eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
(۲) ✔️ از بین برنده آلاینده های فرمالدئید و بنزن 💢برای هر ۹ متر مکعب هوای داخلی، یک گلدان متوسط کافیست💢 🍃 🌿💕🌿💕🌿💕🌿 ➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ┅✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿┅
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
نمای نزدیکی از گلهای را ببینید. گلهای این گیاه، برای بسیار جلب توجه میکند و اغلب کندو دارها سعی میکنند که اطراف این گلها کندوها را بگذارند. 🌼🍃 🌿💕🌿💕🌿💕🌿 ➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ┅✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿┅
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
گل ها توان جابجایی ندارند و برای جابجاشدن ساخته نشدن و وقتی گلدونشون رو تعویض میکنیم شوک میشن🤓 👈برگاشون زرد میشه ، 👈ریزش برگ پیدا میکنند 👈برگهاشون ول و پژمرده میشه، 👈برگاشون لوله میمونه و باز نمیشه، 👈از رشد میوفتن و دیگه شاداب نمیشن 🤓🔰حالا چه کنیم تا این اتفاقات کمتر بشه 1⃣وقتی میخواید تعویض گلدون انجام بدید روز قبل گیاه رو اب بدید تا خاک موقع تعویض نم داشته باشه و ریشه گیاه هوا نخوره 2⃣گیاه رو با خاک اطرافش بصورت قالبی داخل گلدون فقط یک سایز بزرگتر بزارید و اطرافشو با خاک برگ و کمی خاک باغچه الک کرده پر کنید 3⃣تا یک روز به گیاه آب ندید و روز سوم در اولین آبیاری بعد از تعویض گلدون با ، گیاه رو آبیاری کنید ✅یادتون باشه بهار و مهر ماه کمترین شوک به گیاه موقع تعویض گلدون وارد میشه ❌پس از اواسط پاییز تا آخر زمستون و در اوج گرمای تابستون ،از تعویض گلدون گل ها بپرهیزید 🌿💕🌿💕🌿💕🌿 ➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ┅✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿┅
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
─┅─═ঊ🍃🌸🍃ঈ═─┅─ تکثیر الوئه ورا🦋 🌿💕🌿💕🌿💕🌿 ➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ┅✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿┅
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
‍ ‍ 🌵🌞کاکتوسهاجزگیاهانی هستند که برای رشدخوب خودنیازبه نور خورشید دارند 🌞❌هرچه این نورکمترشودرشدگیاه کمتر ونامتعارف ترشده وکاکتوس دچار تغییرشکل میشودکه به اصطلاح میگویند.🌵 قسمت باریک رو با چاقوی تمیز جدا کنید و کاکتوس رو به محیط پرنور تر با نور مستقیم منتقل کنید 🌿💕🌿💕🌿💕🌿 ➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ┅✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿┅
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
📌کامپکت نیاز نوری بالایی نداره و تا حدودی هم به سایه مقاوم هست. 📍نور مستقیم باعث سوختگی برگ ها و بی حالی گیاه میشه. 📌یکی از مهم ترین نکته ها برای نگهداری کامپکت آبیاری گیاه هست. 📍اول از همه بهتره از آب بدون املاح(آب جوشیده‌ی سرد شده) استفاده کنید حالا به چه دلیل؟ املاح زیادی آب باعث شوری بیش از حد خاک میشه و یکی از علت های سوختگی یا سیاه شدن برگ هاست 📌بین دو آبیاری باید سطح خاک خشک باشه 📌برای رطوبت گیاه بهترین راه، درست کردن جزیره هست. 🌿💕🌿💕🌿💕🌿 ➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ┅✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿┅
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
👆عزیزان از این سبزه ها تو فروشگاه ها زیاد میبینید ،خودتون داخل هر تنگی میتونید سبزش کنید😉😍 🌱با بذرگیاهان آبزی میتونید داخل تنگ سبزشون کنیدوهر سه روز آروم آب, رو نو کنید که بذرها تکون نخورن و خراب نشن ماهی داخل تنگ بندازید خوشگل ترش میکنه🐠🌱 🌿💕🌿💕🌿💕🌿 ➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ┅✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿┅
سلام این داستانی که میخام تعریف کنم مربوط به پنجاه سال پیش هست که توی یکی از روستاهای شمال کشور اتفاق افتاده من دختر همون خانمی هستم که این اتفاق شوم براش رخ داده و ازاینجا به بعد رو از زبان مادرم میخونین همیشه از بچگی تو خونه ی بزرگی که داشتیم از چاه آب میکشیدیم برای استفاده ی روزانمون اما ته حیاط یه چاه قدیمی وجود داشت که از وقتی دست چپ و راستمونو شناختیم نزدیک شدن بهش رو قدقن کرده بودن اقام دورش رو حصار کشیده بود و روش چرم سنگینی انداخته بود،بارها و بارها سمتش رفتم انا خواهرهام منو لو دادن و نزاشتن سر دربیارم اون چاه چیه ننم میگفت داخلش مار بزرگی خابیده که با خوردن نور از اونجا میپره بیرون ،اما من از همون بچگی فهمیدم این حرفا الکیه و صحت نداره اقام مرد عیالواری بود و ده تا بچه داشت شش تا دختر و چهارتا پسر که منه بخت برگشته بچه اخر بودم همه خواهرها و برادرام ازدواج کرده بودن برادرام کنارمون زندگی میکردن ولی خاهرام هرکدوم به یه دهی رفته بودن ننم به خاطرشالکیاری پشت سرهم از پاافتاده بود و دیگه نمیتونس بره سر زمین ،به خاطرهمین من اول صبح بعد نماز عازم زمین میشدم و تا ظهر کار میکردم ،سر ظهر که برمیگشتم ننم غذا میاورد و میخوردیم چهارده سالم شده بود و همه میگفتن وقت شوهرشه ولی اقام میگفت گلرخ دست راست من و مادرشه حالاحالاها عروسش نمیکنم انگشت نمای در و کوچه شده بودم چون اون زمان دختر هم سن من شوهر نمیکرد میگفتن عیب و ایراد داره و براش حرف درست میکردن خلاصه روزها میگذشت و من هر روز بزرگتر میشدم دیگه اوه چاه رو فراموش کرده بودم یک روز که خاهر زاده هام سرازیر شده بودن خونه اقام مجبور شدم باهاشون هم بازی بشم هر کدوم از اونا فقط یکسال یا نهایت پنج سال ازم کوچکتر بودن باهم گرگم به هوا و قایموشک بازی میکردیم که نوبت من شد قایم بشم نمیدونم چیشد که ناخواداگاه کشیده شدم سمت اون چاه چون قدیمی بود دورشو سنگ چیده بودن و دیوار بلندی داشت پشتش نشستم خیلی سنگ داغ بود حس سرگیجه بهم دست داد و حالم بد شد. یه صداهای ریزی به گوشم میخورد و وادارم میکرد که درشو باز کنم ولی با صدای جیغ خواهرزادم به خودم اومدم برام عجیب بود که اون چاه چراباید باعث میشد همچین حالی بهم دست بده؟ شب شد و همگی دور کرسی خابیدیم اخر شب حس کردم کسی زیر گوشم چیزایی نجوا میکنه ،اهمیت ندادم از خستگی زیاد بود شاید. به خاب رفتم و چند ماهی گذشت ،تابستون از راه رسیده بود یک روز که داشتم رخت چرکارو میشستم اقا اومد بالا سرم و چند تا کتاب گرفت سمتم و گفت بیا دختر اینا واسه توعه.... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_اول سلام این داستانی که میخام تعریف کنم مربوط به پنجاه سال پیش هست که توی یکی از روستاهای شما
گفتم مرسی اقاجان اینا چیه من که سواد ندارم. دستی به ریش سفیدش کشید و گفت از فردا میری مکتب درس بخونی سواد دار بشی. با این حرفش انگار دنیارو به من داده بودن نمیدونستم از خوشحالی چه کنم دستشو گرفتم و بوسیدم که نوازشم کرد و گفت برو رختای تمیز بپوش فردا از صبح میری مکتب پیش حسن خان ،باهاش صحبت کردم بهت سواد یاد بده ننم تعجب کرده بود چون اقاجان به هیچ کدوم از خواهرها اجازه ی درس خوندن نداد جز من از صبح شروع کردم به مکتب رفتن ،علاقم به درس خیلی زیاد بود زود همه چیزو یادگرفتم و سواددار شدم حسن خان خیلی از درسم راضی بود بارها به اقاجان گفت که این دخترو بفرستین شهر درس بخونه اقا جانم رضایت داد ولی برادرام نه. سرهمین خیلی جنگ و دعوا داشتن که اخر اقاجان پیروز شد و هفته ای سه بار باهم میرفتیم شهر که من برم مدرسه و دیپلم بگیرم ،سال اول دانش اموز نمونه شدم و کلی جایزه بهم دادن . روزگار خوبی داشتم و تو ده اسمم سر زبون ها میچرخید دیگه به جای اینکه بگن ترشیده س میگفتن سواد داره خیلی از پیرای ده میگفتن داری گناه میکنی درس خوندن برای زن حرومه. جهالت بود اما اقام اهمیتی نمیداد و بیشتر تحریک میشد که منو تا اخرین مرحله ی درس بفرسته شهر. خان خبردار شده بود که من سواد دارم به اقام دستورداد که برم عمارتش ،خیلی میترسیدم از خان مرد خشنی بود،باترس نشسته بودم روی زمین و به اتاق خیره بودم که پر از تابلوهای رنگی و با نقش و نگار چیده بودن همینجور که حواسم به اونا بود یهم دیدم یکی جلوم وایستاده با لبخند بم گفت دختر مسلم تویی؟؟ آب دهنمو قورت دادم و گفتم بله اقا _فکرشو نمیکردم دختر مسلم تو باشی ،بشین. نشستم سرجام که گفت اونجا نه ،روی صندلی چشمی گفتم و روی صندلی چوبی نشستم ،منتظر بودم چیزی بگه گردنم درد میکرد از بس سرم پایین بود _تو میدونی من چند تا بچه دارم؟؟ سرمو بالا گرفتم و گفتم بله اقا لبخند زد ،برای اولین بار بود که به صورتش نگاه میکردم ،مرد میانسال مهربونی بود برعکس تعاریفی که ازش کرده بودن . سبیلهای خوش فرمی داشت با موهای پرپشت جو گندمی .تابی به سبیلش داد _همونطور که میدونی دوتا بچه دارم یکی دختر یکی پسر ،از امروز وظیفته که بیای بهشون خوندن نوشتن یاد بدی ابروهام بالا پرید ،گفتم من اقا؟؟ اخم کرد و گفت تو مگه چته ،اره دیگه تو نمیدونستم چی بگم که ادامه داد،شنیدم حساب کتابم بلدی _بله اقا _خوبه،میتونی بری پدرتو بگی بیاد داخل _چشم اقا از اتاقش بیرون اومدم نفس آسوده ای کشیدم واقعا داشتم ذوب میشدم https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_دوم گفتم مرسی اقاجان اینا چیه من که سواد ندارم. دستی به ریش سفیدش کشید و گفت از فردا میری مکت
اقاجانم اخم کرد و گفت چی شد دختر جان گفتم اقاجان بهم گفتن بیام به خانزاده ها درس بدم،انگار که عصبانی شده بود گفت برو بیروه عمارت من میام چشمی گفتم و اقام رفت داخل پیش خان ،با شادی از عمارت اومدم بیرون فکرشم نمیکردم که این روزارو ببینم بیرون عمارت ایستاده بودم و به غاز ها و اردک هایی که توی حیاط بودن نگاه میکردم خسته شده بودم به درخت تکیه دادم کلی خدم و حشم در حال رفت و آمد بودن که پسری اومد پیشم. فکر کنم غاز چرون بود ،گفت های دختر اینجا چکار داری؟؟ _منتظر اقامم _اقات جاش تو شالیزاره نه خونه ی خان،برو بیرون بهم برخورد ،گفتم به تو ربطی نداره برو غازتو بچرون اخمی کرد و گفت خجالتم خوب چیزیه اهمیت ندادم که صداشو انداخت سرش _اهای اون فلکو بیارین یه گیس بریده اینجا داریم از جام پریدم ،چی داشت میگفت، با ترس گفتم فلک واسه چی؟؟؟ _واسه اینکه به پسرخان نگی غازچرون اونجا بود که فهمیدم چه دسته گلی به آب دادم زود گفتم ببخشید خانزاده قصد توهین نداشتم با غرور نگاهم کرد _التماس کن با نفرت نگاهش کردم درسته رعیت بودیم اما من هیچ وقت غرورم رو به خاطر یه خانزاده از بین نمیبردم با تحکم گفتم حاضرم فلک بشم ولی التماس نکنم تعجب کرد نمیدونم اونهمه شجاعت رو از کجا اورده بودم خودش رفت فلکو اورد و منو هل داد روی زمین که جیغ زدم https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_سوم اقاجانم اخم کرد و گفت چی شد دختر جان گفتم اقاجان بهم گفتن بیام به خانزاده ها درس بدم،انگا
کلفت ها پاهامو گرفتن منم شروع کردم به جیغ و داد که یهو صدای فریاد خان اومد پسرش رفت کنار ،چشم خان به من افتاد گفت با اجازه ی کیی این دخترو فلک کردین حیف نونا با داد خان همه دست از کار کشیدن،پاهامو اورد پایین ،گالشامو پام کردم چارقدمو صاف کردم و ایستادم. حس قدرت بهم دست داد ،پسرخان از ترسش خشکش زده بود خان با صدای بلند به همه گفت این دختر قراره از این به بعد توی این عمارت زندگی کنه کسی حق نداره بهش چیزی بگه شیر فهم شدین؟؟ همه سکوت کرده بودن که دوباره غرید و گفت کیی گفت فلکش کنین پسر خان ترسیده اومد جلو که خان همونجا گوششو یه تاب داد پسره هم برام خط و نشون کشید اما من اعتنایی نکردم. همه برگشتن سرکاراشون،با اقاجان برگشتیم خونه خیلی اعصابش خورد بود تا خونه لب باز نکرد که بگه چی شده رسیدیم خونمون ،ننم اومد جلوی در نگران به اقام نگاه میکرد پرسید چیشد؟؟؟ با شادی گفتم ننه خان گفته به بچه هاش درس یاد بدم مادرم خوشحال شد ولی اقام فوری غرید و گفت بیخود، از فردا میریم شهر ،اونجا میسپارمت یه مدرسه ی دیگه تا وقتی هم درست تموم نشده برنمیگردی غمگین نگاهش کردم،چی داشت میگفت،دوری از پدر مادرم واسم عین مرگ بود منو فرستادن داخل خونه، اقام و ننم با هم پچ پچ میکردن منم زانوهامو بغل گرفتم و یه گوشه نشستم از وقتی که میرفتم مدرسه اقام نمیزاشت کار کنم مثل دخترای شهری شده بودم واقعا واسم لذت بخش بود با اینکه عجیب بود برام این چیزا یه زمانی حسرت دخترایی که ازدواج کرده بودن و بهشون احترام میزاشتنو میخوردم اما الان کل روستا حسرت منو میخوردن یکمی گذشت که ننم با چشمای اشکی اومد داخل رفتم سمتش بغلش کردم و گفتم دردت به سرم چرا گریه میکنی؟؟ اقام اشاره کرد چیزی نیست ،باهم غذا خوردیم و دیگه حرفی دربارش نزدیم. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
‍🧡💫شروع هفته تون ⚪️💫پر برکت با ذکر شریف 🧡💫صلـوات برحضرت محمد (ص) ⚪️💫و خاندان مطهرش 🧡💫امروز سلام و ارادتمان را ⚪️💫تقدیم کنیم به 🧡💫چهارده معصوم (ع) 🧡💫الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ ⚪️💫وَآلِ مُحَمَّدٍ 🧡💫وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ⚪️💫وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ 🌼🍃 🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️نیایش صبحگاهی🌼🍃 🌷خداوندا حال که منت نهادی و در بامدادی دگر بیدارم ساختی، و جانی دوباره ام بخشیدی، تا ببینم ، بشنوم ، بگویم و بدانم ، باز منت گذار و یاریم ده تا ببینم تمام زیبائی ها و خوبی ها را. بشنوم فریاد سکوت بی پناهان را و بر زبان برانم آنچه تو را خشنود می سازد 🌷خدایا ... برای خوب شدن و خوب ماندن اراده کرده ام پس یاریم ده تا همانی باشم که تو میخواهی ... "آمین ".🙏.. ☕️سلام صبحتون بخیر ❄️روزتون به زیبایی طبیعت ☕️به روشنی آب ❄️به زلالی ☕️قلبهای مهربونتون ❄️و به پاکی ☕️خـداونـد بلند مرتبه ❄️امیدوارم هفته ای پراز خیرو برکت داشته باشید💐☕️ 🌼🍃 سلام😊✋ اولین روز هفته تون بخیر و شادی ☕️ زندگیتون پر از سلامتی😇 نبض تون پر احساس🤍 قلب تون پر عشق🤍 فکرتون پر از یاد خدا🤍 الهی هفته خوب و خوشی پیش رو داشته باشید❄️ 🌼🍃 🍃🌻 آغاز هفته تون بخیر🌻 روزتون زیبا 🌿 و پراز زیبایهای خلقت🌻 امروز را با یه دنیا🌿 عشق و محبت 🌻 و یه ذهـن آرام 🌿 شروع کنیـد🌻 زندگیتون 🌿 سرشار ازخوشبختی 🌻 🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
💖سلام دوستان خوبم 💖صبح زیبایتان بخیر 💖یک صبح فرح بخش 💖یک روز دل انگیز 💖هفته ای پراز برکت 💖برایتان آرزو دارم 💖امروزتون پراز موفقیت 💖عمرتان بخیر و نیکی 🌼🍃 🌷🌼🌷🌼🌷 ⁉️فرض کنید سوار یک هواپیمای جت هستید جایی آن طرف اروپا، بال هواپیما آسیب می‌بیند. دوست دارید عکس‌العمل خلبان چگونه باشد؟ 🌷دوست دارید خلبان پرواز بگوید: "آرام باشید و کمربندها را ببندید! مسیر پُر تکان و ناهمواری در پیش داریم، اما راهی برای رفع مشکل پیدا می‌کنیم." ⁉ یا ترجیح می‌دهید که کاپیتان پرواز به هر طرف بپرد و فریاد بزند: همه ما می‌میریم! ما کشته می‌شویم . کدام یک از این دو شما را سالم بر زمین می‌نشانند؟ ⁉حالا در مورد 🌺زندگی خود فکر کنید. شما خلبان زندگی خود هستید. به نظرتان با کدام شیوه می‌توانید 🌺مشکل خود را حل کنید؟ راهی خواهم یافت! یا من می‌میرم. کدام یک؟ 🌷این تفکر شاید 🌺موفقیت شما را تضمین نکند، اما بهترین شانس را به شما می‌دهد. بازنده‌ها آن قدر روی مشکلات تمرکز می‌کنند که فقط مشکل را می‌بینند. 👤 آنتونی_رابینز 🌼🍃 خدایا🙏امروز و این هفته بهترین هارانصب همه بگردان🌷 بهترین لحظه ها بهترین فرصت ها بهترین موفقیت ها بهترین پیشرفت هاو ازهمه مهم تربهترین احوال را ان شاء الله🙏 🌼🍃 ❄️روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند 🌼روز وشب دارد ❄️روشنی دارد ، تاریکی دارد 🌼کم دارد ، بیش دارد ❄️دیگر چیزی از زمستان نمانده 🌼بهار نزدیک است 🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
در ارتباطاتت مانند جیوه عمل کن؛ منعطف باش و سازگار و آماده‌ی تغییرات خوب، ولی عزت نفس داشته باش و وابسته نشو... جیوه را ببین که رهاست، که متکی به خود است، که تکه تکه می‌شود اما دوباره خودش را جمع می‌کند، که اصالتش را حفظ می‌کند و نه تسلیم می‌شود، نه وابسته. جیوه را ببین و بعد از هر شکست و ناکامی، تکه های خودت را جمع کن و به انسجام برس، دوباره خودت باش و خودت را دوست داشته باش و به هیچ چیز و هیچ‌کس وابسته نباش. 🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️تنها زمانی می توانید به بعد برتر زندگی صعود کنید که بعد پست را پشت سر گذاشته باشید. پاداش رسیدن به مرتبه برتر زمانی حاصل می شود که رنج وعذاب و لذتها وخوشی های مرتبه پست را تجربه کرده و پشت سر گذاشته باشید. نیلوفر آبی قبل از شکوفا شدن باید از میان لجن مرداب بگذرد، لجن به مثابه همین دنیاست. ❤️اشو 🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
وقتی مامانا میگن من بین بچه‌هام فرق نمیذارم 🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🥤زندگی با تبسم شیرین ☕️و با عشق زیبا میشود 🥤زندگی با محبت محکم ☕️و با صداقت امن میشود 🥤زندگی با یاد خدا آرام میشود 🥤براتون آرزوی زندگی‌ ☕️با عشق 🥤محبت، شادی، ☕️صداقت و یاد خدا را دارم 🥤عصرتون بخیر ☕️ 🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📔 🔻مردی صبح از خواب بیدار شد ، با همسرش صبحانه خورد ، لباسش را پوشید و برای رفتن به ڪار آماده شد . هنگامیڪه میخواست ڪلیدهایش را بردارد ، گرد و غباری زیاد روی میز و صفحه تلویزیون را دید ..! خارج شد و به همسرش گفت : دلبنـدم ، ڪلیدهایم را از روی میز بیاور. زن خواست تا ڪلیدها را بیاورد دید همسرش با انگشتانش وسط غبارهای روی میز نوشته: " یادت باشه دوستت دارم " و خواست از اتاق خارج شود صفحه تلویزیون را دید ڪه میان غبار نوشته شده بود: " امشب شام مهمون من " زن از اتاق خارج شد و ڪلید را به همسرش داد ... و به رویش لبخند زد ، انگار خبر میداد ڪه نامه‌اش به او رسیده ! * این همان همسر عاقلیست ڪه اگر در زندگی مشڪلی هم بود ، مشڪل را از ناراحتی و عصبانیت به خوشحالی و لبخند تبدیل می ڪند ... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d