#شکرگزاری
#جذب_انرژی_مثبت
شکرگزاری و جذب انرژی مثبت امروز💗🤩
۱۴۰۲/۲/۳۰
برای همه بفرست و انرژی بده 🤩
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🌸🍃
🍃🏔🌲🏕📹🎼⛈ صبحی زیبا...
🍃🏔🌲🏕بالای ابرا....
🍃🏔🌲🏕زندگی زیباست...
🍃🏔🌲📹🏕ییلاقاتِ شهرستان ماسال ؛ استان گیلان.
🍃💚🤍❤️🍃https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تبلیغ جالب یک رستوران نودل در ژاپن
🎯https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحنه ای اعجاب انگیز از اعماق دریا
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرود زیبای دهه نودیها برای تولد حضرت معصومه و امام رضا علیهماالسلام
امام رضا هوامونو داره
چه خوبه که امام رضا داریم😍
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
34.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روز دختر به همه دختراتبریک میگم انشالله حضرت زهرا نگه داره همتون باشه❤❤🌺🌺🌺🌺🌺
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
Hamid Talebzadeh - Dokhtar 128.mp3
3.3M
آهنگ دختر
حمیدطالب زاده
تقدیم به همه دخترانه گروه هایم و دختران سرزمینم ایران
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خونه ای که دختر توش باشه
خونه نیست گلخونه ست...
🌺 دختران گل روزتون مبارک 🌺
👈 به مناسبت روز جهانی دختر
تقدیم به همه دخترای عزیز امروز دخترای گل دیروز مادرای امروز 😍💕💞😍
🌷🌸💐👏
💕ميگن كل دنيا رو هم بگردي عاقل تر از دختر اسفندي پيدا نميكني*
👩💞
💕به فکرت هم نزنه بتونی دختر بهمنی روبپیچونی*
👩💞
💕اگردنبال دختری میگردی که همه ی خوبی هاروداشته باشه برویه دی ماهی روانتخاب کن*
👩💞
💕رسیدن به جایگاهی که دخترای آذری دارن آرزوی خیلیاست*
👩💞
💕اگه یه دختر آبانی بین دوستات هست بدون یکی هست که همیشه پشتته*
👩💞
💕ازدست دادن یه دختر مهرماهی یعنی ازدست دادن پاک ترین موجود دنیا*
👩💞
💕دختر دوست داری زيبا و دوست داشتني وشیطون ولی باشخصیت بگرد دنبال یه شهریوری*
👩💞
💕دخترای مردادی اول مهربون بودن بعد دست وپادرآوردن*
👩💞
💕اگه قدرت درک کارای دخترای تیرماهی روداری بدون خیلی باهوشی*
👩💞
💕اگه یه دختر خردادی توزندگیت نیست بدون نصف عمرت برفناست*
👩💞
💕شيك ترين و خوش قلب ترين وبا وفاترین دخترا ارديبهشتين*
👩💞
💕هرجاسخن از بهترین هاست نام زیبای دخترای فروردینی میدرخشه
روزتون مبارک دخترای ایرونی 🌸
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
16.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به افتخار دخترای گروه
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
مجتبی شکوری _ حالِ خوب_050223111404.mp3
7.23M
🎙 دکتر مجتبی شکوری
🎼 #حال_خوب قسمت هفتم
🔸 برنامه کتاب باز
#پادکست
منبع : تهران پادکست
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه مگس و پشه عاصیتون کرده از این #ترفند جالب استفاده کن 👌
🎯https://eitaa.com/joinchat/185860446C58ae6cb957
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداحی " ای عمه سادات "
🎤 سید مجید بنی فاطمه
" خدایا به حق عمه سادات فرج مولای ما رو برسون "
پیشاپیش میلاد حضرت معصومه (س)
و روز دختر مبارک🎉
🍃🌸🌺🍃🌺🌸🍃https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#اللهمعجللولیکالفرج
🌱امشب دخیل دختر موسی بن جعفریم
شاید گره ز کار فرو بسته وا کند...
🌱امشب قسم دهیم خدا را به نام او
شاید خدا به خاطر او رو به ما کند
🌱 اصلاً بعید نیست خدا با دعای او
اذنِ قیام صاحب ما را عطا کند...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#شبتونمهدوی🌙
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️
💖الهی
🎉دختران سرزمینم را
💖درپناه خودت حفظ بفرما
🎉و سلامتی خوشبختی
💖وآرامش و لب خندان
🎉به آنها عنایت بفرما
💖آمیـــن یا رَبَّ 🙏
🎊الهی دراین شب زیبا
💖خانم حضرت معصومه س
🎊نظر لطف به شما داشته باشه
💖حاجت روا باشید
🎊وهرچی خوبیه وخوشبختیه
💖براتون رقم بخوره
🎊شبتون شـاد شـاد
🌸🍃https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫نیایش شبانه با حضـــــرت عشق
پروردگارا🙏
✨پاکی محمدی
✨عدالت علوی
✨عفت فاطمی
✨ذکاوت حسنی
✨شجاعت حسینی
✨عشق سجادی
✨علم باقری
✨صداقت صادقی
✨کظم غیظ کاظمی
✨بخشندگی رضوی
✨تقوای تقوی
✨راهنمایی کنندهٔ نقوی
✨و تحمل عسکری را
✨به همهٔ ماعنایت بفرما
✨الهی آمین
🌙✨شبتون حسینی
╲\ ╭``┓
╭``🌺``╯
┗``╯ \╲
=====🍃🌺https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
👌ˡᶦᵏᵉ📩ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ 📥ˢᵃᵛᵉ🔗ˢʰᵃʳᵉ
🔻خدایا "کمک کن" دیرتر
برنجیم، زودتر"ببخشیم" 🥰
کمتر پیش داوری کنیم
و بیشتر فرصـت دهیم ...☺️
خدایا... ❤️
در این "شب زیبا"
دوستان وعزیزانم را
در مسیر خوشبختی
و "آرامش قلبی" قرار بده ...🍃
" شب زیبــاتون بخیر "
༊࿐𖡹❤️𖡹࿐༊https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاتون ملک ارض و سما اشفعی لنا
با نوای حاج سید مهدی میرداماد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان واقعی گل مرجان پارت هفتاد و یک .. نمیدونستم چطور باید این آبروریزی رو جمع کنم،مامان در ح
داستان واقعی گل مرجان
پارت هشتاد و یک
به سختی وسایل رو توی حیاط خالی کردیم و به کمک چند تا از همسایه ها توی اتاق چیدیم
،از خوشحالی چرخی زدم و خداروشکر کردم،هیچ چیزی بدتر از بی سرپناهی نبود،اصلا دلم نمیخواست وبال گردن زری بشیم و شوهرش بخاطر ما حرفی بزنه
،همون موقع سراغ مامان رفتم و بعد از تشکر از زری به خونه ی خودمون اومدیم،
بماند که مامان چقدر بهم غر زد و کوچیک بودن اتاق رو بهونه کرد،هرکی نمیدونست فکر میکرد تا حالا توی قصر زندگی میکرده و الان توی اتاق زندگی کردن براش سخت شده
،اونشب بعد از مدت ها سرم رو راحت روی بالش گذاشتم و خوابیدم......
روز بعد، بعداز چندین روز غیبت لقمه نونی خوردم و راهی عمارت شدم،غافل از اینکه اون عمارت چه خواب هایی برام دیده،مسیر خونه ی جدید به عمارت طولانی تر شده بود و مجبور بودم صبح ها زودتر راه بیفتم،
چند روزی بود که کورش پسر خانم آزار و اذیت هاش بیشتر شده بود و دیگه علنا اسمم رو صدا میکرد و ازم میخواست کارهای خصوصیش و انجام بدم،
از ترس خانم اوایل بهانه میآوردم و از زیر کار در میرفتم اما نمیدونستم اون دیو دو سر چه خواب هایی برام دیده.......
یه روز ظهر که خانم خونه نبود اما قبل از رفتنش دستور داده بود اتاق کارش رو براش مرتب کنم از توی آشپزخونه ظرف آب و پارچه ی تمیزی برداشتم و راهی اتاق کار شدم،داشتم به این فکر میکردم که هرچه زودتر برم سراغ زیور و آدرس خونه ی جدید رو بهش بدم تا به محض اومدن مصطفی بهش خبر بده که با کورش روبرو شدم،سریع سرم و پایین انداختم و با خجالت سلام کردم......
جواب سلامم رو داد و گفت کجا داری میری؟
میخوای اتاق من و تمیز کنی؟با لکنت گفتم نه آقا دارم میرم اتاق مادرتون رو تمیز کنم با اجازه من برم امروز زیاد کار دارم،ب
رقی توی چشماش دیدم اما توجهی نکردم و راهی اتاق شدم........
اتاق آنقدر به هم ریخته بود که میدونستم حالا حالا ها اینجا کار دارم،
ظرف آب و دستمال رو روی میز گذاشتم و شروع کردم به جمع کردن ریخت و پاش های اتاق.......
همینجور که آهنگ مورد علاقه ام رو زیر لب زمزمه میکردم تند تند مشغول کار بودم که صدای بسته شدن در رو شنیدم و با تعجب به عقب برگشتم......
.با دیدن کورش که دست به سینه به در تکیه داده بود و میخندید نفسم توی سینه حبس شد،این اینجا چکار میکرد؟خدایا چکار کنم حالا.......
با ترس نگاهی بهش کردم و گفتم ببخشید میشه برید بیرون؟
الان کافیه یکی بیاد و ما رو اینجا ببینه،کورش لبخند پت و پهنی زد و گفت نترس خوشگله کسی نمیاد خیالت راحت،
میدونی از کی تا حالا من تو نخ توام؟
آخ وقتی با چشات نگام میکنی و سلام میکنی حالم خراب میشه.......
از حرفاش اشک توی چشمام اومده بود و از ترس داشتم به خودم میلرزیدم،
سریع به سمت در اتاق حرکت کنم تا از دستش فرار کنم اما دستش و دراز کرد و توی یک حرکت من و از پشت بغل کرد........
از پشت که خودش رو بهم چسبوند حس کردم دارم از هوش میرم،یک لحظه چهره ی مظلوم مصطفی اومد توی ذهنم و حس کردم دارم بهش خیانت میکنم،شروع کردم به دست و پا زدن و تمام تلاشم رو کردم از دستش خلاص شم اما فایده ای نداشت،
آنقدر زورش زیاد بود که حتی نمیتونستم دستش و تکون بدم........
گریه ام به هق هق تبدیل شده بود و سعی میکردم جیغ بزنم اما سریع دستش و جلوی دهنم فشار داد و گفتم دختره ی دهاتی تو فکر و خیالتم نمیگنجید آدمی مثل من بهت نزدیک بشه حالا داری واسم ناز میکنی؟
آنقدر دست و پا زده بودم که دیگه جونی برام نمونده بود،خدایا خودت بهم رحم کن،من بجز این پاکی چیز دیگه ای ندارم،خودت به دادم برس......
دست کورش به سمت دامنم رفت و همینکه میخواست لباسم و پایین بکشه یکی شروع کرد به کوبیدن در،
کورش از ترس دستش شل شد و من فرصتی پیدا کردم که با تمام وجود جیغ بزنم........
توی یک حرکت من و روی زمین پرت کرد و گفت اگه کلمه ای راجع به من حرفی بزنی بلایی به روزت میارم که مرغای آسمون به حالت زار بزنن......
کوروش اینارو گفت و سریع به سمت در رفت،
بازش کرد و با دیدن خانم رنگ از روش پرید،با گریه از روی زمین بلند شدم و گفتم خانم بخدا من اومده بودم اتاقتون و تمیز کنم آقا پشت سرم اومد و درو قفل کرد،
کورش نگاه پر از خشمی بهم کرد و رو به مادرش گفت دروغ میگه مامان من داشتم از اینجا رد میشدم خودش صدام کرد گفت یه موش اینجا دیده کمکش کنم از اتاق بیرون بره،
آخه من به این دختره ی دهاتی بوگندو نگاه میکنم؟
خانم که معلوم بود حرفای پسرش و باور کرده نگاهی به من کرد و گفت عوضی،بی چشم و رو،من آنقدر هوات و داشتم و بهت بها دادم این جوابم بود؟
با گریه ی شدیدتری گفتم خانم به قرآن من کاری نکردم،چرا حرفم و باور نمیکنین آخه......
خانم جیغی زد و گفت پسر من از برگ گل هم پاک تره این تویی که با این اداها میخوای به نون و نوا برسی.........
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان واقعی گل مرجان پارت هفتاد و یک .. نمیدونستم چطور باید این آبروریزی رو جمع کنم،مامان در ح
گفتم خانم به چی قسم بخورم که باور کنی من بیگناهم؟
من الان چند وقته دارم اینجا کار میکنم از من کجی دیدید؟
کورش توی حرفم پرید و زود گفت مامان من بهت نگفته بودم این دختره همش بهم نگاه میکنه و میخنده؟.......
انگار فایده نداشت هرچی حرف میزدم و دلیل میاوردم،اونروز میون نگاه مظلوم و پر از ترحم بقیه ی خدمتکارها من برای همیشه از اون عمارت اخراج شدم،
تلاش های سوگل هم فایده ای نداشت و خانم دستور داد من دیگه حق ندارم پام و توی اون عمارت بذارم.....
اینبار بر خلاف دفعه های قبل اصلا گریه نکردم و فقط خداروشکر میکردم که لطمه ای به آبروم وارد نشد،
با خودم گفتم همون بهتر که از اینجا بیرون اومدم نگاه های این پسره کوروش دیگه داشت اذیتم میکرد و این آخری ها هم که دیگه برای حیثیتم نقشه کشیده بود......
اطلس خانم آشپز عمارت که وضعیت من و میدونست قبل از اینکه از عمارت بیرون بیام خودش و بهم رسوند و تیکه کاغذی توی دستم گذاشت و گفت گل مرجان حتما به این خانم سر بزن،
با آدمای پولدار رفت و آمد داره و واسشون کارگر جور میکنه.......
کلی ازش تشکر کردم واز عمارت بیرون رفتم،هرچی به کاغذ توی دستم نگاه میکردم چیزی متوجه نمیشدم،
سر خیابون سوار ماشینی شدم و ازش خواستم من و به اون آدرس ببره
،شرایط بدی داشتم و نمیتونستم دست روی دست بذارم......
به خونه ای که روبروم بود نگاه کردم،اطلس خانم بهم گفته بود اسم صاحب این خونه مرواریده،
در زدم و منتظر موندم طولی نکشید که در باز شد و زن زیبایی جلوی در ظاهر شد،
آنقدر زیبا و خوشتیپ بود که دلم میخواست ساعت ها همونجا بمونم و نگاهش کنم،با صدای نازک زن که گفت بفرمایید سریع به خودم اومدم و گفتم ببخشید من دنبال کار میگردم
،زن خنده ی ریزی کرد و گفت خوشگلم کار پیدا کردن که الکی نیست،من نمیتونم همینجوری به شما کار بدم......
با هول گفتم باید چکار کنم؟هرکاری لازم باشه انجام میدم.....
زن در رو باز کرد و گفت بیا تو ببینم اصلاکی آدرس من و بهت داده.....
پشت سرش وارد خونه شدم و یکراست توی یکی از اتاق های خونه رفتیم
،روی یکی از صندلی ها نشستم و به عکس هایی که روی در و دیوار بود چشم دوختم،
عکس ها بیشتر متعلق به پسر بچه ی چهار پنج ساله ای بود که توی همه ی عکس ها میخندید.......
مروارید خانم صداش و صاف کرد و گفت چندسالته؟
تا حالا جایی کار کردی؟
با لحن مودبی گفتم دیگه داره پونزده سالم میشه خانم،بله چند وقتی پیش اطلس خانم کار میکردم اما اخراج شدم از اونجا.....
مروارید گفت اخراج؟یعنی از کارت راضی نبودن؟
سریع گفتم نه بخدا خیلی خوب کار میکردم،یه پسر جوون داشتن واسم مزاحمت ایجاد میکرد خانم هم من و اخراج کرد.....
مروارید بلند زد زیر خنده و گفت کورش اره؟
خدا خفه اش نکنه،به هیچ موجود ماده ای رحم نمیکنه،
ببین من چندتا کار واست سراغ دارم اما باید خیالم از بابتت راحت بشه،
اطلس خانم رو من خودم فرستادم تو اون عمارت،دو روز دیگه بیا اگه خیالم راحت شد یه کار خوب بهت میدم......
با خوشحالی بلند شدم و گفتم باشه پس من دو روز دیگه میام،یه مقدار پول توی دستم بود رفتم بازار و یک کم وسیله برای خوردن خریدم،میخواستم توی این دو روز حسابی به بچه ها خوش بگذره،
حس خوبی به مروارید خانم داشتم و با خودم میگفتم حتما کار خوبی برام جور میکنه.......
به خونه که رسیدم هنوز داخل نرفته بودم که زینب سریع جلو پرید و گفت آبجی الان آقا پرویز اومد گفت آبجی زری دردش شروع شده و قراره زایمان کنه.......
با تعجب به مامان نگاه کردم و گفتم راست میگه مامان؟
زری که گفت یکی دوماه دیگه زایمان میکنه،مامان بی تفاوت گفت من چه میدونم حتما زود دردش گرفته......
نگاه ناامیدی به مامان کردم و گفتم خب میرفتی سراغش گناه داره،اونکه بجز ما کسی رو نداره......
مامان با غیض گفت به من چه،اون شوهر الدنگش بره وردستش،
من اینهمه توی این مدت اذیت شدم بدبختی کشیدم مگه زری و شوهرش یه بار اومدن بگن زنده ای یا مرده......
گفتم مامان خب تقصیر زری بیچاره چیه مگه؟
گناه داره بخدا بیا بریم با هم پیشش،بچه اش به دنیا میاد کسی نیست کمکش کنه،مامان بی خیال گفت من که نمیام میخوای خودت برو.......
نمیدونستم باید چکار کنم دلم برای زری میسوخت حتما شرایط خوبی نداشت که شوهرش اومده بود سراغ ما.........
وسایلی که خریده بودم رو گوشه ی اتاق گذاشتم و گفتم باشه نیا خودم تنها میرم،فقط این و بدون زری اگه به دردت نخورد حق داشت آخه کی براش مادری کردی؟
اصلا مطمئنی ما بچههای واقعیتیم؟
مامان داشت غر میزد اما توجهی بهش نکردم و راهی خونه ی زری شدم،
درسته من و زری هیچوقت باهم خوب نبودیم اما هرچی باشه خواهرم بود و نمیتونستم نسبت بهش بی تفاوت باشم.......
توی حیاط که رسیدیم صدای جیغ های زری گوش آدم رو کر میکرد،
قمر خانم هم اومده بود و وردست قابله داشت براش وسیله جور میکرد،