eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ ناف نقطه جادویی بدن✅ 🔴یک دقیقه مطالعه (این متن ارزش خوندن داره) شاید دیده باشید که خیلی از پدر مادرها بند ناف فرزندشون را به بانک بند ناف میسپارن و سلول بنیادی ازش استخراج میشه تا در مواقع حساس (که امیدوارم هرگز پیش نیاد) استفاده بشه. ناف_نقطه_آغاز زندگیه و باورنکردیه که روی سلامتی، احساسات و روان ما تاثیر گذاره. حتی فرم به ما میگه که ما مستعد چه بیماری هایی هستیم. مالیدن روغن های مختلف اطراف ناف باعث جذب اثر اون روغن بر بدن میشه! اکثر پزشکان تاکید دارند که موقع حمام حتما ناف شسته بشه و حتی دین اسلام تاکید داره موقع غسل ناف همبا سمت چپ و هم با سمت راست شسته بشه، که این اهمیت پاکیزگی ناف را نشون میده. یعنی شاید بشه گفت بسیاری از بیماری ها (و شاید همه ی بیماریها) جوابش به ناف برمیگرده. تعدادی از بیماریهای کودکان و بزرگسالان که به راحتی و با ریختن دو یا چند قطره از روغنهای مختلف باعث اثرات شگفت انگیز میشه را با هم ببینیم: 🔻مالیدن روغن بادام روی ناف باعث درخشندگی و شادابی پوست میشه. 🔻موقع سرما خوردگی و آنفولانزا و دردهای قاعدگی کافیه یک پنیه را الکلی کنید و روی ناف قرار بدهید و اثر معجزه آساش رو ببینیند. 🔻مالیدن روغن کرچک روی ناف قبل از خواب اگر چند روز متوالی اتفاق بیوفتد باعث بهبود پادرد و زانودرد میشود 🔻اگر فرزندتون در فصل پاییز دچار ترک خوردگی لب و پوست دست شده و یا خودتون با شستن ظرفها دستتون زود خشک میشه، اگر دچار اگزما هستید، مالیدن روغن های سالم روی ناف اثر معجزه آسا دارد. 🔻شاید تعجب کنید اگر بشنوید مالیدن روغن نارگیل روی سطح ناف رو گرم میکند و نه تنها مشکلات ناباروری را رفع میکند عفونت بانوان را هم از بین میبرد. 🔻اگر فرزندتان یبوست دارد، مالیدن روغن زیتون داخل ناف و ماساژ دادن اطراف ناف در جهت عقربه های ساعت باعث رفع مشکل یبوست کودک میشود. ضمنا انجام این کار مشکلات کم وزنی کودکان را به طرز عجیبی رفع میکند. 🔻مشکل کبد چرب دارید؟ کک و مک روی پوست صورتتان هست؟ روغن لیمو را روزی دو بار روی نافتان بمالید، هم مشکل کبد چرب تا حد زیادی رفع میشود و هم کک و مکها کمرنگ میشوند. 🔻چکاندن روغن سیاهدانه داخل ناف، گوش درد را رفع میکند و جالب اینه که این روش بی نهایت معجزه آساست. 🔻دچار گرفتگی عضلات شدید؟ سردردهای عصبی و میگرن سراغ شما می آید؟ باور نکردنی است ولی چکاندن روغن گردو روی ناف و اطراف آن نه تنها این مشکلات را از بین میبرد بلکه برای رفع چربی خون هم معجزه آساست. 🔻زدن روغن بنفشه داخل ناف باعث رفع خشکی بینی میشود. این پست صدقه جاریه است هر کس دوست داشت به قصد قربت الی الله پخش کنه که انشاءالله دردی و مشکلی از همدیگر کم کنیم.🙏🏻💞🌹🌸 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🖋 مهم ترین سرمایه زن : مهم ترین سرمایه زن انعطاف پذیری و مناجات با خداست . اگر این معارف عرضه بشود و زن ها بفهمند و به آن عمل کنند ، آنگاه می دانند این ذخیره الهی به نام گریه را کجا مصرف کنند ، این درست است که جمال برای آنها سرمایه است و باید به جا مصرف کنند ، این راه را همه می دانند که باید اهل حجاب باشند و زکات جمال همان عفاف است . لیکن جمال حقیقی آنان همان انجذاب به سوی جمال محض است . 📚 اسرار نماز و عبادات بانوان ، ص ۲۱ 📲 @ghonut <---- مطالب مفید
🖋 هـرشب یک داستان : 🔸 موضوع : شاگرد فضیل فضیل بن عیاض را شاگردی عالم تر از دیگر شاگردان بود . در حالت احتضار افتاده بود و فضیل او را تلقین شهادتین کرد ولی نمی توانست به زبان جاری کند و می گفت : « من نمی گویم . » فضیل شروع به خواندن سوره یاسین کرد اما شاگرد او را از خواندن منع کرد و از دنیا رفت . فضیل افسرده شد تا اینکه شب در عالم خواب دید که ملائکه او را به سوی جهنم میبرند ؛ از او علت نگفتن تلقين شهادتین را در حال احتضار سؤال کرد . گفت : « به سه چیز : یکی سخن چینی میکردم ؛ دیگر به دوستانم حسادت می ورزیدم ؛ و سوم ، مرضی داشتم که دکتر گفته بود ، باید سالی یک لیوان شراب بنوشی والا دردت بدتر خواهد شد ، پس مداومت به این عمل می نمودم . » 📚 یـکصد موضوع ، پانصد داستان ، ص ۲۱ 📲 @ghonut <---- مطالب مفید
🖋 پاسخ جالب محقق طوسی به شخص جاهل : در حالات علامه محقق بـزرگوار «خـواجـه نـصـرالـديـن طـوسی» نوشته اند که یک نفر جاهل در نامه ای خطاب «سگ» به ایشان کرد . « محقق » در پاسخش نوشت : «شما مرا سگ دانسته اید، هر چه فکر کردم که چه چیزم به سگ میماند، نفهمیدم ، من دو پا هستم و سگ چهارپا ، او دندان تیزی دارد که استخوان را خورد و نرم میکند ، اما دندانهای من از کار هم افتاده است ، سگ پشم دارد ولی مـن ندارم ، او چنگال دارد، مـن نـدارم » . و خلاصه بـا ایـن حـلـم و مـدارا کردنش ، طرف هم رام شد . اگر بر فرض ، ایشان بر می گشت و به او می گفت سگ خـودت هستی ، پدرت هست ، مادرت هست ، طرف هم که آرام نمی نشست ، دنبال میکرد و کار خیلی بدتر می شد : سرچشمه شاید گرفتن به بیل چو پر شد نشاید گذشتن به پیل 📚 اخلاق اسلامی ، ص ۸۹ 📲 @ghonut <---- مطالب مفید
🖋 مضرات پرخـوری : امیرالمؤمنین علی علیه السلام در مضرات پرخوری فرموده اند که از پرخوری بپرهیز که پرخوری : 1⃣ - دل را سخت کند . 2⃣ - سبب بی حالی در نماز می شود . 3⃣ - موجب تباهی بدن می شود . 4⃣ - باعث بسیاری دردها می شود . 5⃣ - موجب آشفتگی حواس ها می گردد . 6⃣ - موجب کوتاهی عمر می شود . 📚 توصیه های پزشکی عارفان ، ص ۲۲ 📲 @ghonut <---- مطالب مفید
📨 هـر روز با یک پیام قرآنی 📨 « بسم الله الـرحـمن الـرحـیم » وَإِنْ كَانَ ذُو عُسۡرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَىٰ مَيۡسَرَةٍ وَأَنْ تَصَّدَّقُواْ خَيۡرٌ لَكُمۡ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ  و اگر ( بدهکار ) تنگ دست بود ، او را تا هنگام توانایی مهلت دهید و ( در صورتی که واقعاً توان پرداخت ندارد ) اگر ببخشید برای شما بهتر است ، اگر ( نتایج آنرا ) بدانید . 💢 پیام ها : 1⃣ - اسلام ، حامی مستضعفان است . « وان کان ذو عسرة » 2⃣ - نه تنها ربا نگیرید ، بلکه در گرفتن رأس المال و اصل سرمایه نیز مدارا کنید . « وفنظرة الى ميسرة » 3⃣ - اصل در زمان بندی برای بازپرداخت ، توان بدهکار است . «فنظرة الى ميسرة » 4⃣ - اجبار بدهکاری که توانایی پرداخت دارد ، مانعی ندارد . « ان كـان ذو عسرة فنظرة » 5⃣ ـ بخشیدن بدهکار فقیر ، صدقه است . «وان تصدقوا خير لكم » 6⃣ - نظام حقوقی و اقتصادی اسلام ، با نظام اخلاقی آن پیوند دارد . گرچه بازپس گیری وام حق است ، ولی مهلت دادن وبخشیدن بدهکار باید مراعات شود . « فنظرة... تصدقوا » 7⃣ ـ محدودّیت انسان وثروت دوستی او نمی گذارد که انسان به حقیقت ارزشها و کمالات پی ببرد . « ان کنتم تعلمون » 📖 تفسیر نور ، سوره بقره ، آیه ۲۸۰ 📲 @ghonut <---- مطالب مفید
دوستان عزیز کانال ☝️☝️یکیازعزیزان هستش دوست داشتیدواردکانالشون بشید،ممنون🌹
💕💕 توی هر دهه زندگی چه تغذیه ای داشته باشیم: _نوجوانی: در این مرحله بدن شما در حال رشد است.اگر در این گروه سنی هستید ، هر روز صبحانه میل کنید.غذاهای حاوی کلسیم ، پروتئین وغنی از آهن _ دهه 20 سیب زمینی شیرین _ شکلات تلخ_ ماست به جای بستنی_ مرغ پخته _غذاهای سرشار از چربی های امگا 3 و اسید فولیک مانند اسفناج، گردو ، ماهی قزل آلا و دانه های چیا _دهه 30 غذاهایی که باعث ماهیچه سازی می شوند: تخم مرغ ، دانه چیا، آجیل ، محصولات سویا ، سینه مرغ _ ماست_ در صورت لزوم ، مصرف مکمل های کلسیم و پروتئین دهه 40_ تنظیم سطح قند خون و تقویت سوخت و ساز بدن : کلم بروکلی ، غلات کامل و سیب زمینی با پوست _فیبر _میوه فقط در صبح_پروتئین _دهه 50 با افزایش سن ، میزان متابولیسم ما کاهش می یابد ، به همین دلیل توصیه می شود مواد غذایی را مصرف کنید که به راحتی هضم شود. آووکادو ، کلم بروکلی ، زغال اخته ، آجیل و اسفناج _دهه 60 وقتی در این مرحله هستید ، حتماً هر روز 5 واحد سبزیجات و 2 واحد میوه در رژیم غذایی خود بگنجانید. اقلام سرشار از آهن مانند اسفناج ، عدس دانه های سویا و سبزیجات برگدار.نمک و قند مطلقا ممنوع https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💕💕 یکی از راه های موثر کاهش خشم و استرس ، تنفس عمیقه چند مدل را میتوان به بچه ها پیشنهاد داد تا انجام بدن تنفس عمیق با فرفره به کمک بینی هوا را داخل شکم بکش تا شکمت باد کنه، بعد یه فرفره را فوت کن تا بچرخه.فرفره رو می تونید خودتون هم با یک مداد پاک کن دار ،یک سوزن ته گرد و کاغذ درست کنید. تنفس عمیق با حباب ها فوت کردن حباب روش خوبی برای آرام شدن و تنفس عمیق به کمک بینی هوا را به داخل شکم بکش تا شکمت باد کنه سپس هوا را از طریق دهان خارج کن تا بتوانی بدون خراب کردن حباب ها، حباب بسازی. تنفس عمیق با وانمود سازی طوری دم انجام بده که انگار داری یه گل را بو می کنی،طوری بازدم انجام بده که انگار داری شمع تولدت رو فوت می کنی هوا پاک را فرو بده و هوای کثیف را خارج کن دستهات رو بالا برده و دم انجام بده بعد دستهاتو پایین بیار و بازدم انجام بده فرض کن شکمت مثل یک بالنه ،نفست رو به داخل بده و یه بالن بزرگتر درست کن بعد نفست رو بیرون بده و بالون را پنچر کن تنفس عمیق با اشکال یک مربع بکش از گوشه پایین سمت راست مربع شروع کن نفس عمیق بکش و ضلع های مربع را دنبال کن تا به انتهای مربع برسی(این روش سرکلاس خوبه) تنفس 8 انگلیسی افقی از وسط هشت انگلیسی شروع کن و در حین عمل دم با انگشت به سمت چپ و بالا حرکت کن تا به وسط 8برسی.سپس برای سمت راست 8عمل بازدم را انجام بده تنفس مثلثی از گوشه پایین سمت چپ مثلث شروع کن.ضلع های آن را همزمان باانجام یک نفس عمیق دنبال کن.سه ثانیه نفست رو در یک ضلع نگه دار سه ثانیه نفست رو در ضلع بعدی خارج کن. تنفس عمیق با اسباب بازی روی زمین دراز بکش و چند اسباب بازی کوچک را روی شکم بزار، همزمان با دم و بازدم بالا پایین رفتن اسباببازیهات رو ببین .هوا را به داخل شکم ببر تا اسباب بازیها بالا برن سپس خارج کن تا پایین بیان. تنفس عمیق با پر یکم پر رنگی تهیه کن نفس را به داخل بده ،سه ثانیه نگه دار و سعی کن با فوت کردن پری که در دستت گرفتی را به هوا بفرستی.. باتمام این روش ها کودکان را از بدحالی به آرامش برسانید https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅ *بازي‌ها براي بهبود تكلم كودكان:*⬇️ 🔹 *بازی تقلید صدای اشیا* (هدف: افزایش دقت، مهارت‌های کلامی ) ⬅️ *از کودکان خواسته می‌شود صدای اشیای مختلف مثل گاری، خودرو، قطار، موتورسیکلت، هواپیما، جاروبرقی، چرخ گوشت، دزدگیر خودرو، زنگ تلفن و … را تقلید کنند.* 🔹 *بازی رد کردن توپ* ( هدف : سرعت عمل، افزایش مهارت های حرکتی، سرعت عمل در کلام، هماهنگی اعضای بدن ) *کودکان به صورت دایره‌وار روی زمین می‌نشینند و سپس یک توپ پارچه‌ای به آن ها داده می‌شود، آن‌ها باید خیلی سریع با شروع موزیک توپ را به نفر بغل دستی خود رد کنند و در عین حال چیزی را ادا کنند.* مثلا به ترتیب *حروف الفبا، اعداد، اسم میوه، اسم دختر یا پسر را بگویند، و تا کلمه را نگوید نمی تواند تو را رد کند، بازنده کسی است که با قطع آهنگ توپ در دستش باشد برای نشاط بیشتر، این بازی می‌تواند با سه توپ تنیس اجرا شود، چون سرعت ردوبدل کردن توپ افزایش می‌یابد و تحرک کودکان بیشتر می‌شود.* بازی را می‌توان *با قطع و وصل موزیک یا صدور فرمان خاص اجرا کرد.* 👨‍👩‍👦🌹👨‍👩‍👦🌹👨‍👩‍👦🌹👨‍👩‍👦🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌻 *رفتارهایی که بچه ها از والدین کپی برداری می کنند.*🌺 ۱- *کودکان از رفتار ما بزرگترها و والدینمان الگو می گیرند و همان رفتار را با ما خواهند داشت.* ۲- *اگر قصد فریب آدم های اطراف را داشته باشید و حرف تان با عملتان یکی نباشد* (حتی اگر احساس نکنیم که آنان به شدت از ما تاثیر می‌گیرند) *اما آنان به احتمال خیلی زیاد مثل خود شما می شوند.* ۳- *مسائل مربوط به پول و مدیریت مالی را از شما کپی می کنند و الگو می گیرند.* ۴- *نظم و انضباط در کارها را از شما الگو می گیرند، پس اگر پرخوری می کنید، خیلی می خوابید یا صورتحساب و بدی‌های ‌تان را به موقع پرداخت نمی کنید فرزندتان هم این چنین می شود.* ۵- *کودکان از سخاوت و بخشندگی شما هم الگو می گیرند، اینکه با رضایت قلبی به دیگران کمک کنید در فرزندتان نیز این چنین می شود و از این موهبت بهره‌مند می‌شود.* 👩‍❤️‍👨💙👩‍❤️‍👨💙👩‍❤️‍👨💙👩‍❤️‍👨 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌼 *اهمیت بوسیدن فرزندان* 💢 *بوسیدن فرزند چه فایده ای دارد؟* 😘 🎁 *بوسیدن فرزند پرخاشگری او را کاهش می دهد!* 🎁 *انرژی های اضافی او را تخلیه می کند!* 🎁 *رابطه عاطفی و روانی بین فرزند و والدین تقویت شود!* 🎁 *حس امنیت را در کودک تقویت می کند.* 🎁 *اشتهای روانی و غذایی او را افزایش می دهد!* 🎁 *بوسیدن فرزند یک نوع تن آرامی را برای او فراهم می کند!* 🎁 *هنگام بوسیدن فرزند، می توان سفارش های لازم تربیتی و آموزشی را به او گوشزد کرد.* (در این موقعیت همکاری کودک بالاست) 🚼 *نکته کلیدی آخر:* بچه هایتان را خیلی ببوسید *مخصوص‍‍اً دست های آنها و حتی پاهایشان را. دست هایشان را روی گونه تان بگذارید. چون دست مغز دوم و یک عضو کلیدی و بسیار مهم است!* ⛔ لازم بذکر است که *در بوسیدن فرزند، جنس و سن فرزند و جاهای حساس دقت شود.* ✏️☔✏️☔✏️☔✏️https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💕💕 خرجی یا پول تو جیبی کودک پاداشی برای رفتار خوب یا حق الزحمه ای برای کارهای روزانه نیست پول تو جیبی وسیله آموزشی و تربیتی هست و هدفش این ، از طریق حق انتخاب و مسئولیت به کودک یاد بدیم که چگونه از پولش استفاده کنه و او را تجربه اندوزی یاری کنیم. مخارج کودک را برآورد کنید و بر اساس آن به اوپول تو جیبی بدید بزرگتر که می شود ، پول تو جیبی هم زیادتر می‌شود. از پول توجیبی نباید برای فشار بر کودک و اطاعت استفاده کنیم. در موقع عصبانیت نباید آن را از کودک حذف کرد و اگر استفاده ناصحیح از پول تو جیبی و زود همه را خرج کرد ، آن را به چند بخش تقسیم کنید و هر هفته یا سه روز یکبار بدید. پول تو جیبی کودک معادل بودجه ماست و اگر کودک اعتراض می کنه ، همدلی می کنیم و می گیم دلمان میخواهد پول تو جیبی بیشتری به تو بدهیم ولی بودجه ما محدوده این بهتره که او را متقاعد کنیم به پول بیشتری احتیاج نداره. وقتی کودک مدرسه را شروع میکنه ، میتوان پول توجیبی را شروع کرد ، مقداری خرج کنه و مقداری پس اندازکنه و گاهی چیزهایی که دوست داره بخره بیش ازاندازه نظارت کردن هدف تربیتی را خنثی میکنه. بچه هایی که پول بی اجازه بر می دارند، پول تو جیبی بیشتری نیاز دارند، مچ گیری نکنید، غیر مستقیم پیامدش را آموزش بدید و نیازهای کودک را بررسی کنید. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
کوچک‌ترین جغد ایران، مرغِ حق است،  اندازه اش 19 سانتی‌متر است. این پرنده روی شاخه‌های درختان زندگی می‌کند. مرغ حق معمولاً تمام شب را بی‌حرکت و ساکت روی شاخه‌ها می‌نشیند و هر از گاهی با صدایـی لرزان، سکوت شب را می‌شکند. صدای این پرنده طوری است که بعضی از مردم فکر می‌کنند «حق، حق» می‌گوید. به همین دلیل اسم آن را «مرغ حق» گذاشته‌اند. عکاس: فریبرز حیدری https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
لحظه یه بیرون آمدن پروانه از پیله 🦋🦋🦋🦋🦋 چقدرزیباست https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
کرکس ها در زیستگاه های کوهستانی، بیابانی و نیمه بیابانی زیست میکنند و لانه های خود را در ارتفاعات بالا در شکاف صخره هایی که عمق مناسب برای رفت و آمد دارد با شاخ و برگ های موجود میسازند. عکس: حمید بصیر https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
‍ 🌌یک داستان آموزنده🌌 📓داستان حاج ماشاءالله خدادادپور كرماني و عنايت ابا عبدالله الحسين(علیه الس
‍ 🌌یک داستان آموزنده🌌 📓داستان حاج ماشاءالله خدادادپور كرماني و عنايت ابا عبدالله الحسين (علیه السلام) 📖قسمت هفتم 🥀بعد از شفا یافتنم، کبوتر سفید ۴ ماه در منزل من بود و صبح روز شهادت صدیقه ی کبری فاطمه زهرا علیها السلام، داخل حیاط نشسته بودم که کبوتر هم آمد کنارم نشست و بعد از چند لحظه، پرواز کرد و به دور حیاط چرخید و بر لب بام جایی که روز اول وارد شده بود، نشست. 🥀من به کبوتر نگاه می کردم و اشک می ریختم که ناگاه پرواز کرد و رو به قبله به سوی آسمان بالا رفت. 🥀آن قدر به او نگاه کردم تا از دیده ی من غایب شد. فوری رفتم به منزل مرحوم حجه الاسلام حاج آقا طاهری که آن روز، روضه داشتند 🥀عده ای از علما و روحانیون نشسته بودند و چون مرا مضطرب دیدند، سوال کردند: چرا ناراحتی؟ 🥀گفتم : کبوترم رفت؟ 🥀آقایان گفتند: آقا ماشاءالله ، نگران نباش ، ماموریتش تمام شده. من قلبم آرامش پیدا کرد ✅دستور روضه خوانی از جانب ابا عبدالله الحسین(ع)  🥀یک سال بعد، روز هشتم محرم همان روزی که سال قبل قاصد حسینی کبوتر سفید به خانه ام آمده بود؛دلم می خواست در منزل روضه خوانی بر پا کنم ولی قدرت مالی نداشتم. با چشم اشکبار، وارد اتاق مخصوص شدم _ شفا خانه _ و گفتم آقا امام حسین(ع) می خواهم روضه خوانی بر قرار کنم. 🥀میل دارم منبر بسازم و در مساجد بگذارم  _ که تا کنون متجاوز از صد ها منبر ساخته ام که یکی از آنها در مسجد مقدس جمکران است _ دوست دارم غذا طبخ کنم و به عزا داران بدهم 🥀بعضی گفتند بگذار سال آینده ؛ مادرم می گفت: کسی که چیزی ندارد، بهتر است جلسه روضه ی مختصری را در مسجد الرضا(ع) که در نزدیکی خانه مان است، بر پا کند. 🥀من گفتم:"مادر! باید روضه را داخل همین منزل بخوانم، آن هم منزلی که امام حسین(ع) تشریف آوردند. می خواهم همین جا خیمه بزنم" 🏴🏴🏴ادامه دارد... ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖ ┏┅❧"""✾""""✾"""❧┅┓ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
‍ 🌌یک داستان آموزنده🌌 📓داستان حاج ماشاءالله خدادادپور كرماني و عنايت ابا عبدالله الحسين (علیه الس
🌌‍ یک داستان آموزنده🌌 📓داستان حاج ماشاءالله خدادادپور كرماني و عنايت ابا عبدالله الحسين (علیه السلام)🌷🌹🌴 📖قسمت هشتم 🥀شب نهم(شب تاسوعا) که مصادف با شب جمعه بود، خوابیدم. در عالم رویا دیدم ، نوری از آسمان با زمین آمد و همان آقایی که سال گذشته مرا شفا دادند ؛ وارد حیاط شدند. 🥀عبایی بر دوش و نعلین زردی به پا داشتند و من با حالت ادب دست به سینه مقابل شان ایستادم. آقا لبخندی به من زدند و عبا را از بدن بیرون آوردند و روی زمین گذاشتند. 🥀من گفتم : آقا برای چه از در بسته آمدید؟   🥀فرمودند: مگر نمی خواهی روضه بخوانی؟ آمدیم به تو کمک کنیم ، برو یک جارو بیاور 🥀من ناراحت شدم که چرا آقا جارو کنند. خودم جارو می کنم. از طرفی فکر کردم جاروهای ما تمیز نیست تا به دست مبارک آقا بدهم 🥀یک وقت دیدم دوباره نوری داخل منزل آمد که محله را روشن کرد که قابل وصف نیست. دیدم جاروی زیبا به دست آقا داده شد و آقا مقداری از حیاط را جارو زدند و بعد با دست مبارکشان اشاره کردند که منبر را اینجا بگذار تو روضه بر پا کن ما تو را کمک می کنیم 🥀من خانمم را صدا زدم که بیا از آقا پذیرایی کن ، دوباره نور شدند و پرواز کردند. به ساعت نگاه کردم ، دیدم ساعت دو نصفه شب است و عجیب آنکه شبی هم که آقا شفایم داد ، ساعت دو بامداد بود. 🥀باز هم تا صبح _ یا حسین یا حسین _ گفتم و گریه کردم. 🥀عرض کردم آقا ممنونم کمک کردید،راحت شدم. اذان صبح شد نماز خواندم. بعد از نماز صدایی در خانه بلند شد. 🥀در را باز کردم. دیدم آقای حاج صادق مهرابیان است . او دعای کمیل را از حفظ بود و از دوستانی بود که دوران نقاهت و مریضی به من کمک می کرد...دست بر گردنم انداخت و گفت: می خواهی روضه بخوانی؟ 🥀گفتم:شما از کجا فهمیدی؟ 🥀گفت:آنچه تو در خواب دیدی من هم دیدم! 🥀مقداری قند و چای داد و گفت این ها را آقا امام حسین(ع) برایت حواله کرده ؛ ناراحت نباش من حاج آقا موحدی را دعوت می کنم و روضه را برگزار می کنیم.. 🏴🏴🏴ادامه دارد... ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖ ┏┅❧"""✾""""✾"""❧┅┓ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌌‍ یک داستان آموزنده🌌 📓داستان حاج ماشاءالله خدادادپور كرماني و عنايت ابا عبدالله الحسين (علیه الس
‍ 🌌 یک داستان آموزنده🌌 📓داستان حاج ماشاءالله خدادادپور كرماني و عنايت ابا عبدالله الحسين (علیه السلام)🌹🌴 📖قسمت نهم(پایانی) 🥀بعد یکی از همسایه ها گفت: می خواهی روضه بخوانی؟ 🥀من به دلم گذشته که بلندگو و زیلو را من می آورم ؛ وسایل را آوردند و روضه خوانی را بر پا کردم. 🥀از روز اول مجلس بسیار عجیبی شد. جمعیت فراوانی آمدند. علما نیز شرکت کردند و اکنون حدود چهل سال از این مجلس با شکوه می گذرد که هر ساله جمعیت زیادی از عاشقان و شیفتگان حسینی از شهرهای مشهد ، قم ، تهران ، یزد ، و…. در این عزا خانه شرکت می کنند و علما ، وُعاظ و مداحین اهل بیت ادای وظیفه می نمایند ، و مجلسی کم نظیری است. بعضی هم در این مجلس حاجت گرفته اند.   🥀حتی یک جوان زرتشتی شفا گرفت، در حالی که مادرش در این خانه متوسل به قمر بنی هاشم(ع) شده بود ، و صدا می زد. آقا دو دست قطع شده شما در این منزل آمده بچه ام را شفا بده. 🥀زن می گوید: وقتی به خانه رفتم، دیدم جوان فلجم نشسته ؛ دست بر گردنش انداختم و گفتم چی شده؟ 🥀گفت مادر آقایی با دو دست قطع شده آمد و فرمود مادرت خانه ماشاالله نجار به ما متوسل شده است.حالا از جا بلند شو ! و من هم نشستم و آقا که سوار اسب بود در حالی که دست نداشتند، تشریف بردند. 🥀و به برکت این کرامت آنها به شرف اسلام مشرف شدند. 🥀و باز چندین خانم که ۱۸ و ۱۲ سال ازدواج کرده بودند و بچه دار نمی شدند، از این شفا خانه نتیجه گرفتند و بچه دار شدند. 🥀هر ساله مقداری گلاب از آستانه مقدسه ثامن الحجج علی بن موسی الرضا علیه السلام حواله این مجلس می شود که عزاداران با شور و هیجان خاصی و با شیون و ضجه و ناله از این گلاب استفاده می کنند. 🥀این گلاب به وسیله ی مرحوم حاج آقا حسین بزرگزادگان که از خادمین حرم مطهر امام رضا علیه السلام بودند ، حواله این مجلس می شد که هنوز هم هر ساله خادمین مطهر این گلاب را می آورند و آن مردمخلص امر کردند ۱۸ روز به تعداد سن مادر معصومین روضه خوانده شود و گلابدان مخصوص از آستانه مقدس آوردند که خود آقای حاج ماشاالله این گلاب را بین عزاداران می پاشند و هیجان خاصی به مجلس می دهند. پایان⚫️⚫️⚫️ 🌹🖤السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین(ع)🖤🌹 🌹🖤السلام علیک یا ابالفضل العباس (ع)🖤🌹 ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖ ┏┅❧"""✾""""✾"""❧┅┓ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
℘ـَ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ؔٛٚؔ͜͡مسـ؏ـودًٌٍ³¹³➴ًٍ: ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠ #قسمت ۵ #فصل_اول می گفتند: «مامان! چقدر قدم را
℘ـَ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ؔٛٚؔ͜͡مسـ؏ـودًٌٍ³¹³➴ًٍ: ‍ ✫⇠ ✫⇠ 6⃣ نه ساله شده بودم. مادرم نماز خواندن را یادم داد. ماه رمضان آن سال روزه گرفتم، روزهای اول برایم خیلی سخت بود، اما روزه گرفتن را دوست داشتم. با چه ذوق و شوقی سحرها بیدار می شدم، سحری می خوردم و روزه می گرفتم. بعد از ماه رمضان، پدرم دستم را گرفت و مرا برد به مغازه پسرعمویش که بقالی داشت. بعد از سلام و احوال پرسی گفت: «آمده ام برای دخترم جایزه بخرم. آخر، قدم امسال نه ساله شده و تمام روزه هایش را گرفته.» پسرعموی پدرم یک چادر سفید که گل های ریز و قشنگ صورتی داشت از لابه لای پارچه های ته مغازه بیرون آورد و داد به پدرم. پدرم چادر را باز کرد و آن را روی سرم انداخت. چادر درست اندازه ام بود. انگار آن را برای من دوخته بودند. از خوشحالی می خواستم پرواز کنم. پدرم خندید و گفت: «قدم جان! از امروز باید جلوی نامحرم چادر سرت کنی، باشد باباجان.» آن روز وقتی به خانه رفتم، معنی محرم و نامحرم را از مادرم پرسیدم. همین که کسی به خانه مان می آمد، می دویدم و از مادرم می پرسیدم: «این آقا محرم است یا نامحرم؟!» بعضی وقت ها مادرم از دستم کلافه می شد. به خاطر همین، هر مردی به خانه مان می آمد، می دویدم و چادرم را سر می کردم. دیگر محرم و نامحرم برایم معنی نداشت. حتی جلوی برادرهایم هم چادر سر می کردم. ادامه دارد...✒️ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
‍ ✫⇠ ✫⇠ 7⃣ خانه عمویم دیوار به دیوار خانه ما بود. هر روز چند ساعتی به خانه آن ها می رفتم. گاهی وقت ها مادرم هم می آمد. آن روز من به تنهایی به خانه آن ها رفته بودم، سر ظهر بود و داشتم از پله های بلند و زیادی که از ایوان شروع می شد و به حیاط ختم می شد، پایین می آمدم که یک دفعه پسر جوانی روبه رویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به هم گره خورد. پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را می شنیدم که داشت از سینه ام بیرون می زد. آن قدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یک نفس تا حیاط خانه خودمان دویدم. زن برادرم، خدیجه، داشت از چاه آب می کشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بود، گفت: «قدم! چی شده. چرا رنگت پریده؟!» کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او خیلی راحت و خودمانی بودم. او از همه زن برادرهایم به من نزدیک تر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: «فکر کردم عقرب تو را زده. پسرندیده!» پسر دیده بودم. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠ 8⃣ مگر می شود توی روستا زندگی کنی، با پسرها هم بازی شوی، آن وقت نتوانی دو سه کلمه با آن ها حرف بزنی! هر چند از هیچ پسر و هیچ مردی جز پدرم خوشم نمی آمد. از نظر من، پدرم بهترین مرد دنیا بود. آن قدر او را دوست داشتم که در همان سن و سال تنها آرزویم این بود که زودتر از پدرم بمیرم. گاهی که کسی در روستا فوت می کرد و ما در مراسم ختمش شرکت می کردیم، همین که به ذهنم می رسید ممکن است روزی پدرم را از دست بدهم، می زدم زیر گریه. آن قدر گریه می کردم که از حال می رفتم. همه فکر می کردند من برای مرده آن ها گریه می کنم. پدرم هم نسبت به من همین احساس را داشت. با اینکه چهارده سالم بود، گاهی مرا بغل می کرد و موهایم را می بوسید. آن شب از لابه لای حرف های مادرم فهمیدم آن پسر، نوه عموی پدرم بوده و اسمش هم صمد است. از فردای آن روز، آمد و رفت های مشکوک به خانه ما شروع شد. اول عموی پدرم آمد و با پدرم صحبت کرد. بعد نوبت زن عموی پدرم شد. صبح، بعد از اینکه کارهایش را انجام می داد، می آمد و می نشست توی حیاط خانه ما و تا ظهر با مادرم حرف می زد. بعد از آن، مادر صمد پیدایش شد و چند روز بعد هم پدرش از راه رسید. پدرم راضی نبود. ادامه دارد...✒️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣ می گفت: «قدم هنوز بچه است. وقت ازدواجش نیست.» خواهرهایم غر می زدند و می گفتند: «ما از قدم کوچک تر بودیم ازدواج کردیم، چرا او را شوهر نمی دهید؟!» پدرم بهانه می آورد: «دوره و زمانه عوض شده.» از اینکه می دیدم پدرم این قدر مرا دوست دارد خوشحال بودم. می دانستم به خاطر علاقه ای که به من دارد راضی نمی شود به این زودی مرا از خودش جدا کند؛ اما مگر فامیل ها کوتاه می آمدند. پیغام می فرستادند، دوست و آشنا را واسطه می کردند تا رضایت پدرم را جلب کنند. یک سال از آن ماجرا گذشته بود و من دیگر مطمئن شده بودم پدرم حالا حالاها مرا شوهر نمی دهد؛ اما یک شب چند نفر از مردهای فامیل بی خبر به خانه مان آمدند. عموی پدرم هم با آن ها بود. کمی بعد، پدرم در اتاق را بست. مردها ساعت ها توی اتاق نشستند و با هم حرف زدند. من توی حیاط، زیر یکی از درخت های سیب، نشسته بودم. حیاط تاریک بود و کسی مرا نمی دید؛ اما من به خوبی اتاقی را که مردها در آن نشسته بودند، می دیدم. کمی بعد، عموی پدرم کاغذی از جیبش درآورد و روی آن چیزی نوشت. شستم خبردار شد، با خودم گفتم: «قدم! بالاخره از حاج آقا جدایت کردند.» ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣1⃣ آن شب وقتی مهمان ها رفتند، پدرم به مادرم گفته بود: «به خدا هنوز هم راضی نیستم قدم را شوهر بدهم. نمی دانم چطور شد قضیه تا اینجا کشیده شد. تقصیر پسرعمویم بود. با گریه اش کاری کرد توی رودربایستی ماندم. با بغض و آه گفت اگر پسرم زنده بود، قدم را به او می دادی؟! حالا فکر کن صمد پسر من است.» پسرِ پسرعموی پدرم سال ها پیش در نوجوانی مریض شده و از دنیا رفته بود. بعد از گذشت این همه سال، هر وقت پدرش به یاد او می افتاد، گریه می کرد و تأثر او باعث ناراحتی اطرافیان می شد. حالا هم از این مسئله سوء استفاده کرده بود و این طوری رضایت پدرم را به دست آورده بود. در قایش رسم است قبل از مراسم نامزدی، مردها و ریش سفیدهای فامیل می نشینند و با هم به توافق می رسند. مهریه را مشخص می کنند و خرج عروسی و خریدهای دیگر را برآورد می کنند و روی کاغذی می نویسند. این کاغذ را یک نفر به خانواده داماد می دهد. اگر خانواده داماد با هزینه ها موافق باشند، زیر کاغذ را امضا می کنند و همراه یک هدیه آن را برای خانواده عروس پس می فرستند. آن شب تا صبح دعا کردم پدرم مهریه و خرج های عروسی را دست بالا و سنگین گرفته باشد و خانواده داماد آن را قبول نکنند. ادامه دارد...✒️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣1⃣ فردا صبح یک نفر از همان مهمان های پدرم کاغذ را به خانه پدر صمد برد. همان وقت بود که فهمیدم پدرم مهریه ام را پنج هزار تومان تعیین کرده. پدر و مادر صمد با هزینه هایی که پدرم مشخص کرده بود، موافق نبودند؛ اما صمد همین که رقم مهریه را دیده بود، ناراحت شده و گفته بود: «چرا این قدر کم؟! مهریه را بیشتر کنید.» اطرافیان مخالفت کرده بودند. صمد پایش را توی یک کفش کرده و به مهریه پنج هزار تومان دیگر اضافه کرده و زیر کاغذ را خودش امضا کرده بود. عصر آن روز، یک نفر کاغذ امضاشده را به همراه یک قواره پارچه پیراهنی زنانه برای ما فرستاد. دیگر امیدم ناامید شد. به همین سادگی پدرم به اولین خواستگارم جواب مثبت داد و ته تغاری اش را به خانه بخت فرستاد. چند روز بعد، مراسم شیرینی خوران و نامزدی در خانه ما برگزار شد. مردها توی یک اتاق نشسته بودند و زن ها توی اتاقی دیگر. من توی انباری گوشه حیاط قایم شده بودم و زارزار گریه می کردم. خدیجه، همه جا را دنبالم گشته بود تا عاقبت پیدایم کرد. وقتی مرا با آن حال زار دید، شروع کرد به نصیحت کردن و گفت: «دختر! این کارها چه معنی دارد؟! مگر بچه شده ای؟! تو دیگر چهارده سالت است. همه دخترهای هم سن و سال تو آرزو دارند پسری مثل صمد به خواستگاری شان بیاید و ازدواج کنند. مگر صمد چه عیبی دارد؟ ادامه دارد...✒️ ➿〰➿〰➿〰 ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣1⃣ خانواده خوب ندارد که دارد. پدر و مادر خوب ندارد که دارد. امسال ازدواج نکنی، سال دیگر باید شوهر کنی. هر دختری دیر یا زود باید برود خانه بخت. چه کسی بهتر از صمد. تو فکر می کنی توی این روستای به این کوچکی شوهری بهتر از صمد گیرت میآید؟! نکند منتظری شاهزاده ای از آن طرف دنیا بیاید و دستت را بگیرد و ببردت توی قصر رویاها. دختر دیوانه نشو. لگد به بختت نزن. صمد پسر خوبی است تو را هم دیده و خواسته. از خر شیطان بیا پایین. کاری نکن پشیمان بشوند، بلند شوند و بروند. آن وقت می گویند حتماً دختره عیبی داشته و تا عمر داری باید بمانی کنج خانه.» با حرف های زن برادرم کمی آرام شدم. خدیجه دستم را گرفت و با هم رفتیم توی حیاط. از چاه برایم آب کشید. آب را توی تشتی ریخت و انگار که من بچه ای باشم، دست و صورتم را شست و مرا با خودش به اتاق برد. از خجالت داشتم می مردم. دست و پایم یخ کرده بود و قلبم به تاپ تاپ افتاده بود. خواهرم تا مرا دید، بلند شد و شال قرمزی روی سرم انداخت. همه دست زدند و به ترکی برایم شعر و ترانه خواندند. اما من هیچ احساسی نداشتم. انگار نه انگار که داشتم عروس می شدم. توی دلم خداخدا می کردم، هر چه زودتر مهمان ها بروند و پدرم را ببینم. مطمئن بودم همین که پدرم دستی روی سرم بکشد، غصه ها و دلواپسی هایم تمام می شود. ادامه دارد...✒️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣1⃣ چند روز از آن ماجرا گذشت. صبح یک روز بهاری بود. توی حیاط ایستاده بودم. حیاطمان خیلی بزرگ بود. دورتادورش اتاق بود. دو تا در داشت؛ یک درش به کوچه باز می شد و آن یکی درش به باغی که ما به آن می گفتیم باغچه. باغچه پر از درخت آلبالو بود. به سرم زد بروم آنجا. باغچه سرسبز و قشنگ شده بود. درخت ها جوانه زده بودند و برگ های کوچکشان زیر آفتاب دلچسب بهاری می درخشید. بعد از پشت سر گذاشتن زمستانی سرد، حالا دیدن این طبیعت سرسبز و هوای مطبوع و دلنشین، لذت بخش بود. یک دفعه صدایی شنیدم. انگار کسی از پشت درخت ها صدایم می کرد. اول ترسیدم و جا خوردم، کمی که گوش تیز کردم، صدا واضح تر شد و بعد هم یک نفر از دیوار کوتاهی که پشت درخت ها بود پرید توی باغچه. تا خواستم حرکتی بکنم، سایه ای از روی دیوار دوید و آمد روبه رویم ایستاد. باورم نمی شد. صمد بود. با شادی سلام داد. دستپاچه شدم. چادرم را روی سرم جابه جا کردم. سرم را پایین انداختم و بدون اینکه حرفی بزنم یا حتی جواب سلامش را بدهم، دو پا داشتم، دو تا هم قرض کردم و دویدم توی حیاط و پله ها را دو تا یکی کردم و رفتم توی اتاق و در را از تو قفل کردم. صمد کمی منتظر ایستاده بود. وقتی دیده بود خبری از من نیست، با اوقات تلخی یک راست رفته بود سراغ زن برادرم و از من شکایت کرده بود و گفته بود: " انگار قدم اصلاً مرا دوست ندارد. " ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣1⃣ " من با هزار مکافات از پایگاه مرخصی گرفته ام، فقط به این خاطر که بیایم قدم را ببینم و دو سه کلمه با او حرف بزنم. چند ساعت پشت باغچه خانه شان کشیک دادم تا او را تنهایی پیدا کردم. بی انصاف او حتی جواب سلامم را هم نداد. تا مرا دید، فرار کرد و رفت." نزدیک ظهر دیدم خدیجه آمد خانه ما و گفت: «قدم! عصر بیا کمکم. مهمان دارم، دست تنهام.» عصر رفتم خانه شان. داشت شام می پخت. رفتم کمکش. غافل از اینکه خدیجه برایم نقشه کشیده بود. همین که اذان مغرب را دادند و هوا تاریک شد، دیدم در باز شد و صمد آمد. از دست خدیجه کفری شدم. گفتم: «اگر مامان و حاج آقا بفهمند، هر دویمان را می کشند.» خدیجه خندید و گفت: «اگر تو دهانت سفت باشد، هیچ کس نمی فهمد. داداشت هم امشب خانه نیست. رفته سر زمین، آبیاری.» بعد از اینکه کمی خیالم راحت شد، زیر چشمی نگاهش کردم. چرا این شکلی بود؟! کچل بود. خدیجه تعارفش کرد و آمد توی اتاقی که من بودم. سلام داد. باز هم نتوانستم جوابش را بدهم. بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتم آن یکی اتاق. خدیجه صدایم کرد. جواب ندادم. کمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی که من بودم. خدیجه با اشاره چشم و ابرو بهم فهماند کار درستی نمی کنم. بعد هم از اتاق بیرون رفت. من ماندم و صمد. ادامه دارد...✒️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣1⃣ کمی این پا و آن پا کردم و بلند شدم تا از زیر نگاه های سنگینش فرار کنم، ایستاد وسط چهارچوبِ در، دست هایش را باز کرد و جلوی راهم را گرفت. با لبخندی گفت: «کجا؟! چرا از من فرار می کنی؟! بنشین باهات کار دارم.» سرم را پایین انداختم و نشستم. او هم نشست؛ البته با فاصله خیلی زیاد از من. بعد هم یک ریز شروع کرد به حرف زدن. گفت دوست دارم زنم این طور باشد. آن طور نباشد. گفت: «فعلاً سربازم و خدمتم که تمام شود، می خواهم بروم تهران دنبال یک کار درست و حسابی.» نگرانی را که توی صورتم دید، گفت: «شاید هم بمانم همین جا توی قایش.» از شغلش گفت که سیمان کار است و توی تهران بهتر می تواند کار کند. همان طور سرم را پایین انداخته بودم. چیزی نمی گفتم. صمد هم یک ریز حرف می زد. آخرش عصبانی شد و گفت: «تو هم چیزی بگو. حرفی بزن تا دلم خوش شود.» چیزی برای گفتن نداشتم. چادرم را سفت از زیر گلو گرفته بودم و زل زده بودم به اتاق روبه رو. وقتی دید تلاشش برای به حرف درآوردنم بی فایده است، خودش شروع کرد به سؤال کردن. پرسید: «دوست داری کجا زندگی کنی؟!» جواب ندادم. دست بردار نبود. پرسید: «دوست داری پیش مادرم زندگی کنی؟!» بالاخره به حرف آمدم؛ اما فقط یک کلمه: «نه!» بعد هم سکوت. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣1⃣ وقتی دید به این راحتی نمی تواند من را به حرف درآورد، او هم دیگر حرفی نزد. از فرصت استفاده کردم و به بهانه کمک به خدیجه رفتم و سفره را انداختم. غذا را هم من کشیدم. خدیجه اصرار می کرد: «تو برو پیش صمد بنشین با هم حرف بزنید تا من کارها را انجام بدهم»، اما من زیر بار نرفتم، ایستادم و کارهای آشپزخانه را انجام دادم. صمد تنها مانده بود. سر سفره هم پیش خدیجه نشستم. بعد از شام، ظرف ها را جمع کردم و به بهانه چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه، از دستش فرار کردم. صمد به خدیجه گفته بود: «فکر کنم قدم از من خوشش نمی آید. اگر اوضاع این طوری پیش برود، ما نمی توانیم با هم زندگی کنیم.» خدیجه دلداری اش داده بود و گفته بود: «ناراحت نباش. این مسائل طبیعی ست. کمی که بگذرد، به تو علاقه مند می شود. باید صبر داشته باشی و تحمل کنی.» صمد بعد از اینکه چایش را خورد، رفت. به خدیجه گفتم: «از او خوشم نمی آید. کچل است.» خدیجه خندید و گفت: «فقط مشکلت همین است. دیوانه؟! مثل اینکه سرباز است. چند ماه دیگر که سربازی اش تمام شود، کاکلش درمی آید.» بعد پرسید: «مشکل دوم؟!» ادامه دارد...✒️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✿‍✵✰ ✰✵✿‍ داســتــان مـعـنــوی ✧✾════✾✰✾════✾✧ در اطراف بصره مردی فوت کرد و چون بسیار آلوده به معصیت بود کسی برای حمل و تشییع جنازه او حاضر نگشت زنش چند نفر را به عنوان مزدور گرفت و جنازه او را تا محل نماز بردند ولی کسی بر او نماز نخواند بدن او را برای دفن به خارج از شهر بردند در آن نواحی زاهدی بود بسیار مشهور که همه به صدق و پاکدلی او اعتقاد داشتند زاهد را دیدند که منتظر جنازه است همین که بر زمین گذاشتند زاهد پیش آمد و گفت آماده نماز شوید و خودش نماز خواند طولی نکشید که این خبر به شهر رسید و مردم دسته دسته برای اطلاع از جریان و اعتقادی که به آن زاهد داشتند از جهت نیل به ثواب می‌آمدند و نماز بر جنازه می‌خواندند و همه از این پیش آمد در شگفت بودند بالاخره از زاهد پرسیدند که چگونه شما اطلاع از آمدن این جنازه پیدا کردید؟ گفت: در خواب دیدم به من گفتند برو در فلان محل بایست جنازه‌ای می‌آورند که فقط یک زن همراه اوست بر او نماز بخوان که آمرزیده شده زاهد از زن پرسید: شوهر تو چه عملی می‌کرد که سبب آمرزش او شد؟ زن گفت: شبانه روز او به آلودگی و شرب خمر می‌گذشت پرسید آیا عمل خوبی هم داشت؟ زن جواب داد آری سه کار خوب نیز انجام می‌داد: هر وقت شب که از مستی به خود می‌آمد گریه می‌کرد و می‌گفت خدایا کدام گوشه جهنم مرا جای خواهی داد؟ صبح که می‌شد لباس خود را تجدید می‌نمود و غسل می‌کرد و وضو می‌گرفت نماز می‌خواند هیچ‌گاه خانه او خالی از دو یا سه یتیم نبود آنقدر که به یتیمان مهربانی و شفقت می‌کرد به اطفال خود نمی‌کرد آری توجه به زیردستان آثار بخصوصی دارد یکی از آنها فریادرسی خداوند و آمرزش اوست در هنگام بیچارگی ما 📗 کشکول شیخ بهائی °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d