eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
ﻗﺪﻳﻤﺎ ﺩﻟﻤﻮﻥ ﺑﻪ ﻭﺳﻌﺖ ﻳﻪ ﺁﺳﻤﻮﻥ ﺑﻮﺩ ... ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﭼﺸﻢ ﻣﻴﻨﺪﺍﺯﻳﻢ ﺑﻪ ﺳﻘﻒ ﻣﺤﻘﺮ ﺍﺗﺎﻗﻤﻮﻥ ﻭ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ ﻫﺎﻣﻮﻧﻮ ﻣﯽﺷﻤﺮﻳﻢ! ﻗﺪﻳﻤﺎ ﻳﻪ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ ﺳﻴﺎﻩ ﻭ ﺳﻔﻴﺪ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ ﻭ ﻳﻪ ﺩﻧﻴﺎﯼ ﺭﻧﮕﯽ... ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻧﺎﯼ ﺭﻧﮕﯽ ﻭ ﺳﻪ ﺑﻌﺪﯼ ﻭ ﻳﻪ ﺩﻧﻴﺎﯼ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮﯼ!! ﻗﺪﻳﻤﺎ ﺍﮔﻪ ﻧﻮﻥ ﻭ ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻍ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﻴﺸﺪ، ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽ ﭘﺮﻳﺪﻳﻢ ﻭ ﺯﻧﮓ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﺭﻭ ﻫﺮ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺍﺯ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﯽﺯﺩﻳﻢ ﻭ ﻛﻠﯽ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻣﯽﺧﻨﺪﻳﺪﻳﻢ... ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺍﮔﻪ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ، ﺩﺭﺏ ﻭﺍﺣﺪ ﺍﻭﻧﺎ ﺑﺎﺯ ﺷﻪ ﺑﺮ ﻣﻴﮕﺮﺩﻳﻢ ﺗﺎ ﻛﻪ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻧﺸﻴﻢ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺳﻼﻡ ﻋﻠﻴﻚ ﻛﻨﻴﻢ...! ﻗﺪﻳﻤﺎ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽﻛﺮﺩﻳﻢ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎ ﻭ ﻓﺎﻣﻴﻞ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ، ﭼﻪ ﺑﺎ ﻧﺎﻣﻪ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﺕ ﭘﺴﺘﺎﻝ ﻭ ﭼﻪ ﺣﻀﻮﺭﯼ... ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﺎ "ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﺭﺳﺎﻧﻪ ﺍﯼ" ﻫﻢ، ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ... ﻗﺪﻳﻤﺎ ﺗﻮ ﻳﻪ ﻣﺤﻠﻪ ﺟﺪﻳﺪ ﻫﻢ ﻛﻪ ﻣﯽﺭﻓﺘﻴﻢ، ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻭ ﺍﺷﺘﻴﺎﻕ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﻛﺮﺩﻳﻢ... ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺩﻭﺭﺑﻴﻨﺎﯼ ﻋﻜﺎﺳﯽ ﻭ ﻓﻴﻠﻤﺒﺮﺩﺍﺭﯼ ﻣﯽﺑﻴﻨﻴﻢ!!! ﻗﺪﯾﻤﺎ ﯾﻪ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﯾﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻪ، ﺑﺎ ﻓﮏ ﻭ ﻓﺎﻣﯿﻞ... ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﻌﻄﯿﻠﯽ، ﻭﻟﯽ ﮐﻮ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻪ؟ ﮐﻮ ﺍﻭﻥ ﻓﺎﻣﯿﻞ؟ ﮐﻮ ﺍﻭﻥ ﺧﻮﻧﻪ؟ ﻗﺪﻳﻤﺎ ﺗﻮﯼ ﻗﺪﻳﻤﺎ ﻣﻮﻧﺪ....!! حیف وصد حیف ... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d #
📚 ✍در یکی از روستاهای ایتالیا، پسر بچه شروری بود که دیگران را با سخنان زشتش خیلی ناراحت می کرد. روزی پدرش جعبه ‏ای پر از میخ به پسر داد و به او گفت: هر بار که کسی را با حرف هایت ناراحت کردی، یکی از این میخ ‏ها را به دیوار طویله بکوب. روز اول، پسرک بیست میخ را به دیوار کوبید. پدر از او خواست تا سعی کند تعداد دفعاتی که دیگران را می ‏آزارد، کم کند. پسرک تلاشش را کرد و تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر و کمتر شد. یک روز پدرش به او پیشنهاد کرد تا هربار که توانست از کسی بابت حرفهایش معذرت خواهی کند، یکی از میخ ها را از دیوار بیرون بیاورد. روزها گذشت تا اینکه یک روز پسرک پیش پدرش آمد و با شادی گفت: بابا، امروز تمام میخ ‏ها را از دیوار بیرون آوردم! پدر دست پسرش را گرفت و با هم به طویله رفتند، پدر نگاهی به دیوار انداخت و گفت: آفرین پسرم! کار خوبی انجام دادی. اما به سوراخ‏های دیوار نگاه کن. دیوار دیگر مثل گذشته صاف و تمیز نیست. وقتی تو عصبانی می شوی و با حرف‏ هایت دیگران را می ‏رنجانی، آن حرف ها هم چنین آثاری بر انسان‏ ها می ‏گذارند. تو می ‏توانی چاقویی در دل انسانی فرو کنی و آن را بیرون آوری، اما هزاران بار عذرخواهی هم نمی تواند زخم ایجاد شده را خوب کند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌼صبح زیباتون گلباران وبا طراوت 💐دیروزت خوب یا بد🌼🌿 🌼گذشت...مهم نیست 💐امروز روز دیگریست 🌼قدری شادی با خود 💐به خانه ببر 🌼راه خانه ات راکه یاد گرفت 💐فردا با پای خودش 🌼می آید شک نکن.... 💐سلام صبحتون بخیر🌼🌿 🌼خدایا؛در این روز زیبااز تو💐 💐میخواهم دلهایمان را چون.💐 🌼آب روشن زندگیمان را چون💐 💐بهار خوش عطروجودمان را.💐 🌼چون گل باطراوت و روزگارمان 💐را چون نگاهت زیبا گردان...💐 🌼امروزتـان بی نظیر تنتان سالم 💐روحتان در نشاط و نگاه خدا 🌼همراهتان شنبه تون زیبا.💐 @ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃❤🍃 🌸 سلام صبح زیباتون بخیر صبح یک شنبه تون معطر به عطر خوش صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان  پاک و مطهرش 🌸 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌸 وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ در پناه لطف حق تعالی و عنایت اهل بیت علیهم السلام عاقبت بخیر باشید ان شالله 🌸 یکشنبه تون پر برکت https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃❤🍃
🍂🍂🍂🍂🍂🍂 🌼🍃روزی از روزها ، جمعیت چشمگیری از نمازگزاران برای ادای نماز در مسجد حضور داشتند که امام احمد ( رحمه الله ) هم آنجا بود ، از ایشان پرسیدند: 🌼🍃ای امام به نظر شما این جمعیت چند نفرند؟! گفت: من کسی را نمی‌بینم ، از پاسخ امام احمد متعجب شدند و پرسیدند : این همه جمعیت را نمی بینی؟! آیا تو کور نیستی؟! امام احمد با ادب پاسخ‌ شان را داد! و گفت: کور ؛ کسی است که چشمان خود را در مقابل زنان بیوه‌ای که زندگی بر آنها طاقت فرسا شده است می‌بندد ...! ❣کور ؛ کسی است که رو به قبله می‌ایستد ، و پشت به یتیمان و فقیران...! ❣کور ؛ کسی است که برای خدا سجده می‌برد ، و بر بندگان خدا تکبر می‌ورزد و خود را برتر از آنان می‌داند ...! ❣کور ؛ کسی است که در صف اول نمازگزاران حضور دارد اما از صف گرسنگان و حقگویان غایب است ...! ❣کور ؛ کسی است که توانایی پرداخت صدقات را دارد اما فقط یک بار صدقه می‌دهد ...! ❣کور ؛ کسی است که روزه میگیرد تا فقط خود را از نخوردن و نیاشامیدن منع کند ، نه از انجام ندادن کارهای حرام ...! ❣کور ؛ کسی است که بیت الله الحرام را طواف کرده و طواف فقیرانی که هر روز از شدت گرسنگی می‌میرند را فراموش کرده ...! 🌼🍃اللهم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
‍ ‍ ✍ ﺍﻣﺎﻡ مَهدی (ﻋﺞ) از چه کسانی ناراحت است؟ 📜 این روایت، ﻧﺸﺎﻧﮕﺮ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﻭﻟﯽ ﻋﺼﺮ ﺍﺯ مدعیان ﺩﯾﻨﻤﺪﺍﺭﯼ ﺍﺳﺖ که با بال پشه مقایسه شده اند. اینان کسانی هستند که با هر بادی مسیر خود را تغییر داده و به سوی گمراهی می شتابند. 🔸 ﺣﻀـﺮﺕ ﻣَﻬﺪﻯ(ﻋﺞ) ﺑﻪ ﻣﺤﻤـﺪ ﺑـﻦ ﻋﻠـﻰ ﺑـﻦ ﻫﻼ‌ﻝ ﻛـﺮﺧـﻰ ﻓـﺮﻣـﻮﺩﻩ ﺍﻧـــﺪ: ﻗـﺪ ﺁﺫﺍﻧﺎ ﺟﻬﻼ‌ﺀ ﺍﻟﺸﻴﻌﻪ ﻭ ﺣﻤﻘﺎﺋﻬـﻢ، ﻭ ﻣﻦ ﺩﻳﻨﻪ ﺟﻨﺎﺡ ﺍﻟﺒﻌﻮﺿﻪ ﺍﺭﺟﺢ ﻣﻨﻪ. ﻧﺎﺩﺍﻧﺎﻥ ﻭ ﻛـﻢ ﺧـﺮﺩﺍﻥ ﺷﻴﻌﻪ ﻭ ﻛﺴﺎﻧـﻰ که ﺑﺎﻝ ﭘﺸﻪ ﺍﺯ ﺩﻳﻨـﺪﺍﺭﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺤﻜﻢ‌ﺗـﺮ ﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻧﺪ. 📘ﺍﺣﺘﺠﺎﺝ ﻃﺒﺮﺳﻰ، ﺝ ۱، ﺹ ۴۷۴. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
‍ 🔴مرگ و مرگ چیست؟ 🔹امیرالمؤمنین (ع) در یکی از پیشگویی هایشان در مورد حوادث آخرالزمان فرمودند: نزدیک ظهور قائم علیه السّلام مرگ قرمز و مرگ سفید و ملخ هائى در وقت و بى وقت که به رنگ خون هستند خواهد بود. اما مرگ قرمز، مرگ با شمشیر است ، اما مرگ سفید همان طاعون است. 🔹 و در حدیث دیگرى فرمود: نزدیک ظهور قائم (عج ) سال هاى خدعه و حیله است که شخص راستگو دروغ گوید و دروغگو راست گوید و شخص حیله گر نزدیک شود 📕الغیبة للنعمانى https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
⭕️ تصویر از دقیقه ٣٣ فیلم Contagion(شیوع) برداشته شده است که ایران را نیز آلوده این ویروس نشان می دهد!! 🔻یعنی برای ایران هم نقشه داشتند! https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💢باطن و گوشی 💠⇦یک روایتی تقریبا طولانی از پیامبر(ص) دیدم که مضمون این بود: بالاترین ایمان این هست که اگر تمام دنیا خواست باطن تو را ببیند، تو نداشته باشی 👆خیلی حرف دارد این حدیث . 📛⇦بعضی از دینداری ها از جنس . آنقدر خرده شیشه وجود دارد که بعضی ها حتی اگر رو چک کنید به پی میبرید 📛⇦خیلی ها از اینکه محتوای گوشی هایشان، سایت و کانالهایی که استفاده میکنند لو برود دارند ❌ مابقی پیشکش...❌ ❌⛔️ ممنوع ⛔️❌ -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅آیت الله ناصری(حفظه الله): 🔻یک وقتی خدمت آیت الله بهجت (قدس سره) بودیم. صحبت در همین زمینه ها شد. 🔹فرمود: 🔻«همان اندازه که تصمیم گرفتي کار خوب انجام بدهی، خداوند، یک حسنه براي آن نوشت. اگر آن کار را انجام دادی، ده برابر برای تو می نویسد و اگر انجام ندادی، آن یک دانه را هم قلم نمی زند». 🔻اگر تصمیم بگیري قشنگی بخواني، او فوراً برای تو می نویسد؛ ولو خيلي بدون آداب هم خواندی، او دیگر قلم نمی زند. اگر حال نداری نماز شب بخوانی، وضو بگیر و دو رکعت بخوان. حال آن را هم نداشتی، باز هم سر خود را بگذار روی مهر و بگو: «خدایا! من آمدم؛ کمکم کن.» خداوند، تو را محروم نمی کند. 🔻کسی که خدای به این مهربانی را دارد، سزاوار است که کوتاه بیاید؟ منظور اينكه ما می توانیم پرونده های چندین ساله خودمان را با نیم ساعت یا یک ربع ساعت، يا ده دقیقه كه صادقانه به در خانه خدا برویم، همه آن‌ها را اصلاح بکنیم. -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💚پيامبر صلي الله عليه و آله: دو گروه از امّت من اگر صالح شوند، امّتم صالح مى شوند و اگر فاسد شوند، امّتم فاسدمى شوند. عرض شد اى رسول خدا آن دو گروه كدامند؟ فرمودند: و . 🔸خصال، ص ۳۷ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃 👈 ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺩﺭ ﻓﻀﺎے ﻣﺠﺎﺯے ﻭ ﭘﺎﮎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺗﻘﻮﺍے ﺩﻭ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ... 👈ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻧﺮﻭﺩ، ﮔﺎهے ﺑﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ے ﯾﮏ ﻻﯾﮏ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ... 👈 ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻧﺮﻭﺩ ، ﻓﻀﺎے ﻣﺠﺎﺯے ﻫﻢ " ﻣﺤﻀﺮ ﺧﺪﺍﺳﺖ..." 👌ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺣﺴﺎﺏ ، ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﯾﺖ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ مے ﺁﯾﻨﺪ ﮔﻮﺍهے ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ ﺑﺮ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ... ﻧﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺑﺎﺷﯿﻢ ... ﺍﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﻟﺤﻈﻪ ے ﻏﻔﻠﺖ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺧــــﺪﺍ 📿ﺷﺎﻫﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺲ!... 👈 ﮔﺎهے ﺭﻭے ﻣﺎﻧﯿﺘﻮﺭ ﺑﭽﺴﺒﺎﻧﯿﻢ : " ﻭﺭﻭﺩ ﺷـﯿﻄﺎﻥ ﻣﻤﻨﻮﻉ " 🚫🔥 ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺩﺳتے ﮐﻪ ﮐﻠﯿﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ، ﭼﺸمے ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ، ﻭ ﮔﻮشے ﮐﻪ ﻣﯿﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎﺷﯿﻢ ... ﻭ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﻭ ﺁﮔﺎﻩ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻪ ﺧــ📿ـﺪﺍ ... " ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﻧـﻼﻳﻦ ﺍﺳﺖ --------------------------https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍ از آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى نقل شده است: زمانی که در سامرا مشغول تحصیل علوم دینى بودم، اهل سامرا به بیمارى وبا و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده اى از دنیا می رفتند. 🏠 روزى در منزل استادم، مرحوم سید محمد فشارکى، عده اى از اهل علم جمع بودند. ناگاه مرحوم آقا میرزا محمد تقى شیرازى تشریف آوردند و صحبت از بیمارى وبا شد که همه در معرض خطر هستند. مرحوم میرزا فرمود: «اگر من حکمى بکنم، آیا لازم است انجام شود یا نه؟» همه اهل مجلس پاسخ دادند: «بله». 📝 فرمودند: «من حکم مى کنم که شیعیان سامرا از امروز تا ده روز، همه مشغول خواندن زیارت عاشورا شوند و ثواب آن را به روح حضرت نرجس خاتون(س)، مادر امام زمان(عج)، هدیه کنند تا این بلا از آنان دور شود.» 📣 اهل مجلس این حکم را به تمام شیعیان رساندند و همه مشغول خواندن زیارت عاشورا شدند و از فرداى آن روز تلف شدن شیعیان متوقف شد. 📣📣📣 با همگی چهل روز زیارت عاشورا بخونیم و برای فرج امام زمان(ع) و حاجات خودمون و دیگران دعا کنیم... برای روی لینک زیر بزنید. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
☝️ فایل اپلیکیشن عشقعلی ... EshghAli.com
آدمهایی را دیده ام که هر روز حال خوب خیرات می کنند. همانهایی که غصه هایشان را برای خودشان نگه میدارند و شادی هایشان را تقسیم می کنند، ترجیح می دهند هر روز صبح انرژی های مثبتشان را زودتر از خود بیدار کنند و انرژی های منفی شان را رها کنند تا بخوابند. از قلب مهربانشان، پرنده ها کنارپنجره شان لانه میکنند و هر روز صبح برایشان از عشق می خوانند.. همانهایی که لبخندشان را از دختربچه ی ماشین کناری دریغ نمی کنند، از کنار پیرزن عابر بی تفاوت نمی گذرند. حتی مورچه ها و گربه های کوچه شان هر روز از مهربانیشان سهم دارند. گمان کنم خدا هر شب بالای سرشان اسپند دود میکند و صبح ها با نوازش پروانه ها بیدار میشوند ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
راه های رسیدن به ارامش اعصاب در کمترین زمان وقتی استرس میگیرید: _سریع به یک اتفاق مثبت فکر کنید. _ ماساژ دست را فراموش نکنید. _ شکلات بخورید. _ به ستاره ها نگاه کنید. _ کمی عسل بخورید. _بخندید _ آدامس بجوید. _ باغبانی کنید. _کلا از اخبار دوری کنید. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
یه بنده خدایی از روستا گوسفندی برای فروش به شهر می برد به گردن قوچ زنگوله ای آویزان کرد و با طنابی گردن قوچ را به دم خرش بست و حرکت کرد بین راه دزدان زنگوله را باز کردند و به دم خر بستند و قوچ را بردند خر هم با چرخاندن دمش و صدای زنگوله خرکیف شده بود بعد از چند متر یکی از دزدان جلوی مرد روستایی را گرفت و گفت : چرا زنگوله به دم خر بستی کدام عاقل این کار را میکند روستایی ساده پیاده شد دید ان مرد درست می گوید گفت : من زنگوله را به گردن قوچ بسته بودم دزد گفت : درست میگویی قوچی را در دست یک نفر دیدم به ان سوی می برد خر را به من بسپار و برو به دنبال گوسفندت مرد روستای خر را به دزد سپرد و مدتی را به دنبال گوسفند گشت اما خسته و نا امید به جایی که خر را به دزد داده بود برگشت دید اثری از خر و ان مرد نیست با دلی شکسته و خسته به سمت روستا حرکت کرد بعد از طی مسافتی چند نفر را در حال استراحت در کتار چاهی دید داستانش را برای انها بازگو کرد یکی از انها گفت : ان شاالله جبران میشود و ادامه داد ما چند نفر تاجریم و تمام سکه های ما در کیسه ای بود که افتاده در چاه چنانچه شنا بلد باشی در چاه برو و کیسه را بیرون بیاور ما هم در عوض پول قوچ و خر را به تو میدهیم روستایی ساده دل بار سوم هم گول دزدان را خورد و لباس خود را به دزدان داد و به ته چاه رفت بعد از کمی جستجو بیرون امد ولی نه اثری از دزدان بود نه از لباسها https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌸چه زیبا میشد این دنیا اگر شاه و گدا کم بود اگر بر زخم هر قلبی 🌸همان اندازه مرهم بود چه زیبا میشد این دنیا اگر دستی بگیرد دست 🌸اگر قدری محبت را.. به ناف زندگانی بست چه زیبا میشد این دنیا کمی هم با وفا باشیم 🌸نباشد روزگاری که... نمک بر زخم هم پاشیم چه زیبا میشد این دنیا 🌸نیاید اشک محرومی زمین و آسمان لرزد ز آه و درد مظلومی 🌸چه زیبا میشد این دنیا شود کینه ز دلها گم اگر بشکستن پیمان 🌸نگردد عادت مردم 🌸🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
سڪوت گورستان را می شنوی..!؟ دنیا ارزش دل شڪستن را ندارد..!! میرسد روزی ڪه هرگز در دسترس نخواهیم بود..!.!! ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ..!! ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ غصه ﻫﺎﯾﺖ..!! ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻫﺮ ﭼﻪ ڪﻪ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﻧﺎﺁﺭﺍﻡ می ڪند..!! ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ..!! ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻔﺲ ڪﺸﯿﺪﻩ ﺍﯼ...!؟ ﭘﺲ ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ..!! ﻋﻤﯿﻖ ﻧﻔﺲ ﺑڪﺶ..!! ﻋﻤﯿﻖ..!! ﻋﺸﻖ ﺭﺍ...!! ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ..!! بودن را..!! ﺑﭽﺶ..!! ﺑﺒﯿﻦ...!! ﻟﻤﺲ ڪﻦ...!! ﻭ ﺑﺎ ﺗڪ ﺗڪ ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﯾﺖ لبخند بزن..!! انسانها آفریده شده اند؛ ڪه به آنها عشق ورزیده شود....!!! اشیاء ساخته شده اند؛ ڪه مورد استفاده قرار بگیرند...!!! دلیل آشفتگی های دنیا این است؛ ڪه به اشیاء عشق ورزیده می شود و انسانها مورد استفاده قرار می گیرند.....!!! https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_صد_و_چهارم_دالان_بهشت 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d کشش عجیبی نسبت به او
🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d یکدفعه به سمت من چرخید و گفت: حالا، فکر کن این بدبختیه یا اونی که تو بهش می گی بدبختی؟ تو یک عمر با یک پدر مهربون که اون طوري عاشقانه دوستت داشته زندگی کردي و بعد جلوي چشمت، با همه سختی ولی بالاخره دیدي که رفت، فوت کرد و تمام شد. درسته دلت می سوزه،سخته، دردناکه، ولی نه به اندازه این که ندونی پدرت مرده س یا زنده، اگر زنده س در چه وضعی زندگی می کنه، نکبت یا خوشبختی؟ و اگه مرده چطوري مرده، به مرگ طبیعی، یا خودشو کشته یا اصلا کشته شده؟ از اون طرف همیشه حسرت نگاه پرمحبتی که بدونی نگاه پدرته به دلت مونده باشه، نه نگاه عمویت یا پدربزرگت و ... واي مهناز، خیلی وقت هاست که از تمام کس و کارم نفرت دارم، حتی از مادرم. همیشه فکر می کنم، وقتی این قدر اکراه و سر باز زدن بابام را دید، چرا مثل یک تکه خمیر توي دست این و اون صبر کرد و صدایش در نیومد؟ اگه اونم از خودش یک وجودي نشون می داد اگه مخالفت کرده بود، اگه وقتی منو حامله شد، یکجوري منو از بین برده بود واگه ... یک عمره من با اگر و شاید و اما زندگی کردم. تا مرز دیوونگی رفتم و برگشتم و آخرم بی فایده و توي همه این سال ها از اون جا که ناخودآگاه از خونه فراري بودم، با مردم و اجتماع جوش خوردم و دوست شدم و این ارتباط ها و دوستی ها و شنیدن دردسرهاي دیگران بوده که منو سرپا نگه داشته و هربار با شنیدن درد دل هاشون به خودم نهیب زدم که درد من اصلا درد نیست، خودم توي سر خودم زدم و خودم رو توبیخ کردم و دوام آوردم. اینه که حالا از دست تو که این جوري خودتو باختی کفرم در اومده. اصلا از همه کسانی که تا یکخورده زندگی بالا و پایین می شه، خودشو رو ول می کنن نفرت دارم. از آدم هایی که فقط بلدن مثل شیر برنج ولو بشن با دست اشاره اي با نمک به من کرد و شروع به شوخی و حرف هاي بامزه زدن کرد. انگار نه انگارکه چند دقیقه پیش آن حرف ها از دهان همین آدم بیرون آمده بود. وقتی تعجب را توي چشم هایم دید یا شاید هم فکرم را خواند، با سادگی و لحنی بامزه گفت: چیه؟! توقع داري حالا تا قیامت من روضه بخونم تو سینه بزنی؟! بسه دیگه من درد دل هام رو کردم و سبک شدم. تو هم اگه عقل داشته باشی، که من شک دارم، درس گرفتی. از اون گذشته چون من شوخی می مکن دلیل نمی شه که توي دلم غم نباشه. بی چاره همه که مثل تو بلد نیستن فوري قنبرك بزنن یا ولو بشن! خیلی وقت ها آدم ها حرف می زنن که در حقیقت حرف نزده باشن و خیلی ها هم می خندن فقط براي این که گریه نکرده باشن، متوجه می شی؟! یا بازم توضیح بدم؟! بعد در حالی که شکلکی خنده دار در می آورد گفت: پاشو، پاشو، این قدر قیافه هالوها رو به خودت نگیر، تو اگه یکخورده مغز توي کله ت بود، باید خیلی پیش تر از این ها به فکر می افتادي که دوستت به عنوان یک آدم، حتما براي خودش یک غصه هایی داره. نه این که حتی یک بار سوال نکردي هیچ، فکرتم مشغول نشده، اونم هیچ، تازه این قدر راحت می گی من فکر می کردم چون به همه شوخی داري به بابات می گی خان عمو! آخه آدم این قدر خنگ؟! در حالی که خودش هم از خنده من می خندید، اضافه کرد: هرهر و زهرمار، بایدم بخندي، اگه خنگ نبودي که تا حالا فهمیده بودي غیر از تو هم آدم هاي دیگه اي توي این دنیا هستن و اون وقت سرتون رو از لاك مبارکتون آورده بودین بیرون تا بلکه چشم هاي کم سوتون چهار قدم دورتر را ببینه ... راست می گفت، حالا دیگر این قدر شعور پیدا کرده بودم که درستی حرف هایش را بفهمم و قبول کنم. پس این بار هم دست در دست دوستم گذاشتم و براي راه افتادن به او تکیه کردم. چون با تمام وجود به این نتیجه رسیده بودم که راست می گفت: دیگر شیر برنج بودن کافی بود. یاد شعري افتادم که آزیتا همیشه می خواند: چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید. چشم هاي من هم، اگر چه دیر و توسط ندیگرا و به زور شسته شد ولی به هر حال توي جور دیگر دیدن به فریادم رسید. با این که از لحاظ جسمی در رنج بودم، ولی سعی می کردم روحم را قوي کنم و به تلاش وا دارم. با آزیتا و نرگس دوباره همپا شدم و توي هر کلاسی که می شد، سر کردیم و گرچه نرگس همیشه به خنده می گفت -: از ما بالاخره، چه آش شله قلمکاري در می آد، فقط خدا عالمه – ولی من در سایه رفاهی که پدرم برایم باقی گذاشته بود توانستم براي فرار از گذشته هایم به جاي دست و پا زدن در بدبختی به شناختن دنیاهاي تازه پناه ببرم و در این مسیر به موفقیت و مهارت هم دست پیدا کنم. یکی از آن موفقیت ها، یاد گرفتن رانندگی بود که من هیچ وقت فکرش را هم نمی کردم، ولی بالاخره با تشویق نرگس و آزیتا یاد گرفتم و برخلاف انتظار خودم و دیگران راننده قابلی هم شدم. دیگر براي آن که به قول نرگس سر از همه کارها در آوریم، وسیله هم داشتیم https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است
نا 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d و خلاصه رفته ارتباط گسترده و فعالیت و همراهی با نرگس و آزیتا، خواه ناخواه بدون این که حتی خودم هم بفهمم مرا به آدمی دیگر تبدیل کرد. ترسم از آدم ها و اجتماع ریخت، آن پوسته ظاهري که خودم از خودم می شناختم فرو ریخت و شخصیت نهفته ام رشد کرد و شکوفا شد، شخصیتی که پایه ذهنی اش را محمد پی ریزي کرده بود. من بدون محمد، مهنازي می شدم که او می خواست و این تحول شیرین را، داغ نداشتن او و نبودنش برایم زجرآور می کرد، زجري که عاجز از درمان یا فراموشی آن بودم. هرچه افکارم و به دنبالش اعمال و نحوه زندگی ام تغییر می کرد، بیش تر از قبل وجودم محمد را می طلبید. انگار هرچه زندگی را بیش تر می شناختم، بیش تر هم محمد را می شناختم و این براي من که دیگر او را نداشتم، شکنجه اي کشنده و دائمی بود. چه درد تلخ و ناگفتنی به جانم می ریخت وقتی او را با دیگر مردهایی که به نوعی می شناختم و می دیدم، مقایسه می کردم. نه، توي ذهن من، هیچ مردي حتی قابل فکر کردن نبود، چه برسد مقایسه با محمد. همه این تغییر و تحول ها، مقایسه ها و تصمیم ها و نتیجه گیري ها بی اختیار توي مغز من صورت می گرفت و ذهن و قلبم با حدتی بیش تر به گذشته و محمد متمایل می شد و مرا بی چاره می کرد. چون عاشق و طالب چیزي بودم که روزي خودم باعث گم شدنش شده بودم و حالا هیچ نشانی از او نداشتم. روزها و هفته ها و ماه ها مثل برق و باد گذشتند و سالگرد مرگ آقا جون فرا رسید. امیر بعد از فوت پدرم، علی رغم ناراحتی همه ما، به دلیل خواست مادرم به دنبال کار انحصار وراثت براي فروش خانه بود. می خواستیم از خانه اي که به قول مادر – برامون قدم نداشت – برویم. خانه اي که برخلاف خانه قدیمی، هیچ کس به آن دلبستگی نداشت. بالاخره تلاش هاي امیر ثمر داد و به خواست مادر قرار شد سهم الارث هر کس معلوم شود. مغازه و انبار با توافق همه دست نخورده ماند و امیر تا تمام شدن درس علی، مسئولیت آن را به عهده گرفت. از پول فروش خانه هم یک آپارتمان خریدیم، چون مادر بعد از مرگ پدرم دیگر در خانه هاي حیاط دار احساس آرامش نداشت. بقیه پول ها هم تقسیم شد و به حساب هر کس جداگانه ریخته شد. یک سال و نیم از فوت پدرم، ما از خانه اي که تویش عزیزترین کسانم را از دست داده بودم، رفتیم و همان وقت ها بود که آرام آرام امیر زمزمه ازدواج سرداد و شش ماه بعد، درست همزمان با تمام شدن درس من بود که امیر، مادر را براي خواستگاري و ازدواج با ثریا راضی کرد. نمی توانم احساسم را از وصلت امیر با ثریا بیان کنم. خوشحال بودم یا غمگین؟ ذوق می کردم یا حسرت می خوردم؟ نمی دانم. امیر ثریا را بی نهایت دوست داشت و من به خاطر برادرم، باید ثریا را دوست می داشتم، ثریا را که در تمام این سال ها همه سعی ام را براي فراموشی اش کرده بودم، ولی حالا دیگر قبول داشتم که گناه ندانم کاري و حماقت من پاي او نیست. به هر حال او براي من تداعی کننده گذشته بود و در عین حال، احمق بودن خودم را به رخم می کشید که باز هم عذاب کمی نبود‌. ‌‌‌‌روزي که همراه مادر براي خواستگاري به خانه ثریا رفتیم، که حالا آپارتمانی کوچک و آراسته بود، چه حال غریبی داشتم. زهرا خانم به نسبت پنج سال، خیلی شکسته تر شده بود. آن روز او هم، مثل من، نتوانست تاثرش را پنهان کند. با مظلومیت آه کشید و بدون این که حرفی بزند، نم اشک چشمش را با دست پاك کرد. من چه تلاشی کردم که ظاهرم خوشحال باشد و آرام و بی تاثر. مادر با تمام سعی و تلاشی که در سختگیري داشت، وقتی ثریا را دید نظرش فوري عوض شد و مهرش بردلش نشست و موافقتش را توي راه برگشت به زبان آورد: خوب، وقتی تو چند ساله این فکر توي سرته، دختره هم این قدر خوب بود، چرا تا وقتی آقا جونت بود نگفتی که لااقل آرزو از دل اون خدا بیامرز هم بر بیاد؟! امیر فقط آهی کشید و سکوت کرد و من در حالی که اشکی گرم چشم هایم را می سوزاند، فکر کردم – راستی الان اگه آقا جون بود چه حالی داشت؟! آقا جونی که آن قدر آرزوي سرو سامان گرفتن بچه هایش را داشت. – ولی یک چیز برایم مسلم بود که ثریا، با آن رفتار مهربان و بی آلایش و در عین حال موقرانه و مسلط، به سرعت در دل پدرم هم جا باز می کرد. نمی دانم چرا به نظرم صورتش دوست داشتنی می آمد و حتی زیبا. صورت او که مسلماً فرقی نکرده بود، پس حتماًبه خاطر نگاه من بود. مقدمات عروسی امیر و اثری خیلی زود روبراه شد و به خواست ثریا یک مراسم معمولی و بدون تشریفات برگزار شد. امیر آپارتمانی نزدیک خانه ما خرید. و الحق با این که خانه شان جدا بود نه ثریا نه امیر هیچ وقت ما یا در حقیقت مادر را تنها نگذاشتند. ثریا که به خواست امیر دیگر بیرون از خانه کار نمی کرد، با مادر رفتاري سرشار از محبت داشت و رابطه اي دوستانه و بسیار نزدیک با من و علی برقرار کرده بود. خیلی زود جاي خودش را توي خانه ما باز کرد و امیر هم تمام سعی خودش را
می کرد تا پسري دیگر براي زهرا خانم باشد. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d امیر درست انتخاب کرده بود. ثریا همسري شایسته براي او و عروسی شایسته براي ما بود که اگرخانم جون و پدرم بودند، حتماً به وجودش افتخار می کردند. چیزي که در روابط امیر و ثریا خیلی براي من جالب بود، این بود که در حالی که علاقه بی اندازه امیر به ثریا از رفتار و نگاهش کاملاً هویدا بود، هنوز هم مثل گذشته اه وقتی می خواست، صداي ثریا را در بیاورد، صدایش می زد – زن پسر حاجی! – و نمی دانست هر بار با این حرف، من ناخودآگاه یاد چه خاطره هایی می افتم. فرق آن ها با من این بود که فهمیده بودند، چرا و چه را می خواهند و به پاي خواسته شان هم آن قدر صبر و استقامت کردند تا بالاخره صبرشان به ثمر نشست و من بیش تر به عیب خودم در گذشته ها پی بردم و این که یار دانا و صبوري براي محمد نبودم. به هر حال هنوز بعد از سال ها هر بار که امیر به شوخی به جواد می گفت – چطوري اوس جواد؟! – بی اختیار یاد محمد می افتادم و فکر می کردم حالا او هم حتماً فوق لیسانش را گرفته و شده – اوس محمد . -! وقتی محبت هاي امیر را به ثریا می دیدم، باور نمی کردم که امیر تا این حد بتواند مثل یک مرد عاشق و شیفته رفتار کند. دید خواهرها نسبت به برادرها طوري است که انگار توقع دارند همیشه و همه جا رفتارشان برادروار باشد. مثل زري که آن سال ها می گفت – من باورم نمی شه محمد اصلا به این چیزها فکر کنه! – من هم از شیفتگی که در کلام و رفتار امیر بود، تعجب می کردم. خلاصه همان طور که ثریا با تمام توان براي خانواده ما یک دختر دیگر شد امیر هم براي جواد و زهرا خانم پسر دیگري شد و زهرا خانم در هر فرصتی این موضوع را به زبان می آورد. خدا را شکر زندگی آن ها در مسیري درست افتاده بود و آرام پیش می رفت و من وقتی از خوشبختی امیر و خوشحالی مادرم ذوق می کردم در عین حال احساس می کردم انگار حلقه معیوب خانواده ام فقط من هستم. من که زودتر از همه خوشبختی را به چنگ آورده و از کف داده بودم و این رنج مثل خوره سوهان روحم می شد و نمی توانستم دم بزنم. هر چیزي توي این دنیا بهایی دارد که انسان براي به دست آوردنش باید آن را بپردازند. این میان عشق، مخصوصا عشق حقیقی، جزو چیزهایی است که هر کسی توان و استطاعت پرداخت بهاي آن را ندارد. و فقط معدود کسانی که از عهده پرداخت بهایش برمی آیند، می توانند سرمست و رها، تن به لذت بی همتایش بدهند و خوب مسلماً من جزو آن دسته نبودم. من که همیشه در ذهنم این امید را داشتم که محمد ارتباطش را با خانواده ثریا حفظ کرده باشد، بالاخره با ازدواج امیر و ثریا این امیدم هم تبدیل با یاس شد. وقتی نه خبري از او شد و نه حرفی درباره او از آن ها شنیدم، مطمئن شدم که آن ها هم بی خبرند و سرخورده و مایوس و نا امید باز چشم به گذشته و خاطراتم دوختم، چون امیدي به آینده نداشتم، هرچه بود اضطراب بود و بلاتکلیفی و هراس. به یاد دارم یکی از روزهاي پاییز سال آخر دانشگاه، یکی از همکلاسی هایمان به مناسبت نامزدي اش شیرینی پخش می کرد و همه به او تبریک می گفتند. یکی از بچه ها پرسید: راستی پریسا، اسم داماد چیه؟! وقتی پریسا گفت: محمد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌دل من یکدفعه هري فرو ریخت، انگار یکی به دلم چنگ زد. عشقی که موقع به زبان آوردن آن اسم در صداي پریسا بود، قلبم را لرزاند و یک لحظه با وحشت این فکر کشنده به ذهنم خطور کرد که نکند ...؟! با دلهره و تشویق پرسیدم – فامیلش چیه؟! – شاید چند ثانیه هم بین گفتن اسم و فامیل فاصله نیفتاد، ولی همان چند ثانیه براي دیوانه کردن من کافی بود. این واقعیت به ذهنم هجوم آورد که شاید محمد ازدواج کرده باشد، ولی من هیچ وقت نمی خواستم به این واقعیت فکر کنم. آن روز در حالی که از غصه و افکار درهم، کلافه بودم قید کلاس آخر را زدم و به نرگس گفتم: می خوام برم بیرون. می آي یا نه؟ نرگس پرسید: با این عجله کجا ؟! باز زد به سرت؟! وقتی سکوتم را دید، همان طور که دنبالم می آمد، گفت: پرسیدم کجا می ري؟! نمی دونم، آخر دنیا. می آي یا نه؟! نرگس که فهمیده بود حالم خوب نیست، دیگر چیزي نگفت و در سکوت کنارم نشست و من که مثل دیوانه ها یرانندگ می کردم، تا جاده آبعلی رفتم. به اول جاده که رسیدم، حیران ایستادم و مستاصل سرم را روي فرمان گذاشتم. در تمام طول راه با فکري مغشوش به گذشته و آینده نامعلومم فکر می کردم و این که زندگی من آخرش به کجا می رسد؟! هراس از آینده وجودم را مچاله می کرد و من راه به جایی نداشتم. تا کی چشم به راه بودن؟! چشم به راه معجزه اي که معلوم نبود اصلا اتفاق بیفتد. بالاخره حوصله نرگس سر رفت و با لحنی خنده دار پرسید : می شه بفرمایین این جا کجاست؟ نکنه آخر دنیا این جاست؟! سرم را بلند کردم و لبخند زدم. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است
▪🍃▪🍃▪🍃▪🍃 📅 ۱۳ بهمن ۱۳۹۸ هجری شمسی هفتم جمادی الثانی ۱۴۴۱ هجری قمری دوم فوریه ۲۰۲۰ میلادی https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌸 اذکار روز یکشنبه : - یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه) - ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه) - یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت. 🌸 یکشنبه برای کارهای زیر خوب است: 🔹 خرید و فروش 🔹جابجایی منزل 🔹شروع ساختمان سازی، 🔹غرس درختان، کشاورزی 🔹شروع به کتابت و تألیف مقاله و... 🔹دیدار امرا و حکام و بزرگان 🔹کلا برای انجام . 🔹مسافرت بسیار خوب است 🌹 نوزادی که امروز به دنیا بیاید مبارک و شایسته باشد و خوب تربیت گردد و زندگی پاکی ورزق بسیار خواهد داشت ان شاالله . 🌷️یکشنبه شب (یکشنبه که شب شد) مباشرت، به قصد بچه دار شدن و فرزند حاصل از آن گردد و به قسمت و سرنوشت خود راضی باشد ان شاءالله ✂️ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، است و باعث روبراه شدن امور و دولت و ثروت گردد. 🚫 حجامت و خون دادن در این روز از ماه قمری . و باعث مرگ ناگهانی می گردد خدای نکرده. 💢️این یکشنبه برای (رفع موهای بدن با نوره) مناسب نیست. 🚫 یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 🚫 یکشنبه برای ، خریدن و پوشیدن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌. 💢 وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. 🔹اذان صبح: ۳۸: ۵ 🔹طلوع آفتاب: ۰۴: ۷ 🔹اذان ظهر: ۱۸: ۱۲ 🔹غروب آفتاب: ۳۲: ۱۷ 🔹اذان مغرب:۵۱: ۱۷ 🔹نیمه شب شرعی: ۳۵: ۲۳ 📚 منابع مطالب ما: الدروع الواقیة سید بن طاووس، سایت کانون قرآنی، وسائل الشيعه ؛ ج7 ، باب 190.، حلیة المتقین ، ختوم و اذکار، ج 1، ص 423، مفاتیح الجنان و بحارالانوار و...تقویم المحسنین شیخ محدث کاشانی ▪🍃▪🍃▪🍃▪🍃▪▪🍃▪🍃▪🍃▪🍃 📅 ۱۳ بهمن ۱۳۹۸ هجری شمسی هفتم جمادی الثانی ۱۴۴۱ هجری قمری دوم فوریه ۲۰۲۰ میلادی 🌸 اذکار روز یکشنبه : - یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه) - ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه) - یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت. 🌸 یکشنبه برای کارهای زیر خوب است: 🔹 خرید و فروش 🔹جابجایی منزل 🔹شروع ساختمان سازی، 🔹غرس درختان، کشاورزی 🔹شروع به کتابت و تألیف مقاله و... 🔹دیدار امرا و حکام و بزرگان 🔹کلا برای انجام . 🔹مسافرت بسیار خوب است 🌹 نوزادی که امروز به دنیا بیاید مبارک و شایسته باشد و خوب تربیت گردد و زندگی پاکی ورزق بسیار خواهد داشت ان شاالله . 🌷️یکشنبه شب (یکشنبه که شب شد) مباشرت، به قصد بچه دار شدن و فرزند حاصل از آن گردد و به قسمت و سرنوشت خود راضی باشد ان شاءالله ✂️ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، است و باعث روبراه شدن امور و دولت و ثروت گردد. 🚫 حجامت و خون دادن در این روز از ماه قمری . و باعث مرگ ناگهانی می گردد خدای نکرده. 💢️این یکشنبه برای (رفع موهای بدن با نوره) مناسب نیست. 🚫 یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 🚫 یکشنبه برای ، خریدن و پوشیدن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌. 💢 وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. 🔹اذان صبح: ۳۸: ۵ 🔹طلوع آفتاب: ۰۴: ۷ 🔹اذان ظهر: ۱۸: ۱۲ 🔹غروب آفتاب: ۳۲: ۱۷ 🔹اذان مغرب:۵۱: ۱۷ 🔹نیمه شب شرعی: ۳۵: ۲۳ 📚 منابع مطالب ما: الدروع الواقیة سید بن طاووس، سایت کانون قرآنی، وسائل الشيعه ؛ ج7 ، باب 190.، حلیة المتقین ، ختوم و اذکار، ج 1، ص 423، مفاتیح الجنان و بحارالانوار و...تقویم المحسنین شیخ محدث کاشانی https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ▪🍃▪🍃▪🍃▪🍃▪
🌹 ☀️صبح هدیه ای زیباست از سوی خدا💖 سوای همه هدیه هایش. پاک پاک پاک👌 چشم آلوده ای در آن باز نشده. هنوز زبانی فرصت دروغ و غیبت نیافته است. سکوت و تقدسش دست نخورده است صبح را دوست می دارم آن را ارج می نهم☀️ و همچون قطره ای زلال آن را می نوشم، تا از شهدش جانی دوباره بگیریم🌷 🌸🍃🌸🍃🌸 دل‌تون به پاکی صبح☀️ خوشه های افکار بلندتون سبز🍃 و ریشه پاکتون پایدار باد🎋 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
پلاتیسریوم یا اسم علمی گیاه bifurcatum ، از خانواده polypodiaceae ❣ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d