#قسمت_هشتاد_و_نهم_دالان_بهشت 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ما به درد هم نمی خوریم.
سال ها بعد، همیشه فکر می کردم اگر آن روزها محمد رفته بود و گفته بود که او دیگر مرا نمی
خواهد، چه بر سر من می آمد؟! اوضاع چگونه می شد؟ خانواده ام چطور می توانستند تحمل کنند؟
واقعا اگر مطرح می شد که او مرا نخواسته، براي خانواده ما ننگی غیر قابل تحمل بود، البته بعدها به ارزش گذشتی که محمد در حقم کرده بود، پی بردم، بعدها فهمیدم که این گذشت محمد چقدر به
حال من و خانواده ام ، مخصوصا جلوي مردم و دیگران، مفید بوده. ولی سوزش این داغ درونی و این راز که خودم از آن با خبر بودم هیچ وقت توي سینه ام کم نشد. واقعیت این بود که او مرا نخواسته بود و این حقیقت تلخ مدام به روح و جان من نیش می زد و زهر تلخ حقارت و پس زده شدن را به جانم می ریخت.
این که روزها و شب هاي بعدي چطور گذشت، قابل گفتن نیست، زندگی آرام ما چگونه به هم
ریخت و آرامش همیشگی و فضاي خوشبختی که همیشه بر خانه مان حاکم بود از بین رفت.
محترم خانم آمد، پریشان و گریان. مدام می گفت: مادر، باید به من بگی چی شده؟ مگه من می
گذارم به این راحتی زندگیتون به هم بخوره؟! تقصیر ماست که زودتر دست به کار نشدیم. به خدا، مردم چشمتون زدن. باید به من بگی چی شده؟ محمد حرفی زده؟ کاري کرده؟! تو به من ببخشش. به خدا، محمد اخلاقش یکخورده تند هست، ولی توي دلش هیچی نیست.
حاج آقا آمد. جلسه گذاشتند که مثلا مرا راضی کنند و سر در بیاورند قضیه چه بوده؟ محمد رفته بود.
کجا؟ معلوم نبود. و همه نگاه ها و پرسش ها متوجه من بود. فاطمه خانم و آقا رضا مرتب تلفن می کردند. امیر که حتی دیگر توي صورت من هم نگاه نمی کرد. علی سر به زیر و با خجالت می گفت: مهناز، حیف محمد آقاست و ....
و من چطور می توانستم بگویم کسی که ناراضی است، اوست ، نه من؟ چطور می توانستم بگویم
کسی که باید راضی شود و برگردد اوست، نه من؟
در دلم به تمام کائنات بد و بیراه می گفتم و به محمد. جاي خوبی گیرم انداخته بود. جایی که نه راه پس داشتم نه راه پیش. در جواب حرف هاي دیگران، چیزي براي گفتن نداشتم، غیر از اشک و اشک و اشک.
مثل کسانی که ماه ها بستري بوده اند، رنجور و تکیده شده بودم با رنگ و رویی زرد و استخوان هاي گونه بیرون زده. نه غذا از گلویم پایین می رفت نه خواب به چشم هایم می آمد. مثل مرده، انگار بدنم هیچ حسی نداشت. نه حوصله حرف زدن داشتم، نه شنیدن حرف هاي دیگران و تنها چیزي که باعث عکس العمل هاي فوري و بی اختیارم می شد. يصدا زنگ در یا تلفن بود، که مرا از جا می پراند. با صداي هر زنگی، چند لحظه تصور می کردم که محمد برگشته یا تلفن زده. دائم انتظار می کشیدم، انتظاري کشنده و غیر قابل تحمل. بدون این که حتی به خودم اعتراف کنم، ولی ته دلم امیدوار بودم.
امید داشتم که پشیمان شود و برگردد. فکر می کردم چند وقت که بگذرد، عصبانیتش که فروکش
کند، دلش تنگ می شود و بر می گردد و براي خودم چه خیالبافی ها که به دنبال این افکار نمی
کردم و شاید یکی از مهم ترین عواملی که باعث شد در برابر سوال ها و اصرار هاي دیگران طاقت
بیاورم و حقیقت را نگویم، همین بود. ته دلم امیدوار بودم که محمد برگردد.
با سکوت روزها را می گذاراندم. در حالی که هر چه می گذشت، همراه جسمم، روحم هم تحلیل می رفت و ضعیف می شد و تنها با کور سوي امیدي که داشتم خودم را سرا پا نگه می داشتم. طفلک مادرم، مدام مغموم و ساکت بود و هر وقت هم می خواست حرف بزند بدتر از خود من، زیر گریه می زد.
مهناز، پا به بخت خودت نزن، تو دیگه الان یک زن بیوه حساب می شی. مردم چی می گن؟! مادر،
دیگه فکر می کنی کی زیر بار ازدواج با تو به عنوان یک دختر می ره؟! جلوي سر و همسر، آبروي خودت و ما را نبر.
و من در دل خون گریه می کردم.
پانزده روز گذشت. وساطت ها، حرف ها، پا در میانی ها، هیچ کدام راه به جایی نبرد. تا این که آقا جون براي اولین و آخرین بار، تنها با من صحبت کرد.
بابا، من تا حالا به هیچ کدوم شما از گل نازك تر نگفتم. هر کاري کردم تا شماها ستم و سختی
نکشین. شاید باید این حرف ها را زودتر، وقتی قرار بود عقد بشی می گفتم، ولی حالام دیر نشده. بابا جون، خودت می دونی چه حالا چه هر وقت دیگه، تا وقتی زنده ام، جاي هر سه شما، روي چشم هاي منه. ولی بابا، زندگی شوخی بردار نیست، این دیگه چیزي نیست که با صبر و تحمل یا محبت و تلاش من، رفع و رجوع بشه. همه تلاش من و مادرت تا امروز براي سرافرازي شما بوده که سربلندیتون، سربلندي منه. فقط می خوام بگم، بابا جون فکر کن، درست فکر کن و خیلی فکر کن . بعضی چیزها از دست دادنشان عین به دست آوردن و زندگی دوباره س و از دست دادن بعضی چیزهام درست برعکس. نبشی خوب فکر کن، این جوري چی از دست می دي؟
📚نویسنده: نازی صفوی http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است
ناصر:
هوا هوای زمستان و برف سنگین بود
زمین به رأفت خورشید سخت مسکین بود
شبیه قُلّه شده بود بین آن همه برف
سفیدی نوک آن گنبدی که زرین بود
سفید آمده برف و حرم سفید شده
سیاه آمده دل، آن دلی که خونین بود
نگاه میکند آقا به من و من اما...
سرم شبیه دمای هوا چه پایین بود
غلط غلوط که اذن دخول را خواندم
نشست روی دلم پاسخی که تسکین بود
صدایِ همهمه بود و گرفتن #صلوات
به پادریِ تو بوسه زدن چه شیرین بود
و ایستادم و از چشمهای من خواندی
که باز حاجتم آن آرزوی دیرین بود:
"مرا بخوان که شب جمعه کربلا باشم
که ناله بشنوم از مادری که غمگین بود"
#نـوكــر_نـوشـت:
#یا_امام_رضـــا
اما تـو نگفتـــی که نیا در حـــرم آقا
مثل پـــدری دست کشیــدی سرم آقا
ای در حـرمت ناشدنی ها، شدنی ها
از عشق تو هستیــم اویس قرنی ها
صلي الله عليڪ يا سيدناالمظلوم يااباعبدالله الحسين
سلام عليكم و رحمة الله...
صبحتون بخير...
#چهارشنبه تون_امام_رضایی (ع)
#بیاد_شهید_مدافع_حرم
_بابک_نوری_هریس
#اللهم_صل_علی_محمد_و
_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔴بیحرمتی کیمیا علیزاده به میلیونها دختر ایرانی
🔹️کیمیا علیزاده قهرمان سابق تکواندو که به هلند مهاجرت کرده و نمیخواهد در المپیک توکیو با پرچم ایران مسابقه بدهد، نامهای خطاب به مردم نوشته و خود را یکی از میلیونها زن سرکوب شده در ایران خوانده که هر زمان صلاح دیدند مصادرهاش کردند!
🔸️نامه علیزاده با سلام به "مردم مظلوم"، خداحافظی از "مردم نجیب" و تسلیت به آنها شروع میشود.
🔹️ او مینویسد: هر کجا خواستند بردند. هر چه گفتند پوشیدم. هر جملهای دستور دادند تکرار کردم. هر زمان صلاح دیدند، مصادرهام کردند. مدالهایم را پای حجاب اجباری گذاشتند و به مدیریت و درایت خودشان نسبت دادند!
🔸️شنیدهها حاکی از آن است که بیانیه کیمیا علیزاده با مشارکت دو عنصر بدنام و فراری (که یکی در حوزه کارشناسی ورزشی برای شبکههای بیگانه فعال است) تنظیم و تنها به نام وی در رسانهها منتشر شده است.
🔹️او بدلیل مصدومیت و بیماری ژنتیکی که دارد، به تشخیص پزشکان و مربیان، دیگر قادر نیست به شرایط قهرمانی بازگردد.
🔸️کیمیا علیزاده ای که نامه اخیرش در فضای مجازی دست به دست می شود مگر همانی نیست که در رادیو و تلویزیون میگفت: از اینکه رهبر کشورم شخصا به من تبریک گفته و برایم آرزوی موفقیت کرده بیشتر انگیزه میگیرم؟
🔹️آیا برخلاف ادعای علیزاده در نامه اخیرش که گفته این حرفها را به اجبار می زده، این مسایل را برای دریافت جایزه مدال طلای المپیک به جای جایزه مدال برنز بر زبان می آورده است؟!
🔸️کیمیا اگر مدعیست کسی یا کسانی او را مجبور کرده بودند تا برخی حرفها را بر زبان بیاورد، پدرش را هم مجبور کرده بودند؟ مگر کیوان علیزاده، پدر کیمیا همانی نیست که با رسانه ها حرف زد و گفت: "به حجاب کیمیا افتخار می کنم".
🔺کیوان علیزاده در پاسخ به این پرسش که چه عاملی او را در آن روزها (پس از المپیک ۲۰۱۶) شاد کرده است، گفت: "در مرحله نخست اینکه دخترم فردی با حجاب، مومن و معتقد به احکام دین مبین اسلام بوده و همواره واجبات خود را انجام میدهد و هیچ زمانی قرآن را از خود دور نکرده و در مسابقات المپیک نیز با حجاب حاضر شد، خوشحال و سربلند هستم. افتخار میکنم که دخترم به نمایندگی از میلیونها بانوی محجبه ایرانی در المپیک با حجاب کامل ظاهر شد و توانست به جهانیان اثبات کند که حجاب برای زنان و دختران ایرانی یک موضوع اعتقادی و قلبی است..."!
🔹اینها اعتقاد قلبی بود یا بهانه ای برای دریافت جوایز مدال طلا و یک واحد آپارتمان؟!
⚠️به راستی نشان دادی لقب "کیمیای ورزش ایران" که پس از کسب برنز المپیک به تو دادند برازنده ات نیست!
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚 حکایت_بعضی_از_ما ...
میگن شیطان با بنده ای همسفر شد موقع نماز صبح بنده نماز نخوند موقع ظهر و عصر هم نماز نخوند موقع مغرب و عشا رسید بازم بنده نماز بجای نیاورد.
موقع خواب شیطان به بنده گفت من با تو زیر یک سقف نمیخوابم چون پنج وقت موقع نماز شد و تو یک نماز نخواندی میترسم غضبی از آسمان بر این سقف نازل بشه که من هم با تو شامل بشم.
بنده گفت تو شیطانی و من بنده خدا،چطور غضب بر من نازل بشه؟
شیطان در جواب گفت من فقط یک سجده اونم به بنده خدا نکردم از بهشت رانده شدم و تا روز قیامت لعن شدم در صورتیکه تو از صبح تا حالا باید چند سجده به خالق میکردی و نکردی وای به حال تو که از من بدتری!!!
👈 قال رسول الله صلى الله علیه وآله : من ترک صلاته متعمدا فقد هدم دینه ؛
کسى که عملا نمازش را ترک کند، به تحقیق که دینش را منهدم کرده است
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
روزی امام رضـا علیه السلام از ڪوچه
رد مے شدند ڪه جـواني از ایشـان سوال
ڪرد: شمـا گنـاه نمي تـوانیــد بڪنیـد یـا
دوست نـدارید؟
حضـرت حرڪت ڪردند و به خانه ای
رسیـدنـد ڪه چـاه فـاضـلاب خـود به بیـرون
مي ڪشیـدند.
حضـرت از آن جـوان سـوال ڪردند :
آیـا تو گرسنـه ڪه مي شـوی حتي فڪر میڪني ڪه ڪمي از این نجـاست ها میـل
ڪني؟
جـوان گفـت: هرگـز .....
امـام فرمـودند:
گنـاه مانند آن نجـاست است. اگـر بر نجـس بـودن گنـاه علـم پیـدا ڪنیـم آنـگاه هـرگز خودمـان سمـت گنـاه نمي رویـم و نیـازی نیسـت ڪسي مـانع ما شـود.
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍چرا باید خجالت بکشم!؟
۱- ﻭﻗﺘﯽ عده ای از ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻥ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺑﺎﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺭﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻠﺸﺎﻥ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﮑﺸﻨﺪ .چرا ﺍﺯﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻥ ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺭﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻠﻢ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ؟
۲- ﻭﻗﺘﯽ عده ای از ﭘﺴﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦ آﺑﺮﻭﯼ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺑﻨﺪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺑﺼﻮﺭﺗﺸﺎﻥ ﺧﺠﺎﻟﺖ نمے کشند. ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺍﺯ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﻣﺤﺎﺳﻦ ﻭ ﺭﯾﺶ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ؟
۳ - ﻭﻗﺘﯽ عده ای ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﺯﯾﻨﺖ ﻭ ﺍﻧﺪﺍﻣﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺧﺠﺎﻟﺖ نمے کشند . ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻥ ﺑﺪﻧﻢ ﻭ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﺣﺠﺎﺏ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ؟
۴ - ﻭﻗﺘﯽ عده ای از ﭘﺴﺮﺍﻥ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺗﻘﻠﯿﺪ ﺍﺯ ﻫﻨﺮﭘﯿﺸﮕﺎﻥ ﻓﺎﺳﺪ ﻏﺮﺑﯽ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﮑﺸﻨﺪ . ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﻭﻯ ﺍﺯ ﺳﻨﺖ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﻡ ﻭ امامان معصومم ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ؟
۵ - ﻭﻗﺘﯽ بعضی از ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯﮔﻔﺘﻦ ﻫﺮ ﺧﺰﻋﺒﻼﺗﯽ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﮑﺸﻨﺪ . ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ و خواندن احادیث اهل بیت ع ﺩﺭﺟﻤﻊ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ؟
۶- ﻭﻗﺘﯽ ﺟﺎﻫﻼﻥ ﺍﺯ ﺁﯾﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﺧﺮﺍﻓﯽ ﻭ ﭘﻮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺠﻮﺳﯿﺖ ﻭتفکر بظاهر روشن فکرانه ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﮑﺸﻨﺪ .ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯﺍﺳﻼﻡ ﭘﺎﮎ ﺧﺠﺎﻟﺖ بکنم؟
۷ - ﻭﻗﺘﯽ عده ای از ﭘﺴﺮﺍﻥ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﺤﺮﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﮑﺸﻨﺪ و با هم در پارک آب بازی می کنند!!! ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺳﺮﺧﻮﯾﺶ ﺟﻠﻮﯼ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ؟
۸ - ﻭﻗﺘﯽ عده ای ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻓﺎﺳﺪ ﺍﺯ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﻓﺴﺎﺩ ﻭ ﻫﺮﺯﮔﯽ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﮑﺸﻨﺪ .ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﺩﯾﻦ ﭘﺎﮐﻢ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ؟
۹- ﺍﯼ ﻋﺎﻗﻼﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻧﺸﺮ ﺑﺪﯼ ﻫﺎ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ چرا ﺍﺯ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﭘﺎﮐﯽ ﻫﺎ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﯿﻢ؟
🔴شما که خجالت نمی کشید ؟؟؟
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✍چرا باید خجالت بکشم!؟ ۱- ﻭﻗﺘﯽ عده ای از ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻥ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺑﺎﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺭﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻠﺸﺎﻥ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﮑ
#درمحضراهل_بیت
♨️ خصلت های دوزخى ♨️
💠🔹الإمامُ الصّادقُ عليه السلام:
ثلاثٌ إذا كُنَّ فی الرّجُلِ فلا تَحَرّجْ أن تَقولَ : إنَّهُ فی جَهنّمَ : الجَفاءُ و الجُبْنُ و البُخْلُ
و ثلاثٌ إذا كُنّ فی المرأةِ فلا تَحَرّجْ أنْ تَقولَ : إنّها فی جَهنّمَ: البَـذاءُ و الخُيَـلاءُ و الفَخْرُ
📛 سه خوى است كه اگر در مرد باشد، باكى نيست كه بگويى او #دوزخى است:
🔹خشونت،
🔹بزدلى
🔹و بخل
📛 و سه خوى است كه اگر در زن باشد، پروايى نيست كه بگويى او دوزخى است:
🔸بى حيايى،
🔸خودبزرگ بینی
🔸و فخر فروشى
--------------------------
👇🔰
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚 #داستانک (حالات مرحوم كاشف الغطاء)
در حالات مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطاء كه از بزرگان علماء در قرن سيزدهم و ساكن نجف اشرف بوده، آمده است:
در يكي از شبها كه براي «تهجّد» برخاست، فرزند جوانش را از خواب بيدار كرد و فرمود:
«برخيز به حرم مطّهر مشرّف شده در آنجا #نماز بخوانيم. فرزند جوان كه برخاستن از خواب در آن ساعت شب برايش دشوار بود، در مقام اعتذار برآمد و گفت من فعلاً مهيّا نيستم شما منتظر من نشويد، بعد، مشرّف ميشوم».
فرمود: «نه، من اينجا ايستادهام؛ برخيز، مهيّا شو كه با هم برويم».
آقا زاده، به ناچار از جا برخاست و وضو ساخت و با هم به راه افتادند. كنار درب صحن مطّهر كه رسيدند، آنجا مرد فقيري را ديدند نشسته و دست سؤال از براي گفتن پول از مردم باز كرده است.
آن عالم بزرگوار ايستاده و رو به فرزندش فرمود: «اين شخص در اين وقت شب براي چه اينجا نشسته است؟»
گفت: «براي تكدّي از مردم». فرمود: «آيا چه مقدار ممكن است از رهگذران، عايد او گردد؟».
گفت: «احتمالاً مقداري ناچيز».
فرمود: «درست فكر كن ببين، اين آدم براي يك مبلغ بسيار اندك كم ارزش دنيا آن هم محتمل، در اين وقت شب از خواب و آسايش خود دست برداشته و آمده در اين گوشه نشسته و دست تذلّل به سوي مردم باز كرده است!
آيا تو، به اندازه اين شخص، اعتماد به وعدههاي خدا درباره شب خيزان و متهجّدان نداري كه فرموده است:
«احدي نميداند كه به پاداش عملشان چه چشم روشنيها براي آنان، ذخيره گرديده است». (سوره سجده، آيه 17)
گفتهاند آن فرزند جوان از شنيدن اين گفتار از آن دل زنده و بيدار، آن چنان تكان خورد و تنبّه يافت كه تا آخر عمر از شرف و سعادت بيداري آخر شب برخوردار بود و #نماز_شب وی ترك نشد!».
--------------------------
👇🔰
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#حکایت
✍روزی دزدی در مجلسی پر ازدحام با زیرکی کیسهی سکهی مردی غافل را می دزدد هنگامی که به خانه رسید کیسه را باز کرد دید در بالای سکه ها کاغذیست که بر آن نوشته است: خدایا به برکت این دعا سکه های مرا حفاظت بفرما
اندکی اندیشه کرد سپس کیسه را به صاحبش باز گرداند دوستانش او را سرزنش کردند که چرا این همه پول را از دست داد. دزدکیسه در پاسخ گفت:
✨صاحب کیسه باور داشت که دعا دارایی او را نگهبان است. او بر این دعا به خدا اعتقاد نموده است من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او اگر کیسه او را پس نمیدادم، باورش بر دعا و خدا سست می شد.ان گاه من دزد باورهای او هم بودم. واین دور از انصاف است...!
🔺و این روزها عده ای هم دزد خزانه مردمند
و هم دزد باورهای شان ... !!!
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
خداوندا
هیچ خانه ایی غم دار
هیچ مادری داغ دیده
هیچ پدری شرمنده
هیچ محتاجی ستم دیده
هیچ چشمی اشکبار
هیچ دستی محتاج
هیچ دلی شکسته
هیچ خانه ایی بی نعمتت نباشه...
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ناصر:
📕#داستان_کوتاه_طنز😉
⁉️چطور هیچ وقت با همسرم دعوا نکنم؟ (خیلی کاربردیه)
یک روز از همکارم پرسیدم: چکار کردی که مشکلی با همسرت نداری؟ گفت :"هرکاری راهی داره" . گفتم مثلا. گفت:" مثلا وقتی میخوام برم بیرون و خانومم میگه فلان چیزو بخر، نمیگم پول ندارم چون میدونم این جمله چالش برانگیزه!
فقط دست روی چشمم میذارم و میگم به روی چشممممم.
وقتی هم که برمیگردم و خانوم سراغ خریداشو میگیره، محکم روی زانوم میزنم و میگم دیدی یادم رفت.
استفاده از این دو عضو، یعنی "چشم " و "زانو" راز موفقیت منه".
به خونه که برگشتم تصمیم گرفتم رفتار همکارم را الگو قرار بدم و از چشم و زانو برای شیرین شدن زندگی استفاده کنم! این الگو چند وقتی خوب جواب داد تا یک روز که برای مرمت سیم سرپیچ لامپ، بالای چارپایه رفته بودم! از همسرم خواستم فیوز را بکشه! همسرم هم دست روی چشمش گذاشت و گفت: "به روی چشممم ".
رفت و من هم دست به کار مرمت سیم شدم با خیال اینکه همسرم برقو قطع کرده! که یهو در اثر برق گرفتگی از اتاق با مغز به بیرون پرتاب شدم!!!
وقتی با حال زار به خانمم گفتم چرا فیوز رو نکشیدی؟ محکم روی زانوش زد و گفت: "وااااای دیدی یادم رفت.
اگه آقایون زرنگن یادشون نره که خانوما هم زرنگن هم باهوش😂
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌿🌼🌿🌼🌿🌼
ماجرای عجیب دکتری که همه مردان را زن میدید..‼
🔬دکتر حاج حسین توکلی از شاگردان عارف بالله شیخ رجبعلی خیاط، نقل می کند:
روزی من از مطب دندان سازی خود حرکت کردم که جایی بروم، سوار ماشین شدم، میدان فردوسی یا پیش تر از آن ماشین نگه داشت، جمعیتی بالا آمد، سپس دیدم راننده زن است، نگاه کردم همه زن هستند همه یک شکل و یک لباس! دیدم بغل دستم هم زن است!
خودم را جمع کردم و فکر کردم اشتباهی سوار شده ام. این اتوبوس کارمندان است. اتوبوس نگه داشت و خانمی پیاده شد، آن زن که پیاده شد همه مرد شدند!
با این که ابتدا بنا نداشتم پیش شیخ بروم از ماشین که پیاده شدم {جهت روشن شدن قضیه} رفتم پیش مرحوم شیخ، قبل از این که من حرفی بزنم شیخ فرمود: « دیدی همه مردها زن شده بودند! چون مردها به آن زن توجه داشتند، همه زن شدند!»
بعد گفت: « وقت مردان هر کس به هر چه توجه دارد، همان جلوی چشمش مجسم می شود، ولی محبت امیر المومنین (ع) باعث نجات می شود»
«چقدر خوب است که انسان محو جمال خدا شود... تا ببیند آن چه دیگران نمی بینند و بشنود آن چرا را دیگران نمی شنوند.»
امروزه روانشناسان به این نتیجه رسیده اند که انسان به هر چه توجه و تمرکز نماید همان چیز در روح و ضمیر باطنش نقش می بندد و در عالم خارج به ظهور می رسد! چه خیر اخلاقی و چه شر باشد....
📚کیمیای محبت، ص176
#با_فروارد_کردن_پستها
#ما_را_حمایت_کنید😍
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
👌 داستان کوتاه پند آموز🍃🍂
مرد بیسوادی قرآن میخواند ولی معنی قرآن را نمیفهمید. روزی پسرش از او پرسید: چه فایده ای دارد قرآن میخوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟
پدر گفت: پسرم!
سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور.
پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند.
پدر گفت: امتحان کن پسرم.
پسر سبدی که در آن زغال میگذاشتند گرفت و به طرف دریا رفت.
سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند.
پسر به پدرش گفت؛ که هیچ فایده ای ندارد.
پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم.
پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد. برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛ که غیر ممکن است...!
پدر با لبخند به پسرش گفت:
سبد قبلا چطور بود؟ پسرک متوجه شد سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است.
پدر گفت:
این حداقل کاری است که قرآن
برای قلبت انجام میدهد.
٭٭دنیا و کارهای آن، قلبت را از
سیاهی ها و کثافتها پرمیکند؛
خواندن قرآن همچون دریا
سینه ات را پاک میکند،
حتی اگر معنی آنرا ندانی...!!🍃🍂
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚 #داستان_زیبای_آموزنده
شكسپير ميگه:
اگه يه روزي فرزندي داشته باشم، بيشتر از هر اسباب بازي ديگه اي براش بادكنك ميخرم.
بازي با بادكنك خيلي چيزها رو به بچه ياد ميده....
بهش ياد ميده كه بايد بزرگ باشه اما سبك،تا بتونه بالاتر بره.
بهش ياد ميده كه چيزاي دوست داشتني ميتونن توي يه لحظه،حتي بدون هيچ دليلي و بدون هيچ مقصري از بين برن
پس نبايد زياد بهشون وابسته بشه
ومهم تر ازهمه بهش ياد ميده كه وقتي چيزي رو دوست داره، نبايد اونقدر بهش نزديك بشه وبهش فشار بياره كه راه نفس كشيدنش رو ببنده، چون ممكنه براي هميشه از دستش بده .
و اینکه وقتی یه نفر و خیلی
واسه خودت بزرگ کنی در اخر میترکه و تو صورت خودت میخوره.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
روایت واقعی از کوروش کبیر
زمانی کزروس به کوروش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی. کوروش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود ؟ گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت. کوروش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کوروش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کوروش را به گوششان رسانید. مردم هرچه در توان داشتند برای کوروش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود. کوروش رو به کزروس کرد و گفت ، ثروت من اینجاست ...
اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آنها بودم اما من این ثروت جاودانه را به مردمی بخشیدم که درواقع حقشان است و اعتماد و عشق ملتم را بدست آورده ام.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d