#یک_داستان_یک_پند
🔹بخش دوم🔹
🔳 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
⁉️ از مادرش میپرسم سحر چه آرزویی دارد؟ میگوید: داشتن یک اتو آرزوی اوست، همیشه با کتری داغ لباسهای خود را اتو میزند. میگویم: چَشم! مدد الهی به زودی اتویی برای او خواهم خرید. خاطری مَلکی درونم مُدام میگوید: چرا لال شدهای و این بخشش و عنایتِ خدا را به نام نفس مصادره میکنی؟!!! زبان بگشا و بگو که هر چه هست، خداست و این عنایت او و روزی خود آنهاست. بگو تا آنها خدای خود را بشناسند و به سمت او بروند. مُهر زبانم میشکند و از کسی میگویم که اگر نظرش را لحظهای از من دور کند، خود برای نانِ شب محتاجترین فرد میشوم. مدد الهی کلامم اثر میکند و پله دوم رو میروم و از برکاتِ نماز شب میگویم. این رسم انسان است، اگر در کسی نیکی و انسانیّت ببیند عاشقِ دین و مسلک او میشود. ارزاقشان که امانتی در دست من بود، تحویلشان میدهم و با آژانس بدرقهشان میکنم.
🌒 آن شب از شوق، حس میکنم خواب ندارم و میخواهد بیخوابم کند، فقط ساعتی خواب بر چشمانم میفرستد. نزدیک اذان صبح بیدارم میکند، حال عجیبی دارم. از همان بیداری در حال گریه هستم. بدون مناجاتی، بدون هیچ ذکری و استغفاری و بدون هیچ وضویی!!!
میدانم که همیشه من او را صدا میکردم ولی امشب او خودش صدایم کرده است و وقتی صدایت کند دیگر برای گریستن مقدمهای لازم نیست. در یک چیز خود را ناتوان میبینم و دنبال کسی هستم که در آن شب، من بیچاره را درس شکرگزاری بیاموزد. تنها چیزی است که هر اندازه تدبّر میکنم چیزی بر ذهنم در آن نمیرسد. یقین میکنم، آن شب اتفاقی در خانهی سحر افتاده است که هر چند من از آن در ظاهر بیخبرم ولی از صداکردن خدایم امشب کاملاً فهمیدم که کسی امشب هست که مرا دعا میکند. بهترین دعای عمرم را میخوانم:
✨«فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ»✨
🌞 صبح زنگ میزنم، میبینم سحر گوشوارههای خود را بعد از یکسال پس گرفته و آن شب از شوق گریه کرده است. سحر نزدیک اذان صبح با مادرش به نماز شب برخاسته است. سحر دیگر در مجالس عروسی که میرود نگران این نیست کسی گوشهای بدون گوشواره او را نگاه کند. گوشوارهای که هر دختری بر گوش خود دارد. خاطری مَلکی مرا رها نمیکند، مدام در درونم میگوید: اکنون که تو در این شادی و شوق میسوزی و مجنون شدهای ببین چه خدایی داری که برای این کار تو، وعدهی بهشت هم داده است. میگویم: خدایا! بهشت میخواهم چه کنم؟ این خود بهشت است و اکنون بهشت را با تمامِ وجود در این دنیا حس میکنم. یادم میافتد اگر از راه قرآن، غفلت کنی نه تنها این دنیای تو را جهنمی میکند بلکه آن دنیا هم وارد جهنم کبری خواهی شد و اگر در این دنیا متابعت امرش کنی نه تنها این دنیای تو را بهشتی میکند بلکه بعد از مرگت نیز لذات و نعمات و بهشتش روز به روز بر تو کثرت میگیرد تا از رحمت و کرمش در نزد خود در «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ» تو را برای ابد آرام دهد، انتخاب با توست.
✨وَ مَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللَّهِ!!!✨
🆔 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#یک_داستان_یک_پند
🔹بخش اول🔹
🔳 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍ مریم 38 سال دارد از جایی به او خبر رسیده است که مدد الهی صندوقی داریم که به نیازمندان کمک میکنیم.
زنگ میزند و شرایط را میگویم که ما به ایتامی که پدر خود را از دست دادهاند و پیرزنان و پیرمردان بدوارث و بیوارث مدد الهی کمک ثابت میکنیم. مریم میگوید: شوهرش را از دست داده است و چون محلهی آنها از نظر فرهنگی فقیر و عقبافتاده است از او میخواهم به همراه فرد دیگری به منزل ما بیاید تا ارزاق را خودش بگیرد و از اتّهام همسایگان در محل دور باشد.
به همراه والدهی خود پای درددل مریم مینشینم. او میگوید: 4 سال پیش بر اثر سوءمصرف مواد مخدر شوهرش را از دست داده است و یک پسر 25 ساله و دختر 16 سالهای به نام سحر دارد. سحر دختری چادری و نجیب و خیلی خجالتی، با چهرهای مؤمن با مادرش زندگی میکند. درونم میسوزد وقتی میبینم مریم در خود احساس شرمندگی میکند. از فقرهای زمان کودکیام برای آنها میگویم تا کمی راحت شوند و مرا از خود بالاتر نبینند.
🔥 پسرش علی معتاد است و گریه میکند و به خاطر اعتیادِ پسرش هیچ کسی و هیچ خیریهای به آنها کمک نمیکند. گویی سحر و مادرش هم باید به درد اعتیاد او گرسنگی بکشند و بسوزند. واقعاً بر حال این جامعه باید گریست که به جای عمل به کتابِ خدا، از یکدیگر دینِ خدا را پرس و جو کرده و یاد میگیرند. مادرش میگوید: زمانی که شوهرش را از دست داد هیچ یک از فامیل به آنها نزدیک نشدند و گویی با فوت شوهرش آنها هم غریبه شدند. مریم با چشمانی گریان میگوید: وقتی علی سرباز بود من هر روز دغدغه داشتم که وقتی ساعت 3 سحر از مدرسه میآید، چه چیزی برای ناهار او درست کنم. مجبور شدم از بقالی سر کوچه مدت یکسال، نسیه بردارم تا کارهای کمیته امدادم درست شود و مبلغی بگیرم.
💥 بدهی من در یکسال، 600 هزار تومان شد، دیگر شرم داشتم به مغازه بروم و نسیه چیزی بردارم. صاحب مغازه پشت سر هم پیام میفرستاد تا ما بدهیمان را صاف کنیم.
شبی مادر و دختر گریه کردیم. سحر گفت: مادر! من گوشوارههایم را امانت میدهم تا زمانی که بدهیمان را صاف کنیم به بقالی بده تا آبرویِ ما را در محل نَبرد. گوشوارهها را بردم، تحویل دادم و قلب مرد آرام گرفت. او گفت: من برای مبلغ شما باید سود بگیرم چون 600 هزار تومان سال قبل، اکنون یک میلیون و دویست هزار تومان شده است!!!
چارهای نداشتم باید میپذیرفتم. اکنون یکسال است گوشوارههای سحر در دست آن پیرمرد گرو و در رهن است. شنیدن این داستان اشک بر هر چشمی را جاری میکند.
◀️ خانه را ترک میکنم و به مغازهی بقالی محل میروم و مبلغ یک میلیون و دویست هزار تومان کارت میکشم و بدهیِ آنها را تسویه میکنم. وقتی به خانه برمیگردم مریم و مادرش باور نمیکنند. گمان میکنند منِ روسیاه امامزاده هستم. میگویم: من گنهکاری بیش نیستم و کار خاصی نمیکنم، این وظیفهی من است که کلامِ وحی و خدایِ من بر من امر کرده است. واقعاً بر حال زمانه باید گریست، از بس کارِ نیک در جامعهی ما کم شده است هر کسی نیکوکاری کند و انجام وظیفه نماید تا حدّ امامزاده در چشم فقرا عزیز میشود.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🆔
مراقب چشم زخم باشیم 👌🏻
خونه ها پر شده از بیماریها و مشکلات...
طلاق مرگ و میر و دلیل اون خود ماییم
تعجب نکنید
خواهران و برادرانم....
نیازی نیست دیگران بدونند که آیا من در زندگی مشترکم با همسر خود خوشبختم یا نه!
نیازی نیست از غذا یا نوشیدنی خود عکس بگیریم آن را برای گروهها بفرستیم
حتی اگر همسرمون یه دونه شکلات واسمون میاره،از اون عکس میگیریم و میفرستیم گروه و زیرش مینویسیم؛ ای تاج سرم ازت ممنونم❤
برادرم خواهرم...
شاید دختر مجردی دم بخت باشد و به خاطر شرایط زندگی خواستگار نداره...
شاید پسری وضعیت مالی مناسب فعلا برای ازدواج نداره... حواسمونو جمع کنیم کسی آه نکشه...
که آه یه انسان دلشکسته عرش رو به صدا درمیاره
نیازی نیست مردم بدونن کجا رفتی و از کجا داری میای جزییات زندگی ما واسه دیگران مشخص شده!
دنیای مجازی
واسه این ساخته نشده که ما بیاییم شرایط زندگیمون رو به رخ دیگران بکشیم...
چون هر مردی وسعش نمیرسه به زنش هدیه بده....
خواهرم مراقب باش
هرکسی توانایی اینو نداره که مسافرت بره...
هرکسی نمیتونه به رستوران بره و هر ماه یه ست لباس بخره....
یه خانوم میاد جهیزیه 70،80 میلیونی دخترش رو فیلم میگیره میزاره توی دنیای مجازی که چشم همه درآد...
هیچ فکر کردید شاید دختری پدر نداره یا پدر داره ولی مادر نداره که واسه جهیزیه اش سنگ تموم بزاره...
یا شاید پدری دستش به دهنش نمیرسه...
میخوایم به کی فخر بفروشیم با این کارامون...
خدا عالمه فقر فرهنگی داریم شاید...
خواهران و برادرانم ما اهمیت توکل بر خدا رو انکار نمیکنیم...
رازهای زندگی و خونتون رو پیش خودتون نگه دارید...
میایم توی گروهها جوک میزاریم...
دوست دخترم زنگ زده بیا خونمون من تنهام...
و هزاران پست مشابه دیگر که داریم با زبون بی زبونی به نوجوونا و جوونا میگیم که این کارا عیب نیست...
کم کم داریم
با این جوکها نشون میدیم که عفت و عصمت دختر یه مسئله بی ارزشه که هر پسری از راه برسه دخترامون باید خودشونو در اختیارش قرار بدن...
حواسمون باشه که توی گروه ها دخترای کم سن و سال هم هستن که شاید فکر کنن دنیای بیرون از فضای مجازی هم باید اونطوری باشن
کسی داشت راه میرفت پایش به سکه ای خورد فکر کرد طلا است نور کافی هم نبود،کاغذی را آتش زد که ببیند چه بوده دید یک سکه 50تومانی است بعد متوجه شد کاغذی که آتش زده دو هزار تومانی بوده است گفت: چی را برای چی آتش زدم!
واقعا این زندگی غالب ما انسانهاست...
ما چیزهای بزرگ را برای چیزهای بسیار کوچک آتش میزنیم و خودمان هم خبر نداریم از هر کسی که تو هر گروهی این متن رو میخونه و قبولش داره خواهش میکنم انتشار بده تا یادمون نره داریم چیکار می کنیم و حواسمون نیست خواهشا فرهنگ غلط رو با جوک هامون تو جامعه رواج ندیم...
خیلی دختران و پسران سن پایین الان در تلگرام هستن لطفا سعی کنیم با کمک یکدیگر جامعه ای پاک را ترویج کنیم
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آیا از همسر و بچه های حضرت عباس خبر دارید؟
حضرت عباس(ع) تنها با یک زن ازدواج کردند. او لبابه دختر عبیدالله بن عباس بود.
لبابه زنی بسیار شایسته پاکدامن و از خاندانی شریف بود. او از بهترین زنان زمانه خود و از محبان امام علی ع بود.
لبابه از حضرت ابوالفضل ع پنج پسر و یک دختر بدنیا اورد.
لبابه در کربلا حضور داشت. یکی از پسران او بنام قاسم در کربلا شهید شد. خود او نیز اسیر شد. همراه با سایر اسرا زجر و شکنجه ها را تحمل کرد. پس از ازادی اسرا او به مدینه برگشت.
لبابه روز و شب گریه میکرد چندان که بیمار شد و در سن ۲۸ سالگی
از دنیا رفت. خدای رحمتش کند.
فرزندان او مدتی توسط مادربزرگ پاکشان ام البنین سلام الله علیها تربیت شدند اما اوهم دوسال بعد از واقعه کربلا از دنیا رفت و سرپرستی فرزندان به امام سجاد علیه السلام منتقل شد.
گفتنی است هر گاه یکی از فرزندان حضرت عباس ع نزد امام سجاد ع می آمد اشک بر گونه های حضرت جاری می شد.
هدیه کنید به پیشگاه مقدس قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس(ع) صلواتی بر محمد و آل محمد.
یاعلی
📚سید بن طاووس اقبال الاعمال ص ۲۸
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🙏🌨🙏 شب عرفه، شب دعا، عبادت، توبه و آمرزش الهی
عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه وآله قال: إنَّ لَيْلَةَ عَرَفَةَ يُسْتَجابُ فِيهَا مَا دَعَا مِنْ خَيْرٍ، وَ لِلْعَامِلِ فِيهَا بِطاعَةِ اللهِ تَعَالَى أجْرَ سَبْعِينَ وَ مِائَةِ سَنَةٍ، وَ هِيَ لَيلَةُ المُناجَاةِ، وَ فِيها يَتُوبُ اللهُ عَلَى مَنْ تابَ. (اقبال الاعمال، ص634)
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: همانا در شب عرفه هر دعای خیری مستجاب می شود. پاداش کسی که در این شب به عبادت خداوند متعال بپردازد، معادل پاداش عبادت صد و هفتاد سال است. شب عرفه، شب مناجات است و در این شب، خداوند توبه توبه کننده را می پذیرد.
عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه وآله قالَ: لَيْلَةُ عَرَفَةَ سَيِّدَةُ اللَّيَالِي لِإِبْرَاهِيمَ علیه السلام وَ الْمَغْفِرَةِ لِدَاوُدَ علیه السلام. (مستدركالوسائل، ج5،ص275 به نقل از بحارالانوار)
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: شب عرفه، سرور شب ها برای حضرت ابراهیم علیه السلام، و شب مغفرت برای حضرت داوود علیه السلام می باشد.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ابوعبیده گوید:
من همراه امام باقر علیه السلام بودم ، به هنگام سوار شدن به کجاوه اول من سوار مى شدم و سپس او.
وقتى بر روى مرکب قرار مى گرفتیم حضرت به من سلام مى کرد و همانند مردى که رفیقش را به تازگى ندیده باشد احوالپرسى مى کرد و دست مى داد، و هنگام پیاده شدن پیش از من پیاده مى شد و وقتى از کجاوه پیاده مى شدیم سلام مى کرد مانند کسى که رفیقش را به تازگى ندیده باشد احوالپرسى مى کرد.
من گفتم : یابن رسول اللّه شما کارى مى کنید که هیچکس از مردم نزد ما نمى کنند و اگر یک بار هم چنین کنند زیاد است .
حضرت فرمود: مگر ثواب مصافحه را نمى دانى ؟
دو مومن به یکدیگر مى رسند و یکى با دیگرى دست مى دهد پس همواره گناهان آندو مى ریزد همان گونه که برگ از درخت مى ریزد و خدا به آنها توجه مى کند تا از یکدیگر جدا شوند
•✾📚 @Dastan 📚✾•
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
سدیر یکى از شاگردان امام باقر علیه السلام بود. او مى گوید: امام باقر علیه السلام به من فرمود: اى سدیر آیا روزانه یک برده آزاد مى کنى ؟
عرض کردم : نه .
امام علیه السلام فرمود: در هر ماه چطور؟
عرض کردم : نه .
حضرت فرمود: درهر سال چطور؟
عرض کردم : نه .
امام علیه السلام گفت : سبحان اللّه ، آیا دست یکى از شیعیان ما را مى گیرى و به خانه ببرى و به او غذا دهى تا سیر شود؟ به خدا سوگند این کار بهتر از آزاد کردن برده اى است که از فرزندان حضرت اسماعیل باشد.
•••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═•••
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ابو اسماعیل گوید:
به #امام_باقر علیه السلام عرض کردم فدایت شوم شیعه در محیطى که ما زندگى مى کنیم بسیار زیاد است .
امام علیه السلام فرمود:
آیا توانگر به فقیر توجه دارد؟
آیا نیکوکار از خطا کار در مى گذرد؟
و آیا نسبت به یکدیگر همکارى و برادرى دارند؟
عرض کردم : نه .
حضرت فرمود: آنها شیعه نیستند شیعه کسى است که این کارها را انجام دهد.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💕💕💕💕💕
خیلی قشنگه
مخصوصا دخترااااااااااا
لطفا بخووووووووونید
داداشم منو دید تو
خیابون.. با یه نگاه تند بهم فهموند برو خونه تا بیام..
خیلی ترسیده بودم.. الان میاد حسابی منو تنبیه میکنه..
نزدیک غروب رسید.. وضو گرفت دو رکعت نماز خوند
بعد از نماز گفت بیا اینجا
خیلی ترسیده بودم
گفت آبجی بشین
نشستم
بی مقدمه شروع کرد یه روضه از خانوم حضرت زهرا خوند حسابی گریه کرد منم گریه ام گرفت
بعد گفت آبجی میدونی بی بی چرا روشو از مولا میپوشوند
از شرم اینکه علی یدفعه دق نکنه
آخه غیرت الله
میدونی بی بی حتی پشت در هم نزاشت چادر از سرش بیفته!
میدونی چرا امام حسن زود پیر شد
بخاطر اینکه تو کوچه بود و نتونست کاری برا ناموسش کنه
آبجی حالا اگه میخوای منو دق مرگ نکنی
تو خیابون که راه میری مواظب روسری و چادرت باش
یدفعه ناخداگاه نره عقب و یه تار موت بیفته بیرون
من نمیتونم فردای قیامت جواب خانوم حضرت زهرا رو بدم
😔
سرو پایین انداخت و شروع کرد به گریه کردن..
اومد سرم رو بوسید و گفت آبجی قسمت میدم بعد از من مواظب چادرت باشی
از برخوردش خیلی تعجب کردم.. احساس شرم میکردم
گفتم داداش ان شاءالله سایه ات همیشه بالا سرمه.. پیشونیشو بوسیدم...
سه روز بعد خبر آوردن داداشت تو عملیات والفجر به شهادت رسیده
بعدا" لباساشو که آوردن دیدم جای تیر مونده رو پیشونی بندش...
سربند یا فاطمه الزهرا.سلام الله علیکِ..
🚩🚩
حالا هر وقت تو خیابون یه زن بی چادر رو میبینم... اشکم جاری میشه..
پیش خودم میگم حتما" اینا داداش ندارن که....
🍁..یا زهرا.🍁
تنگ غروبه والتماس دعا🙏🏻🙏🏻🙏🏻
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یااَباعَبْدِاللَّهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
کپی کردنش عشق میخاد👇 ⚘ 💠 اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. 💠
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌺
🔸برخی از اعمال شب و روز عرفه
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
شب عرفه:
-زیارت امام حسین(ع)
-دعاء اللّهُمَّ مَنْ تَعَبَّاَ وَ تَهَیَّاَ را که در روز عرفه و شب و روز نیز وارد است، خوانده شود
روز عرفه:
-روزه
-غسل قبل از شروع اعمال
-زیارت امام حسین(ع) که افضل اعمال این روز است و برای آن ثواب هزار حج و هزار عمره نوشته شده.
-دو رکعت نماز زیر آسمان بعد از نماز عصر. رکعت اوّل بعد از حمد، توحید و در دوم بعد از حمد، قُل یا اَیُّهَا الْکافِروُنَ خوانده شود.
تسبیحات حضرت رسول صَلَّى اللهِ عَلِیهِ وَ آله در روز عرفه
-دعای امام حسین(ع) در روز عرفه
التماس دعا🙏
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#فواید زیارت عاشورا. آقای میر...یکی از اهل منبر می نویسد : چند سال پیش یکی از دوستان پاک و جوانم رازی در دل داشت که از ناچاری با من در میان گذاشت و گفت: من برای امر ازدواج با مشکلاتی برخورد کرده ام که مایه غم و اندوه شده، هر جا برای خواستگاری می روم به بن بست می رسم، وقتی سخنانش را شنیدم گفتم: شاید از کسانی خواستگاری می کنی که از شأن تو بالاتر هستند .
گفت: چنین نیست، اگر باور نداری خودت وساطت کن و برایم از خانواده ای که هم شأن من هستند خواستگاری کن .
این کار را به عهده گرفتم و از یکی از دوستان که یقین داشتم جواب رد به من نمی دهد برای این جوان مؤمن خواستگاری کردم، آنها جواب مثبت دادند ولیکن یک مرتبه گفتند: استخاره می کنیم، متأسفانه جواب منفی آمد .
این داستان ما را غمگین کرد، دوست ما گفت: دیدی حق با من است، گفتم: غم مخور، برای حل مشکلت اگر از شما کاری را بخواهم انجام می دهی؟ گفت: آری .
به ایشان گفتم: چهل روز صبح بعد از نماز و تعقیبات، زیارت عاشورا را بخوان با صد لعن و صد سلام .
شروع به زیارت عاشورا کرد. روز ۲۷ نزد من آمد و با خوشحالی گفت: از خانواده ای خواستگاری کردم و با کمال میل و رغبت قبول کردند و امروز صیغه ی ازدواج را جاری می کنیم، دوست دارم شما هم در برنامه ی اجراء عقد شرکت کنید .
در جلسه ی مراسم به او گفتم: یادت باشد که ۱۳ روز دیگر باقی مانده است و شما به برکت این زیارت به زندگی نو رسیدی و برای حاجتهای دیگر هم از فیض این زیارت استفاده کن .
┄┅┄┅┄ ❥❥ ┄┅┄┅
┄┅┄┅┄ ❥❥ ┄┅┄┅┄
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔮 *دوستان این روزها ، به علت گرمای شدید ، خیلی ها بعد از رسیدن به خونه ، شروع میکنن به خوردن آب یخ ، که بسیار مضر و خطرناک است ..*
👈 *این مطلب رو ، در مورده آب یخ ، حتما بخونيد ..*👌
🔹 *مضرات آب یخ ابن سینا ..*
ابو علی سینا: «اگه آب یخ شما را در جوانی بیمار نکند در میانسالی شما را سخت بیمار خواهد کرد»
‼آب یخ باعث چسبیدن چربی دور عروق قلب شده و عامل انسداد 4 رگ اصلی قلب و سکته یا ایست قلبی میشه ...
شاید شنیده باشید افراد جوونی که ایست قلبی میکنن و از دنیا میرن ،، علت اصلی این اتفاق بد،، نوشیدن آب یخه.....
‼آب یخ اولین و بزرگترین علت سیروز کبد و نابودی کبد محسوب میشه چون آب یخ باعث چسبیدن چربی دور جداره کبد میشه .....و متاسفانه بالای 90 در صد کسانی که در انتظار پیوند کبد هستن قبلش به نوشیدن آب خیلی خنک عادت داشتند
‼در کل نوشیدن آب یخ باعث از کار افتادن لوزالمعده و بیماری دیابت میشه ....
‼آب یخ باعث از بین رفتن عاج روده و معده شده و موجب سرطان دستگاه گوارش میشه
🌹 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
◀️◀️ مختصر اعمال روز #عرفه ▶️▶️
💥1_ غسل كه مستحب است قبل ازظهر
انجام شود.
💥2_ زيارت امام حسين كه ازهزار
حج وهزارعمره و هزارجهاد بالاتر
است.
💥3 _ بعدازنمازعصروقبل ازدعاي عرفه , دوركعت نمازبجااورد ونزدخدابه گناه خوداعتراف کندتابه
ثواب عرفات رستگارشودوگناهان او امرزیده شود.
دراین نمازدررکعت اول بعدازحمد
توحید ودررکعت دوم بعدازحمد
سوره کافرون رابخواند
💥4_ مستحب است نماز امیرالمومنین خوانده شودکه چهاررکعت است دردوتا دورکعتی درهر
رکعت بعدازحمد پنجاه مرتبه سوره توحید را
بخواند.
💥5_ روزه , برای کسی که می تواند روزه بگیردو مانع دعا خواندن او نشود.
💥6_ صدمرتبه سوره توحید
صدمرتبه ایه الکرسی
صدمرتبه صلوات برمحمدوالش
💥7_ ده مرتبه استغفار:
استغفرالله الذي لااله الاهو الحي القيوم واتوب اليه.
💥8_ ده مرتبه ياالله.
ده مرتبه يارحمان .
ده مرتبه يارحيم.
ده مرتبه يابديع السموات والارض ياذالجلال والاكرام .
ده مرتبه
ياحي ياقيوم .
ده مرتبه ياحنان يامنان .
ده مرتبه يالااله الاانت.
ده مرتبه امين.
💥9_ خواندن دعای پرفیض عرغه امام حسين(ع)
اگرهمه این موارد رانمی توانید انجام بدهید , بعضي هارا كه مي توانيد , انجام بدهيد.
آب دريا را اگر نتوان کشید
هم بقدرتشنگی باید چشید
التماس دعای فرج
🔷 @pasokhgoo1 👈
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
«ریختن آب پشت سر مسافر» http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
در زمان حمله ی اعراب به ایران، «هرمزان» سردار ایرانی و حاکم خوزستان تسلیم نشد و به مبارزه در شهری دیگر ادامه داد
در نهایت دستگیر شد و قبل ازینکه خلیفه او را بکشد، آب برای نوشیدن درخواست کرد، اما آن را ننوشید و در جواب خلیفه که پرسید پس چرا آب را نمینوشی؟ گفت میترسم هنگام نوشیدن آب مرا بکشند
خلیفه گفت تا این آب را ننوشی تو را نخواهم کشت، هرمزان بی درنگ آب را روی زمین ریخت و اینگونه جان خود را خرید
میگویند خلیفه بعد از دیدن این صحنه گفت:
«به راستی که بخت از ایرانیان برگشته وگرنه غلبهٔ ما بر این ملت با عقل میسر نبود»
فلسفه آب ریختن پشت سر مسافر از اینجا آمده، یعنی زندگی دوباره به شخص داده میشود تا مسافر برود و سالم بماند.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
وقتی يك دانشمند هندی شطرنج رو اختراع كرد تقديم به پادشاه هند كرد و پادشاه هند شطرنج رو به ايران فرستاد تا يه جورايی پز دانشمند هاش رو به ایران بدهد.
پادشاه ايران انوشیروان خسرو به داناترین وزيرش بزرگمهر دستور داد تا او نيز بازی بسازد، وزير ايران كه از دانشمندان بزرگ بود بازی زيبای تخته نرد را ساخت
فلسفه پیدایش و رموز تخته نرد:
30 مهره: نشانگر 30 شبانه روز یک ماه
24 خانه: نشانگر 24 ساعت شبانه روز
4 قسمت زمین: 4 فصل سال
5 دست بازی: 5 وقت یک شبانه روز
2 رنگ سیاه و سپید: شب و روز
هر طرف زمین 12 خانه دارد: 12 ماه سال
تخته نرد: کره زمین
زمین بازی: آسمان
تاس: ستاره بخت و اقبال
گردش تاس ها: گردش ایام
مهره ها: انسان ها
گردش مهره در زمین: حرکت انسان ها (زندگی)
برداشتن مهره در پایان هر بازی: مرگ انسان ها
اعداد تاس:
1 – یکتایی و خدا پرستی
2 – آسمان و زمین
3 – پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک
4 – اباختر (شمال)، نیمروز (جنوب)، خاور (شرق)، باختر (غرب)
5 – خورشید، ماه، ستاره، آتش، رعد (ابر و باد و مه و خورشید و فلک)
6 – شش روز آفرینش
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💞از وقتیکه یادم میاد و تاجایی که عقلم قد میده،دم دمای عید حال و هوای خونه بی بی همینطوری بود.همه جمع میشدیم دور هم برای کمک کردن به بی بی،عوضش بی بی یه عدس پلو مشتی درست می کرد و کله خستگی از جونمون در می رفت از اون عدس پلوهایی که آب عدس رو هم قاطی برنج میکردن و برنج رنگ می گرفت.
بیشتر از همه به ما بچه ها خوش میگذشت. روز خونه تکونی خونه بی بی روزی بود که ما رو زمین و آسمون بند نبودیم،اساسی آب بازی و سر و صدا و هزار آتیش سوزی دیگه، پشتمونم به بی بی گرم بود.
تازه وسطای بازی بالِ دامنشو پر میکرد از مغزها و انجیر خشک و به هرکدوممون یه مشت میداد که جون بگیریم،زن عمو نصرت میگفت:کم آتیش میسوزونن زن عمو شما هم هی اینارو کوک کن.بی بی در جواب زن عمو لبخند میزند فقط از اون لبخندایی که سوغاتی های بقچه ننه سرما رو آب می کرد و عمو نوروز رو به اومدن مجبور.
من عاشق فندق بودم حسام دونه دونه فندقا رو جدا میکرد و می ریخت تو مشت من میگفت از فندق بدم میاد،ماله تو باشه سیما.
حسام پسرعمه فاطمه بود۳سال از من بزرگتر بود.این حرکت حسام همیشه باعث میشد که زهره بیشتر به من حسادت کنه،گاهی وقتا فندقا رو از دست حسام چنگ میزد و میگفت:بده به من،منم فندق دوست دارم.
دلم به حال زهره میسوخت هرچی تلاش میکرد بیشتر به حسام نزدیک شه،حسام ازش دورتر میشد.
۲۰سالی میگذشت از اون دورهمیابعد رفتن حسام از ایران هممون ناراحت شدیم،دم رفتنش هممون بغض کرده بودیم زهره گریه می کرد،اماحسام فقط به من گفت مراقب خودت باش بعدم منو سپرد دستِ علی پسر عموم.
من در رشته حقوق تحصیل کردم و حسام هم آی تی خونده بود،زهره کنکور داد ولی دانشگاه قبول نشد دیگه برا سال بعد هم نخوند علی یه مکانیکی زده بود وردست داییش چم و خَمِ کارو یادگرفته بود.
۵سال بعد رفتن حسام،علی و زهره باهم ازدواج کردن.
زهره شش ماهه حامله بود که عمه فاطمه خبر اومدن حسام به ایران رو بین فامیل پخش کرد.
قرار شدهمه بریم فرودگاه برا استقبال.
زهره یه لباس چین دار گل گلی بلند حاملگی پوشیده بود و دستش رو شکمش بود و با شوخی های علی میخندید و مدام دهنش میجنبید.
از اومدن حسام خوشحال بودم ولی همه فکر و ذکرم پیشه موکلم دیروز بعد از ظهرم بود،خدا یکیو به چه کنن چیکار کنم نندازه صلوات.
سلــام سیما خانوم.
سلام آقا حسام خوش اومدی،مثل بچگیامون مهربونی از چشاش میبارید.
حواسم نبود چه حرفایی رد و بدل میشد تو ماشین علی چجوری میشه آدمایی که یه روز عاشقن و برا هم جون میدن یه روز دشمن خونی هم میشن و تیشه برمیدارن و به ریشه هم میزنن!!
صدای خنده های زهره گاه بگاه خلوته منو عقلمو بهم میزد.
رسیدیم خونه بی بی،البته خونه ی بدونه بی بی،بعد از فوت بی بی زهره و علی اونحا زندگی میکردن.
اتاق کرسی دست نخورده مونده بود.
حسام بدو ورودش بغض کرد.
زهره گفت خدا بیامرزه بی بی رو،بُغ نکن حسام سوغاتی چی آوردی برامون؟
همه سوغاتی ها رو بین همه تقسیم کرد.زهره گفت:پس خانوم وکیل چی؟
یه صندوقچه پر فندق گرفت جلوی من و با لبخند گفت هدمت خانوم وکیل خودمون .
زهره گفت:اوووو هنو یادته؟؟!!
چهه میکنه حســــــام و یه چشمک زد و یه سُقُلمه به علی
بادابادا مبارک از دهن علی آواز شد تو خونه و اشکای شوق عمه فاطمه که باگوشه چارقدش پاک شد،من از خجالت نگام به تار و پود فرش گره.
.
✍#فاطمه_شمس
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💕💕💕💕💕
خیلی قشنگه
مخصوصا دخترااااااااااا
لطفا بخووووووووونید
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داداشم منو دید تو
خیابون.. با یه نگاه تند بهم فهموند برو خونه تا بیام..
خیلی ترسیده بودم.. الان میاد حسابی منو تنبیه میکنه..
نزدیک غروب رسید.. وضو گرفت دو رکعت نماز خوند
بعد از نماز گفت بیا اینجا
خیلی ترسیده بودم
گفت آبجی بشین
نشستم
بی مقدمه شروع کرد یه روضه از خانوم حضرت زهرا خوند حسابی گریه کرد منم گریه ام گرفت
بعد گفت آبجی میدونی بی بی چرا روشو از مولا میپوشوند
از شرم اینکه علی یدفعه دق نکنه
آخه غیرت الله
میدونی بی بی حتی پشت در هم نزاشت چادر از سرش بیفته!
میدونی چرا امام حسن زود پیر شد
بخاطر اینکه تو کوچه بود و نتونست کاری برا ناموسش کنه
آبجی حالا اگه میخوای منو دق مرگ نکنی
تو خیابون که راه میری مواظب روسری و چادرت باش
یدفعه ناخداگاه نره عقب و یه تار موت بیفته بیرون
من نمیتونم فردای قیامت جواب خانوم حضرت زهرا رو بدم
😔
سرو پایین انداخت و شروع کرد به گریه کردن..
اومد سرم رو بوسید و گفت آبجی قسمت میدم بعد از من مواظب چادرت باشی
از برخوردش خیلی تعجب کردم.. احساس شرم میکردم
گفتم داداش ان شاءالله سایه ات همیشه بالا سرمه.. پیشونیشو بوسیدم...
سه روز بعد خبر آوردن داداشت تو عملیات والفجر به شهادت رسیده
بعدا" لباساشو که آوردن دیدم جای تیر مونده رو پیشونی بندش...
سربند یا فاطمه الزهرا.سلام الله علیکِ..
🚩🚩
حالا هر وقت تو خیابون یه زن بی چادر رو میبینم... اشکم جاری میشه..
پیش خودم میگم حتما" اینا داداش ندارن که....
🍁..یا زهرا.🍁
تنگ غروبه والتماس دعا🙏🏻🙏🏻🙏🏻
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یااَباعَبْدِاللَّهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
کپی کردنش عشق میخاد👇 ⚘ 💠 اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. 💠
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌺
🔴ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻣﯿﮑﻨﻢ، ﺑﭽﻪ که ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺧﻮﺩﻡ را ﺑﻪ ﻣﺮﯾﻀﯽ ﺯﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ نروم!
ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯهم در ﻓﮑﺮ ﺍﻭﻥ ﺩﮐﺘﺮﯼ هستم ﮐﻪ ﻣﻨﻮ ﻣﻌﺎﯾﻨﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺑرایم استراحت پزشکی و دارو تجویز میکرد!
دکتر مدرک تحصیلی اش را از کجا گرفته بود؟!
نمیدانم اما به نظرم، دکتر هر جا هستی، بیسوادی!!
😊😊😊😊 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔹طنز امروز جامعه ما هم همین است!
به دوران بچگی و تمارض به مریضی و فرار از درس و مدرسه هم محدود نمیشود!
خیلی وقتها؛
هم خودمان را گول میزنیم، هم خانواده و هم جامعه و کشورمان را...!
🔸️ امروز وقتش رسیده عده ای اعتراف کنند هدفشان از رفتن به ستاد انتخاباتی فلان نماینده و وکیل و وزیر؛ زرق و برقها و بزن و بکوبها بود!!
و بگویند که خوشی خودتان را فدای فلاکت جامعه کردند!!
🔸سوال
آیا الان بزرگ شدید؟!
چه میشه اگه این دفعه دیگه سر دکتر و خودتان کلاه نگذارید!
حواستان را خوب جمع کنید که هر بلایی سرخانواده و اجتماع امد؛ مقصر اصلی خودتان هستید و بی خودی گله نکنید!!
حواستان باشد که این روزها دوباره خودمان را به مریضی نزنیم که دکترهای امروز که مسئول سلامت و میزان معیشت ما هستند، ثابت کردند در این امر #بی_سواد اند!
پ.ن: دوباره دکترهای دولتی درحال تجویز دروغی به نام #مذاکره_مجدد هستند./بیایم اینبار خودمان را به مریضی نزنیم که این دکترها از 6 سال پیش هم بیسواد تر شده اند.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔉ندای مستضعفین
ناصر:
🍃نسیم بسیارزیبای صبحگاهی🍃
🌼🍃یاران مهربان صبح شما بخير
🌻🍃گلهای پرنیان صبح شما بخير
🌼🍃با یک سبد نسیم؛با یک بغل شمیم
🌻🍃سرسبز وگل فشان؛صبح شما بخير
🌼🍃ایجمع هم نظر؛روشن ترازسحر
🌻🍃بربال کهکشان؛ صبح شما بخير
🌺🍃روزگارت بر مراد، روزهایت شادِ شاد
🌸🍃آسمانت بی غبـار، سهم چشمانت بهار
🌼🍃قلبت از هرغصه دور، بزم عشقت پرسرور
💐🍃بخت و تقدیرت قشنگ، عمر شیرینت بلند
🌹🍃سرنوشتت تابناک،جسم و روحت پاکِ پاک
🍀🍃روز خوب باخیر و برکتی رو براتون آرزومندیم
💐🍃روزگارتون تون پر از انرژی و موفقیت و نشاط
🌸🍃سلام صبح بخیـر
دوشنبهتـون پـرخاطـره و پـرمهر
عیدتون مبارک باشه عزیزان🌹
http://eitaa.com/joinchat/2761883670C6191fa3660
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آخرین شب زندگی رضاشاه پهلوی و داستان مرگ او از زبان علی ایزدی(قسمت اول):
احوال مزاجی اعلیحضرت، مخصوصاً بعد از آمدن والاحضرت شمس، رو به بهبودی نهاده بود. همه فکر می کردیم خطر به خواست خداوند رفع شده و جای نگرانی نیست. آغاز شب والاحضرت شمس در خدمت اعلیحضرت بودند و من هم افتخار حضور داشتم. اعلیحضرت آن شب اتفاقاً بیش از سایر شب ها خندان و مسرور بوده اند و همانطور که عادت ایشان بود، گهگاهی لطیفه های نغز و سخنان شیرین بر زبان می راندند و چیزی که به فکر ما و هیچکس نمی رسید این بود که این آخرین شب زندگانی اعلیحضرت رضاشاه پهلوی است.
ساعت شش صبح روز چهارشنبه چهارم مرداد 1323 بود. من هنوز از خواب بیدار نشده بودم که صدای در را شنیدم. وقتی در را گشودم سید محمود پیشخدمت اعلیحضرت را دیدم که سراپا غرق در تشویش دو اضطراب است.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آخرین شب زندگی رضاشاه پهلوی و داستان مرگ او از زبان علی ایزدی(قسمت دوم):
پرسیدم:"سید محمود چی شده؟" گفت:" اعلیحضرت از خواب بیدار نمی شوند." گفتم:" شاید شب را بی خوابی کشیده اند و حالا خوابشان برده" سید محمود که خطر را احساس کرده بود گفت" شما خوب است همین حالا اعلیحضرت را ببینید". فوراً خود را به خوابگاه اعلیحضرت رساندم. چهره ایشان خیلی آرام بود و اصلاً اثری از مرگ درآن دیده نمی شد. دست اعلیحضرت را که هنوز گرم بود را گرفته و با آرامی گفتم:"حال مبارک چطور است؟" جوابی نشنیدم. چندبار دیگر سوال خود را بلندتر تکرار کردم ولی باز هم جوابی نشنیدم. در این موقع بود که احساس خطر کردم و خود را به تلفن رسانیدم و به دکتر بروسی اطلاع دادم که خود را فوراً برساند.
پس از چند دقیقه دکتر برونسی و دکتر تنکین در بالین اعلیحضرت حضور یافتند و در این موقع بود که والاحضرت ها منتظر اعلام نظر پزشکان شدند.
پس از چند لحظه ای دکتر بورسی اطلاع داد که در ساعت پنج صبح حمله قلبی شدیدی بار دیگر عارض حال اعلیحضرت شده و درنتیجه این حمله اعلیحضرت فوت شدند.
منبع:رضا شاه خاطرات سلیمان بهبودی ، شمس پهلوی و علی ایزدی صفحه 480
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🆔
💞نخستین زن پزشک جهان
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
گفته می شود نخستین زن پزشک جهان تا لحظه ای که زنده بود یک مرد بود و فقط در مرده شورخانه بود که وقتی تن لخت او را دیدند همه متوجه شدند او یک زن است.
جیمز بری مرد جوانی که در سال ۱۸۱۲ مدرک پزشکی خود را از دانشگاه ادینبورگ در انگلستان گرفت و سپس تحصیلات خود را در لندن ادامه داد و به عنوان جراح در ارتش استخدام شد و همراه ارتش تا افریقا، کانادا و هند رفت. او در ارتش به نافرمانی از فرماندگان خود مشهور بود. وقتی که سال ۱۸۶۵ فوت کرد و هنگامی که اورا در تابوت قرار می دادند متوجه شدند او یک زن است. دوستان و همکلاسی هایش وحشت زده و متعجب به او نگاه می کردند هیچ کس باور نمی کرد پسری که سال ها با آنها دوست و صمیمی بوده یک زن بوده است.
نام اصلی او «مارگارت آن بالکلی» بود و در ایرلند به دنیا آمده بود. او به شدت علاقمند به تحصیل در رشته پزشکی بود اما در آن سال ها زنان اجازه نداشتند پزشکی بخوانند. در نتیجه مارگارات بری که به صورت خیلی جدی مصصم بود پزشک شود تصمیم گرفت خود را پسر جا بزند و به خواست خود برسد با شناسنامه برادرش جیمزبری به دانشگاه رفت و پزشک شد.
معروفیت او بیشتر به دلیل سرعت عمل او در جراحی ها بود که با توجه به کشف نشدن داروی بیهوشی برای جراحی ها در ان زمان از اهمیت بالایی برخورد بود. گفته می شود او بارها با کسانی که در مورد ظریف بودن صدا و چهره اش مسخره اش می کردند به شدت برخورد کرده بود و حتی دعوای تن به تن می کرد ولی هرگز تا لحظه ی مرگ هیچ کس نفهمید که او یک زن است.
نام «مارگارت آن بالکلی» به عنوان نخستین زن پزشک در تاریخ جهان ثبت شده است. این زن برای بسیاری ارزشمند است چرا که توانسته است با تیز هوشی
قانون ضد زن بریتانیای کبیر آن زمان را زیر پا بگذارد و آن کند که خود می خواهد. در مورد زندگی او فیلمی به نام "بهشت و زمین" به کارگردانی مارلین گوریس ساخته شده است.
همچنین رمان جیمز میراندا بری (James Miranda Barry) نوشتۀ پاتریشیا دانکر به زندگی این زن قوی می پردازد.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
از دیوید راکفلر پرسیدند: چگونه به این ثروت و شوکت رسیدی؟
گفت: از خدا خواستم و خودم بدست آوردم.
گفتند چگونه؟
گفت: من بیکار بودم. گفتم خدایا کاری برایم پیدا کن تا در آمد کافی برای پرداخت اجاره ی یک منزل نقلی را داشته باشم.
چون از طرف خدا اقدامی انجام نشد، خودم دست به کار شدم و به خدا گفتم: خدایا تو به این نیازهای کوچک رسیدگی نکن. من خودم کار پیدا میکنم. تو فقط حقوقم را افزایش بده.
کاری در راه آهن پیدا کردم. کارگری. در کوره ی لوکوموتیو ذغال سنگ می ریختم. اما حقوقش اندک بود.
به خدا گفتم تو سرت شلوغ است و کارهای مهم تری داری. تو خانه ی نقلی مناسبی برایم پیدا کن و من تلاش ام را بیشتر میکنم و بیشتر کار میکنم تا درآمد بیشتری کسب کنم.
پس از پیاده شدن از قطار، به ذغال فروشی پرداختم. اندکی درآمدم اضافه شد ولی از خانه نقلی خبری نشد.
گفتم خدایا میدانم خانه ی نقلی پیدا کردن در مقام و شأن تو نیست. من خودم آن را پیدا میکنم. در عوض تو شریک زندگی مرا پیدا کن.
اگر میخواستم منتظر خدا بشوم هنوز هم مجرد بودم. پس دختر مناسبی پیدا کردم و با او دوست، و سپس نامزد شدیم و ازدواج کردیم.
هرچه را از خدا خواستم، به نوعی به من گفت، خودت میتوانی، پس زحمت آن را به دوش من نیانداز و روی پای خودت بایست.
رابطه ی من و خدا هنوز به همین صورت پیش می رود و او هنوز به من اعتماد کافی دارد که میتوانم قدم بعدی را هم خودم بردارم.
همین اعتماد او به من قوت قلب میدهد و من با پای خویش جلو میروم.
خدایا متشکرم که به جای گدا، مرا همچون خودت کردی تا متکی به کسی یا چیزی نشوم .
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔴 در "میانه" یکی از شهرهای آذربایجان شرقی اتفاقی عجیب افتاد...
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
وقتی بانی مسجد جهت برگزاری نماز صبح وارد مسجد میشود می بیند بخاری مسجد به سرقت رفته. سریعا موضوع را به نیروی انتظامی اطلاع میدهد.
پلیس 110 پس از بارزسی مسجد نامه ای در محراب مسجد پیدا میکند. متن نامه:
✨بسم الله الرحمن الرحیم...
خدای بزرگ من از تو دزدی میکنم...چون زن و بچه نداری که از سرما تلف شوند ( لم یلد و لم یولد... )... از بندگان مومنت خیری نصیب من نشد. حق الناسی هم برگردنم نیست. از خانه تو دزدی کردم تا طفل شیرخوارم از سرما تلف نشود... اگر وضع مالی ام خوب شد بخاری را پس می آورم...
آنانی که اینجا به سوی قبله ی تو نماز میخوانند
و دست ربنا به سوی آسمان تو دراز میکنند،
اگر تمام فکرشان، به عبادت با تو باشد،
سرما را احساس نخواهند کرد
با تشکر
دزد هستم... دنبالم نگردید
من از خدا دزدی کرده ام...
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
گاندی رهبر فقید هندوستان با قطار در حال مسافرت بود... به علت بی توجهی، یک لنگه از کفشهایش که به تازگی خریده بود از پنجره ی قطار بیرون افتاد.
گاندی بلافاصله لنگه دیگر کفشش را هم بیرون انداخت!! مسافران با تعجب به او نگاه کردند و علت این کارش را پرسیدند؟!
او با لبخندی رضایت بخش گفت: یک لنگه کفش نو، برای من بی مصرف است، ولی اگر کسی یک جفت کفش نو پیدا کند مطمئنا خیلی خوشحال خواهد شد...
خوشبختی یگانه چیزی است که می توانیم بی آنکه خود داشته باشیم، دیگران را از آن برخوردار کنیم.
گاندی پاش تو پنجره ی قطارچه میکرد،؟ اعلی واعلم😍:
راست یادروغش گردن نویسنده😉
//eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨💫 اندیشه_امروز
مادرهای ما از نسل مادرهایی هستند که تخت دونفره نداشتن اما شب سرشون رو با شریک زندگیشون، روی یک متکا میذاشتن....
عاشقانههاشون رو جار نمیزدن .....
مادرهای ما از نسل مادرهایی هستند که به قناعت و قانع بودن افتخار میکردند.......
مادرهای ما یک میز پر از عطر ولاک و سرخاب و ماتیک نداشتن اما بعد از حمام لپهاشون گل میانداخت و لباسهاشون بوی عطرِحنا و گلاب میداد...........
مادرهای ما با کم و زیادِ زندگی ساختن و دَم نزدن ...
صبور بودن...
کیک تولد و کادو ولنتاین و سالگرد ازدواج نداشتن اما خندههاشون عمیق و از ته دل بود.......
مادرهای ما هود و ماکروفر و ظرفشویی نداشتن اما خونههاشون همیشه بوی تمیزی میداد.....
عطر ِغذاشون تا سر کوچه میومد .....
سبزی و نون تازشون همیشه تو سفره بود .....
شیشههای ترشیشون رویل طاقچه چیده بود ....
نگران مانیکور پدیکور ناخنهاشون نبودند ......
با دستهاشون کتلت درست میکردند اونقدر خوشمزه که انگشتامون رو هم باهاش میخوردیم ......
مادرهای ما واقعی بودند ......
زندههاشون موندگار و با عزت
رفتههاشون در بهشت جاودانه
به افتخار تمام مادرها
👏👏👏👏👏👏
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
👼 👼🏻 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💥فلسفه قرباني کردن
پيامبر اكرم صلی الله علیه وآله و سلم فرمود :
🌸إنَّما جَعَلَ اللّهُ الأضحى لِشبَعِ مَساكِينِكُم مِنَ اللَّحمِ فَأطعِمُوهُم.
خداوند عيد قربان را برنهاد تا مستمندان از گوشت سير شوند ؛ پس از گوشت قربانى به ايشان بخورانيد .
📕ثواب الأعمال / ص ۵۹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❓حج نامقبول❗️
✅یک نفر به امام صادق علیهالسلام گفت:
((کاروان حج "ابوحنیفه"، چهارپایان را با سرعت حرکت دادند و خیلی زود خود را از قادسیه به مکه رساندند تا به مراسم روز عرفات برسند.))
❌امام صادق علیهالسلام فرمودند:
((حج و نماز چنین شخصی به دلیل فشار آوردن به چهارپایان، قبول نیست!))
📚بحارالانوار ، جلد ۶۱ ، صفحه ۲۱۲
📚من لایحضره الفقیه، جلد۲، صفحه۱۹۱
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🌸 برخیز وقربانی کن به مناسبت عید قربان 🌸🍃
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
حضرت اسماعیل و مادرش در مکه بودند اما حضرت ابراهیم در شام بود. وی برای دیدن زن و فرزند به مکه آمد. در آن زمان اسماعیل 13 ساله بود. در آنروز اسماعیل از شکار برمی گشت. ابراهیم فرزندش را دید که مانند ماه شب چهارده می درخشید، پدر و فرزند همدیگر را در آغوش کشیدند و ... چند روز گذشت و شب هشتم ذیحجه شد. در آن شب ابراهیم (ع) در خواب دید که به او ندا دادند: دعوی محبت ما را داری اما مهر فرزند در دل خود راه می دهی؟
اگر در دعوی خود صادقی برخیز و فرزند عزیزت را قربانی کن!
ابراهیم (ع) از خواب پرید و تمام روز در فکر این خواب بود. با خود می اندیشید که آیا این دستور خداوند است یا وسوسه شیطان؟! شب بعد دوباره همین خواب را دید و فردای آنروز که روز عرفه بود، فهمید که این خواب خوابی رحمانی است.
دو شب دیگر هم این خواب را دید و کاملا متوجه شد که مامور به انجام این کار شده است. صبح روز بعد به هاجر گفت: برخیز و به فرزندت لباس های ارزشمند و فاخر بپوشان! زیرا می خواهم او را به مهمانی دوست بسیار ارجمندی ببرم. سرمه به چشمانش بکش که خادمان آن دولتسرا چشم به راه این فرزند هستند.
هاجر، اسماعیل را شستشو داد و معطر ساخت، بویید و بوسید و گفت:
مادر جان! نمی دانم تو را به کدام میهمانی می برند اما از گیسوی تو بوی پریشانی می بویم.
ابراهیم (ع) به هاجر گفت: کارد بیاور!
هاجر گفت: میهمانی باعث دوستی و ارتباط است اما کارد آلت قطع و فصل است، کارد برای چه می خواهید؟!
ابراهیم (ع) گفت: شاید نیاز به قربانی کردن پیدا کنیم!!
سپس آنها از هاجر خداحافظی و بسوی مناحرکت کردند.
حضرت ابراهیم فرزند خود را برداشته و برای اینکه قربانی کردن اسماعیل از چشم مادرش دور باشد بسوی مناحرکت کرد- منا محلی است که در حدود 10 کیلومتری مکه واقع شده است و حجاج در آنجا قربانی می کنند- در هنگام حرکت بسوی منا، در سه جا شیطان در برابر حضرت ابراهیم ظاهر شد و به وسوسه او پرداخت- این محل هم اکنون جمرات سه گانه است و حجاج به هر ستون از ستون شیطان که می رسند سنگ پرت می کنند- اما حضرت ابراهیم (ع) با اراده ای استوار و تصمیمی پایدار شیطان را از نزدیک خود راند و بسوی منا ادامه مسیر داد. دست های جوان خویش را بست و او را مانند قربانی به زمین خواباند و کارد خود را بر گلوی او گذاشت و محکم کشید اما کارد گلوی اسماعیل را نبرید. دو بار، سه بار اینکار تکرار شد اما ابراهیم(ع) در کمال تعجب دید که کارد گلوی اسماعیل را نمی برد. خداوند متعال در قرآن کریم فرموده اند:
(در آن هنگام) به او ندا دادیم که: ای ابراهیم! آن رویا را تحقق بخشیدی (و به ماموریت خود عمل کردی)
سپس خداوند متعال قوچی را فرستاد و حضرت ابراهیم (ع) آن گوسفند را به جای حضرت اسماعیل قربانی کرد.
از آن روز به بعد سنت شد که حجاج پس از انجام اعمال حج، حیوانی را قربانی کنند و گوشت آنرا در بین فقرا تقسیم نمایند و رضایت خداوند متعال را جلب کنند.
📗قرآن کریم- سوره صافات- آیات 104 و 105
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
👆👆👆👆
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌿🍂
🌸. ⚪️🔹 ◎﷽◎ 🔹⚪️
#تلنگر 🔔🔔
♦️رفتند تا بمانیم!
🔹اینکه استاد پناهیان گفتند:
شاید بزرگترین اثری که #شهید برای ما
دارد،این است که ما را به #فکر وا می دارند!
💭فکر...
💭فکر...
💭فکر...
🔸فکر اینکه قربانی کردند #خودشان را!
و #خدا قربانی کرد آن ها را...
🔹این که شهیدی آلبوم عکس های 🎭خود را از بین میبرد که نکند حالا #بعدشهادت،اسمش بر سر زبان ها بیفتد و دیده شود😔...
🔸و یا شهیدی پلاکش🏷 را پرت کند در کانال #پرورش_ماهی!که در فکرش تشییع⚰ با شکوهی برای خودش متصور شد!
♨️ #شهوت_شهادت_بخشکاند...
🔹و #فرماندهان شهیدی که حاضر شدند!
در جمع سربازان سینه خیز بروند...
در پوتین بسیجی ها آب🚰 بخورند...
و ...
♨️درس #قربانی_کردن_خود است!
♦️برای خدا شدن آسان نیست!
چون #نباید هوای قدرت داشتن👊،داشت...
نباید #هوای دیده شدن داشت...
و برای ما سخت است قربانی کردن
#هوای_نفس
♦️چون برای ما #لذت تقرب به خداوند
از لذت های کم ارزش دنیـ🌏ـا #کمتر است...
♨️حالا ما چه کار ها که نکردیم
برای #دیده_شدن⁉️
♦️و #شهدا از آن سو به ما بیچارگان میخندند😊!
و شاید اشک 😭میریزند؛که در #خودمان
ماندیم!و لباس #هوای_نفس را از تن در
نیاوردیم...
🌾در #خود ماندیم...
🌾در #خود ماندیم...
🌾در #خود ماندیم...
💢به قول #حاج_حسین_یکتا:
و هنوز گیر یه قرون و دوزار #شهوت این
دنیاییم.که یکی بیاد نگاهمون👀 کنه...
♨️شهدا #شهوت_شهادت میخشکوندند!
که یوسف زهرا نگاشون کرد...
♦️جان به هر حال قرار است
که #قــربان بشود👌...
پس چه خوب است
که قربانـی #جانــان بشود😌...
┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈
👇🔰 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄