سر جای خود قرار دارد. فکری به ذهنم رسید ، کاغذ روی آن را کندم و به جایش کاغذی چسبانده و نوشتم: 🔺️ فروشی ، ۵۰ هزار تومان. صبح روز بعد دیدم که ماشین لباسشویی را دزدیده اند! ⚠️نتیجه اخلاقی : همیشه واسه خودتون ارزش قائل بشید ، مردم ارزش شمارا بیشتر از چیزی که بیان می کنید، تصور نمی کنند! http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ینک بلامانع است
🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d دخترانه فاصله گرفته ام و بدون این که متوجه بشوم، بی اختیار پا به دنیای زنانه گذاشته ام. نه، من دیگر اصلا دختر ساده و چشم و گوش بسته قبلی نبودم. آرام آرام آدم دیگری شده بودم که با نگاه یک زن می دید و مثل یک زن حس می کرد و طلب. و چنین بود که نیاز و عطش و غریزه را شناختم. ولی نه غریزه حیوانی که با دیدی شهوانی و کامجویانه تنها به ارضای جسم می انجامد. در کنار او حتی خواستن و کشش جسمی هم برای من یک عالم دوست داشتنی بود که احتیاج بی نهایتم را به او نشانم می داد. وصل برای من، متعلق کامل شدن به او بود و کشف دنیایی دیگر از زندگی. من جزو آن دسته از بندگان خوشبخت خداوند بودم که اول روح و قلبم تصاحب شده بود و در پی آن جسمم به تسلیم قانع می شد. نه از آن بی چارگانی که جسمشان تمتع می شد و بعد تشنه و عطشان به دنبال ارضای روحشان حیران و سرگردان می شوند. حالا می فهمم که بیش تر ناسازگاری ها، بدبختی ها و یاس و سرخوردگی های روحی آدم ها از همین اشتباه محض که شهوت پرستی در آغاز راه است ناشی می شود. درست مثل این که به جای ستون های یک خانه اول سقف را بنا کنی. ارواح خوشبخت در این عالم آن هایی اند که ستون هایی از مهر و عشق و تفاهم و درک و وابستگی عاطفی و کشش روحی مبنای رابطه شان است و در انتها وصل جسم به عنوان سقف آن بنا می شود. غیر از آن و اگر از سقف بخواهی شروع کنی به جز سرگشتگی و دلزدگی و گمراهی، که آدم ها را به بیراهه می اندازد و خسته .. غیر از آن و اگر از سقف بخواهی شروع کنی به جز سرگشتگی و دلزدگی و گمراهی، که آدم ها را به بیراهه می اندازد و خسته و افسرده، حیران و درمانده به حال خودشان می گذارد، حاصلی ندارد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بعد از آن شب دوباره مثل روزهاي اول نامزدیمان به هم نزدیک شده بودیم و هر دو شادمان و خوشبخت بودیم. خوشبختی اي که دوام چندانی نداشت. چون آرامشمان تا هفته بعد طول کشید. نمیدانم چه شده بود که رفته رفته نسبت به محمد احساس مالکیت مطلق و حسادت کور و احمقانه پیدا می کردم و شدت این اخلاق مزخرف به مرور، ما را که در تنهایی خوشبخت بودیم در مواجهه با جمع و دیگران دچار مشکل می کرد. کم کم توجه محمد، به هر چیز و هر کس براي من حکم اعلان جنگ را پیدا می کرد. به خیال خودم او را کامل می خواستم. نمی دانستم که او را دارم. او مال من بود، ولی من با منطق کور خودم، ابلهانه می خواستم عشق او را بیمه کنم و براي خودم نگه دارم، منتهی درست برعکس آنچه شرط عقل و درایت بود عمل می کردم و نمی دانستم. معلوم است که تیشه اي برنده تر از نادانی براي از ریشه درآوردن آدم جودو ندارد و من نادانسته به دست خودم تیشه به ریشه وجودم می زدم. کافی بود توجه او را به چیزي حس کنم تا به چشم دشمن و هوو به آن چیز نگاه کنم. کوه، کتاب درس، جواد ، ثریا و..... همه دشمن هایی بودند که می خواستم از پا درشان بیاورم و این جز به دلیل نادانی ام دنبو که در یک بعد از دوست داشتن تا نهایت پیش رفتم و در ابعاد دیگر که درك و تفاهم و حفظ و نگاهداري عشق بود، درجا زدم و درماندم. حسادت کور و فکرهاي احمقانه بالاخره جلوي پایم چاهی عمیق کند، چون دشمنی نبود که به جنگش بروم. دشمن من حماقتم بود و نمی فهمیدم. این بود که چون نه دشمن را درست می شناختم نه راه مبارزه را بلد بودم، به جاي دشمن خودم و محمد را زخمی می کردم، رنج می دادم و عذاب می کشیدم و نمی فهمیدم. یک بار محترم خانم درباره رفتار الهه حرف قشنگی به من زده بود که براي همیشه توي گوش من ماند. او گفته بود: مادر! اخد کنه بدي هایی که آدم می کنه، ریشه اش از نادانی باشه، نادانی رو هم خدا می بخشه، هم بنده خدا. ولی بدي هایی که از سر بدذاتی و قصد و غرض است، نه قابل بخشش است نه گذشت. چیزي که من بعدها فهمیدم این بود که در هر دو حالت نمی شود از بدي انتظار خوبی داشت. بیهوده نگفته اند که: گندم از گندم بروید، جو ز جو. از طرف دیگر آزار رساندن و اذیت کردن دیگران لزوما نشانه بدذاتی نیست. کافی است کمی نادان باشی و به احساست میدان بدهی و در مورد آن نه تنها شک نکنی، به آن اطمینان هم داشته باشی معلوم است اعتماد و اطمینان کورکورانه به ودخ یا دیگران، چه سرانجامی دارد. من هم آن روزها نادانی بودم که نمی دانست نادان است و به آنچه بودم راضی بودم و این بود که با سر به زمین خوردم و دیگر قد راست نکردم. بله، وقتی جهالت حسادت و حماقت درهم آمیزند براي ویران کردن دنیا هم کافی است چه برسد به زندگی یکی از آن جمعه هاي کذایی تولد ثریا بود، وقتی امیر با محمد در این مورد صحبت می کرد که کادو چه چیزي تهیه کنند حرص دوباره توي وجودم جمع شد و فکم را به فشرد. محمد قبل از این که دهان باز کنم سعی کرد سر و ته قضیه را هم بیاورد . http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ول
💚 بهترين رفيق، مهدیِ فاطمه 💚 ✍ترجمه آیه ۶۹ سوره نساء : و كسيكه خدا و پيامبر را اطاعت كند، (در روز رستاخيز،) همنشين كساني خواهد بود كه خدا، نعمت خود را بر آنان تمام كرده از پيامبران و صديقان و شهدا و صالحان و آنها رفيقهاي خوبي هستند! زراره از امام باقر روايت كرده كه حضرت در تفسير اين آيه فرمودند: در این آیه، النَّبِیِّین ، رسول خدا است؛ و صدّيقين، علي بن ابیطالب است؛ و شهداء، حسن و حسين اند؛ و صالحين، ائمه معصومين هستند؛ و حَسُنَ اولئك رفيقاً(رفیق خوب)، قائم آل محمد است. 🌺 💠 امام صادق (علیه السلام) علیه فرمودند:: وخداوند به کسی که در شب وروز جمعه بر 💠 محمد(صل الله علیه وآله) و آل محمد صلوات بفرستد هزاربرابر ♻️🌹 ودرغیر جمعه صد برابرثواب میدهد♻️🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📔✍ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺷﺒﻬﺎ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﮐﺎﺭﺗﻮﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﻨﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﯽ ﻧﯿﺰ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺷﺒﻬﺎ ﺩﺭﮐﺎﺭﺗﻮﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﻨﺪ... ﺁﻩ ﺍﺯ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ.. ﺍﮔﺮ ﻣﻐﺰ ﺧﺎﻟﯽ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻟﯽ ﺳﺮﻭﺻﺪﺍ ﻣﯿﮑﺮﺩ ، ﺟﻬﺎﻥ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﺍﺷﺖ ... ﺣﺘﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﻮﻗﻊ ﺭﺩ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﻭ ﻃﺮﻑ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ . ﺳﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﻮﻝ ﻫﻤﯿـــﺸﻪ ﺻﺪﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ.. ﺍﻣﺎ ﺍﺳﮑﻨﺎﺳﻬﺎ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﻫﺴﺘﻨﺪ … ﭘﺲ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺭﺯﺷﺖ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﯽ ﺳﺮﻭﺻﺪﺍ ﺑﺎﺵ !!..… ﺍﺯ ﻣــﺮﮒ ﻧﺘﺮﺳﯿـــﺪ ! ﺍﺯ ﺍﯾــﻦ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻧــــﺪﻩ ﺍﯾﺪ ﭼـــﯿﺰﯼ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺷﻤﺎ ﺑﻤﯿــﺮﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ"""""""""" ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ """"" http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌺🌿🌺🌿🌺