eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 سلام انرژے مثبتے هااااا.....😊🙋 امروز : جمعه : ۱۳۹۸/۱۱/۱۸ * * * * * * * * * 🌹همراه با چند جمله الهام بخش و زیبا برخیزید و بدرخشید ... 🌹روزی مملو از آرامش دوستے و موفقیت براتون آرزو مے ڪنم ... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 امروز آدینه دیگریست............... روز به خود اندیشیدن.............. همواره واژه‌هاے امیدوار ڪننده به دیگران اهدا ڪنید ، نه تنها احساس بهترے خواهید داشت ، بلکه شخصیت مثبت خود را نیز قوام بیشترے خواهید بخشید . ساڪت بودن را تمرین ڪنید . به نداے درون خود گوش ڪنید . بیاموزےد ڪه احساساتتان را تخلیه ڪنید . هرگز احساسات‌ خود را سرڪوب نڪنید و آن‌ها را در درون خود ذخیره نڪنید . به یاد داشته باشید احساساتے ڪه بیان شده‌اند دیگر به همان اندازه گذشته ناخوشایند نیستند . به خواسته قلبے خودتان بچسبید . 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 💠 جمله تاڪیدے امروز : من چگونگے اتفاق افتادن هر چے تو زندگیم را به خداوند مے سپارم . چون زندگے سفرے جسورانه است و دیگر هیچ . خدایا شڪرت......🙏 * * * * * * * * * * * روزتان پر از انرژے هاے مثبت و زیباے زندگے ... 😊🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 1⃣👈چگونه به ام البنین مادر گرامی و گرانقدر ابالفضل العباس متوسل شویم؟ ✍ *فردا شنبه ۱۳ماه جمادی الثانی سالروز وفات حضرت ام البنین علیهاالسلام؛مادر گرامی حضرت ابوالفضل العباس است* *حضرت ام البنين عليهاالسلام از زنان بزرگواري است كه درگاهش پناهگاه بي كسان و نااميدان است. از اين رو، نزد مسلمانان و شيعيان و دل باختگان آل اللّه عليه السلام، منزلتي والا دارد و كرامت هايي از او نقل كرده اند كه به دو نمونه بسنده مي كنيم* *1- آيت اللّه العظمي حاج سيّدمحمود حسيني شاهرودي رحمه الله مي فرمود: من در سختي ها، صد مرتبه صلوات براي مادر حضرت عباس عليه السلام جناب ام البنين عليهاالسلام ـ مي فرستم و حاجت مي گيرم* *۲-آيت اللّه العظمي سيدمحمد شيرازي رحمه الله مي فرمود:* *شخصي در عالم مكاشفه حضرت قمر بني هاشم عليه السلام را مي بيند و عرض مي كند: آقا من حاجتي دارم؛ به چه كسي متوسل شوم تا حاجتم روا شود؟ حضرت مي فرمايد: به مادرم ام البنين عليهاالسلام* ✅ *ان شاء الله امشب یا فردا با خواندن دو رکعت نماز {همانند نماز صبح} و اهداء ثواب آن به حضرت ام البنین و خواندن سوره یس و فرستادن حداقل صد صلوات(و البته اگر هزا صلوات بشود بهتر است) حاجات مادی و معنوی خودمان را از ام البنین سلام الله علیها بگیریم* *✅زنانی که عذر شرعی دارند چون نمی توانند نماز بخوانند همان دو عمل دیگر را انجام دهند {خواندن سوره یس و فرستادن صد یا هزار مرتبه صلوات} هدیه به روح مطهر و منور ام البنین سلام الله علیها* ✅ *ان شاء الله که مورد شفاعت خاص آن بانوی بزرگوار در قیامت قرار بگیریم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد* https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ‌‌--------------------------------------- ✅ *"لطفا این پیام را نشر دهید نشر این پیام صدقه جاریه است"* 🏴🏴🏴🏴
ناصر: 19 بهمن مـاهتون بخیر🌹 🌸سلام 🌺روزتـان 🌼بـاطراوت 🌸چون بـاران 🌺افکارخوبتـان 🌼سبز و پــایـدار 🌸لحظه‌ هایـتـــان 🌺‌‌شـاد و پـرخــاطره 🌼بـارش الطاف خـــدا 🌸درلحظه لحظه زندگیتان 🌺روزتان پراز عشق و زیبایی https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
راوی داستان می گوید: در شهر ما ای زندگی میکند که همه او را دست می اندازند و در کوچه پس کوچه های شهر بازیچهٔ بچه ها قرار میگیرد. روزی او را در کوچه ای دیدم که با کودکانی که او را ملعبهٔ خود قرار داده بودند با خنده و شادی بازی میکرد. او را به خانه بردم و پرسیدم:  چرا کودکانی که تو را میکنند و به تو و حرفها و کارهایت میخندند ، از خود نمیرانی؟؟ با خنده گفت:  «مگر دیوانه شده ام که بندگان خدا را از خود برانم در حالیکه میتوانم لبخند را به آنها هدیه دهم؟» جوابش مرا مدتی در فکر فرو برد! دوباره از او پرسیدم: ✅قشنگترین و زشت ترین چیزی را که تا به حال دیده ای برایم تعریف کن ... لیوان آبی که در اتاق بود را برداشت و سر کشید. با آستینِ لباسش را آبی که از دهانش شر کرده بود پاک کرد و گفت: قشنگترین چیزی که در تمام عمرم دیده ام است که پدرم هنگام مرگ بر لب داشت. و زشت ترین چیزی که دیده ام مراسم خاکسپاری پدرم بود که همه گریه کنان جسد را دفن میکردند. پرسیدم: چرا به نظر تو زشت بود؟ مگر مراسم خاکسپاری، بدون گریه هم میشود؟ جواب داد: «مگر برای کسی که به لبخند زده است باید گریه کرد؟؟ و من از آن روز در این فکر هستم که آیا این مرد دیوانه است، یا مردم شهر ما دیوانه اند که او را دیوانه می پندارند...؟ 🎀 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ♦️چهار نکته درباره در آغاز روز و نیز روز و سایر همچنین در و برای ورود به مسجد مستحب است. ⬅ هزینه کردن برای عطر مستحب بوده و به شمار نمی رود. ⬅ عطرهایی که از کشورهای وارد می شود در صورت عدم علم به نجاست، پاک است. ⬅ در چند مورد استفاده از عطر حرام است: ⬅ بوئیدن عطر و گیاهان معطر برای معتکف. ⬅ استفاده از عطر به هر شکل، همچون بوییدن، خوردن ومالیدن برای مُحرِم. ⬅ استفاده از عطر برای زن ، در عده وفات تا زمان سپری شدن زمان عده. ⬅ عطر زدن برای نامحرم 📗 : ۱. العروه الوثقی ج ۲ ص ۶۹۴ ۲. فرهنگ فقه ج ۵ ص ۴۰۸ ۳. احکام دو دقیقه ای محمود اکبری ج ۳ ص ۴۹ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 👌 پدر، باید دریا باشد! 🔹 پدر وقتی خوش‌اخلاق و با تحمّل و با حوصله باشد؛ بچه با شخصیت می‌شود. 🔹حوصله پدر، حوضی است که بچه در آن رشد می‌کند. بچه، مثل «ماهی» است و حوصله ‌پدر مثل حوض. 🔹آن پدری که حوصله‌اش زیاد است؛ مثل دریاچه است و بچّه تا حدِّ ماهی‌های دریاچه رشد می‌کند و بزرگ می‌شود. 🔹پدری که از این هم با حوصله‌تر است، مثل یک دریاست. بچّه مثل ماهی در دریا به اندازه نهنگ قدرت و جرأت پیدا می‌کند. 🔹شما ببینید حسین‌بن‌علی علیه السلام فرزند دریاست. در دریایِ حوصله پدرش و جدّش رشد کرده است، از این جهت است که یک شخصیّت زنده بزرگ است. 🔷 آیت‌الله حائری شیرازی «رحمت الله علیه» 🌸https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🌸 🌸🍃🌸
@vamah 🍃❤️🍃 ☝نمى دانى لب مگشا 🌸 امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: دع القولَ فيما لا تَعرِفُ، و الخطابَ فيما لم تُكلّف. درباره آنچه كه نمى دانى و آنچه كه در مورد آن مسئول نیستی سخن نگو.. 📚 نهج‌البلاغه،نامه۳۱ @vamah 🍃❤️🍃 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🔹 نکته های کوچک 🔹 با دیگران در مورد علایقشان صحبت کن زیرا افراد میل دارند که در مدار علایق شان کسی با آنها گفتگو کند. 🔹خوشبین باش و خوشبینی را در دور و بر خود پخش کن . اگر دیگران کار خوبی انجام دادند از آنها تعریف کن زیرا ستایش در نفس اثر می گذارد اما در تعریف زیاده روی نکن. 🔹موقع گفتگو از کلمات خوب استفاده کن تا جایگاه تو بالا رود زیرا کلمه ی نیکو بهترین وسیله برای نوازش قلبهاست . 🔹با مردم متواضع باش زیرا انسانها از کسی که احساس برتری می کند متنفر هستند .در پی صید عیوب دیگران مباش بلکه به اصلاح عیوب خود مشغول باش . 🔹هنر سکوت را بیاموز زیرا مردم کسی را که به آنها گوش می دهد دوست دارند . دایره دانش خود را وسیع گردان و در هر روز دوست تازه ای پیدا کن. 🔹برای موفقیت تخصص و دانش خود را در کارت بالا ببر. اگر کار خوبی برای شخصی 🌸دادی منتظر عوض آن نباش زمان-مثبت-سپری-کنیم 🍃🌸 🌸🍃🌸https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
قلـ❤️ـب آدما ، مسیر زندگی‌شون‌ را مشخص می‌کنه! مراقب دلت باش که به چی و به کی می‌سپاریش!! که همه خیر و شرّ دنیا و عاقبتت به همین دل ، گره ‌می‌خوره... عاقبت بخیر اون کسیه که دلدارش تویی مهـ💚ـدی جان! 🍃اَلَّلهُمـ ّعجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج ╔═.🍃.═════╗ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🔹امام حسین علیه السلام: ❗️اگر مهدي ـ عليه‌السلام ـ قيام کند مردم او را مي‌کنند و نمي‌شناسند؛ زيرا آن حضرت در اوج جواني ظهور مي‌کند و حال آنکه آنها مي‌پندارند که او پير و کهنسال است. 📙 معجم الاحاديث امام مهدي (ع)/ 354/ 3 از عقد الدرر ╔═.🍃.════╗ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔹امام صادق علیه السلام: امام خود را بشناس؛ پس همانا زمانی که امامت را شناختی، هیچ به تو نخواهد رسید از اینکه امر ظهور ، جلو بیفتد و یا عقب بیفتد. 🔸کافی، ج ۱، ص ۳۷۱ ╔═.🍃.════╗ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🔰امام علی علیه السلام : ✅ انسانهای خودپرست : نه اموال خود را در راه خدایی كه آن مالها را روزی شما كرد می بخشید، نه جانها را در راه خدای جان آفرین به خطر می افكنید، دوست دارید مردم برای خدا ، شما را گرامی دارند اما خودتان مردم را در راه خدا گرامی نمی شمارید، از فرود آمدن در خانه های گذشتگان عبرت گیرید، و از جدایی با نزدیكترین برادران و دوستان پند پذیرید. 📚 ، خطبه ۱۱۷ ╔═.🍃.═════╗ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d در بیان امیرالمومنین (ع): ای مالک! مردم زماني گردند كه همت واليان، همه گرد آوردن مال بُوَد. و همانا ويراني زمين به جهت تنگدستی كشاورزان است و تنگدستي كشاورزان به جهت غارت اموال از طرف زمامدارانی است كه به آينده حكومتشان اعتقاد ندارند و از تاريخ گذشتگان عبرت نمي‌گيرند. 📔 نهج البلاغه نامه٥٣ ╔═.🍃.════╗ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅ با صدقه روزی خود را فراهم کنید ✍حضرت صادق علیه السلام به فرزند خود محمد فرمود: «پسرجان! از مخارج چقدر زیاد آمده»؟ عرض کرد: «چهل دینار». او را امر کرد از منزل خارج شود و آن مبلغ را صدقه بدهد. گفت در این صورت دیگر چیزی نخواهد ماند موجودی همین چهل دینار است. فرمود: آن را صدقه بده! قطعا خداوند عوض خواهد داد. نمیدانی هر چیزی کلیدی دارد کلید روزی صدقه است. «ما عَمِلَتْ لِکُلِّ شَیْءٍ مِفتاحُ الرِّزقِ صَدَقَةٌ». پس اینک چهل دینار را به عنوان صدقه بده محمد امر امام علیه السلام را انجام داد. بیش از ده روز نگذشت که از محلی مبلغ چهار هزار دینار برای آن جناب رسید. پسر جان برای خدا چهل دینار دادیم خداوند چهار هزار دینار عوض آن را داد✨ 📚 کافی جزء۴، ص۱۰ ‌‌ ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
‍ ‍ 1⃣ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🔹دو مورد از توجهات حضرت به آيت الله گلپايگاني ازهمه خاص تراست يکي عريضه به حضرت براي اتمام جنگ وديگري حضور امام در تشييع جنازه ايشان است. همواره ميان دوستداران حضرت ولي عصر(عج) و وجود مقدس ايشان ارتباط عاشق و معشوقي برقرار بوده به طوری که گاه تصور آن برای انسان سخت و مشکل مي نمايد. همانطور که افراد پاک و مخلص سعي در تطبيق خود با خواسته حضرت هستند، طبعا ايشان نيز از اجابت درخواست دوستداران خود در شرايط مقتضي اجتناب نمي کنند. 🔹از اين قبيل مراودات عاشقانه خاطره ايست که حجه الاسلام والمسلمين آقاي ابطحي از آيت الله گلپايگاني نقل مي کند: در اواخر جنگ تحميلي بين ايران و عراق، در حالي که مرتب آتش و بمب بر سر مردم مي باريد و مردم بي پناه به دهات اطراف رفته بودند و جمعي از مردم قم نيز به مسجد مقدس جمکران و اطراف آن پناه برده بودند، آيت الله العظمي گلپايگاني با جمعي از علما و نزديکان، به مسجد مقدس جمکران مشرف شدند، تا با توسل و عرض ادب به ساحت مقدس حضرت صاحب الزمان(ع) براي رفع گرفتاري مسلمانان مخصوصا ايران اسلامي دعا کنند. حقير هم افتخار همراهي ايشان نصيبم شد. معظم له عريضه اي را که براي آن حضرت نوشته بودند، به اينجانب دادند که طبق دستور، گِل بگيرم و با دعاي مخصوص به خدمت حضرت حسين بن روح قدس سره، ميان آب بيندازم. حقير طبق دستور انجام دادم و عرض کردم: آقا جان! امام زمان! اين نامه از طرف مرجع عاليقدر حضرت آيت الله العظمي گلپايگاني است و مردم در حالي که اطراف آقا را گرفته بودند مي گفتند: يا صاحب الزمان! حاجت آقا را امشب برآورده فرما و همه گريه مي کردند و دعا مي کردند. 🔹فردا صبح، شخص مومن و صالح و عالمي به منزل آمد و فرمود: من خوابي ديدم ولي مفهوم آن را ندانستم، تصميم گرفتم پيش شما بيايم و جواب بگيرم. فرمود: در عالم رويا ديدم شخصي فرمود: به آقا بگوييد: حضرت جواب شما را سه روز ديگر مي دهند. من از خوشحالي گريه مي کردم، زيرا همان طور که نامه و عريضه آن مرجع بزرگ به وسيله من بود، حضرت ولي عصر(ع) فرموده بودند: پيش حقير بيايند، تا من به آقا عرض کنم که جواب عريضه سه روز ديگر داده مي شود. منتظر نتيجه بوديم، تا اينکه روز سوم از طرف عراق اعلان آتش بس يکطرفه شد و جنگ تخفيف پيدا کرد و سرانجام جنگ تمام شد. (1) 📘1-مسجد مقدس جمکران، ص43، اين قضيه در کتاب شيفتگان حضرت مهدي ج2،ص137 به طور مختصر بيان شده است. ╔═.🍃.═════╗ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚 💎 پسر جوانی بیمار شد. اشتهای او کور شد و از خوردن هر چیزی معده‌اش او را معذور داشت. حکیم به او عسل تجویز کرد.جوان می‌ترسید باز از خوردن عسل دچار دل‌پیچه شود لذا نمی‌خورد. حکیم گفت: بخور و نترس که من کنار تو هستم. جوان خورد و بدون هیچ دردی معده‌اش عسل را پذیرفت.حکیم گفت: می‌دانی چرا عسل را معده تو قبول کرد و پس نزد و زود هضم شد؟ جوان گفت: نمی‌دانم. حکیم گفت: عسل تنها خوراکی در جهان طبیعت است که قبل از هضم کردن تو، یک‌بار در معده زنبور هضم شده است. پس بدان که عسل غذای معده توست و سخن غذای روح توست. و اگر می‌خواهی حرف تو را بپذیرند و پس نزنند و زود هضم شود، سعی کن قبل سخن گفتن، سخنان خود را مانند زنبور که عسل را در معده‌اش هضم می‌کند، تو نیز در مغزت سبک سنگین و هضم کن سپس بر زبان بیاور! https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚 پادشاهی دو غلام خرید یکی زیبا ودیگری زشت. برای امتحان غلامان، ابتدا غلام زیبا را به گرمابه می فرستد و با غلام دیگر صحبت میکند. و به او می گوید این غلام زیبا رو از تو بدی ها میگوید تو را نامرد و دروغگو می نامد، نظر تو چیست؟ غلام زشت میگوید رفیق من آدم راستگو و درستکار است تا بحال از او چیزی ندیده و نشنیده ام و از خوبی های او تعریف میکند که خودبین نیست، مهربان است و... شاه میگوید بس کن آنقدر با زیرکی او را ستایش نکن. غلام بر حرفهای خودش پافشاری کرد. غلام زیبا رو از گرمابه بازگشت وشاه با او مشغول صحبت شد وگفت :ای کاش آن صفات ومعایب که رفیقت گفت در تو وجود نداشت. حال غلام متغیر شد وپرسید او چه می گوید؟شاه گفت ترا آدمی دو رو و ریاکار میداند. غلام خشمگین شد و دشنام وناسزا به غلام زشت گفت، تا آنجا که شاه تحمل نکرد و دست بر دهان او گذاشت و گفت بس است.من با این امتحان هردو شما را شناختم درست است که تو زیبا رو هستی ولی روح تو پلید و متعفن است از این به بعد او سرپرست تو خواهد بود . https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃 راه نجات از شیطان هنگامی كه شیطان به خداوند گفت... من از چهار طرف جلو، پشت، راست و چپ انسان را گرفتار و گمراه می‏كنم... اعراف آیه 17 فرشتگان پرسیدند... شیطان از چهار سمت بر انسان مسلّط است پس چگونه انسان نجات می ‏یابد... خداوند فرمود راه بالا و پایین باز است... راه بالا نیایش و راه پایین سجده و بر خاک افتادن است بنابراین كسی كه دستی به سوی خدا بلند كند یا سری بر آستان او بساید می ‏تواند شیطان را طرد كند... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
کوه باش ! که سیلاب اگر تمام دشت را در جسارتش بلعید ؛ تو استوار ، سرت را به سمت آسمان گرفته باشی ، که زمین و زمانه اگر لرزید ؛ تو محکم و پا برجا ایستاده باشی . تا آدم‌ها زمان بیقراری‌ شان و برای غرق نشدن ؛ یا بخواهند شبیه تو باشند ، یا به امنیتت پناه بیاورند ... در جهانی که تمام موجوداتش برای ضعیف بودنشان دلیل می‌تراشند و برای قوی نبودنشان بهانه دارند ؛ تو قوی بمان ، و همان جوانه‌ی جسوری باش که از زیر پوست زمستان می‌شکفد و ثابت می‌کند "با یک گل هم بهار می‌شود" ! https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸مسیرت که درست باشد ؛ نه از بی مهریِ آدم ها دلت می گیرد ، نه با طعنه ها و کنایه ها ، نا امید می شوی ! 🌸آدم ها ، خصلتشان است ؛ از تماشایِ سقوط ، لذتِ بیشتری می برند تا پرواز ! 🌸نا امید نباش ! سقوط ، سرنوشتِ پرنده هایِ ضعیف و بی دست و پاست ، 🌸عقاب ها ، فقط اوج می گیرند ! https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
😍یک ﺯن و شوهر ، ﺳﻲ ﺍﻣﻴﻦ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺍﺯﺩﻭﺍﺟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﺸﻦ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ. ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ٣٠ ﺳﺎﻝ ﺣﺘﯽ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻭ ﻣﺸﺎﺟﺮﻩﺍﻱ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭﻫﺎﯼ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺤﻠﯽ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺭﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﻨﻨﺪ. ﺳﺮﺩﺑﯿﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎ ﻣﯿﮕﻪ: ﺁﻗﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟ ﯾﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﻤﮑﻨﻪ؟ ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻪ: ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﻩ ﻋﺴﻞ ﺭﻓﺘﻴﻢ ﺑﻪ ﻳﻚ ﺭﻭﺳﺘﺎﻱ ﺧﻮﺵ ﺁﺏ ﻭ ﻫﻮﺍ . ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺳﺐ ﺳﻮﺍﺭﯼ ، ﺩﻭ ﺗﺎ ﺍﺳﺐ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﯾﻢ. ﺍﺳﺒﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺧﻮﺏ و آرام ﺑﻮﺩ. ﻭﻟﯽ ﺍﺳﺐ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﯾﻪ ﮐﻢ ﺳﺮﮐﺶ ﺑﻮﺩ. ﺳﺮ ﺭﺍﻫﻤﻮﻥ ﺍسبی که همسرم سوار شده بود ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺯﯾﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺟﻤﻊ ﻭ ﺟﻮﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺍﺳﺐ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : "ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻟﺖ ﺑﻮﺩ" ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﻪ ﺍﺳﺐ ﮐﺮﺩ ﻭﮔﻔﺖ : "ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻣﺖ ﺑﻮﺩ!" ﻭ ﺑﻌﺪ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﯾﻢ. ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺳﺐ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﻣﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ؛ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺗﻔﻨﮕﺸﻮ ﺍﺯ کیفش ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺷﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺍﺳﺐ ﺭﻭ ﮐﺸﺖ. من ﺳﺮ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺩﺍﺩ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯼ ﺭﻭﺍﻧﯽ؟ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺷﺪﯼ؟ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺯﺩ ﺑﻪ ﺷﻮﻧﻪ ﺍﻡ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻟﺖ ﺑﻮﺩ... ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ لحظه ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﭘﺎﯾﻪ ﺭﯾﺰﯼ شد!😂😂 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷🌷🌷 نخلی را که زیاد خوشه بدهد تنبیهش میکنند کشاورزان جنوب و نخل دار ها عادت خوبی دارند.نخلی را كه زیاد خوشه بدهد را عزیز، نمی دارند،تنبیهش میكنند.زخمش می زنند خوشه هایش را با بیرحمی تمام می برند. شاید بگویید: آخی طفلكی ها گناه دارند، بله سخت است اما باور كنید این كار لطف به درخت است با خوشه های زیاد نخل مجبوراست انرژی اش را بین مثلا ده خوشه، تقسیم كند و محصول خرمایی است با كیفیت متوسط و یا حتی ضعیف. اما نخلدار پنج خوشه را فدای پنج خوشه قوی تر می كند و با قطع نصف خوشه ها انرژی و شیره درخت صرف پنج خوشه قوی تر میشود. حاصلش هم خرمایی میشود با كیفیت بالاتر و قیمت بیشتر. ما انسانها هم كاش همینطور باشیم. آدمهای اضافی و كارهای اضافی را كنار بگذاریم و شیره روح مان را، صرف آنهایی بكنیم كه ماندنی اند. و باعث انبساط خاطر ما میشوند آدمهاى منفى كه باعث ازار ما هستند، حسودان و بخیلان و ٱونهایی كه مسبب رنج و ناراحتى ما هستند،عصاره وجودمان را مصرف می كنند و ضعیفمان میكنند. مراقب نخل وجودتان باشید و خوشه های اضافی را با قاطعیت تمام قطع كنید. هم خودمان تناور تر میشویم هم محصول مان شیرین تر و گوارا تر خواهد شد❤️. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_صد_و_هفتم_دالان_بهشت 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d امیر درست انتخاب کرده
🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d باز همان طور خندان گفت: خاك بر سرت، وقتی اول دنیا خونه ت باشه، آخرش این جا، دیگه معلومه زندگی چی می شه. آخه بی چاره، تو چرا این قدر دنیات کوچیکه؟ می ترسی دنیات رو بزرگ کنی از پس جمع و جورکردنش بر نیاي؟! وقتی سکوتم را دید، اضافه کرد: یعنی هنوز اینو نفهمیدي که اونچه قراره پیش بیاد، پیش میآد، چه تو خودتو قایم کنی چه سر توبالا بگیري و نگاه کنی؟ آخه تا کی می خواي کله ات رو بکنی زیر برف؟ خجالت نمی کشی از شنیدن یک اسم و ربطش دادن به یک واقعیت، این جوري می شی؟ تو باید اینو قبول کنی که این قضیه، چه تو بفهمی و با خبر بشی و چه نه، اگر تا حالا اتفاق نیفتاده باشه به هر حال بعد از این اتفاق می افته. پس مثل بچه ها رفتار نکن، با خودت رو راست باش. اون که مسلماً تارك دنیا نشده، همان طور که تو نمی تونی بشی.. حتی نمی توانسم بشنوم، چه برسد به این که فکر کنم، براي همین به هر بدبختی که بود دهان نرگس را بستم که برایم از واقعیتی که نمی خواستم به آن فکر کنم، نگوید. ولی بعد از آن روز همیشه بافکر به آینده، حرف هاي آن روز نرگس توي گوشم می پیچید که – مسلماً اون تارك دنیا نشده - و من هراسان رو برمی گرداندم تا فراموش کنم. زمان به خاطر دل من متوقف نمی شد، میگذشت سریع هم می گذشت و آینده دوستانم یک به یک مشخص می شد. اول از همه مریم با برادر یکی از همکلاسی هایش که پسري به نام ناصر بود، ازدواج کرد. ناصر که فارغ التحصیل رشته حقوق بود، برخلاف مریم، فوق العاده سر و زبان دار و با پشتکارو خوش فکر بود. به پیشنهاد ناصر بود که من و مریم تصمیم گرفتیم مهد کودك دایر کنیم و یکسال بعد از تمام شدن درسمان، با فعالیت و تلاش ناصر و مریم و سرمایه اي که من از سهم خودم گذاشتم، در تلاش باز کردن مهد کودك بودیم. ثریا ماه هاي آخر حاملگی اش را می گذراند و زمزمه هایی از به قول نرگس با نوا شدن مهندس پارسا بود. آزیتا بالاخره در برابر اصرارهاي مهندس پارسا نرم شده بود و مقدمات نامزدیشان فراهم می شد که سر و کله یک خواستگار سمج هم براي من پیدا شد و بعد از چند سال زمزمه هاي مادر باشدتی چند برابر دوباره شروع شد. دیگر بهانه اي در کار نبود. درسم هم تمام شده بود و من دلیلی قابل قبول براي سر باز زدن از ازدواج نداشتم. ‌‌‌خواستگارم یکی از دوستان امیر و جواد بود که در عین حال رئیس شرکتی بود که جواد در آن کار می کرد. اسمش شاهین ارجمند بود. سی و یکی دو سال داشت و از خانواده اي سرشناس و پولداربود. البته نصف بیش تر ثروت خودش باد آورده بود که از تقسیم ارثی که پدرش با وجود زنده بودن بین پنج پسرش تقسیم کرده بود، به او رسیده بود. جواد در عین این که از خلق و خوي او داد سخن می داد از مشکل پسندي اش در انتخاب همسر هم می گفت تا من از این که انتخابم کرده، ذوق کنم. در حالی که هر قدر به جاي من، مادر ذوق می کرد، من دلم می خواست کله جواد را بکنم. این دیگرغریبه یا از بچه هاي دانشگاه نبود که بتوان با همدستی نرگس دست به سرش کرد. وقتی می گفتم نمی خواهم شوهر کنم، مادر بر آشفته می شد و کار از بگو مگو به گریه و زاري و بی قراري مادرمی کشید و آخر سر هم براي اولین بار بعد از رفتن محمد، امیر با من کلنجار رفت. اصرار آن ها براي این که او باید براي خواستگاري بیاید، براي من غیر قابل قبول و براي آن ها غیرقابل مخالفت بود. بالاخره هم مادر با گریه و زاري و التماس پیش برد. بیچاره مادرم، با چه وحشتی از این که سنم دارد بالا می رود و ازدواجم دیر می شود، حرف می زد. مادرم در روز خواستگاري، مخصوصاً براي این که مجابم کند، از نرگس هم خواسته بود که بیاید. نرگس توي آشپزخانه قایم شده بود که از لاي در آقاي ارجمند را که به قول مامان خیلی برازنده بودببیند و نظر مادر را تایید کند. من خودم قبلاً یکی دو بار خانه امیر دیده بودمش. خلاصه، جناب آقاي ارجمند با سري افراخته و اعتماد به نفسی کامل وارد شد. رفتار و نگاهش به من طوري بود انگار همه چیز تمام شده است و همین بیشتر کفرم را در می آورد. مادرش از خودش بدتر بود، فکر می کرد تنها مسئله مهم، نظر اوست. با نگاهی خریدارانه در حالی که مدام دست هایش را که پر از انگشترهاي گنده بود، تکان می داد و سخنرانی می کرد و مرا برانداز می کرد. سبد گلی که آورده بودند، آن قدر بزرگ بود که حتی زورم نمی رسید جابجایش کنم. چهره مادر و امیر و ثریا – که مثل توپ، قلقلی و چاق شده بود – روي باز و گرم نشان می دادند، من لجم بیش تر می شد و سردي رفتار و اخم هایم هم بیش تر. بعد از چند دقیقه که نشسته بودم، پا شدم و رفتم توي آشپز خانه پیش نرگس. نرگس با خنده گفت: قیافه آدم هاي مغبون را به خودت نگیر، از سر تو هم زیاده. شاید حق با او بود. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
خواص بی نظیر زردچوبه، که تاحالا نشنیدین🤔
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🌻 اگه با مشکل یا گرفتاری یا حادثه ای روبرو شدی،هیچ وقت نگو: خدایا،چرا من؟ 🌻 هیچکس بی درد و گرفتاری و مشکل نیست این جزئی از زندگی است.. مهم عکس العمل تو و قوی بودن تو هست تمام مشکلات تموم میشن ، تو قوی آفریده شده ای.. 🌸 خدا برای هرچیزی اندازه ای قرار داده،این کلام خداست... 🌻 شاید چیزی که خواستی نشد شاید صبرت سر اومده باشه اما بازهم صبر کن بازهم تلاش کن و امیدوار باش به رحمتش 🌻 تمام نشدنی هایت را به خدا بسپار که اگر او بخواهد تمام نشدنی های دنیا شدنی خواهند شد 🌸 وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا 🔹 ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺟﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﮔﻤﺎﻥ ﻧﻤﻰ ﺑﺮﺩ ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ ، ﻭ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺧﺪﺍ ﺗﻮﻛﻞ ﻛﻨﺪ ، ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﻛﺎﻓﻲ ﺍﺳﺖ ، [ ﻭ ]ﺧﺪﺍ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ [ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻛﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ] ﻣﻰ ﺭﺳﺎﻧﺪ ; ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺑﺮﺍﻱ ﻫﺮ ﭼﻴﺰﻱ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﻱ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ . 📖 سوره طلاق آیه https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
✍ از فیلم تا واقعیت از پنتاگون تا تل آویو... 🌐این روزها هر خبری را میخوانی تیتر اولش بیماری کروناست. چقدر وحشت کرده ایم از این بیماری. حتی نامش در محافل باعث شده از جمع خود آن محافل دورشویم. ⚠️سال ۲۰۱۱ فیلم "شیوع" حتما ببینید چقدر دقیق منشا آن ویروس کشور چین نشان داده میشود. جالتر اینجاست که در آن فیلم منشا ویروس را هم خفاش نشان میدهند. ای کاش مسئولین چین همان موقع میدانستند ۱۰ سال بعد چه در انتظارشان است؟ 🚫ای کاش مسئولین کشور چین میدانستند دشمنانشان میتواند هر ۱۰ سال یک بار تهدیدشان کند آنهم در حد جهانی ولی صد حیف دیگر اقتصادشان از امریکا فاصله ها گرفت. ❌صد حیف که آمریکا توانست بایک تیر دونشان بزند. یکی اقتصاد چین را تحت الشعاع قرارداد و دیگری طرح معامله قرن را. 📛چه بیماری ها که جهان درگیرش نشد .ابولا، ایدز، حالا هم کرونا... 🔺️نمیدانم چرا در اسرائیل گزارشی از هیچ یک از این ویروس ها داده نمیشود. نکند پاد زهرش را پنهان کرده اند؟! 🔻مواظب ویروس های نفوذی اسرائیلی باشید. نگران کرونا نباشید چند روز دیگر پادزهرش را با هزاران قیمت به بازار خواهند فروخت. این است قدرت دست های پنهان... 👤 عبدالله جعفری https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍گفت : سی سال است که استغفار می کنم از گناه یک شکر گفتن. 🔸️ گفتند : چرا؟ 🔹️گفت : روزی مرا خبر دادند که بازار بغداد سوخت ، اما دکان تو در آن بازار ، سالم ماند و از آتش ، گزندی ندید. همان دم گفتم: الحمدلله. ناگاه به خود آمدم و خجلت بردم ، از شرم آن که خود را بهتر از برادرانم در بازار بغداد ، شمردم و مصیبت آنان را در نظر نگرفتم. این الحمدلله در آن وقت ، یعنی مرا با سود و زیان برادران دینی ام ، کاری نیست. همین که مال من از آسیب آتش ، در امان مانده است ، کافی است! پس بر آن شکر بی جا ، سی سال طلب مغفرت می کنم! 📗 ✍ عطار نیشابوری https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
مادری که دنیا هیچوقت اورا فراموش نمیکند وقتي گروه نجات زن جوان را زير آوار پيدا کرد , او مرده بود اما کمک رسانان زير نور چراغ قوه چيز عجيبي ديدند.زن با حالتي عجيب به زمين افتاده , زانو زده و حالت بدنش زير فشار اوار کاملا تعقيير يافته بود . ناجيان تلاش مي کردند جنازه را بيرون بياورند که گرماي موجودي ظريف را احساس کردند . چند ثانيه بعد سرپرست گروه ديوانه وار فرياد زد :بياييد , زود بياييد ! يک بچه اينجاست . . بچه زنده است . وقتي اوار از روي جنازه مادر کنار رفت دختر سه_چهار ماهه اي از زير ان بيرون کشيده شد . . نوزاد کاملا سالم و در خواب عميق بود . مردم وقتي بچه را بغل کردند , يک تلفن همراه از لباسش به زمين افتاد که روي صفحه شکسته ان اين پيام ديده ميشد : عزيزم , اگر زنده ماندي , هيچ وقت فراموش نکن که مادر با تمامي وجودش دوستت داشت... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d منتها در اصل قضیه فرقی نداشت، چه از سرم زیاد بود و چه کم، در جواب من تاثري نداشت. با بی خیالی چاي ریختم، اما تا خواستم بنشینم، مادر صدایم زد. چاره اي نبود، باید می رفتم. نه سال گذشته بود و من چقدر با مهنازي که دنبال محترم خانم می رفت که بپا خواستگارهایش سلام و علیک کند، فرق کرده بودم. حالا نه تنها دست و پایم نمی لرزید، قادر بودم با خونسردي آقاي ارجمند و مادر گرامی اش را با اردنگی از خانه بیرون کنم. بازي کردن نقشی که معمولاً از یک دختر در چنین مواردي انتظار می رود از من خیلی گذشته بود و دیگر از دستم برنمی آمد. از این مراسم و حرکات مسخره دلم به درد آمده بود، دردي که قابل بیان براي دیگران نبود و حرصم وقتی بیشتر شد که مادر و امیر گفتند – آقاي ارجمند را راهنمایی کن، برین صحبت کنین. –با نگاهی دوباره گفتم: نه، اگه سوالی باشه بعد حتماً می پرسم. به زور از جایش بلند شد و احساس کردم که دماغش سوخته، معلوم بود که خودش را براي جواب دادن هاي غرا آماده می کرده و حالا وا رفته بود و من دلم خنک شد. وقتی بیرون رفت، بدون این که جواب عذرخواهی اش را بدهم در را بستم و به سینه ام چنگ زدم. احساس خفگی می کردم، انگارچیزي روي قلبم سنگینی می کرد. دستم به زنجیر گردنم خورد، زنجیر محمد. بی اختیار از ذهنم گذشت – خدا لعنتت کنه محمد. – ولی فوري زبانم را گاز گرفتم. چرا او را؟ کسی که باید لعنت شود، منم که شدم، خوب هم شدم. اشک هایم سرازیر شد، که امیر در را باز کرد ولی تا چشمش به من افتاد، آمد توي اتاق و رد را بست و با صدایی آهسته پرسید:چته؟! این کارها یعنی چی؟ مهناز، من جلوي این ها آبرو دارم آخه ... حرفش را بریدم: ولی من ندارم. بگو برن گم شن. من آدمم نه وسیله حفظ آبرو ... گریه حرفم را قطع کرد و امیر با عصبانیت بیرون رفت. آن روز، به قول مادرم، با آبروریزي گذشت. ولی با این که مادرم و بقیه با من قهر کردند و اگرمسئله زایمان ثریا پیش نیامده بود، معلوم نبود تا کی این قضیه توي خانه ما کش پیدا می کرد، ولی آقاي ارجمند از رو نرفته بود .نرگس می گفت: شاید کنجکاو شده ببینه چه جوریه که همه براش غش و ضعف می کنن، اون وقت تو این جوري می کنی. بی چاره اینو پاي خانمی تو گذاشته و خبر نداره که کار از جاي دیگه خرابه! همان روز خواستگاري با نرگس که به خاطر مادر و خانواده ام سعی داشت مثلاً مرا سر عقل بیاورد جر و بحث مفصلی کردم که باعث شد با حالت قهر از خانه ما برود. فرداي آن روز وقتی سرکلاس خوشنویسی که هنوز هفته اي یک روز می رفتیم، دیدمش، آشتی جویانه به خاطر تندي رفتار روز قبلم به طرفش رفتم و لبخند زدم، که نرگس گفت: بیخودي واسه خر کردن من، لبخند ژوکوند نزن. از ته دل خندیدم و شروع به معذرت خواهی کردم: ببخشید به خدا، دست خودم نبود. نرگس در حالی که از لاي ورقه هایش ورقه اي را در می آورد و به دستم می داد، گفت: اتفاقاً دست خودت بود، بخون تا بفهمی. روي یک ورقه با خطی خوش این شعر را نوشته بود: من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را به یک پرواز بی هنگام، کردم مبتلا خود را نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل به دست خویش کردم، این چنین بی دست و پا خود را چنان از طرح وضع ناپسند خود، گریزانم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را هنوز آن ورقه به دیوار اتاقم است. با نرگس آشتی کردم، در حالی که از راه ظریفی که براي بیان حال من پیدا کرده بود هم رنجیده بودم و هم خوشم آمده بود. سه روز بعد، ثریا وضع حمل کرد و دختري ظریف و کوچولو و بی نهایت عزیز براي همگی ما به دنیا آورد که اسمش را سحر گذاشتند. به دنیا آمدن سحر براي زندگی آرام یک دنیا هیجان بود. براي ما که هیچ وقت اطرافمان بچه کوچکی نداشتیم، رسح شد چشم و چراغ خانه ما و روشنی دل مادر و هر چه بزرگ تر می شد و شباهتش، به گفته مادرم به من بیش تر می شد، علاقه من به او چندین برابر می شد. مادر همیشه می گفت – انگار تو رو کوچولو کردن – و من چه لذتی می بردم از این که او را در آغوش بگیرم. سحر باعث بیدار شدن نیازهایی توي وجود من شد که خودم هم از وجودشان خبر نداشتم. وقتی او را در آغوش می گرفتم، ناخودآگاه به این فکر می افتادم که چقدر دوست دارم سحر بچه خودم باشد و فکر می کردم چقدر دلم می خواهد بچه اي داشته باشم. بچه اي که بی اختیار در ذهن من شبیه به محمد مجسم می شد. از فعل و انفعالاتی که توي مغزم صورت می گرفت مبهوت می شدم. وقتی براي سحر لالایی می خواندم و او در حالی که سرش روي شانه یا سینه ام بود خوابش می برد، یا با سر و صداهاي بچگانه جواب ابراز احساسات مرا می داد، حسی سرکش و غیر قابل مقاومت مرا در خود می گرفت و حسرتی سوزان وجودم را به آتش می کشید. حسرت بچه اي که مسلماً می توانستم حالا داشته باشم و نداشتم. وقتی به خیالم مجال جولان می دادم، پیش از همه چیز، محمد
را به عنوان پدر بچه ام مجسم می کرد. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
😊 🔺️پسر بچه اي پرنده زيبايي داشت. او به آن پرنده بسيار دلبسته بود. حتي شبها هنگام خواب ، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش مي گذاشت و مي خوابيد. اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگي او به پرنده باخبر شدند ، از پسرك حسابي كار مي كشيدند. هر وقت پسرك از كار خسته مي شد و نميخواست كاري را انجام دهد ، او را تهديد مي كردند كه الان پرنده اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرك با التماس مي گفت: نه ، كاري به پرنده ام نداشته باشيد هر كاري گفتيد انجام مي دهم. تا اينكه يك روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختي و كسالت گفت ، خسته ام و خوابم مياد. برادرش گفت: الان پرنده ات را از قفس رها مي كنم ، كه پسرك آرام و محكم گفت: خودم ديشب آزادش كردم رفت ، حالا برو بذار راحت بخوابم. كه با آزادي او خودم هم آزاد شدم. 🔻اين حكايت همه ما است. تنها فرق ما ، در نوع پرنده اي است كه به آن دلبسته ايم. پرنده بسياري پولشان ، بعضي قدرتشان ، برخي موقعيتشان ، پاره اي زيبايي و جمالشان ، عده اي مدرك و عنوان آكادميك و خلاصه شيطان و نفس ، هر كسي را به چيزي بسته اند و ترس از رها شدن از آن ، سبب شده تا ديگران و گاهي نفس خودمان از ما بيگاري كشيده و ما را رها نكنند. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔺️وقتی حرف با عمل فرق داشته باشد! 🔹️مرحوم عبدالکریم حامد می فرمود: شخصی در مجالس سیدالشهدا (علیه السلام) خدمت می کرد و زیر لب این شعر را می خواند: « حسین دارم چه غم دارم؟!» 🔸️شیخ رجبعلی با دیدن این شخص در دل گفت : خوش بحال این شخص ، سید الشهدا علیه السلام به این شخص تفضل خواهد کرد و او را از هم ها و غم های قیامت نجات خواهد داد. 💠پس از مدتی شیخ رجبعلی شبی در خواب دید که محشر به پا شده و امام حسین علیه السلام به حساب مردم رسیدگی می کند و آن شخص هم در ابتدای صف، نزدیک حضرت قرار دارد. 🔹️شیخ رجبعلی می گفت با خود گفتم: امروز روز توست گوارایت باد! 🔸️ناگهان دیدم که امام حسین علیه السلام به فرشته ای امر می کند که آن مرد را به انتهای صف بیندازد. 🔹️در آن هنگام حضرت نگاهی به من کرد و با ناراحتی فرمود: شیخ رجبعلی! ما رئیس دزدها نیستیم! 🔸️از سخن حضرت تعجب کردم و پس از بیداری جستجو کردم که شغل آن مرد چیست و فهمیدم که عامل توزیع شکر است و شکر را به جای این که با قیمت دولتی به مردم بدهد ، آزاد می فروشد..! https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﭘﻠﯽ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩند ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﮐﻤﮏ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺷﺪﺕ ﺁﺏ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺯﻳﺎﺩ ﺍﺳﺖ ، ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺷﻪ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺠﺎﺗﺘﻮﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻩ ! ﻭ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻣﺮﺩ !!! ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺁﻥ ﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﮐﻮﺷﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﻴﺎﻳﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺋﻤﺎ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﺗﻮﻥ ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻣﺮﺩ !!! ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺁﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩ . ﺍﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﺣﺪﺍﮐﺜﺮ ﺗﻮﺍﻧﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻥ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺗﻼﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﺑﻴﺮﻭﻧﯽ ﻫﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﻼﺷﺖ ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻫﺴﺖ. ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺑﺎ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺗﻼﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺍﺯ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ ، ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻧﺎ ﺷﻨﻮﺍﺳﺖ. دﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ! ﻧﺎﺷﻨﻮﺍ ﺑﺎﺵ ﻭﻗﺘﻰ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻣﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻳﺖ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ👌 💠امام علی علیه السلام فرمود: ناامیدی ، صاحب خود را می کشد. 📚غرر الحکم، ح 6731 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d