eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.6هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
25هزار ویدیو
124 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_سیو_دو مامان از این و اون صحبت میکرد که گفتم مامان ،به حبیبه خانوم بگو بیایند تا همدیگه رو بب
و_سه مامان لبخندی زد و گفت بله پسرم .. زهره جان با احمد آقا برید اتاق حرف بزنید ..هر سوالی دارید از هم بپرسید .. بلند شدم به سمت اتاق رفتم و تعارف کردم .. سریع وارد اتاق شد و نشست .. به من که هنوز سرپا بودم گفت شما میدونید من یه دختر دارم، که قراره با خودم زندگی کنه ؟ لبخندی زدم و روبه روش نشستم و گفتم چه با عجله .. بزارید اول خودمون رو معرفی کنیم .. لبخند خشکی زد و گفت راستش من دو ساعت دیگه باید برم دخترم رو تحویل بگیرم بخاطر همون زود رفتم سر اصل موضوع .. دلم با شنیدن این حرفش کمی گرفت ..هیچی نمیخواست از من بدونه فقط میخواست بپرسه دخترش رو قبول دارم یا نه؟ تو چشمهاش نگاه کردم و گفتم میدونم یه دختر دارید کاش امروز همراهتون میاوردید که همدیگه رو میدیدیم و آشنا بشیم .. چشمهاش برقی زد و با شوق گفت دخترم مثل فرشته هاست ..مطمئن هستم اگه ببینید عاشقش میشید .. پرسیدم چند وقته جدا شدید؟ با این سوال چشمهاش مات و لبخندش جمع شد و گفت چهل و هفت روزه .. با تعجب گفتم تو همین مدت کم تصمیم گرفتید ازدواج کنید ؟چطور میتونید؟ گفت یه زن چطور میتونه سر چیزای بیخودی از عشق ده سالش، از خونه و زندگیش بگذره؟ چطور میتونه از بچه اش بگذره؟ پس منم میتونم جای همچین زنی رو خیلی زود با بهترش پر کنم ... هنگ کرده بودم و نمیدونستم چی بگم .. سکوتم رو که دید گفت من همه ی شرط و شروط شما رو میپذیرم فقط یک شرط دارم اونم دخترمه... باید قول بدید باهاش خیلی خوب و ... مکث کرد و ادامه داد خیلی خیلی خوب رفتار کنید .. من دخترم رو به مادرش ندادم که خودم هر روز مراقب حالش باشم .. لبم رو با زبونم تر کردم و گفتم حالا اگر جوابمون مثبت بود در مورد این موضوع حرف میزنیم .. دست گذاشت رو زانوش و بلند شد و گفت کی جواب میدید؟ سرم رو بالا گرفتم و گفتم ما باید چند باری همدیگه رو ببینیم .. اونطور که لازمه همدیگرو نمیشناسیم .. چشمهاش رو برای لحظه ای بست و گفت من با نگاه اول فهمیدم شما و خانوادتون آدمهای صاف و ساده ای هستید و دنبال یک زندگی سالمید.. منم یکی هستم مثل خودتون .. همسایتون هم من و همه جوره تائید میکنه پس دست دست کردن نداره.. دو روز بعد بیام برای جواب خوبه؟؟ بلند شدم و روبه روش ایستادم و گفتم به حبیبه خانوم میگم بهتون خبر میده .. از اتاق که بیرون رفتیم حس کردم خوشحاله .. و موقع خداحافظی گفت پس حبیبه خانوم شما زحمت بکشید خبر بگیرید .. حبیبه خانوم با لبخند چشمی گفت و نزدیک من و مامان شد و گفت مثل اینکه بدجور پسندیده .. مامان گفت چه عجله هم داره .. حبیبه خانوم چشمکی زد و گفت تو مضیقه است طفلی.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_سی و_سه مامان لبخندی زد و گفت بله پسرم .. زهره جان با احمد آقا برید اتاق حرف بزنید ..هر سوال
مامان بدرقشون کرد و جلوی در رامین باهاشون روبه رو شد.. مامان تا وارد اتاق شد گفت خوب بود خدایی، مگه نه زهره؟ ظرف میوه رو برداشتم و گفتم ولی خیلی عجله داره.. میگه دو روز دیگه جواب بده.. آخه به این زودی مگه میشه.. رامین گفت مرد سالمی به نظر میرسید.. من میترسیدم معتادی، چیزی باشه ولی... این خانواده نداره؟ مادری.. خواهری.. چرا هیچ کس همراهش نیومده بود؟ سینی چای رو ، جلوی رامین گذاشتم و گفتم راست میگی.. کاش ازش میپرسیدم .. مامان صورتش رو جمع کرد و گفت چه ایرادهای بنی اسرائیلی میگیرید.. یارو مرد گنده است.. بچه داره.. دلش خواسته تنها بیاد وقتی قطعی شد به خانواده اش بگه .. گفتم شاید .. ولی حبیبه خانوم اومد بگو زهره میگه باید دوباره حرف بزنم تا بتونم تصمیم بگیرم .. مامان باشه ای گفت ولی شنیدم که زیر لب گفت آخر هم اینو میپرونه ... موقع خواب چشمهام رو میبستم ولی از بس ذهنم درگیر بود خوابم نمیبرد .. یه دلم میگفت جواب منفی بدم و خودم رو راحت کنم میدونستم دوباره با کلی مشکل مواجه میشم ولی از طرفی هم دلم میخواست مستقل بشم .. صاحب خونه و شوهر و بچه بشم .. از کلافگی بلند شدم و یه لیوان آب خوردم و به سختی خوابیدم .. دو روز بعد حبیبه خانوم اومد و جواب خواست و همونطور که به مامان گفته بودم خواستم دوباره ببینمش.. این بار قرار شد بریم بیرون و با هم صحبت کنیم .. غروب بود که اومد دنبالم ..تو ماشینش نشسته بود .. دوست داشتم واسه دفعه اول از ماشین پیاده میشد .. به اجبار سوار ماشین شدم و سلام دادم .. نگاه کوتاهی بهم کرد و گفت حالت خوبه .. من منتظر بودم جواب قطعی بدید.. همیشه اینقدر دیر و سخت تصمیم میگیرید .. گفتم ما یکبار تو زندگی شکست خوردیم این بار باید بیشتر فکر کنیم .. لبخندی زد و گفت من خیلی سریع تصمیم میگیرم و خیلی سریع عملی میکنم .. کمی گشتیم و جلوی یه آبمیوه فروشی نگه داشت .. سفارش داد و دستهاش رو گذاشت زیر چونش و گفت الان هر چی میخواهی بپرس که باید تا آخر شب جواب بهم بدی .. نفهمیدم جدی گفت یا شوخی .. آب دهنم رو قورت دادم و پرسیدم با خانوادتون مشکل دارید ؟ سرش رو تکون داد و گفت نه .. چرا اینو میپرسید؟ شالم رو مرتب کردم و گفتم آخه .. چطور بگم ..د یدم تنها اومدید .. نوک بینیش رو خاروند و گفت من مشکلی ندارم ولی اونا ازم دلخورن .. مخالف جداییم بودند .. میگفتند بخاطر دخترت زندگی کن ولی من اجازه نمیدم کسی تو زندگیم دخالت کنه .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_سیو_چهار مامان بدرقشون کرد و جلوی در رامین باهاشون روبه رو شد.. مامان تا وارد اتاق شد گفت خو
و_پنج از شنیدن جمله ی آخرش خوشحال شدم اینکه برعکس حسین رفتار میکنه .. لبخند کمرنگی زدم و گفتم خوبه که آدم مستقلی هستید .. کمی به طرفم خم شد و گفت پس یک قدم به جواب مثبت نزدیک شدیم .. این بار لبخندم عمیقتر شد و گفتم انشاءلله ولی هنوز سوال دارم .. از آبمیوه ای که برامون آورده بودند کمی نوشید و گفت میشنوم .. +چرا .. با وجود بچه از همسرتون جدا شدید؟ اخمهاش رفت تو هم و به صندلی تکیه داد و گفت چون بچه دارم باید با هر شرایطی زندگی میکردم؟ جداییمون هم فقط نداشتن تفاهم بود که به نظر خیلیها ساده است ولی تحملش سخته... بهش حق میدادم .. من و حسین هم تفاهم نداشتیم و نتونستیم زندگی کنیم . بعد از یک ساعت صحبت ، من و به خونه رسوند و لحظه ی پیاده شدن گفت هنوز هم نمیدونی جوابت چیه؟ سرم رو پایین انداختم و گفتم هنوز قطعی نه... نفس بلندی کشید و گفت حدودی هم بگی قبوله ..هااا..چیه جوابت؟ سرم رو بالا آوردم و نگاهش کردم و گفتم تقریبا مثبته... خنده ی پیروزمندانه ای کرد و گفت تا فردا جواب قطعی بده .. میخوام خیلی زود عقد کنیم و همه بدونند باهات ازدواج کردم .. جوری حرف میزد که انگار مدتها عاشقم بوده و منتظر .. ولی از حرف و لحنش خوشم اومد و با لبخند ازش خداحافظی کردم ... وقتی وارد خونه شدم و مامان قیافمو دید گفت مبارکه ..مبارکه .. با خنده گفتم مامان من هنوز حرفی نزدم که .. مامان چشمهاش رو ریز کرد و گفت من مادرتم ، تو رو بزرگ کردم از چشمهات میفهمم .. همه چی رو واسه مامان تعریف کردم .. مامان گفت حالا ناز میکردی یا واقعا نمیدونی چه جوابی بدی؟ دراز کشیدم و دستم رو گذاشتم رو پیشونیم و گفتم من فقط میترسم .. وگرنه دوست دارم ازدواج کنم .. مامان خودش رو کشید سمتم و موهام رو نوازش کرد و گفت قربونت برم اون خانواده ی وحشی چشم تو رو ترسوندند وگرنه همه آدمها که مثل هم نیستند .. میگم داداشات هم میرن تحقیق.. از محل و خونه و زندگیش .. توکل کن به خدا ... فردا رضا و رامین به سرکار نرفتند و نزدیک ظهر واسه پرس و جو رفتند.. دل تو دلم نبود دوست داشتم با خبرهای خوب برگردند .. دو سه ساعتی برگشتشون طول کشید .. رضا گفت همه ازش تعریف میکردند .. از مغازه دارهای محل پرسیدیم از یکی دو نفری که تو کوچشون بود پرسیدیم .. کمی تعجب کردند که میخواد به این زودی زن بگیره ولی چیز بدی در موردش نگفتند .. مامان گفت خب خداروشکر برم به حبیبه خانوم بگم .. هر سه تایی باهم گفتیم مااامااان .. دستش رو گذاشت رو قلبش و گفت زهرمار ترسیدم .. لباسش رو کشیدم و گفتم مادر من یکم صبور باش .. بزار خودشون بیان واسه جواب.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_سی و_پنج از شنیدن جمله ی آخرش خوشحال شدم اینکه برعکس حسین رفتار میکنه .. لبخند کمرنگی زدم و گ
و_شش مامان نشست و گفت آره راست میگی ..خودش بیاد بهتره.. همونطور که حدس میزدم حوالی غروب حبیبه خانوم اومد واسه گرفتن جواب .. مامان نگاهی بهم انداخت و گفت اگه شما تایید میکنید آدم خوبیه ، دیگه حرفی نمیمونه .. حبیبه خانوم گفت والا آقامون که خیلی ازش تعریف میکنه .. من چندبار بیشتر ندیدم ولی فکر کنم آدم خوبی باشه و به درد زهره میخوره .. مامان گفت توکل بر خدا بگو بیان رسمی کنیم .. حبیبه خانوم گفت بیان که نه فقط خودش میاد به زهره گفته که فعلا با خانواده اش حرف نمیزنه .. مامان کمی دمغ شد و گفت بالاخره یه خاله ای، عمه ای ، چیزی نداره .. اینطوری تنها .. یه جوریه ... حبیبه خانوم گفت خب من میام دیگه ..فرض کن من خالشم .. مامان لبخندی زد و گفت باشه خاله خانوم تشریف بیارید .. حبیبه خانوم گفت فردا غروب میاییم .. اون شب کلی رویا بافی کردم .. اینکه صاحب یه زندگی فوق العاده میشم ..اینکه به بهانه ی رفتن به خونه ی دایی از جلوی مغازه ی حسین رد بشیم و حسین ببینه که من با یکی بهتر از خودش ازدواج کردم و درد بکشه .. دردی که من تو این چند روز کشیدم ..دردی که مامان چند ماهه کشیده .. با این فکرها خوابم برد .. فردا غروب احمد همراه حبیبه خانوم و شوهرش اومدند .. یک جعبه شیرینی دستش بود .. رضا بخاطر اتفاقی که دفعه پیش افتاده بود این بار حرفی نمیزد و مدام ساکت بود .. مامان نگاهی بهم کرد و گفت مهریه هر چی خود زهره بگه همون.. سرم رو پایین انداختم و گفتم وقتی تو زندگی آرامش نباشه و خوشبخت نشی مهریه به چه درد میخوره .. شوهر حبیبه خانوم گفت بالاخره سنت... باید یه چی بگی .. گفتم یه سکه ... حبیبه خانوم گفت دیگه یه سکه هم خیلی کمه .. پنج تا سکه .. رو کرد به مامانم و گفت خوبه؟؟ مامان سرش رو کج کرد و گفت چی بگم والا .. حبیبه خانوم خندید و گفت بگو مبارکه .. با شیرینی دهانمون رو شیرین کردیم .. احمد موقع رفتن گفت آماده باش صبح میام بریم آزمایش بدیم و حلقه بخریم و از دفترخونه وقت عقد بگیریم ..اگه خدا بخواد پس فردا عقد میکنیم .. وسایلت رو جمع کن که از محضر میریم خونه .. گفتم به این زودی؟ یه روز باید جهیزیه ام رو بیارم .. احمد دستش رو بالا آورد و گفت اصلا ..من تو خونه ام همه چی دارم غیر از وسایل شخصیت چیزی نیار .. گفتم غیر از جهیزیه ،دخترت هنوز یک بار هم منو ندیده ..نمیتونه باهام کنار بیاد .. احمد لبخندی زد و گفت ملیکا اینقدر بچه ی آروم و نازیه که با هر چی من بخوام کنار میاد نگران نباش... ناچار قبول کردم .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔔 سخنان کوتاه وآموزنده 👇👇 🌿💚🌿💚🌿💚🌿💚 ماهی ها گریه شان دیده نمیشود گرگ ها خوابیدنشان عقاب ها سقوطشان و انسان ها درونشان ... ‌ 🍂🕸️ 🕸️🍂🕸🕸🕸 مرز بین «دلسوزی» و «فضولی» خیلی باریکه :) 🍂🕸️ 🕸️🍂🕸🕸🕸 آدم نمیتونه اخلاق هیچکیو عوض کنه ولی میتونه با هر کی به اندازه لیاقتش رفتار کنه :) ‌ 🍂🕸️ 🕸️🍂🕸🕸🕸 آدما بیشتر از خودیا ضربه میخورن تا از بی خودیا :) 🍂🕸️ 🕸️🍂🕸🕸🕸 تو هیچ کاری اضافه کاری نکنی مخصوصا محبت.. 🍂🕸️ 🕸️🍂🕸🕸🕸 ‏تو زندگیم چسب 1 2 3 خیلی بیشتر به دردم خورده تا رفیقام :) 🍂🕸️ 🕸️🍂🕸🕸🕸 یه تصمیم جدی تو زندگیم گرفتم، میخوام رو حقم تف بمالم، که دیگه کسی حقمو نخوره :))😁 🍂🕸️ 🕸️🍂🕸🕸🕸 نقطه ضعفِ آدما مثلِ رمزِ عابر بانک میمونه، نباید کسی بدونه :) ‌ 🍂🕸️ 🕸️🍂🕸🕸🕸 کلمه ی دوستت دارم تعهد میاره، عین تُف این ور اون ور پرتش نکنین ، با تشکر :) 🍂🕸️ 🕸️🍂🕸🕸🕸 نقطه ضعفِ آدما مثلِ رمزِ عابر بانک میمونه، نباید کسی بدونه :) ‌ 🍂🕸️ 🕸️🍂🕸🕸🕸 یه تصمیم جدی تو زندگیم گرفتم، میخوام رو حقم تف بمالم، که دیگه کسی حقمو نخوره :))😁 🍂🕸️ 🕸️🍂🕸🕸🕸 دور و ورمون پر از آدمای مارمولکی شده که شدیداً احساس اژدها بودن دارن :) 🍂🕸️ 🕸️🍂🕸🕸🕸 ب بعضیام باید گفت : تو با کسایی عکس میگیری که ما بهشون میگیم برو کنار تو عکس نیفتی :) 🍂🕸️ 🕸️🍂🕸🕸🕸 بين اين مَردُمِ عاشق كُشِ معشوقه فروش مَگُذارم مَگُذارم مَگُذارم مَگُذار https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍀 پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محله های شهر، خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد، تصمیم گرفت از خانه ای تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکر می کنم. پسرک که هاروارد کلی نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد، بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکوکار نیز بیشتر شد. تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد. سالها بعد... زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکتر هاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد. وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید، بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، برای نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت. جمله ای به چشمش خورد: همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است. امضا دکتر زن مات و مبهوت مانده بود. به یاد آنروز افتاد. پسرکی برای یک لیوان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برایش یک لیوان شیر آورد. اشک از چشمان زن سرازیر شد. فقط توانست بگوید: خدایا شکر... خدایا شکر که عشق تو در قلبها و دستهای انسانها جریان دارد. با مطالب خوب بهشتی از زیبایی و زندگی بسازید https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨ 25 گنج بزرگ دنيا از زبان امام جعفر صادق (علیه السلام) امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: ۱- طلبتُ الجنة، فوجدتها في السخأ: بهشت را جستجو نمودم، پس آن را در بخشندگی و جوانمردی یافتم. ۲- و طلبتُ العافية، فوجدتها في العزلة: و تندرستی و رستگاری را جستجو نمودم، پس آن را در گوشه گیری (مثبت و سازنده) یافتم. ۳- و طلبت ثقل الميزان، فوجدته في شهادة «ان لا اله الا الله و محمد رسول الله»: و سنگینی ترازوی اعمال را جستجو نمودم، پس آن را در گواهی به یگانگی خدا تعالی و رسالت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) یافتم. ۴- و طلبت السرعة في الدخول الي الجنة، فوجدتها في العمل لله تعالي: سرعت در ورد به بهشت را جستجو نمودم، پس آن را در كار خالصانه برای خدای تعالی یافتم. ۵- و طلبتُ حب الموت، فوجوته في تقديم المال لوجه الله: و دوست داشتن مرگ را جستجو نمودم، پس آن را در پیش فرستادن ثروت (انفاق)برای خشنودی خدای تعالی یافتم. برگ عیشی به گور خویش فرست كس نیارد ز پس، تو پیش فرست ۶- و طلبت حلاوة العبادة، فوجدتها في ترك المعصية: و شیرینی عبادت را جستجو نمودم، پس آن را در ترك گناه یافتم. ۷- و طلبت رقة القلب، فوجدتها في الجوع و العطش: و رقت (نرمی) قلب را جستجو نمودم، پس آن را در گرسنگی و تشنگی (روزه) یافتم. ۸- و طلبت نور القلب، فوجدته في التفكر و البكأ: و روشنی قلب را جستجو نمودم، پس آن را در اندیشیدن و گریستن یافتم. ۹- و طلبت الجواز علي الصراط، فوجدته في الصدقة: و (آسانی) عبور بر صراط را جستجو نمودم، پس آن را در صدقه یافتم. ۱۰- و طلبت نور الوجه، فوجدته في صلاة الليل: و روشنی رخسار را جستجو نمودم، پس آن را در نماز شب یافتم. ۱۱- و طلبت فضل الجهاد، فوجدته في الكسب للعيال: و فضیلت جهاد را جستجو نمودم، پس آن را در به دست آوردن هزینه زندگی زن و فرزند یافتم. ۱۲- و طلبت حدب الله عزوجل، فوجدته في بغض اهل المعاصي: و دوستی خدای تعالی را جستجو كردم، پس آن را در دشمنی با گنهكاران یافتم. ۱۳- و طلبت الرئاسة، فوجدتها في النصيحة لعبادالله: و سروری و بزرگی را جستجو نمودم، پس آن را در خیرخواهی برای بندگان خدا یافتم. ۱۴- و طلبت فراغ القلب، فوجدته في قلة المال: و آسایش قلب را جستجو نمودم، پس آن را در كمی ثروت یافتم. ۱۵- و طلبت عزائم الامور، فوجدتها في الصبر: و كارهای پر ارزش را جستجو نمودم، پس آن را در شكیبایی یافتم. ۱۶- و طلبت الشرف، فوجدته في العلم: و بلندی قدر و حسب را جستجو نمودم، پس آن را در دانش یافتم. ۱۷- و طلبت العبادة فوجدتها في الورع: و عبادت را جستجو نمودم، پس آن را در پرهیزكاری یافتم. ۱۸- و طلبت الراحة، فوجوتها في الزهد: و آسایش را جستجو نمودم، پس آن را در پارسایی یافتم. ۱۹- و طلبت الرفعة، فوجدتها في التواضع: برتری و بزرگواری را جستجو نمودم، پس آن را در فروتنی یافتم. ۲۰- و طلبت العز، فوجدته في الصدق: و عزت (ارجمندی) را جستجو نمودم، پس آن را در راستی و درستی یافتم. ۲۱- و طلبت الذلة، فوجدتها في الصوم: و نرمی و فروتنی را جستجو نمودم، پس آن را در روزه یافتم. ۲۲- و طلبت الغني، فوجدته في القناعة: و توانگری را جستجو نمودم، پس آن را در قناعت یافتم. قناعت توانگر كند مرد را خبر كن حریص جهانگرد را ۲۳- و طلبت الانس، فوجدته في قرائة القرآن: و آرامش و همدمی را جستجو نمودم، پس آن را در خواندن قرآن یافتم. ۲۴- و طلبت صحبة الناس، فوجدتها في حسن الخلق: و همراهی و گفتگوی با مردم را جستجو نمودم، پس آن را در خوشخویی یافتم. ۲۵- و طلبت رضي الله، فوجدته في برالوالدين: و خوشنودی خدا تعالی را جستجو نمودم، پس آن را در نیكی به پدر و مادر یافتم. 📚 منبع: مستدرك الوسائل، ج 14، ص 234 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌺🌟🌟🌲🌟🌟🌺
رزق معنوی 💰💰 پدر آیت‌الله زنجانی نقل کردند از حاج آقای نخودکی سوال کردیم میشه علم کیمیا رو به ما یاد بدی! گفت میخواه یه چیزی بهتون یاد بدم که قدرتش از علم کیمیا هم بالا تر باشه. گفتیم بله حاج آقا به مافرمودند: بعد هرنماز اینها را بخونید: 🌹اول تسبیحات حضرت زهرا 🌹دوم آیت الکرسی تاوهوالعلی العظیم 🌹سوم 3 تا قل هو الله 🌹چهارم 3 تا صلوات 🌹پنجم آخر آیه 2 سوره طلاق از من یتق الله و آیه 3 🌺🌺وَ مَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکِّلْ عَلَی الله فَهُوَ حَسْبُهُ اِنَّ اللهَ بالغُ اَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرا.🌺🌺۳ مرتبه سپس فرمود: هرچه من دارم از عمل کردن به این 5 مورد بعد از هر نماز دارم. 🌹🌹یکی از عوامل تحکیم دوستی و رفاقت هدیه دادن به دوستانه .🌹🌹 این هدیه معنوی مبارکتون باشه ان شاءالله همگی بخونیم و بهش عمل کنیم. . https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿💚 *فوق العاده خواندنی و قابل تامل* گویند قبل از انقلاب مردی در شهر خوی بود که به او ترمان (terman) می‌گفتند. او شیرین‌عقل بود و گاهی سخنان حکیمانه‌ی عجیبی می‌گفت. روزی از او پرسیدند: «مصدق خوب است یا شاه؟ بگو تا برای تو شامی بخریم.» ترمان گفت: «از 2 تومنی که برای شام من خواهی داد، 2 ریال کنار بگذار و قفلی بخر بر لبت بزن تا سخن خطرناک نزنی!!!» مرحوم پدرم نقل می‌کرد، در سال 1345 برای آزمون استخدامی معلمی از خوی قصد سفر به تبریز را داشتم. ساعت 10 صبح گاراژ گیتیِ خوی رفتم و بلیط گرفتم. از پشت اتوبوسی دود سیگاری دیدم، نزدیک رفتم دیدم، ترمان زیرش کارتُنی گذاشته و سیگاری دود می‌کند. یک اسکناس 5 تومانی نیت کردم به او بدهم. او از کسی بدون دلیل پول نمی‌گرفت. باید دنبال دلیلی می‌گشتم تا این پول را از من بگیرد. گفتم: «ترمان، این 5 تومان را بگیر به حساب من ناهاری بخور و دعا کن من در آزمون استخدامی قبول شوم.» ترمان از من پرسید: «ساعت چند است؟» گفتم: «نزدیک 10.» گفت: «ببر نیازی نیست.» خیلی تعجب کردم که این سوال چه ربطی به پیشنهاد من داشت؟ پرسیدم: «ترمان، مگر ناهار دعوتی؟» گفت: «نه. من پول ناهارم را نزدیک ظهر می‌گیرم. الان تازه صبحانه خورده‌ام. اگر الان این پول را از تو بگیرم یا گم می‌کنم یا خرج کرده و ناهار گرسنه می‌مانم. من بارها خودم را آزموده‌ام؛ خداوند پول ناهار مرا بعد اذان ظهر می‌دهد.» واقعا متحیر شدم. رفتم و عصر برگشتم و دنبال ترمان بودم. ترمان را پیدا کردم. پرسیدم: «ناهار کجا خوردی؟» گفت: «بعد اذان ظهر اتوبوس تهران رسید. جوانی از من آتش خواست سیگاری روشن کند. روشن کردم مهرم به دلش نشست و خندید، خندیدم و با هم دوست شدیم و مرا برای ناهار به آبگوشتی دعوت کرد.» ترمانِ دیوانه٬ برای پول ناهارش نمی‌ترسید، اما بسیاری از ما چنان از آینده می‌ترسیم و وحشت داریم که انگار در آینده دنیا نابود خواهد شد؛ جمع کردن مال زیاد و آرزوهای طولانی و دراز داریم. حضرت علی (ع) می‌فرمایند: از آنچه که داری، فقط آنچه که می‌خوری مال توست، سرنوشتِ بقیه‌ی اموالِ تو٬ معلوم نیست. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅فقر چیست ؟ 🍂 ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ : دوتا ﺍﻟﻨﮕﻮ ﺗﻮﯼ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ دوتا ﺩﻧﺪﻭﻥ ﺧﺮﺍﺏ ﺗﻮﯼ ﺩﻫﻨﺖ. 🍃 ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ: استفاده لوازم آرایشی برای یک دختر از نخ دندانش زودتر تمام بشه 🍂 ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ : ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﻋﺮﻭﺱ ﻓﺨﺮﯼ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﻭ ﺯﻥ ﺻﯿﻐﻪ ﺍﯼ ﭘﺴﺮ ﻭﺳﻄﯿﺶ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺣﻔﻆ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﻣﺎ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﮐﺸﻮﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﻧﺪﻭﻧﯽ. 🍃 ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ : ﺗﻮﯼ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺁﺷﻐﺎﻝ ﺑﺮﯾﺰﯼ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻤﯿﺰﯼ ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﻬﺎﯼ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﯽ. 🍂ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ : ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺗﻮﻣﺎﻧﯽ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺸﯽ ﻭ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﺭﻭ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻧﮑﻨﯽ. 🍃 ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ : ﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺳﯽ ﺑﺰﻧﯽ ﻭﻟﯽ ، ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﭽﻪ ﺍﺕ ﺟﺮأﺕ ﻧﮑﻨﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﺳﺖ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻪ ﮐﻪ ”ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻗﺎﺏ ﻋﮑﺲ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪ ﺍﺕ ﺭﻭ ﺷﮑﺴﺘﻪ”.. 🍂 ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ : ﻭﺭﺯﺵ ﻧﮑﻨﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻨﺎﺳﺐ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﮐﻤﮏ ﺑﮕﯿﺮﯼ. 🍃 ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ : ﺩﺭ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻓﺮﺍﻏﺘﺖ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻥ ﭼﺮﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﺑﺪﻧﺖ ﺑﻨﺰﯾﻦ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﯽ. 🍂 ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ : ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺕ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮ ﺍﺯ ﯾﺨﭽﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﻪ. 🍃 ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ : ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﮐﻤﮑﻪ، ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﺖ ﺭﻭ ﺩﺭﺑﯿﺎﺭﯼ ﻭ ﺍﺯﺵ ﻓﯿﻠﻢ ﻭ ﻋﮑﺲ ﺑﮕﯿﺮﯼ. 🥦فقر اینه که : به جای تقویت فرهنگ غنی کشورت از فرهنگ منحط غربی استقبال کنی توی خیابان قدم زدن با سگ ، دامن زدن به بی عفتی و پشت پا زدن به ادب و نزاکت انسانی را برای خودت یک تمایز و افتخار بدانی و حواست نباشد که با جهالت ونفهمی خودت فرهنگی را ویران می نمایی که قرنهاست که مردم کشورت برای حفظ آن خون دل خورده اند 😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢 ولی یادت باشد همه چیز آخرش تمام می شود به نقطه اتمام میرسد ولی روسیاهی اش به زغال می ماند 🔰🔰🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
‍ لویی پاستور شیمی دادن و زیست شنان برجسته، که شهرت او مدیون شناخت نقش باکتریها در بروز بیماری و کشف واکسن ضد هاری می‌باشد در مدرسه شاگرد متوسطی بود! عمل پاستوریزه‌کردن که از نام او گرفته شده، از ابداعات این دانشمند نامدار است. پاستور نخستین کسی است که پی به واگیر دار بودن سیاه زخم گوسفندان برد. جالب است بدانید که این دانشمند بزرگ که تخصص او در شیمی باعث شد بیماری های بسیاری شناخته و درمان شوند در دوره لیسانس در درس شیمی بین 22 نفر رتبه 22 را کسب کرد!! ✔️برداشت اولیای مدرسه از فرزند شما همیشه درست نیست. در کنار آموزش فرزندان ، به آنها زیاد سخت نگیرید بگذارید تا حدود زیادی خودشان آگاه شده و انتخاب نمایند https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
کاش هر آدم روی زمین این حکمت ها را آنقدر می خواند که ملکه ذهنش می شد: امان از جوگیری امان از جو گیری بسیاری از کار های افراد ناشی از جو گیری های جاهلانه و منبعث از جهالتی است که به آن عادت کرده اند 👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌 در هنگام ایام قشنگ رمضان در ملا عام سیگار می کشد و روزه خواری می کند ، اما حواسش نیست که در جبهه ای مقابل خدا ایستاده است و... هر که با حق در افتاد بر افتاد 😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔 جوان است ، اما کمی تعقل ندارد که بفهمد حضور او با مظاهر بی عفتی در جامعه چه الگو سازی زشتی برای سایرین داشته و با این حرکات منافی دین ،چه جهنمی برای زندگی آینده خود رقم می زند و.... بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش 😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢 در یک جامعه دینی زندگی می کند ، اما با بی عفتی، تهمت ، دروغ ، حیف و میل بیت المال ، سگ بازی ، بی حجابی و غفلت ، دل اول خدا و بعد مومنان ، خانواده شهدا و اولیای الهی را به درد آورده و با کارنامه ای پر از تباهی عمر عزیز را طی می نماید اما حواسش نیست که آنقدر گرم است بازار عمل دیده گر بینا شود هر روز روز محشر است 😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳 حرکات و سکناتش کنترل ندارد هر حرفی را می زند، هر کاری را بدون تفکر انجام میدهد و هر لقمه ای را می خورد، اما کمی تعقل نمی نماید که با این حرکات درهای دعا ، خیر و بهروزی را به روی خود می بندد و.... دیدی که چه کرد آن اشرف خر این مظلمه برد و وان دگر زر 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 برای دنیایشان خودکشی می کنند شب و روز می دوند اما توجهی ندارند که خدا ؛پیامبر ، قران و دعا هم بخش لاینفک زندگی آنهاست و.... غفلت سبب شده تا جلوتر از جلو پای خود را نبینند دعایشان بالا نرفته و دنیا زدگی دیر یا زود از پایشان در می آورد اینها توجه ندارند که: هر که گریزد ز خرابات شاه بارکش غول بیابان شود 😐😐😐😐😐😕😐😕😕😕😕😕 در عصر امام حی و ناظر زندگی می کنند ، اما گاه می شود سالی یک بار هم به امام خود نمی اندیشند با این وصف انتظار هم دارند که چشم و چراغ عالم خوبان باشند گروهی اند که حواسشان نیست انسان بدون توجه به امام زمانش ، کور است و در بی روح ترین دنیای آفرینش زندگی می کند .....و دیر یا زود گذر زمان آنها را به کام مرگ می کشاند در حالیکه مات میته جاهلیه و ... عنقریبست که از ما اثری باقی نیست شیشه بشکسته و می ریخته و ساقی نیست 😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡 در فضای واقعی و مجازی هر مطلبی را می خواند و هر صحنه ،فیلم و عکسی را می بیند ، اما حواسش نیست که خدا و دو فرشته نگهبانش ناظر حرکات اوست و.... بعد از ایامی چند ناگهان بانگ بر آمد که فلان ابن فلان رفت و.... حسرت عاقلان می شود که مبادا بدون توبه از دنیا رفته باشد و..... الان در عالم تاریک قبر و وحشت چه می کشد 🥦🥦🥦🥦🥦🥦🥦🥦🥦🥦🥦🥦 این حکایت برخی رفتگان و شاید برخی از ما که لاحقون بهم می باشیم، است کاش تا دیر نشده است برگردیم شاید فردا برای برگشت دیر باشد و ... شاید امروز آخرین برگ از دفتر حساب و کتابمان را مهر بزنند https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
چه زیبا میشد این دنیا اگر شاه و گدا کم بود اگر بر زخم هر قلبی همان اندازه مرهم بود چه زیبا میشد این دنیا اگر دستی بگیرد دست اگر قدری محبت را به ناف زندگانی بست چه زیبا میشد این دنیا کمی هم با وفا باشیم نباشد روزگاری که نمک بر زخم هم پاشیم چه زیبا میشد این دنیا نیاید اشک محرومی زمین و آسمان لرزد ز آه و درد مظلومی چه زیبا میشد این دنیا شود کینه ز دلها گم اگر بشکستن پیمان نگردد عادت مردم https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔴 ✅ فاتحه کبیره چیست؟ یکی از علمای شیعه به نام شیخ مهدی فقیهی جهت استخاره و رفع گرفتاری نزد آیت الله بهجت می‌رود. آیت الله بهجت به ایشان می‌فرماید:  چرا فاتحه‌ی کبیره نمی‌خوانید؟ شیخ مهدی می‌پرسد، فاتحه‌ی کبیره چیست؟ آیت الله بهجت می‌فرماید:  – سوره حمد یک مرتبه – چهار قل هر کدام یک مرتبه (سوره‌های توحید، کافرون، ناس و فلق)  – سوره قدر هفت مرتبه – آیت الکرسی سه مرتبه سپس آیت الله بهجت می‌فرماید:  هرکس برای میتی این‌گونه فاتحه بخواند، هم رفع گرفتاری از خودش می‌شود و هم گنجی است برای میت. شیخ مهدی فقیهی می‌گوید:  به روستای خودمان رفتم و بر سر قبر پدر و مادرم فاتحه‌ی کبیره را خواندم و به قم بازگشتم.  شب عمه‌ام خواب پدر و مادرم را می‌بیند که خمره‌ای از طلا و جواهرات در مقابل‌شان است. عمه‌ام از من پرسید چه خیراتی برای پدر و مادرت فرستادی؟ گفتم: فاتحه‌ی کبیره را خواندم. مشخص شد روزی که من فاتحه‌ی کبیره را برای پدر و مادرم خوانده‌ام، رحمت واسعه‌ای از طرف خداوند شامل حالشان شده است. در ضمن به برکت خواندن فاتحه‌ی کبیره، گشایشی نیز در زندگی‌ام مشاهده کردم. 📣شرط انتقال ازمطالب کانال ...کپی بالینک وصلوات برای اموات حقیر... لطفا کانال روبه دوستانتون معرفی کنید🙏 💚🙏🙏🌹🌹💚 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
─━━━━⊱🎁⊰━━━━─ 🎈 الهی حکمت خدا با آرزوهات یکی باشه تولدت مبارک عزیزم ❤ ─━━━━⊱🎁⊰━━━━─ 🎈https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
7مرداد ماهی مهربانم عمرت به شیوه ی باران پر از تکرار طراوت باد تولدت مبارک 🥳🥳🥳 ─━━━━⊱🎁⊰━━━━─ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
هرانسان لبخندی از خداست😍 و تو زیباترین لبخند خدا هستی🥰 تولدت مبارک🥳🥳 ─━━━━⊱🎁⊰━━━━─ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
جمعه شب زیارتی امام حسین چشمی که دریا می شود شبهای جمعه محبوب زهرا می شود شبهای جمعه توبه همان اشک است، با اشکی که دارم این دیده زیبا می شود شبهای جمعه گرچه گنهکارم، ولی با دست زهرا این نامه امضا می شود شبهای جمعه درد فراق کربلا، درد گناهم این دو هم آوا می شود شبهای جمعه خیلی دلم حال و هوای گریه دارد در سینه غوغا می شود شبهای جمعه از اول هییت همیشه رسم این است با روضه معنا می شود شبهای جمعه عطر حرم تا بر مشام من می آید دردم مداوا می شود شبهای جمعه فرقی به فرزندان زهرا نیست اما باب الحسین وا می شود شبهای جمعه هرجا که نامی از حسین آید یقیناً عرش معلا می شود شبهای جمعه با روضه های شاه بی لشکر همیشه غم خانه بر پا می شود شبهای جمعه چون قامت زهرا خمید از زخم حنجر هر قامتی تا می شود شبهای جمعه اصلاً نميخواهم دگر روضه بخوانم... ...مادر که تنها می شود شبهای جمعه شبهای جمعه سوختن را دوست دارم گریه به شاه بی کفن را دوست دارم 🌺💐🌺💐 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚 *خـ♡ـدایا🤲🏻* تو را سپاس که ریسمان نجات ولایت مولا علی علیه‌السلام و فرزندانش را که درود تو بر آنها باد به سویمان فرستادی تو را سپاس که به حرمت این شب گرامیمان داشتی و باران کرامت بر ما باریدی و دل‌هایمان را به عهدی که بر ولایت با تو بستیم محکم کردی قلب‌هایمان را به میثاقی که در باب ولایت از ما گرفتی پایدار ساختی و انکار روز قیامت را بر ما نخواستی تو را سپاس که کمال دین و اتمام نعمتت را در ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه‌السلام نهادی تو را سپاس می‌گوئیم و شکر می‌کنیم ای مهربان ترین مهربانان *🌸🎊 جمعه تـون مبـارک🎊🌸* https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
*در مدح و توسل به امیرالمومینین(ع)* علی همتایی در دنیا ندارد پیامبر یاری چون مولا ندارد علی حق و علی حبل المتین است علی دل داده جز زهرا ندارد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 علی شد خانه زاد کبریائی سزاوار علی آن پادشاهی علی بخشنده در حال رکوع است که انگشتر بداده بر گدائی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 علی حبش به دلها جا نموده در احسان به روی ما گشوده به ایتام و فقیران کرده انفاق خدا کار علی را هم ستوده 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 علی مرات ذات کبریائی علی هم بنده پاک خداّب علی آن شیر یزدان در شجاعت فصاحت و بلاغت مصطفائی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 علی هم زینت عرش برین است ولایت را علی همچون نگین است نباشد هیچ حرفی بهر گفتن فقط حیدر امیرالمومنین است 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 علی هم باعث اکمال دین است علی هم مصطفی را جانشین است علی دل داده و محبوب یکتا علی رکنی هم از ارکان دین است 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 علی هم پایه‌ی عید غدیر است علی هم پادشاه و هم امیر است علی صبرش ندارد هیچ میزان غضب دست علی دائم اسیر است 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 علی حبش رهایی از جحیم است علی راهش صراط مستقیم است قسیم النار و الجنه علی هست که دوستدارش به جنت هم مقیم است 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 علی تسلیم ذات حق سرمُد علی احیاگر دین محمد علی ساقی کوثر در قیامت علی هم ابن عم خوب احمد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 علی شمس الضحی در آسمان است علی کاوش گری در کهکشان است خجل از روی او گردید خورشید که مداحش خداوند جهان است 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بشیر کی مدح او را سازد انشا بود قاصر زبانش جان مولا قبولش کن یکی از شیعیانت کند مدح تو را من روز و شبها 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 _شاعر : کربلائی بشیر شهولی_ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
لب تشنه ایم جامِ علی را بیاورید امشب مِیِ مدامِ علی را بیاورید ترسم بنایِ خانه دل زیر و رو شود ای وای اگر که نام علی را بیاورید بینِ مزار هم کفن خویش می درم یک بار اگر سلامِ علی را بیاورید بازارِ شاعران و ادیبان بهم زنید یک واژه از کلامِ علی را بیاورید جبریل هم رسیده گره هاش وا شود آقای من غلام علی را بیاورید موسی نی ایم قصه اگر لن ترانی است یک جلوه از تمام علی را بیاورید ما را خمار باده نوشتند باعلی ما را حلال زاده نوشتند باعلی گیرم خدا دوباره دو دنیا بیاورد اما محال باشد علی را بیاورد او اول است از همه  باید پیمبرش این دست را بگیرد و بالا بیاورد عزم جهاد می کند و وقت رفتنش یک کاسه آب حضرتِ زهرا بیاورد یک دَم بس است از دو دَمِ ذوالفقارِ او تا حالِ صد سپاه کمی جا بیاورد اُفتاده از نفس ملک الموت می رسد تا ذوالفقار محضرِ مولا بیاورد وقت نبرد اوست و جبریل آمده تا دستمالِ زردِ علی را بیاورد یکدم سرِ سپاهِ عرب می زند علی ای نازِ ضربِ شصست عجب می زند علی مست است هرکه نعره ی او شورِ یا علیست مرد است هرکه قبله ی او مرتضی علیست حجش قبول هرکه به ایوان طلا رسید بختش بلند هرکه گره خورده با علیست معراج رفته بود ببیند خدا کجاست معراج دید و گفت ببین تا کجا علیست گفت از علی مع الحق و از حق مع العلی من مانده ام علیست خدا یا خدا علیست ظهر غدیر نقشِ عقیقِ رسول شد مولا علیست تا که خدا هست تا علیست ما شاهرگ به پای علی میزنیم شُکر شرحِ تمام غیرت ما خونِ ما علیست شکر خدا که حرمت این خانه داشتیم عمریست با علی سر دیوانه داشتیم __ بر طاق آسمانِ نجف نام فاطمه است بالای آستانِ نجف نام فاطمه است حتی اذانِ صحنِ علی چیزِ دیگری است سر تا سرِ اذانِ نجف نامِ فاطمه است این شهر مِلکِ حضرتِ زهراست مهر اوست هرجا رَوی میانِ نجف نامِ فاطمه است فهمیده ام که روزی این شهر دست کیست دیدم به هر دکانِ نجف نامِ فاطمه است جانِ مدینه جانِ جهان نامِ مرتضی است ای جانِ من که جانِ نجف نامِ فاطمه است ما را علی به فاطمه اش هدیه داده است بر برگه ی امانِ نجف نام فاطمه است سوگند بر علی که شرف دستِ فاطمه است انگشتریِ دُرِّ نجف دستِ فاطمه است https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌳بسم الله الرحمن الرحیم🌳 🌸شب و روز جمعه متعلق به امام زمان (عج) 🌸 🌷زیارت حضرت مهدی ،عج، در روز جمعه:🌷 🍃 ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺣُﺠَّﺔَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻓِﻲ ﺃَﺭْﺿِﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻋَﻴْﻦَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻓِﻲ ﺧَﻠْﻘِﻪِ 🍃 🍃ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻧُﻮﺭَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟَّﺬِﻱ ﻳَﻬْﺘَﺪِﻱ ﺑِﻪِ ﺍﻟْﻤُﻬْﺘَﺪُﻭﻥَ ﻭَ ﻳُﻔَﺮَّﺝُ ﺑِﻪِ ﻋَﻦِ ﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨِﻴﻦَ🍃 🍃ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻤُﻬَﺬَّﺏُ ﺍﻟْﺨَﺎﺋِﻒُ 🍃ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻮَﻟِﻲُّ ﺍﻟﻨَّﺎﺻِﺢُ 🍃ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺳَﻔِﻴﻨَﺔَ ﺍﻟﻨَّﺠَﺎﺓِ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻋَﻴْﻦَ ﺍﻟْﺤَﻴَﺎﺓِ🍃 ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺻَﻠَّﻰ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻭَ ﻋَﻠَﻰ ﺁﻝِ ﺑَﻴْﺘِﻚَ ﺍﻟﻄَّﻴِّﺒِﻴﻦَ ﺍﻟﻄَّﺎﻫِﺮِﻳﻦ🍃 🍃ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻋَﺠَّﻞَ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻟَﻚَ ﻣَﺎ ﻭَﻋَﺪَﻙَ ﻣِﻦَ ﺍﻟﻨَّﺼْﺮِ ﻭَ ﻇُﻬُﻮﺭِ ﺍﻟْﺄَﻣْﺮِ 🍃ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻣَﻮْﻻ‌ﻱَ ﺃَﻧَﺎ ﻣَﻮْﻻ‌ﻙَ ﻋَﺎﺭِﻑٌ ﺑِﺄُﻭﻻ‌ﻙَ ﻭَ ﺃُﺧْﺮَﺍﻙَ ﺃَﺗَﻘَﺮَّﺏُ ﺇِﻟَﻰ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺗَﻌَﺎﻟَﻰ ﺑِﻚ🍃 ﻭ ﺑِﺂﻝِ ﺑَﻴْﺘِﻚَ ﻭَ ﺃَﻧْﺘَﻈِﺮُ ﻇُﻬُﻮﺭَﻙَ ﻭَ ﻇُﻬُﻮﺭَ ﺍﻟْﺤَﻖِّ ﻋَﻠَﻰ ﻳَﺪَﻳْﻚَ،🍃 ﻭَ ﺃَﺳْﺄَﻝُ ﺍﻟﻠَّﻪَ ﺃَﻥْ ﻳُﺼَﻠِّﻲَ ﻋَﻠَﻰ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﻭَ ﺁﻝِ ﻣُﺤَﻤَّﺪ🍃 ﻭ ﺃَﻥْ ﻳَﺠْﻌَﻠَﻨِﻲ ﻣِﻦَ ﺍﻟْﻤُﻨْﺘَﻈِﺮِﻳﻦَ ﻟَﻚَ ﻭَ ﺍﻟﺘَّﺎﺑِﻌِﻴﻦَ ﻭَ ﺍﻟﻨَّﺎﺻِﺮِﻳﻦَ🍃 ﻟﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﻋْﺪَﺍﺋِﻚَ ﻭَ ﺍﻟْﻤُﺴْﺘَﺸْﻬَﺪِﻳﻦَ ﺑَﻴْﻦَ ﻳَﺪَﻳْﻚَ ﻓِﻲ ﺟُﻤْﻠَﺔِ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚ🍃 ﻳﺎ ﻣَﻮْﻻ‌ﻱَ ﻳَﺎ ﺻَﺎﺣِﺐَ ﺍﻟﺰَّﻣَﺎﻥِ ﺻَﻠَﻮکَﺍﺕُ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻭَ ﻋَﻠَﻰ ﺁﻝِ ﺑَﻴْﺘِﻚَ🍃 ﻫﺬَﺍ ﻳَﻮْﻡُ ﺍﻟْﺠُﻤُﻌَﺔِ ﻭَ ﻫُﻮَ ﻳَﻮْﻣُﻚَ ﺍﻟْﻤُﺘَﻮَﻗَّﻊُ ﻓِﻴﻪِ ﻇُﻬُﻮﺭُﻙَ ﻭَ ﺍﻟْﻔَﺮَﺝُ ﻓِﻴﻪِ ﻟِﻠْﻤُﺆْﻣِﻨِﻴﻦَ ﻋَﻠَﻰ ﻳَﺪَﻳْﻚ🍃 ﻭ ﻗَﺘْﻞُ ﺍﻟْﻜَﺎﻓِﺮِﻳﻦَ ﺑِﺴَﻴْﻔِﻚَ ﻭَ ﺃَﻧَﺎ ﻳَﺎ ﻣَﻮْﻻ‌ﻱَ ﻓِﻴﻪِ ﺿَﻴْﻔُﻚَ ﻭَ ﺟَﺎﺭُﻙَ🍃 ﻭ ﺃَﻧْﺖَ ﻳَﺎ ﻣَﻮْﻻ‌ﻱَ ﻛَﺮِﻳﻢٌ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻻ‌ﺩِ ﺍﻟْﻜِﺮَﺍﻡِ ﻭَ ﻣَﺄْﻣُﻮﺭٌ ﺑِﺎﻟﻀِّﻴَﺎﻓَﺔِ ﻭَ ﺍﻟْﺈِﺟَﺎﺭَﺓِ ﻓَﺄَﺿِﻔْﻨِﻲ🍃 ﻭ ﺃَﺟِﺮْﻧِﻲ ﺻَﻠَﻮَﺍﺕُ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻭَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﻫْﻞِ ﺑَﻴْﺘِﻚَ ﺍﻟﻄَّﺎﻫِﺮِﻳﻦَ .🍃 🌹اللهم صل علی محمد وال محمد🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
🕌📿بِســـــمِـ اݪݪّہ اَݪْـــــرَّحْمـــــݧِ اَݪْـــــرَّحیـــــݥــ📿🕌 🕌زیارت حضرت مهدی ،عج، در روز جمعه🕌 💮 ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺣُﺠَّﺔَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻓِﻲ ﺃَﺭْﺿِﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻋَﻴْﻦَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻓِﻲ ﺧَﻠْﻘِﻪِ 💮ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻧُﻮﺭَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟَّﺬِﻱ ﻳَﻬْﺘَﺪِﻱ ﺑِﻪِ ﺍﻟْﻤُﻬْﺘَﺪُﻭﻥَ ﻭَ ﻳُﻔَﺮَّﺝُ ﺑِﻪِ ﻋَﻦِ ﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨِﻴﻦَ💮ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻤُﻬَﺬَّﺏُ ﺍﻟْﺨَﺎﺋِﻒُ 💮ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻮَﻟِﻲُّ ﺍﻟﻨَّﺎﺻِﺢُ 💮ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺳَﻔِﻴﻨَﺔَ ﺍﻟﻨَّﺠَﺎﺓِ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻋَﻴْﻦَ ﺍﻟْﺤَﻴَﺎﺓِ💮 ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺻَﻠَّﻰ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻭَ ﻋَﻠَﻰ ﺁﻝِ ﺑَﻴْﺘِﻚَ ﺍﻟﻄَّﻴِّﺒِﻴﻦَ ﺍﻟﻄَّﺎﻫِﺮِﻳﻦ💮ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻋَﺠَّﻞَ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻟَﻚَ ﻣَﺎ ﻭَﻋَﺪَﻙَ ﻣِﻦَ ﺍﻟﻨَّﺼْﺮِ ﻭَ ﻇُﻬُﻮﺭِ ﺍﻟْﺄَﻣْﺮِ 💮ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻣَﻮْﻻ‌ﻱَ ﺃَﻧَﺎ ﻣَﻮْﻻ‌ﻙَ ﻋَﺎﺭِﻑٌ ﺑِﺄُﻭﻻ‌ﻙَ ﻭَ ﺃُﺧْﺮَﺍﻙَ ﺃَﺗَﻘَﺮَّﺏُ ﺇِﻟَﻰ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺗَﻌَﺎﻟَﻰ ﺑِﻚ💮ﻭَ ﺑِﺂﻝِ ﺑَﻴْﺘِﻚَ ﻭَ ﺃَﻧْﺘَﻈِﺮُ ﻇُﻬُﻮﺭَﻙَ ﻭَ ﻇُﻬُﻮﺭَ ﺍﻟْﺤَﻖِّ ﻋَﻠَﻰ ﻳَﺪَﻳْﻚَ،💮ﻭَ ﺃَﺳْﺄَﻝُ ﺍﻟﻠَّﻪَ ﺃَﻥْ ﻳُﺼَﻠِّﻲَ ﻋَﻠَﻰ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﻭَ ﺁﻝِ ﻣُﺤَﻤَّﺪ💮ﻭَ ﺃَﻥْ ﻳَﺠْﻌَﻠَﻨِﻲ ﻣِﻦَ ﺍﻟْﻤُﻨْﺘَﻈِﺮِﻳﻦَ ﻟَﻚَ ﻭَ ﺍﻟﺘَّﺎﺑِﻌِﻴﻦَ ﻭَ ﺍﻟﻨَّﺎﺻِﺮِﻳﻦَ💮 ﻟَﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﻋْﺪَﺍﺋِﻚَ ﻭﺍﻟْﻤُﺴْﺘَﺸْﻬَﺪِﻳﻦَ ﺑَﻴْﻦَ ﻳَﺪَﻳْﻚَ ﻓِﻲ ﺟُﻤْﻠَﺔِ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚ💮َ ﻳَﺎ ﻣَﻮْﻻ‌ﻱَ ﻳَﺎ ﺻَﺎﺣِﺐَ ﺍﻟﺰَّﻣَﺎﻥِ💮 ﺻَﻠَﻮاتکُ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻭَ ﻋَﻠَﻰ ﺁﻝِ ﺑَﻴْﺘِﻚَ💮 ﻫَﺬَﺍ ﻳَﻮْﻡُ ﺍﻟْﺠُﻤُﻌَﺔِ ﻭَ ﻫُﻮَ ﻳَﻮْﻣُﻚَ ﺍﻟْﻤُﺘَﻮَﻗَّﻊُ ﻓِﻴﻪِ ﻇُﻬُﻮﺭُﻙَ ﻭَ ﺍﻟْﻔَﺮَﺝُ ﻓِﻴﻪِ ﻟِﻠْﻤُﺆْﻣِﻨِﻴﻦَ ﻋَﻠَﻰ ﻳَﺪَﻳْﻚ💮َ ﻭَ ﻗَﺘْﻞُ ﺍﻟْﻜَﺎﻓِﺮِﻳﻦَ ﺑِﺴَﻴْﻔِﻚَ💮 ﻭَ ﺃَﻧَﺎ ﻳَﺎ ﻣَﻮْﻻ‌ﻱَ ﻓِﻴﻪِ ﺿَﻴْﻔُﻚَ ﻭَ ﺟَﺎﺭُﻙَ💮ﻭَ ﺃَﻧْﺖَ ﻳَﺎ ﻣَﻮْﻻ‌ﻱَ ﻛَﺮِﻳﻢٌ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻻ‌ﺩِ ﺍﻟْﻜِﺮَﺍﻡِ ﻭَ ﻣَﺄْﻣُﻮﺭٌ ﺑِﺎﻟﻀِّﻴَﺎﻓَﺔِ ﻭَ ﺍﻟْﺈِﺟَﺎﺭَﺓِ ﻓَﺄَﺿِﻔْﻨِﻲ💮 ﻭَ ﺃَﺟِﺮْﻧِﻲ ﺻَﻠَﻮَﺍﺕُ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻭَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﻫْﻞِ ﺑَﻴْﺘِﻚَ ﺍﻟﻄَّﺎﻫِﺮِﻳﻦَ .💮 🕌الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🕌  https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d